به روایت از همسر #شهید :
نام #جهادیاش در #سوریه «مختار» بود و در #نیروی #ادوات خدمت میکرد. از چندبار حضور این #مجاهد #بیادعا در #سوریه فقط همینها را میدانیم.
🍃🌷🍃
بعد از چند روز بیخبری، خواب #همسرم را دیدم، در رویا، هر دو به #زیارت رفتیم😭 نگران بودم ،پرسیدم «چرا نیستی؟» #شهید گفتند «من کنار شما هستم.»😭
🍃🌷🍃
یک هفته بعد خبر آمد که #تک تیرانداز تکفیری، #رضا را در حالیکه #مشغول #حمل #پیکر #همرزم #شهیدش بوده به #آرزویش رسانده. 😭😭😭
🍃🌷🍃
در خانواده ما، هر کسی،
#دلتنگی را نوعی تاب میآورد،
گاهی دلتنگیهایم را
در #حرم #امام رضا (ع)🌷 و گاهی در #قطعه #شهدای مدافع حرم بهشت رضا (ع)🌷، #اشکهای دوری را از چشم پاک میکنم.😭😭
🍃🌷🍃
نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند. #گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ کسی چه میداند! شاید دارد به سفارش #پدرش در آخرین دیدارشان عمل میکند «مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند.»😭😭😭
🍃🌷🍃
#شهید مدافع حرم رضا میرزایی
🍃🌷🍃
در تاریخ ۴/۱ / ۱۳۵۹#در کشور ایران متولدشد.
#متاهل بود و دو فرزند به یادگار دارد ۱ دختر و ۱ پسر ،نرجس خانم و آقا مجتبی.
ایشان #نوجوان بود که دلیرانه به صفوف #مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد.
🍃🌷🍃
ایشان عادت نداشت از #مجاهدتهایش حرفی بزند،به همین بود که از پنج سال و نیم حضورش در افغانستان خاطرهای باقی نیست جز اینکه با #ابوحامد #همرزم بود.
🍃🌷🍃
هنگام تولد #نخستین فرزندش، برای مدت کوتاهی در یکی از بیمارستانهای شهرستان بابل حاضر شد و او را به یاد #دوست و #همرزم #شهید، حمیدرضا نامید و به #جبهه برگشت.
🍃🌷🍃
بعد از #بهبودی نسبی از مجروحیت برای گذراندن دورۀ #آموزش فرماندهی #گردان به پادگان
#امام حسین(ع)🌷 تهران اعزام شد.
🍃🌷🍃
ایشان از ۱۸#اردیبهشت ۱۳۶۳# تا ۱۸#مرداد ۱۳۶۳#دوره یادشده را گذراند و پس از آن برای مدت کوتاهی به #قائمشهر برگشت. در ۲۱# مرداد ۱۳۶۳# به عنوان #جانشین واحد #عملیات #منصوب شد.
🍃🌷🍃
ایشان اما دو ماه بیشتر طاقت نیاورد و بار دیگه ،اول #آبان ۱۳۶۳#به #جبهه اعزام و بهعنوان #جانشین #گردان #امام محمد باقر(ع)🌷 مشغول به #فعالیت شد. در ۱۵#مهرماه ۱۳۶۳# بار دیگر بر اثر #اصابت ترکش از #ناحیه #پهلو #مجروح شد.
🍃🌷🍃
و این بار هم، بهرغم #مخالفت کادر پزشکی، قبل از اتمام #دوره درمان، به صحنه #بازگشت، از اول #آبان ۱۳۶۳# به عنوان #جانشین #گردان #امام محمد باقر(ع)🌷 #انتخاب و تا زمان #شهادت در این #گردان #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر برادر#شهید:
مدتها بود #شهید مشتاق بود که به #سوریه برود اما هر چه کرد نتوانست برود. #شهید جعفری ایرانی و ساکن شهرستان باخرز خراسان رضوی بود.
با وجود تلاشهایی که کرد اما نتوانست اعزام شود. بالاخره موفق شد با #فاطمیون به #سوریه برود و این #اولین و #آخرین بار #اعزامش به #سوریه بود.
🍃🌷🍃
#شهید جعفری #بچهها را خیلی #دوست داشت هر وقت منزل ما بود #بچهها را روی سر و کولش میگذاشت.
🍃🌷🍃
وی ازدواج کرد ولی #اولین فرزندش را هم ندید و رفت.😔
🍃🌷🍃
#شهید جعفری 25#ساله بود و #فرزندش دو ماه بعد به دنیا آمد😔. ایشون به همراه #3 #همرزم دیگرش 23#رمضان در #حلب به #شهادت رسید.😔
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید جعفر جعفری هم درتاریخ ۱۳۹۶/۳/۲۸# در #حلب #سوریه به همراه ۳#
#همرزم دیگرش به آرزویش که همانا
#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#تصویر بالا مزار#شهید :
#بهشت #امام رضای🌷 مشهد مقدس.
🍃🌷🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم، شهدای مدافع امنیت، شهدای مدافع سلامت،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید جعفر جعفری💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#حجت برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃
زمانی که داشت سوار اتوبوس میشد شروع کرد به اشک ریختن،خواهرم پرسید چرا گریه میکنی؟ جواب داد: "نگران رقیه و زندگی وی هستم، مواظبش باشید."😭😭
🍃🌷🍃
پس از گذشت یک ماه و حضور در #جبهه علیه کوملههای #کردستان در شهر #مریوان ظاهراً سپاه بدنبالش به روستا آمدند و سراغش را از پدر و عمویم میگیرند.
پرسیدند: آیا #سیفالله به خانه برگشت؟ همه تعجب کردند و گفتند که #سیفالله حدود یک ماه عازم #جبهه شده. نیروهای نظامی تصور کردند که #سیفالله از #جبهه فرار کرده و این #مفقودی حدود #یک ماه طول کشید.
🍃🌷🍃
طبق گفتههای #همرزمانش #برادرم را جاده سرورآباد یکی از روستاهای شهر مریوان از استان کردستان به همراه #همرزم #شهیدش که از شهرستان #تنکابن بود، پیدا کردند که بدست منافقان کومله به #شهادت رسیده بود😭😭
🍃🌷🍃
#برادرم را با طریق مختلف شکنجه داده بودند😭، از #آتش سیگار، #کابل داغ گرفته تا #آب جوش به طوری که از #دهانشان چیزهایی را #بدست آورند اما موفق #نشدند و این #شکنجه با #شلیک تیر از #ناحیه گردن بر #سرش به پایان رسید که منجر به #شهادتش شد. 😭😭
🍃🌷🍃
می گه #اکبر علاقه شدیدی به خوردن #قهوه داشت و کلا جزء #عادتاش بود که #مرتب می خورد. #چند روزی گیر #عملیات پاکسازی بودیم و گه گداری هم تکفیری ها باهامون #درگیر می شدن و تو این مدت #علی اکبر #بدون #قهوه مونده بود.
🍃🌷🍃
در #حین #پاکسازی به #خونه ای رسیدیم که همه #وسایل #سرو چای و #قهوه آماده بود و #صاحب خونه #وقت نکرده بود #جمع کنه با خوشحالی صدا زدم #اکبر بدو بیا اینجا ببین #خدا برات #جور کرده، هوا هم خیلی #سرد بود.
وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که #شهید با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا، #پتوهای مردم رو #دست #نزن شاید #راضی #نباشن، #قهوه شونم #بزار ان شاء الله #خودشون #بر می گردن و #کنار هم #نوش جون می کنن. من که از شدت #سرما داشتم به خودم می لرزیدم #مات و #مبهوت #نگاهش می کردم فقط.
🍃🌷🍃
روایتی از
#همرزم #شهید مدافع حرم علی اکبر شیرعلی
#شهید قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
حاج محمد اسماعیل رضایی
🍃🌷🍃
درسال ۱۳۰۴# در شهر تهران در خانواده ای متدین ومذهبی متولد شد.
#دوست، #همکار و #همرزم #شهید حاج طیب رضایی بود۲۰#سال سابقه #دوستی داشتند
هر دوی آنها ۱۱#آبان سال ۱۳۴۲# به #شهادت رسیدند.
🍃🌷🍃
از دوران #نوجوانی به #شغل #بارفروشی در میدان میوه و تره بار تهران #مشغول بود، #مقلد #امام خمینی بود و در#رسیدگی به #خانوادههای بی سرپرست #نهایت #تلاش رو #انجام می داد.
🍃🌷🍃
در #ساخت #مسجدی در محله #بیسیم نجف آباد تهران #همت کرد، و #بسیاری از #مساجد بر اثر #تلاش ایشان #فرش شدند. یکی از #عناصر اصلی #پخش #اعلامیههای #حضرت امام(ره) در سطح #تهران هم بود.
🍃🌷🍃
ایشان در #سازمان دادن #هیئتهای #مذهبی در #روزهای #تاسوعا و #عاشورای ۱۳۴۲# نقش #موثری داشت. در سال ۱۳۳۹# به #حج مشرف شد.
🍃🌷🍃
به هنگام #تحریم خرید و فروش و مصرف پپسی کولا توسط #مراجع تقلید،به علت وابستگی مالک آن به فرقه بهائیت، و صرف بخشی از درآمد آن در راه #مبارزه با #اعتقادات مذهبی شیعیان ،یک #تظاهرات با #شکوه مذهبی بر ضد بهائیها #سامان داد.
🍃🌷🍃
#رضا با شش نفر دیگر برای شناسایی به کارون میزنند و وارد سلمانیه میشوند. اما گیر عراقیها میافتند. نارنجک تفنگی شلیک میکنند و #رضا میافتد.
🍃⚘🍃
بعثی ها میرسند بالای سرش و #سر رضا را جدا میکنند و با خودشان میبرند.# رضا و #محسن موهبت، #همرزم رضا در آن عملیات #شهید میشوند.»چند روز بعد از #شهادت پیکر رضا را میآوردند سردخانه😭😭
🍃⚘🍃
خانواده رفتیم تا جسد را تحویل بگیریم، برادرهای سپاه آمدند تا به خانواده دلداری بدهند. انگار خبری بدتر از #شهادت دارند.نمیدونستندچطور باید به خانواده ما بگویند که #داداش رضا #سر نداره « مرتب به ما می گفتند باید #صبور باشید😭😭
🍃⚘🍃
پدرم با تمام تلاشی که شده، متوجه می شوند خبریه و میخواهد #پسرش را ببیند. پدرم بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر پ#سر میایستد. پسرش #سر ندارد.جسد #بی سر #پسر را میخواهد ببوسد؛اما #سری در بدن نیست.😭😭
🍃⚘🍃
به رسم #عقیله بنی هاشم خم میشود و #رگ های بریده شده #پسر را میبوسد. با افتخار سرش را بالا گرفتند و گفتند: « #سر #امام حسین (ع)⚘ را بردند برای ابن زیاد؛ #سر «رضا»ی من را بردند برای صدام.»😭😭
🍃⚘🍃
به روایت از همسر #شهید :
واسطه ازدواجمان #برادر شهيدم #قاسم بود. #حجت از دوستان بسيار صميمي و همكار #برادر بزرگم #قاسم بود كه همين رابطه دوستي سبب ازدواج ما شد.
🍃🌷🍃
نگامي كه قضيه خواستگاري مطرح شد #قاسم آن قدر از #خوبيهاي#محسن برايم گفت كه من ديگر نتوانستم هيچ حرفي بزنم.
🍃🌷🍃
از #ايمانش، از #صبرش، از #مهربانياش و از اينكه بين دوستان به #عبد صالح معروف بود.#داداش #قاسم متولد 31#شهريور ماه سال 1363#بود.
🍃🌷🍃
#برادرم و #حجت اين قدر #شبيه هم بودند كه من از #شباهتشان تعجب ميكردم. هنگامي كه تازه عقد كرده بوديم، به همسرم گفتم چقدر #حركات و #رفتارت شبيه #قاسم هست.
🍃🌷🍃
در جواب گفت: ما با هم #بزرگ شدهايم. از 18#سالگي كه هر دو به #سپاه رفته بودند #همراه و #همرزم هم بودند تا لحظه #شهادت.😭
🍃🌷🍃
{یاد#شهیدان با ذکر یک شاخه گل صلوات🌷}
🍃🌷🍃