◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۷۲ 📌دیر به فکر افتادم... سلام من تک فرزندم. راستش از بچگی خیلی دلم میخواست یه خواهر و
#تجربه_من ۲۷۳
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#صاحبخانه_خوب
من ۲۶ سالم بود که ازدواج کردم.
قبل ازدواج و توی دوران عقد که بودم، مامانم همش میگفت بعد ازدواج زود بچه دار نشو، بگذار هفت هشت ماهی با هم زندگی کنید تا اخلاق شوهرت دستت بیاد، بعد به فکر بچه باش. اما من عاشق بچه بودم و دوست داشتم حالا که دیر ازدواج کردم حداقل زودتر بچه دار بشم. به لطف خدا ۱۰ ماه بعد ازدواجم دختر اولم به دنیا اومد.
وقتی رفتیم آزمایشگاه و آزمایش بارداری دادیم و جواب مثبت گرفتیم، یک حس دوگانه داشتم: خوشحالی اینکه قراره یک موجود دیگه درون من رشد کنه و مادر بشم؛ استرس و نگرانی اینکه میتونم مادر خوبی باشم یا نه.
هیچ وقت یادم نمیره، وقتی به مامانم زنگ زدم و با کلی شوق و ذوق بهشون گفتم یک خبر دارم که میخوام فعلا به کسی نگین، گفتن رفتی آزمایش؟! گفتم بله. مامانم هم گفتن " .... مگه نگفتم چند ماهی صبر کن"
توی دلم خالی شد ولی از بارداریم خوشحال بودم. و خلاصه بارداری با همه سختی ها و تنهایی ها و گوشه کنایه ها و .. گذشت و بعد چهل و یک هفته که خانوم حرکتشون کم شد و مجبور به سزارین شدم. لحظه ای که دکتر بهم گفت باید همین الان بستری بشی برای سزارین، انگار تمام رویاهام برای داشتن فرزندان زیاد بر باد رفت ولی چاره ای نبود و راضی به رضای الهی شدم.
وقتی دخترم هفت ماهه بود تصمیم گرفتیم براش همبازی بیاریم. الحمدلله بعد نه ماه دختر دومم به دنیا اومد.
وقتی فهمیدم باردارم تا چهار ماه به هیچکس نگفتم. اینم هیچ وقت یادم نمیره که وقتی خبر بارداریم رو به مامانم دادم، بهم گفتن " تا حالا ... و ... از تو ندیدم "
.
سختی های بارداری با وجود یک بچه کوچیک و تنهایی چند برابر شده بود. اونقدر دخترم رو بغل کرده بودم که از ماه هشت بچه اومده بود پایین و به سختی قدم از قدم بر میداشتم. به لطف خدا همه اون سختیها گذشت و در هفته ۳۹ دوباره مجبور به سزارین شدم.
تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم ولی پیش هر دکتری رفتم گفتن حداقل باید یک سال و نیم از سزارین بگذره، و هیچ کس قبول نکرد و مجبور شدم دوباره سزارین و عوارض و دردهای بعدش رو تحمل کنم.
در طول بارداری به دخترم شیر میدادم و بعد تولد دختر کوچکم به هر دو تا شون شیر دادم و دختر بزرگم رو وقتی دو سالش تموم شد از شیر گرفتم.
فاصله سنی دخترام یک سال و چهار ماه هست. الان بزرگه دو سال و سه ماهشه و کوچیکه یازده ماهشه.
دو تا بچه کوچیک با اختلاف سنی کم، فوق العاده سخته، یعنی اصلا سختیهاش قابل وصف با کلمات نیست، ولی وقتی میبینم دخترام دارن با هم بازی میکنن و از ته دل میخندن، منم تمام سختیها رو فراموش میکنم و غرق لذتی وصف نشدنی میشم.
شغل همسرم طوری هست که صبح میرن و یازده شب برمیگردن. یعنی عملا تمام مسئولیت بچه ها با من هست. ولی زمانی که وقت داشته باشن حتما با بچه ها بازی میکنن. اما اینقدر این بچه ها شیطون هستن که همسرم این توانایی رو ندارن که دو تا شون رو نگه دارن تا من کمی تنها باشم یا به کارای خودم برسم و من سعی میکنم شبها که بچه ها میخوابن چند ساعتی رو برای خودم قرار بدم.
خونه ما از خونه مامانم خیلی دوره، توی یک شهر هستیم ولی هر کدوم یک طرف شهر! برای همین مامانم که اصلا نمیاد خونه ما، ما هم هر دو هفته یکبار میریم خونه شون، همسرم صبح قبل کارش ما رو میبره و شب برمیگرده دنبالمون و با توجه به شغل همسرم واقعا براش سخته بخوام بیشتر برم خونه شون. خلاصه که نه خانواده خودم و نه خانواده همسرم هیچ کمکی به ما نکردن و نمیکنن، تمام دوران بارداری و بچه داری و ... خودم بودم و لطف و یاری بی پایان خدا که بهم توانایی داد بر تمام سختیها مسلط بشم.
رزاقیت خداوند رو واقعا توی زندگی دیدم و حس کردم. وقتی فرزند اولم به دنیا اومد همون سال صاحبخونه ما میزان اجاره رو زیاد نکرد و ما دو سال با همون اجاره کم توی اون خونه بودیم. وقتی فرزند دوم دنیا اومد هم به لطف خدا ماشین خریدیم.
مسئله دیگه ای که بنظرم از برکات فرزند هست اینه که بعد از ورود بچه ها محبت بین من و همسرم بیشتر شده، با اینکه شاید وقت کمتری برای با هم بودن داشته باشیم و بیشتر وقتمون صرف بچه ها میشه ولی احساس میکنم خیلی به هم نزدیکتر شدیم و بیشتر همدیگه رو درک میکنیم
و در آخر اینکه به شدت مشتاق فرزند بعدی هستیم، ولی متاسفانه از لحاظ جسمی و روحی مشکلاتی دارم که توانایی بارداری رو فعلا از من سلب کرده. از تمام اعضای کانال عاجزانه خواهش میکنم برای منم دعا کنن تا هرچه زودتر سلامتی جسمی و روحی پیدا کنم و خداوند هدیه های دو قلو رو به طور غافلگیرانه به ما عطا کنه.
امیدوارم خداوند به همه کسانی که آرزوی فرزند دارن، فرزندانی سالم، صالح، خوش روزی، خوش قدم و عاقبت به خیر عطا کنه. آمین
🆔 @asanezdevag
افراد زیادی بودن که میتونستیم ازشون تحقیق کنیم مثل دوستان👩🧑
همکارا👨💼👩💼
همسایه ها🏠🏠
و فامیل و بستگان👨👩👧👧
و حالا به جز اینها😶به این نتیجه رسیدیم که خودِ معرف هم میتونه بهترین فرد برای تحقیق باشه😍!
🆔 @asanezdevag
✨ پرسش:
سلام دخترم ۳۲ ساله خيلي خواستگار داره بعد از يک سري رفت وامد خيلي خوبند ولي بر اساس يک سري مسايل خيلي کوچک بهم ميخوره البته تو فاميل خيلي پشتش حرف ميزنند و به خوب بودنش حسادت دارند چون هميشه جز تعريف از ما نشنيدند فوق ليسانس وصورت وسيرت زيبا دارد چکار کنم
🌸☘☘☘☘☘🌸
پاسخ:
ابتدا بدانيد كه فقط شما نيستيد كه با چنين مسأله اي در ازدواج دختراتان مواجهيد. بسياري از هم سن و سالان ایشان نيز وجود داشته اند كه با شرايط مشابه مواجه بوده اند ولي توانستند با درايت، چنين مسأله اي را به درستي حل نمايند. افراد بسياري را مي شناسيم كه توانسته اند با هدايت درست شرايط مشابه دختر شما، از موقعيتشان بهترين استفاده را كرده و بالاخره با يك ازدواج درست مسير زندگي جديدي را براي خود ترسيم نمايند. لذا نبايد بخاطر اينكه خواستگاري هايش به نتيجه نمي رسند احساس افسردگي و نگراني نماييد و آنرا براي خود و اطرافيانتان موضوعي آزاردهنده جلوه دهيد.
در پاسخ تذكر دو نكته لازم است:
اول اينكه آمد و رفت خواستگارهاي متعدد بايد دختر شما را به تفكري دقيقتر و موشكافي موضوع وادارد. از ایشان مي خواهیم براي دقايقي صادقانه با خود بينديشد. تمام ابعاد رفتار، كردار و منش خود و خانواده اش را در جلسات خواستگاري در نظر بگيرد. دقيق باشد... اگر در ميان تفكرات خود به مورد يا مواردي رسيديد كه حدس ميزنيد عامل پاپس كشيدن خانواده پسراني است كه به خواستگاري اش آمده اند ، سعي در اصلاح آنها داشته باشد تا انشاءالله در موارد بعدي جلسات خواستگاري رفع شده باشند.
و دوم اينكه شايد به هم خوردن خواستگاری ها به دليل شفاف نبودن و كلي بودن معيارهاي دخترتان در ازدواج باشد که درباره این موضوع نیز باید تفکر بیشتری داشته باشد.
بد نیست که ایشان را نزد مشاور بفرستید تا معیارهایش را بررسی نماید.
🌺
☘🌺
🌺☘🌺☘🌺☘
🆔 @asanezdevag
❤️ #عاشق_بمانیم ۴۱
🤝 قـــول بدین؛
مراقب شخصیت همدیگه باشین!
🆔 @asanezdevag
⭕️ فدراسیون بینالمللی IPPF
🔻یک فدراسیون بینالمللی به نام《IPPF》در سال ۱۹۵۲ توسط ۸ زن از ۸ کشور پایهگذاری شده و در زمینه تنظیم خانواده فعالیت میکند.
🔻هدف اصلی IPPF ترویج #گناه_همجنس_بازی و تنظیم خانواده یا همان کاهش فرزندآوری و کنترل جمعیت در کشورهای هدف است و در این راستا تحت عنوان بهداشت باروری و پیشگیری از ایدز فعالیتهای متنوعی را انجام میدهد.
🔻این فدراسیون در سراسر دنیا دفاتر منطقهای تأسیس کرده و در بسیاری از کشورها از جمله ایران نیز نمایندگی دارد!!
🔻عضویت در فدراسیون بینالمللی تنظیم خانواده به معنی پذیرش سیاستهای اتخاذ شده و حرکت در مسیر پیادهسازی اهداف آن در کشور مقصد است.
🆔 @asanezdevag
3.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️اینم "دوستت دارم" به ٢۵ زبان دنيا ❤️
افغانی : صدقه توشونم
انگلیسی : ای لاو یو
ایتالیایی : تی آمو
اسپانیایی : تی کویرو
آلمانی : ایش لیبه دیش
آلبانی : ته ته دوه
ترکی : سنی سویوروم
پرتغالی : او ته امو
چینی : وو آ نی نی
چکی : میلو جی ته
روسی : یاتبیا لیو بلیو
ژاپنی : آیشیتریو
سوئدی : یاگ السکار دای
صربستانی : ولیم ته
عربی : انا یحبک
فارسی : دوست دارم
فرانسوی : ژوتم
فیلیپینی : ماهال کیتا
کره ای : سارانگ هیو
لهستانی : کوهام چو
مجارستانی : سر تلک
ویتنامی : آن یه و ام
یونانی : سغه پو
یوگسلاوی : یا ته وولیم
گرجی : شن توی می قرص
رفتیم تحقیق کردیم که به ٢۵ زبان بتونی به عشقت بگی دوستت دارم. ببینیم میگی یا باز بهونه میاری😜
روز جهانی بهترین دوست مبارک ♥️
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۷۳ #فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #صاحبخانه_خوب من ۲۶ سالم بود که ازدواج کردم. قبل ازدواج و
#تجربه_من ۲۷۴
#سبک_زندگی
#تلنـــگر
من ۲۲ سالگی ازدواج کردم و ۴ سال در عقد بودم. و تمام این مدت همسرم به شدت تلاش میکرد که با بهترین امکانات زندگیمونو شروع کنیم.
منم کم نیاوردم و سال ۸۹ با یک جهیزیه سنگین و کامل رفتم خونه شوهر ...
بعد از یکسال هرچه به همسرم اصرار میکردم که بچه دارشیم، ایشون بازم به خاطر روحیه کمالگرایی مادیش موافقت نمیکرد و مثلا میگفت الان اگه بچه دارشیم با این شرایط مالی یه بیمارستان معمولی میبرمت ولی اگه وضعمون بهتر شه یه بیمارستان درجه یک میبرمت.😕
یا میگفت وقتی بچه بیاریم که بتونیم بهترین امکانات رو براش فراهم کنیم.😳
البته اینم بگم وضع اقتصادیمون واقعا خوب بود حداقل نسبت به تمام هم دوره هامون جلوتر بودیم.
هرچه از من اصرار، از ایشون انکار تا جایی که صدای خانواده من دراومد که چرا دست بکار نمیشین!! حداقل یه بچه بیارین. ولی بازم شوهرم گوشش بدهکار این حرفا نبود😞😞 فقط خدا میدونه من تو این سالها چی کشیدم 😔 تا اینکه پدرم مستقیما وارد ماجرا شدن و به همسرم تذکر جدی دادن و این باعث شد همسرم رضایت بده به بچه دار شدن و ما بعد از ۶ سال زندگی مشترک به لطف خدا بچه دار شدیم ...
در تمام این ۶ سال نه تنها وضع همسرم بهتر نشد که هیچ، حتی همون چیزایی هم که داشتیم از دست رفت ...
خواستم بگم رزاق اصلی فقط خداست و متاسفانه همسرم فک میکرد اونه که روزی بچه رو میده.
چه روزایی که میتونستن شیرین باشن ولی با این طرز فکر همسرم تلخ شدن. اگه به جای حساب کردن روی برنامه ریزی های خودش، روی قدرت خدا حساب میکرد هیچوقت اینطوری نمیشد ...
هرچیم آیه و روایت براش میخوندم، فایده نداشت. از هر راهی داخل شدم جواب نداد ...
الان من ۳۸ سالمه و پسرم ۶سالشه و هنوزم همسرم تو همون حال و هوای. و من موندم با یه تن فرسوده بیمار از غصه و یک دل مشتاق برای بچه دوم.
عزیزان واقعا برام دعا کنید افتخار مادری بارها نصیبم بشه امیدوارم همه منتظرین به آرزوشون برسن ..❤️
واقعا دعام کنید ❤️❤️
پ. ن:
✨امام صادق عليه السلام:
"الرِّزْقُ مَعَ النِّسَاءِ وَ الْعِيَالِ
رزق و روزي با همسر و فرزندان مي باشد."
📚کافی، ج ۵، ص ۳۲۹
🆔 @asanezdevag
🔴با خواستگار وابسته ازدواج کنیم؟
هیچ مشاوری این تصمیم را برای شما نخواهد گرفت که با فلان کس ازدواج بکنید یا نکنید. تصمیم گیرنده نهایی خود شما هستید. ولی اگر به مشاور مراجعه کردید و او بر اساس یافته هایش به شما به عنوان یک فرد مستقل گفت که خواستگارتان آدمی وابسته است و یا تحقیق کردید و فهمیدید که او به مادرش خیلی وابسته است، قبل از اینکه تصمیم آخر را بگیرید به چند نکته توجه کنید:
✅واقع بین باشید. مردهایی که به مادرشان وابسته اند سه جورند:
1⃣ مردهایی که مادرشان مسئول تصمیم گیری برای زندگی آنها است.
2⃣ مردهایی که مادرشان مسئول تأمین عاطفی آنها است.
3⃣ مردهایی که مادرشان مسئول حل اختلافات آنها با همسرشان است.
ببینید آیا می توانید واقعاً با یکی از این مردها برای یک عمر زیر یک سقف زندگی کنید؟
✅ پیامدهای زندگی با یک شوهر وابسته را بسنجید. یکی از نتیجه های ازدواج با مرد وابسته به مادر این است که شما همیشه در مقام دوم یعنی بعد از مادر شوهرتان قرار خواهد داشت. آیا تحمل این شرایط برای شما ممکن است؟
یک پیامد مهم دیگر وابستگی شوهر به مادرش این است که پای دخالت ها را به زندگی شما باز می کند. آیا شما از عهده ی مدیریت این دخالت ها بر می آیید؟
و سوال آخر اینکه تا کجا می توانید محدود شدن روابط اجتماعی که ناشی از چسبندگی شوهرتان به مادرش است را تحمل کنید؟
✅ تغییر دادن را فراموش کنید. شما در طی دو سه دهه ای که از عمرتان می گذرد چند درصد توانسته اید خودتان را تغییر بدهید؟ به احتمال زیاد در مواردی موفق شده اید اما قدر مسلم صد در صد تغییر نکرده اید. پس با این وصف، چرا فکر می کنید می توانید بعد از ازدواج شوهرتان را تغییر بدهید؟
ممکن است بگویید در اطرافتان زنانی را دیده اید که سالها است دارند با شوهری وابسته زندگی می کنند و با مراجعه به مشاور توانسته اند شوهرشان را تغییر بدهند، اگر آنها توانسته اند چرا من نتوانم؟
در پاسخ به این سوال به دو نکته توجه کنید:
اول اینکه زندگی های زناشویی مثل انسان ها منحصربفردند، یعنی هر زندگی ای ویژگی های خاص خودش را دارد و
نکته دوم هم اینکه شرایط فعلی شما و آن خانم متفاوت است، شما هنوز مجرد محسوب می شوید ولی آن خانم، یک همسر و حتی شایدیک مادر باشد که
اولاً قبل از ازدواج از وابستگی شوهرش خبر نداشته و
دوماً به هم زدن زندگی متأهلی بسیار پیچیده تر از به هم زدن یک خواستگاری و یا نامزدی است.
🆔 @asanezdevag
👼 #قند_عسل
🤱🏻 تربیت عقلانی نوزاد 2⃣
🌸 امیرالمومنین علیه السلام:
🍃 خداوند پیامبران خود را پی در پی اعزام کرد تا توانمندی های پنهان عقل ها را آشکار سازند.
📚 نهج البلاغه، خطبه اول
#تربیت_فرزند
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۷۴ #سبک_زندگی #تلنـــگر من ۲۲ سالگی ازدواج کردم و ۴ سال در عقد بودم. و تمام این مدت هم
#تجربه_من ۲۷۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#زایمان_خانگی
#قسمت_اول
متولد سال ۶۳ هستم. چهارمین فرزند از خانواده ۵ فرزندی که به امید پسر بودن به این دنیا پا نهادم. از بچگی دختری آرام و باهوش بودم. دبیرستان رو در رشته تجربی گذروندم اما با اینکه شاگرد زرنگی بودم و معلم ها امیدهایی به من داشتند، به خاطر بحران هویتِ دوره ی نوجوانی، تغییر رشته دادم و دوره پیش دانشگاهی را در رشته علوم انسانی تحصیل کردم.
رشته الهیات در شهر محل زندگیم، همه خواسته من از کنکور بود که محقق شد.
به موازات تحصیل در دانشگاه به صورت غیر حضوری دروس حوزوی جامعه الزهرا (سلام الله علیها) رو هم میخوندم.
در همین ایام خواستگارانی هم از غریبه و آشنا به منزل ما می آمدند که با جواب کلیشه ای "دخترم درس می خواند" مواجه می شدند که البته در بیشترِ موارد، من در جریان قرار نمی گرفتم.
یک روز علی رغم حیا و کم رویی روبروی مادرم نشستم و گفتم هر خواستگاری که اومد به من خبر بدین، چون می خوام خودم انتخاب کنم.
اما هر روز که می گذشت امید من برای اومدن خواستگاری که بال پروازم باشه کمتر می شد تا اینکه از مولایم حضرت علی علیه السلام خواستم که برام پدری کنه و جوانی از جوانان شیعه واقعی را در مسیرم قرار بده و قول دادم که اگر این شرط را داشت، سایر موارد مالی و ظاهری و خانوادگی را در نظر نگیرم. کسی که منتظرش بودم، اومد و من هم به عهدم عمل کردم.
تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودن و شغل و مسکن نداشتند و از نظر ظاهری هم اگرچه اختلاف سنی کمی با هم داشتیم (سه سال) اما این اختلاف کم، خیلی زیاد به نظر می رسید با تمام این شرایط، ایشون همون فرد مورد نظر من بودند.
مراحل خواستگاری و صحبت های اولیه به خاطر دوری راه، بدون حضور خانواده ایشون ولی با اجازه پدر و مادرم و در خانه ما انجام گرفت.
گفتگوهای خواستگاری هم در طول چند جلسه و به طور دقیق انجام شد و چون ملاکهای من با ایشان منطبق بود، تصمیم به ازدواج گرفتیم اما چون می خواستیم ازدواج بدون گناه برگزار شود و خانواده ها اصلاً موافق نبودند، به جای مراسم عروسی یک سفر زیارتی رفتیم و بعد از سفر هم یک ولیمه ساده و کم خرج با حضور اقوام درجه یک داشتیم.
شروع زندگی مشترک ما همزمان با ترم آخر دانشگاه من بود که با پیگیری های همسرم در یک سوئیت بسیار کوچک از خوابگاه متأهلی دانشگاه که تخلیه شده بود و قرار بود تعمیر بشه، ساکن شدیم.
بعد از فارغ التحصیلی به خاطر تحصیل همسرم به شهر دیگری رفتیم و با مختصر کمک مالی پدر همسرم، یک زیرزمین اجاره کردیم.
اولین فرزندم سه ماه پس از ازدواج در وجودم پا گرفت و من سرشار از هیجان مادری بودم که ویار شدید و غریبی و تنهایی جای اون رو گرفت.
همسرم صبح بعد از نماز از خانه بیرون می رفتن و شب بر می گشتن و من در این مدت از شدت ویار، از روشویی فاصله نمی گرفتم.
غذای من در آن روزها شاید به اندازه یک هشتمِ یک سیب در شبانه روز بود.
ماههای آخر بارداری از شدت ویار کاسته شد و تصمیم گرفتم در کنکور ارشد شرکت کنم و با رتبه ی خوبی در شهر محل زندگی قبول شدم اما چون در اون زمان دخترم ۴ ماهه بود و من کسی رو برای کمک در نگهداری نداشتم، انصراف دادم.
دخترم در اولین سالگرد ازدواجمون در آغوشم بود. فاطمه یک سال و ۳ ماهه بود که تصمیم گرفتیم عضو جدیدی به خانواده اضافه کنیم.
دو ماه بعد دختر دومم در وجودم شروع به رشد و تکامل کرد و باز هم ویار و سختی شروع شد البته این بار با جود دختری یک سال و نیمه که هنوز شیرخوار بود.
در حدیثی خونده بودم که کمتر از یک سال و ۹ ماه شیردهی، ظلم به فرزند هستش، پس شیردهی رو تا ماه چهارم حاملگی ادامه بدم.
اواخر دوران حاملگی، از طریق دوستانم از وجود یک مامای خونگی مطلع شدم.
دختر دومم را در خانه ی یک مامای بازنشسته با دنیایی از درد و خستگی اما به دور از استرس ها و معاینات مکرر بیمارستان به دنیا آوردم.
خانم ماما به خاطر آشنایی که در ثبت احوال داشت گواهی ولادت را که کاغذی دست نویس بود به ما داد و کار ما برای گرفتن شناسنامه راحت بود.
زهرای من دو ساله بود که فرزند سوم پا به عرصه وجود گذاشت. این بار علاوه بر سختیهای حاملگی استرس پسر شدنِ فرزند هم داشتم.
🍀ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag