eitaa logo
اشعار استاد امیر حسین هدایتی
186 دنبال‌کننده
89 عکس
15 ویدیو
1 فایل
در خون زد و بر پوستم با استخوانم وا داشت بنویسم که ننویسم...بخوانم ادمین👇 شعری از استاد دارید یا نکته‌ای هست بفرمایید @Benvic
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 من نبودم سالها پیش از بهارم رفته بودم پیش از این تغییرها از روزگارم رفته بودم رو به هر جایی که هنگام ورودم بسته باشد با قدم‌هایی که شاید برندارم رفته بودم جاده را صاف از نوک انگشت تاریکم گرفتم رو به هر جا تا ابد پا می‌گذارم رفته بودم از قراری آن که ساعت‌ها نشان دادم نبودم رفته و بیش از حدود انتظارم رفته بودم پیش از آن دستی که زد بر شانه‌ام تا برنگردم از پیِ تحریک پاهای فرارم رفته بودم دیگران دیدند می‌رفتم ولی هرگز نرفتم بعدها آهسته همراه غبارم رفته بودم ماه چشم‌اندازِ بی‌مهتاب! می‌دیدم کجایی بودی و من با رتیل خود به تارم رفته بودم هر کسی از جایی از تاریخ آدم‌ها می‌آمد پس چرا من از همان جا ردّ کارم رفته بودم خیلی آسان بود در گرمای دلگیرت نباشم من که زیر چتر شب کوری به غارم رفته بودم خیلی آسان بود وقتی از کنارم رفته بودی آن زمان‌ها من خودم هم از کنارم رفته بودم اتفاق افتاد با شلیک پی‌در‌پی ولی من مثل شیر از خط جادوی شکارم رفته بودم @ashareamirhosienhedayati
در خجالت خانه‌ی پیران جوانی می‌کنی یا به رسم شیرمردان نوجوانی می‌کنی با دهان شیر فریاد از جگر برداشته با پدر پیش عمویت این‌همانی می‌کنی ای سرت بر دامن خورشید زیر آفتاب شمع بازیگوشی و شیرین زبانی می‌کنی @ashareamirhosienhedayati
🌹 رویا که نیست خواب و خیال خوش من است دروازه‌ها گشودن و فاتح نبودن است کابوس اگر نبود و به رویا اگر نخورد با مغزی شکسته به در فکر کردن است این کوه در به در شده دارد هوای باد حرفش هوا و باد و دلش سنگ و آهن است با پوزه‌ای که تا ته این خوشه می‌برد دیگر شغال نیست که چرخُشت رگزن‌ است تا بر سرم مناظره‌ای در نمی‌گرفت دنیا نمی‌شنبد که حق با که دشمن است از من بپرس و پاسخ از امثال من نگیر حق جواب هر کس و ناکس معین است وقتی بهار از همه زیباتر آمده گیر و گرفت کیست که در کار این زن است آهنگ رشد اوست که نگذاشت بشنوم این دورِ تند آمدن و زود رفتن است مهمان‌پذیری‌ام که تو پیدا نمی‌کنی جای خرابه گوشه‌ی سرگرم کردن است لعنت به هر نمی که به هم پس نمی‌دهند خشت و گل است یا در و دیوار و مسکن است گفتم بریز و ریختم و رفته‌ام هوا بالا نیاورم کف اگر بر سر تن است از نیم قدّ و قدِّ ده انگشت خود بپرس موی خراب کرده چه جای دویدن است این در پی خرابی‌اش از هوش رفته را ویران رها نکن که خدا مالک من است @ashareamirhosienhedayati
🌹 سلام و عرض ادب خیر مقدم عرض می‌‌کنم به دوستان شاعر و شعر دوست. و خوشحال میشم معرف کانال اشعار استاد هدایتی باشید. با تشکر @Benvic @ashareamirhosienhedayati
🌹 تو اگر آمده باشی چه بگویم به غمم چه به اندوه زیادم چه به امّید کَمم آه اگر بار فراق تو بیفتد به زمین چه کنم با نفس سوخته و پشت خَمم در بهاری که گل روسری‌ات باز شود شادباشش چه بپاشم سرِ پاییز غمم به سیه روزتر از خود چه جوابی بدهم که به جای تو همالم شده و هم قدمم باشی و در شب آرام تو خوابم ببرد چه کنم با دَم شرمنده‌تر از بازدمم به در بسته زدم با سر بیرون زدن‌ام من که در دست دو تا قابله‌ی مثل همم تو اگر آمده باشی چه بگویم به خودم چه بگیرم به سر معتکفان حرمم تو به خیام نگو بعد تو خشکید لبم تا به حافظ ننویسم که شکستی قلمم بنشین تا نکند همهمه‌هایی بشود پنجه در حلقه‌ی مویت نبر ای هم قسمم نخِ آتش به سرم بستی و پیوسته منم سر و رو شسته تر از اهل دیار عدمم دمِ شیپور پر از خاک و گِلم گرم شده لب نگشوده گشودی بدمم یا ندمم @ashareamirhosienhedayati
🌹 گفتم کجایی قلب دنیا را نشانم داد از دور گفت اینجا و آنجا را نشانم داد انگشت‌هایش را اگر می‌بست و وا می‌کرد مُشتی کَفی از موج دریا را نشانم داد از واژه‌ی خط خورده‌اش بیرون پرید آن سنگ معنای حس و حسّ معنا را نشانم داد @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شبیه ما نشدی بین ما قرار نداری شکایتی هم از این روز و روزگار نداری تو ای به این طرف و آن طرف نگاه نکرده گذشته آمد و آینده رفت و کار نداری تو ای پری که به موج بلند شانه کشیدی دلت خوش است که چرخیدی و غبار نداری غلیظ تیره‌تر از خون خود به شیر خوراندی سرِ رمیدن از این دره‌ی شکار نداری چرا به فکر نبودی چرا دفاع نکردی تویی که طاقت ما را در این فشار نداری از این دو بطری خالی بزرگ‌تر بزن امشب به این هدف که کمانی به دست یار نداری چه عاشقی‌ست که مثل مگس مدام پراندی چه سایه‌ای‌ست که یک لحظه در کنار نداری کلید قفل دهانت شکست و هیچ نگفتی شکافتی دهن ذره را و بار نداری چرا تو از سرِ شهری چنین مهیب بیفتی که مثل بمب نیفکنده انفجار نداری چرا تو در پیِ خلقی چنین ضعیف بلرزی که کمترین نَوَسانی در این مدار نداری دو موج پس زده را با دو شانه پیش کشیدی نگو که در جریان خودت قرار نداری تو سنگ زیر سر مارهای سمّی صحرا چرا زبانِ درآوردن شکار نداری چنان بلایی و دیگر سر کسی نمی‌آیی که با حواشی خود سالهاست کار نداری تو کافرانه به دست غبار دست کشیدی به آن نشان که امیدی به انتظار نداری تو پر فکنده چرا دستِ کم به باد نرفتی تو بو گرفته چرا لااقل مزار نداری کجای دامنت از دست می‌دهی که بگیری سرِ مرا که به زانویت ای نگار نداری شمرده گفتی و از جمله‌ی همان کلماتی که حرف‌های خودت را در اختیار نداری دو چشم تیره‌ی تیموری کشیده به تبت من‌ام تُغای! تو هم چشم سبزوار نداری @ashareamirhosienhedayati
🌹 زخم هست و درد هست و عشق نیست قلب هست و مرد هست و عشق نیست منجمد می‌سازد و ذوب می‌کند داغ هست و سرد هست و عشق نیست در بغل می‌گیرد و دل می‌کند جفت هست و فرد هست و عشق نیست کم بنال از شرح درد اشتیاق بیش از این هم درد هست و عشق نیست سفره‌داران! ساقیان! ساغر‌کشان! هر چه او پر کرد هست و عشق نیست گاه سرگرمی در این سردرگمی‌ست این عطش در مرد هست و عشق نیست رنج برد و کوه کند و سعی داشت هر صفایی کرد هست و عشق نیست گوشه هست و پرده هست و صحنه هست خاک هست و گرد هست و عشق نیست آن که پس ننشست لابد پیش برد دست و دستاورد هست و عشق نیست دختران کوی و کفترهای بام ! جذبه هست و طرد هست و عشق نیست هر چه را پروانه در سودای شمع پر زد و پرورد هست و عشق نیست باد برد و هر چه باشد عشق بود آنچه آب آورد هست و عشق نیست عشق بود و چشمم از خون سرخ بود رویم از غم زرد هست و عشق نیست @ashareamirhosienhedayati
🌹 دخترِ جام است بگذارید او را پر کنند نانِ مستان را نمک نشناس‌ها آجر کنند دستِ آخر زیر سنگش بود و از من برده‌اند این شکم سیران که باید سفره را سگ‌خور کنند ما اگر مستیم نان در خون زدیم و می‌خوریم دیگرانی هم سرِ هشیار در آخور کنند @ashareamirhosienhedayati
🌹 ای مثل من مقابله با مثل او نکن با دست خود اراده‌ی تسلیم رو نکن راهم فرشتگی‌ست به دیوانگی نکش نامرد و مردهای مرا روبرو نکن با چنگ من به جنگ جگرگوشه‌ام نرو این ساز را حمائل آن جنگجو نکن در دست آن چموش اگر سنگ می‌دهی بر بام و در ملاحظه‌‌ی آبرو نکن چشمش دو کندوان به دو دریاچه‌ی عسل باشد ولی تو پنجه به کندو فرو نکن روزت شب است و او نظری داشت یا نداشت پس اعتنا فقط به همین کورسو نکن از کودکانِ کوی مرا بچه‌تر نساز شیخ و چراغ راهی سنگ و سبو نکن آینده در سکوت عمیقی گذشته است جز مرگ حال ساده‌تری آرزو نکن در زنده‌ات بمیر ولی زنده باش و باش در ذهن خود نمان و بر این فرض خو نکن روشن نمی‌کنند چراغ شکسته را لایِ خراب‌کاری خود جستجو نکن وقتی جنازه‌ای بِهَمت ریخت دور شو این مرده را نگیر در آغوش بو نکن دنیای زیر و رو شده را ول کن و کفن از گورکَن نَکن به تن مرده‌شور نکن ای سنگ با سراسر خود سنگدل نباش مانند شیشه خون به دلم تا گلو نکن دریای فارس با عسلم شد سیاه‌مست با مثل او مقابله ای خُرده‌جو نکن خطی که دیگران بنویسند را نخوان خط نخوانده را به کسی بازگو نکن با ا‌َلف و شَلف و فحش و فضیحت نمرده‌ای با او بساز و ساخته را زیر و رو نکن @ashareamirhosienhedayati
🌹 ترس من از حرفی که می‌ترسم بگویم نیست ترسانم از چنگی که دیگر بر گلویم نیست لرزم نه از سرما و شوق و بیم و بیماری‌ست لرزانم از نوری که نورم هست و سویم نیست لرزانم از حرفی کشیدن با لب از دندان وقتی یکی از بندیانم بازجویم نیست ترس من از حرفی‌ست، حرفی نیست می‌ترسم از فکر فرجامی که شاید پیش رویم نیست دارد تنم می‌لرزد از هر آرزویی هست وقتی ستونی زیر سقف آرزویم نیست از مستی بی‌وقت وحشت می‌کنم هر شب از آب تاریکی که فردا در سبویم نیست می‌ترسم از محصول خاکستر برآوردن از باد اگر جز کشتکارِ های و هویم نیست در شهر تهمت‌ها و پچ‌پچ‌ها و نجواها گوشم بدهکار کسی در چهار سویم نیست باید بترسم هر که در اطراف من باشد در هیچ فکری جز شکار آبرویم نیست حقّ هراسم را به خود محفوظ می‌دارم باور نخواهد کرد انگشتی به سویم نیست @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 می‌خواهمت وقتی بخواهم زنده باشم تا جان به تن دارم نمی‌خواهم نباشی اما به محض اینکه چشمم را ببندم مانند گَرد مرده می‌خواهم بپاشی از هم بپاشی مثل بنداب مَسیلی از هم بپاشی مثل زنگار و لعابی پشت کتاب سرگذشت من نمانی مانند جلدی روی اوراقم نخوابی می‌خواهمت با این توان اینقدر نیرو تا پشت هر مرزی که من رد کرده باشم دنیا تو را پشت سرم جا می‌گذارد در هر مسیری رفت‌و‌آمد کرده باشم جنگ من و تنهایی‌ام پایان ندارد آن را بدون جان و تن در پیش دارم می‌خواهمت‌ اما چرا درگیر باشی با انتظاراتی که من از خویش دارم سرما و گرما را برایت می‌گذارم هر شب مراقب باش و آنها را بپوشان عادات این اطفالِ برزخ مثل هم نیست یخ‌هایشان را وا کن و با هم بجوشان وقتی سرم را خشت‌ها بر سر بگیرند راهی که باید وا کنم بر خویش گور است شرطی که می‌بندم به روی عشق مرگ است گنجی که باید باشد اما نیست نور است وقتی سرم را خشت‌ها بر سر بگیرند یعنی بفرما داخل میخانه‌ی گور آنجا که باید یارگیری کرد با تن اجساد با تاریکی و ارواح با نور پایین و بالا شهر اینجا هم همان است فقر و غنا اما شدید الاختلاف است در قصرهای مردم بالا نشینش پایین‌تر از یک هفت خط خوردن خلاف است اینجا نمی‌ترسی که تحویلت نگیرند وقتی کسی باشی که آن بالا بخواهند می‌ترسم از کرمی که می‌افتد به جانم باید مرا حالا همین حالا بخواهند @ashareamirhosienhedayati
🌹 در پوستی که بافت مرا یافت و گذاشت جای خودش برای سخن گفتن از لبش هر جا که لب به نکته‌ی ریزی گشوده بود دیدم که خط کشید خودش زیرِ مطلبش گفتم میانِ جمع مذکر که غایبم باشم در این مونث مفرد مخاطبش یک کاسه شد سکوت و به من گفت: هم بزن ای محتوا بسوز به ظرف لبالبش @ashareamirhosienhedayati
🌹 اگر بین نهرین پیوست داد به مرداب خون برد و بن‌بست داد چرا تیغ زرین خورشید را خدا دستِ شب‌ کور سگ مست داد نیازی به عشق و سپس مرگ بود ولی دومی زودتر دست داد به دریا نپیوست جوهای خون ولی خون خودش عرصه را بسط داد تصور نکردیم و تصدیق شد خدا لطف کرد و به ما هست داد بفرما زد و کرسی‌اش داغ بود دل و داغِ حرفی که ننشست داد دو تا چشم آماده از هر نظر به ما و به تیری اگر جَست داد به یک وعده ترتیب ِ این بزم را در این قصر دنگال، دربست داد در آینده حالی اگر می‌گذشت زمان بود و خونی که از دست داد @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 فرمانِ حاضر باش آمد ناله‌ها برپا دستور راحت‌ باش دادم زخم‌ها برجا! هر گوشه در هر جا کمین کردید و پنهانید در سینه یا در دل همان جا را بسوزانید از ناله‌ها آن‌ها که رویِ برج نفرینند آتش بیندازید روی هر چه می‌بینید آن گوشه وقتی زخم جوشِ ناله زد بر لب ای ناله از هر گوشه‌ای برخیز لامصّب! تا زخم باشد می‌مکد لب‌های شورش را تا ناله باشد می‌زند یک گوشه زورش را از خُمره این خشت هزاران ساله را بردار بردار زخم و مُهرِ گنج ناله را بردار با استخوان در میان، کِی زخم و کِی ناله کِی می‌کشم آهِ غسیل و دست غسّاله یک گام اگر تا پشت پای زخم کم کردم گامِ نحیف ناله‌ام را متهم کردم تا زخم دارم پشت پای ناله در راهم معذورم و مأمور هر کاری که می‌خواهم یک ناله زد فریاد قلب جبهه نزدیک است ای زخمِ روی سینه! حالا وقت شلیک است این جبهه سرتاپای خود را در بغل دارد در سینه‌اش نارنجکی زیر عمل دارد هر جا که قلب چاک چاکی قل قلِ خون زد فی‌الفور باید از گلوی جبهه بیرون زد ای ناله‌های از گلو بیرون زده برپا! ای زخم‌های از نمکزار آمده برجا! تا خاکریز فتح‌تان بر سینه‌ای باز است هر ناله‌ای رزمنده و هر زخم سرباز است باشید و پرچمدار سرد و گرم من باشید دروازه‌گیر و شهربندِ شرم من باشید ای ناله‌ها از زخم‌‌های کهنه برخیزید ای زخم‌ها از ناله‌ها دیگر نپرهیزید این جبهه را این قلعه‌ی بی‌دشت و هامون را این مرد را این در تصرف را و مجنون را ای ناله‌ها! هر جا دمی آرام بگذارید ای زخم‌ها! آنجا برایش دام بگذارید @ashareamirhosienhedayati
🌹 به من حق می‌دهی حقی که من دیگر نمی‌خواهم به من سر می‌زنی حالا که حتی سر نمی‌خواهم از این جانی که من عمری به در بُردم چه می‌خواهی چه می‌خواهی از این جانی که من دیگر نمی‌خواهم چرا باید کسی حال مرا بهتر کند وقتی من از این زندگی حالی از این بهتر نمی‌خواهم نسیم کوچه و باد بیابان هم خبر دارد از آن تن کمترین بویی بر این بستر نمی‌خواهم چرا باید کسی با کفش روی فرش من باشد که او را بیش از این جا پای پشت در نمی‌خواهم در این حالی که مثل یک در سنگین به هم خوردم نباید موج بردارم ولی لنگر نمی‌خواهم برای نقش روی پرده‌ی آخر نمی‌میرم برای کشتن‌اش هم پرده‌ی آخر نمی‌خواهم طناب چرخِ گردون را به دَلوِ خود نمی‌گیرم به چنگم تار مویی از سرش کمتر نمی‌خواهم تو را در قصه‌ی چشم از تماشا باز می‌دارم که روی صحنه نقش دامنت را تَر نمی‌خواهم به ماهی‌های قرمز بنگرم در تنگ خالی‌شان ولی من تُنگ و تشویق و تماشاگر نمی‌خواهم میان بهترین‌ها بهترین‌اش را خودم دارم اگر حرف نوازش می‌زنم مادر نمی‌خواهم برو خیرت قبول این پرورشگاه قدیمی را که من تنها یتیم‌اش نیستم دیگر نمی‌خواهم @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 شب نیست پس دور و برم تاریک هم نیست این پرده از روی زمین افتاد کم نیست هر کس به تقدیری به سوی روشنش رفت عریان شدم دیوانه در پیراهنش رفت ظلمانی‌ام با روشنی کاری ندارم خوابم چنان خوابی که بیداری ندارم با مردمم در چشم‌های خویش خوابم کو احتیاجی هم به آب و آفتابم خوابم کنار مردمم در سرزمینم در سرزمین رختخواب نازنینم آمد سراغم با حروف تابدارش بیچارگی سرباز دشمن بود در من بیچارگی را کی می‌کشد سرباز دشمن این سرزمین سوزن کشیده از غلافش فرعون و موسایی شده در هر شکافش بر طول و عرضِ سرزمینی غَلت خورده پیچیده دور مردمی در خواب مرده در چشم این فرعون باید بَرده باشی اندازه‌ی موسی اگر بد کرده باشی هر بستر خشکی همان صحرای سیناست وقتی به مُلکش رفت و آمد کرده باشی ای جنگِ راه افتاده در بین من و ما ای تیغ زن! ای گشته گیر ای سنگ شب پا پای خودم باشد به میدان می‌گذارم با اطلاعاتی که دارم یا ندارم وقتی که در سطح خودم دشمن ببینم با گرد و خاکش می‌روم یا می‌نشینم؟ افتاده در هر بند و سلولم اسیری از برگ و بار افتاده‌ی خرد و خمیری از گوشه‌های چشم و ابرو کِی می‌آیی؟ از پشت مردم خطِ آتش می‌گشایی در بسته‌ام دیگر چه جایِ دیدنم بود حالا چه وقتِ تا ابد ترسیدنم بود قانون درها خارج از در کوفتن بود از داخل اما کوفتن قانون من بود با نشت خود گردن کِش عصر رسوبم یک مشت قانون است پس باید بکوبم از حلقه‌ات بیرون بیا ای مارِ جادو ای حرف تحقیر ای حمیرای هیاهو بیرون بیا بن لادنِ در غار پنهان ای انفجارت زیر این آوار پنهان تضمین یک شاعر تذکر بود و دادم چیزی ورای ماورای اعتقادم فریاد! هر کس از تو دنبال نشان است پای تو روی سینه‌ی آتش فشان است انگار کن آتش فشانی بی زمانم دیگر نمی‌دانم چه می‌گوید دهانم @ashareamirhosienhedayati
🌹 حرف از سفر نبود به هر سمت و هر کجا ای قلب ماجرا! تو کجا و سفر کجا ای نقشه‌ای که می‌کشی و پیش می‌بری جرجان و جی کجاست ری و کاشغر کجا در سر هوای درد سری بود و دود شد دور از سرم کجا و تنم در شرر کجا با شیوه‌ی بتان سیه چشم قندهار قربان شدن کجا غم چشم و نظر کجا راهی زدی به مملکت یخ زدن نزن! بازوی ابر مرده کجا شاخِ تر کجا ما مخلصیم و متهم ای قاضی القضات! تلخی کجا و آن لب مثل شکر کجا قاف قدم گذاشته‌ای روی دوش من طوفان سوارِ ناز کجا و خطر کجا ای در نسیم زلفِ تو افتاده باد و خاک مجنون کجاست غیر همین دور و بر کجا صدها نهنگ در رَگم آواره می‌شوند افتاده‌ای در آن و چنین بی‌خبر کجا اوقات خویش را تلفِ عمر من نکن مقصد کجا و این قدم مختصر کجا ای زنده رودِ رفته‌‌ی من عطر زردکوه موجی به دامنت زد و افتاد در کجا بر تخت و پایتخت و سر اندیب و سرسرا مرواری و سپند کجا و اشکِ زر کجا حالا که با همیم کجا ایستاده‌ایم خط از کجا رسیده به یک نقطه در کجا چین و شکست طاقِ زیارت به سومنات یا آن خرابه‌ی شام کجا و قمر کجا بر نظم من بچرخ و فضا را به هم بریز دیگر نپرس تن به کجا رفت و سر کجا @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 جبهه‌های جنگِ تازه امر و احضارِ دوباره تا که دنیا را بچرخاند به انگشت و اشاره خط به خط محور به محور نقشه‌های پاره پاره کیست این فرمانده با سر دوشیِ غرق ستاره فاتح یک جنگ طولانی‌تر از طول هزاره پیش چشم و پشت پرده عین وجه و استعاره کاش زانو می‌زدم در پایِ او بر خار و خاره التماست می‌کنم یک بار و تنها یک اشاره جنگ‌ها فرمانده می‌خواهند سر فرمانده عجّل! ......... ساعتِ دنیا خراب و سر نمی‌آید قرارش روز تابانش کجا دفن است پیش شام تارش ماه یا خورشید هم دیگر نمی‌آید به کارش باد او خوابیده و چشمان خشک و اشکبارش می‌کشید و رفت دنیا زیرِ بار و روی دارش رنج شلاقش به جای خود که درد انتظارش قصه‌ی بیداری ما جانم ای اسب و سوارش تا از اینجا بگذرد با ذوالجناح و ذوالفقارش نقشه‌ها با ندبه‌ها می‌خوانند سر فرمانده عجّل! @ashareamirhosienhedayati
🌹 چرا با آن وقار و پختگی این کودک خامی تو سلّاخ منی آخر چرا این‌قدر آرامی تو برخورداری از پیشانی دیوانه در کوچه چنین سنگی چرا در سنگدان مرغک بامی سر از سرپنجه‌‌ی من می‌کَنی تا شکل می‌گیری ولی در قالب اُخرایی دیرین خود خامی تو سنگ غرّش این کوهِ ریزش کرده در چاهی که زیر بوته‌ی لرزان سیلی خورده‌ات رامی خودت سنگی اگر برداشتی از دیگران داری اگر بگذارمت دست خودت ما را چه می‌نامی نشستی در کف لیلا اگر در ظرف مجنونی شکستی بر سر تقوا اگر هم‌سنگ خیامی اگر در آسمان بالا و پایین می‌کنی ماهی اگر روی هوا این دست و آن دستت کند جامی اگر دور زمین این سمت و آن سمتت کند راهی اگر دور زمان این رنگ و آن رنگت کند خامی اگر با حال من این رو به آن رو می‌شوی باری اگر با حال خود این رو به آن رو می‌کنی کامی اگر مرز چمن را درنوردی کَم‌کَمَک بادی اگر لرز بدن در من بگیری نم‌نمک نامی تو ای با بچه‌ها در کوچه‌ها چرخیده آن سنگی که لعل لاله‌جین بوسِ چراغ نازک اندامی تو دامن‌چین تو آهسته تو پاورچین و پاورچین تو محتاطانه روی پنجه‌ی پا رفته در دامی الهی دست تو روی سرم کو تا سرآغازی دو تا چشمم کف پایت خدایا کو سرانجامی تو که میزان الاعمال پری‌های دل‌آرایی تو که فقه‌اللغات دلبری‌های دل آرامی طیورت دانه برچینند از بام جلوخانی وحوشت پنجه می‌گیرند با دروازه‌ی شامی هنوز اینجا کنارم ضبط صوت کهنه‌ای دارم که تا بشکن زدم دَر دَم بخواند یاد ایامی @ashareamirhosienhedayati
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قشون کشید و می‌آید بگو شتاب کند چنان که لشکرِ صف بستگان خراب کند به تیر اولِ پرتابیِ خودش برسد به قلب دشمن اگر می‌زند شتاب کند غبارش از سر و گردن بلندتر بزند خراب خانه به خونابه منجلاب کند یکی به آن ملک نوجوان سلام دهد اگر رسیده و باید مرا عذاب کند همیشه قیمت رضوان دو گندم است ولی دو گندمی که دو دندانش آسیاب کند به سنگ خوردن و بی‌ چشمه آمدن مردن کدام نقش مرا دیده تا برآب کند دل از فضیحت رفتار خود به درد آمد همین که خواست بیندیشد و حساب کند شب دراز ندارد قلندرِ بیدار به گردن من اگر قصد پیچ و تاب کند دهل به هروله‌ی ناشیانه می‌کوبد که من سکوت کنم تا مرا خطاب کند اگر مخاطبش این بنده‌ام بلند شوم اگر شنیده دعا را که مستجاب کند چگونه از سرِ سنگش گذشته این سیلاب که خشک می‌کند آن زَهره را که آب کند اگر به پای خودم رفته‌ام که پای خودم چرا ملازم دوزخ مرا جواب کند خراب کرده‌تر از ما کسی قیام نکرد که این سپهبد نوباوه انقلاب کند رگی به نافه‌ی آهوی شیرخواره رساند که یال جنگل شیران به خون خضاب کند کمر به مهره‌‌ی تاجیک و ترک می‌ساید بزاق هر دو زبان را خدا شراب کند نکشت و بلکه نبینم که اجتناب کند به قصد ما و به میدان دودِ ما بدمد سه تارَک از فلک و صورت و نقاب کند به درّ نادر دندان‌نمایی‌اش بنگر اگر خروش برآورده تا عتاب کند همین که قدّ کف دست اوست گور من است بنای کیست که گور مرا خراب کند هزار پرده‌ی چشم مرا بیندازید که ننگرم رگی از چشمه‌ای که خراب کند @ashareamirhosienhedayati