#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_254
مسیر طولانی بود. محسن هر چند ساعت یک بار، توقف می کرد تا کمی استراحت کنند و نمازش را بخواند و چیزی بخورند. نماز خواندنِ محسن، دیگر برای امید تمسخرآمیز نبود. طی این مدت، از این افراد، مردانگی هایی دیده و شنیده بود که متعجبش می کرد. ولی ویژگی مشترک همه شان نماز خواندن بود.
هر چه به سمت جنوب پیش می رفتند، بر دمای هوا افزوده می شد.
بالاخره نیمه های شب رسیدند.
از قبل با نگهبان هماهنگ کرده بودند.
وارد شدند و محسن با کمک نگهبان امید را به سوییتی همکف برد و روی تخت خواباند.
هر دو خسته بودند. داروهای امید را داد. به اتاق خودش رفت و بالش و پتویش را آورد. کنارِ تخت امید، پتو را روی زمین اندخت و خوابید.
امید به بودن محسن کنارش عادت کرده بود. مدت ها بود که دیگر از تنهایی خبری نبود. شب ها راحت تر می خوابید.
دستانش را بالا آورد و روبروی صورتش گرفت. در این مدت، کف دستانش هم عرق سرد نداشت. رازِ این آرامش نسبی و خوابِ راحتش چه بود؟ هر چه فکر می کرد، دلیلی جز بودنِ در کنارِِ احمد آقا و علی و محسن، پیدا نمی کرد. مگر وجودشان چه داشت که آرامش می بخشید. نفس عمیقی کشید.
این حقایقی بود که نمی توانست انکار کند. بارها و بارها با دوستانش برنامه دورهمی و...... داشتند. ولی هر بار وقتی به خانه برمی گشت با سردرد و نارحتی، تا صبح خوابش نمی برد. هر چه می کرد، از ناراحتی و غم هایش کاسته نمی شد. ولی حالا در کناری دوستی که از جنس خودش نبود؛ آرام گرفته بود. صدای نفس های عمیق محسن خبر از خوابی خوش می داد. به چهره او در تاریکی نگریست. لبخند روی لبانش نشست. پلک هایش سنگین شد و روی هم افتاد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#نظر_شما
سلام،خداقوتبده❤️🌺
استادعزیز میخوابیدم در کانال فرمها ونگات مشاوره
شما« معجزه» خوبشدنمرابرایدیگران
بنویسمولیبلدنشدم« راهنمایی مکنید»
اولخداوبعدیکعمرمدیونشماشدم
ازفاطمهزهراعوضبگیری🌺
خدارا شکر 🌹
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
از خوشبختى انسان درخواست خير از خداوند و خشنودى به خواست اوست و از بدبختى انسان است كه از خدا درخواست خير نكند و به خواست او ناخشنود باشد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄✦۞✦✺🌹✺✦۞✦┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
اعتماد به نفس این نیست که
وارد جایی شوید و
خودتون رو بهتر از همه بدونید!
اعتماد به نفس یعنی
وارد جایی شوید
وخودتان را
باهیچ کس مقایسه نکنید...
خدایا شکر، الحمدلله رب العالمین❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
تربیت بی دردسر.mp3
8.54M
#پادکست_روز
#استاد_شجاعی | #استاد_عباسی_ولدی
√ کودکم از من حرف نمیپذیره!
√ نوجوانم نه قبولم داره نه به ارزشهای من احترام میذاره!
√ جوان من که سالی یه بار هم بهم سر نمیزنه!
واقعاً علت این آسیبها چیست؟
چگونه میتوان جلوی این اتفاق را گرفت؟
منبع: جایگاه خانواده و باروری در رشد انسانی
@ostad_shojae I montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_255
باصدای آرامِ محسن از خواب بیدار شد.
دارویش را از دست او گرفت. هنوز بدنش درد داشت. محسن گفت:" ببخشید امید جان، ناچار بودم بیدارت کنم. دکترت خیلی سفارش کرد تا داروهات رو سرِ ساعت بدم."
امید تشکر کرد و دوباره دراز کشید.
محسن گفت:" من بیرونم کاری داشتی صدام کن."
امید گفت:" جایی می ری؟"
محسن لبخند زد و گفت:" نه! جایی نمی رم. می خوام نماز و دعا بخونم. گفتم بیرون از اتاق باشم مزاحم خوابت نشم."
امید گفت:" اگه می شه همین جا بخون. منم گوش می کنم."
محسن خندید و گفت:" چشم مهندس جان. هر چی شما امر کنی."
بعد سجاده اش را پهن کرد و برای نماز شب قامت بست.
امید چشمانش را بست. به صدای زمزمه وارِ محسن گوش داد. عجیب بود که این نجوا، از هر آهنگی که تا به حال شنیده بود، دلنواز تر بود. سال ها به دنبال جدیدترین آهنگ ها، با دوستانش زمین و زمان را زیر و رو کرده بود. هر بار که صدای پخش اتومبیلش را بالا می برد تا فراموش کند هر چه که آزارش می داد، هیچ نتیجه ای نداشت.
اما حالا دلش آرام می گرفت، با نجوای مردی مؤمن که نماز می خواند و با خدایش مناجات می کرد.
از شبی که با هم به امامزاده رفته بودند و جانش صفا گرفته بود با ذکر دعا، دیگر نتوانسته بود، انکار کند، اثرات دعا را. قطره اشکی از چشمش چکید.
ولی کاش می شد دلش قرص شود. به ایمانی که این مردان داشتند.
همه چیز درست بود، ولی باورش و یافتن یقین سخت بود.
تردیدی از جنسِ یقین به جانش افتاد.
خواب برچشمانش حرام شد. چشم بر قامت محسن دوخت و گوش به نجوایش سپرد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_256
پلک هایش را به سختی از هم گشود.
به اطراف نگاه کرد. کسی در اتاق نبود.
خودش را جا به جا کرد.
از پنجره بیرون را نگریست. خورشید در آسمان خود نمایی می کرد. به ساعت روی دیوار نگاه کرد. نزدیک ده بود.
متعجب شد که چرا محسن بیدارش نکرده. گوشی اش را از کنار تخت برداشت. روشنش که کرد، پیام های زیادی از مادر و دوستانش بود. و چند تماس از پدرش. با تعجب به اسم پدرش خیره شد. به محبت کردن های او عادت نداشت. دگمه تماس را فشرد. صدای مردانه و بم پدر در گوشش پیچید.
با خوشرویی حالش را پرسید. امید جانش صفا گرفت از احوالپرسی او.
جوابش را داد و بعد از کمی صحبت خداحافظی کرد.
دوباره چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید. چه لذت بخش بود، گرمای کلام پدر، و چقدر محتاج بود به این لحن و این محبت.
صدای در زدن، او را به خود آورد. چشمانش را گشود و بفرمایید گفت:" محسن با سینی صبحانه وارد شد.
سلام داد وکنارش نشست. کمک کرد تا بنشیند و چیزی بخورد. امید گفت:" چرا بیدارم نکردی؟ مگر نباید بریم سر پروژه؟"
محسن خندید و گفت:" انقدر راحت خوابیده بودی دلم نیومد بیدارت کنم. بعدش هم قرار نیست بریم سر پروژه."
امید با تعجب گفت:" یعنی چی؟ پس برای چی اومدیم اینجا؟"
محسن دوباره خندید و گفت:" ما نمی ریم. ولی پروژه میاد اینجا. از صبح رفتم کارها را ردیف کردم. الان هم صبحانه ات را زود بخور که خیلی کار داریم. پروژه پشت در منتظرته."
امید متعجب به در نگاه کرد. کمی سکوت کرد تا معنای حرف محسن را بفهمد.
محسن از جا بلند شد و در باز کرد. میز کار و تمام وسایل مورد نیاز را به سوییت آورده بود تا امید بتواند به راحتی به کارش برسد.
با دیدن وسایل کار، لبخندی زد و از او تشکر کرد.
صبحانه اش را خورد و با هیجان گفت:"من آماده ام بریم."
محسن کمک کرد تا بر خیزد و به به سمت میز کار برود. صندلی بلند و راحتی تهیه کرده بود تا امید بنشیند و به کارش برسد. روبروی امید نشست و لبخندی زد و گفت:" بفرما مهندس این گوی و این میدان."
هر دو خندیدند و مشغول کار شدند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#شخصیت_شناسی کاربردی
بدون پرداخت هزینه
و کاملا
#رایگان😍
فقط با
#چند_جلسه_آموزش😍👏👏
🙍♀مجردها
👰♀متاهلها
سریع عضو بشید👇👇
تا بتونید یک همسر خوب انتخاب کنید💞
و یاد بگیرید با همسرتون چطوری ارتباط سالم داشته باشید💖
رمز موفقیت اینجاست👇😍👏
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
همین امشب به ادمین پیام بدید و
🎁 یک هدیه عالی بگیرید😍👏👏
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
لطفا همگی یک همتی کنید و بنر ما را در کانال ها و گروه هاتون بگذارید
و برای دوستان تون بفرستید
تا در ثوابش شریک باشید✅
اجرتان با خدای مهربان🌺
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا،
کمک کن دیرتر برنجم،
زودتر ببخشم،
کمتر قضاوت کنم
و بیشتر فرصت دهم ...
سلام امام زمانم🌺
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام علی علیهالسلام فرمودند:
هركس به خدا توكل كند، دشوارىها براى او آسان مىشود و اسباب برايش فراهم مىگردد.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
علم روانشناسی میگه هر انسانی باید بدونه که احساس گناه کردن، گذشته رو تغییر نمیده و همچنین اضطراب هم روی آینده تاثیر نمیزاره...
پس تو حال زندگی کنیم و خیلی عالی 🧡✨
الهی به امید خودت❤️
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
15.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 چرا باید به آینده ایران امیدوار باشیم؟!
🔹مردم! ما بنا نیست صدسال بگذرد تا به پیشرفت برسیم! ما روش تازهای داریم!
🔹پیشرفت ما تا الآن، بر اساس روش تمدنی خودمان بوده؛ این نقطۀ امید ماست.
🔹ما در حال ساختن کشتی نوح خودمان هستیم!
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
یاد خدا ۴۲.mp3
14.01M
مجموعه #یاد_خدا ۴۲
#استاد_شجاعی | #استاد_دینانی
※ مداومت در ذکر همیشه هم به نتیجه نمیرسد و قلب انسان را زنده و نورانی نمیکند!
مشکل کجاست که ذکر (یاد) در این مواقع نتیجه نمیدهد؟
@ostad_shojae | montazer.ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
سلام،،، سلام،،، هزاران سلام بر شما خوبان💐💐💐
الهی که حال دلتون خوب خوب خوب باشه
و
تنتون سلامت
و البته در این ایام شب عیدی
جیبهاتون و کارت بانکی هاتون پر از پول باشه💐💐💐
و الهی که هیچ سرپرست خانواده ای در این شب عیدی
شرمنده اهل و عیال نشه
👩خانم های عزیز
حتما
حتما
حتما
حتما
حواستان به همسرانتان باشه
و موقع خرید مراعاتشون را کنید
طوری که هم غرور مردانه شان حفظ بشه
و
هم برق شوق و شادی و رضایت را در چشمانتون ببینه👌
🙎♂آقایان محترم،
شرایط اقتصادی سخته،
گرانی است،
خرج و مخارج بالا رفته،
و
دخل و خرج شب عید به هم نمی خوره،
همه اینها درست،
اما سعی کنید با اخلاق خوب و حفظ خونسردی
منطقی با خانم مشکلات را مطرح کنید
و البته
تا جاییکه براتون مقدوره نیازهای خانواده را رفع کنید.
بالاخره شب عیده👌
👼اقا پسرها و دخترخانم های عزیز،
شما هم حواستون به پدر و غرور مردانه اش باشه👌
یه کم توقع ها را پایین بیارید.
تا اخر سالی خدای ناکرده پدر شرمنده نشه.
👨👩👧👦توی خانواده
از هر چیزی مهم تر
وجود ارامشه
داشتن صمیمیت، درک کردن یگدیگر،
پس برای حفظ آرامش همگی تلاش کنید👏
یک سوال⁉️
تا حالا چند بهار از عمر شریفتان گذشته؟
برای هر عید چند دست لباس خریدید؟
الان چند دست لباس نو توی کمد اویزان دارید؟
لباسهای عید سالهای قبل؟
🔸اگر خوب به دنیا و گذر عمر فکر کنیم،
متوجه میشیم که این دنیا خیلی زودگذره
این عید هم می آید و میگذرد
الهی که با سلامتی و دل خوش بیاید و بگذرد✅
زندگیهاتون همیشه توام با ارامش و سلامتی باشد👏
🔸در مورد طبع و مزاج سودا صحبت کردیم
البته
هر علمی مانند دریاست
و تمامی نداره
اینها فقط بخشی از این بحث بود که مختصر و مفید عرض کردم.
✴️راه درمان
و اصلاح مزاج.
دوستانی پیام دادند و راهکار درمانی خواستند
عزیزان دقت کنید
اولا، برای دادن درمان و اصلاح مزاج
باید
ابتدا، طبع و مزاج با دقت بررسی شود.
🔺بدون داشتن اطلاعات دقیق،
و بررسی وضعیت جسمانی و روحانی،
اصلا
نمیشه نسخه ای پیچید.
البته
بنده طبیب نیستم.
در حال گذراندن دوره ها هستم
و
در حد اصلاح مزاج می تونم کمک تون کنم.