✳️ حجت الاسلام #قرائتی
✅ نخ نگهداری همه هستی امام زمان(عج) است.
فلش کامپیوتر بسیار کوچک است؛ اما انسان چیزی ساخته که هزاران اطلاعات را از فلزی به فلز دیگر منتقل کند. وقتی بشر توان چنین کاری را دارد خدای بشر نمیتواند علم را از امام حسن عسکری(ع) به یک کودک منتقل کند؟!
نخ نگهداری همه هستی امام زمان(عج) است.
طبق روایات و آیات خداوند، رسول او و مومنان عمل شما را میدانند، اینجا منظور خداوند از مومنان ائمه اطهار(ع) هستند؛ امام کارهای پشت پرده ما را میدانند.
ما باید برای ایشان هر کاری را انجام دهیم و از خداوند بخواهیم معرفت مودت و اطاعت ما را نسبت حضرت بیشتر کند.
در همه خانهها نام مهدی را بر فرزندان خود بگذارید، حضرت میفرماید من همواره شما شیعیان را دعا می کنم وگرنه دشمنان همه شما را از بین برده بودند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✅حداقل برای ی نفر جهت تبلیغ دین ارسال کن باذکرصلوات
✅از امام دوازدهم چه می دانید.......؟؟؟؟
🍂حضرت مهدی(عج) در چند سالگی به امامت منصوب شدند؟
✅ 5 سالگی
🍂غیبت صغری امام زمان(عج) چند سال طول کشید؟
✅69سال
🍂غیبت کبری امام زمان(عج)از چه سالی شروع شد؟
✅از سال 329 قمری
🍂اولین نشانه ظهور حضرت مهدی(عج) چیست؟
✅طلوع خورشید از مغرب
🍂نمایندگان امام زمان(عج)در غیبت کبری چه کسانی هستند؟
✅مراجع شیعه که عالم به فقه، روایت و کتاب خدا هستند
🍂هنگامی که حضرت مهدی (عج) به دنیا آمد بر بازوی راستشان چه نوشته بود؟
✅"جاءالحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا "
🍂کدام معصوم فرموده :«زمان ظهور مربوط به خداوند است و هرکس آن را معین کند،دروغ گفته است»؟
✅حضرت مهدی(عج)
🍂از جمله مواریث انبیاء(ع) که حضرت می آورند، چیست؟
✅منبر حضرت سلیمان(ع)
🍂امام زمان(عج) در چه روزی ظهور خواهند کرد؟
✅جمعه
🍂حضرت مهدی(عج) از کجا ظهور خواهد کرد؟
✅شهر مکه
🍂اولین آیه ای که حضرت هنگام ظهور تلاوت می فرمایند، کدام آیه است؟
✅" بقیة الله خیر لکم ان کنتم مۆمنین "
🍂محل حکومت ایشان پس از ظهور کدام شهر است؟
✅شهر کوفه
🍂پس از ظهور جایگاه قضاوت و حکمرانی امام زمان (عج) کجاست؟
✅مسجد کوفه
🍂یاران نخستین امام زمان(عج) هنکام ظهور در کجا با ایشان بیعت می کنند؟
✅در خانه خدا بین رکن و مقام
🍂یاران حضرت مهدی(عج) چند نفرند؟
✅313 نفر
🍂هنگام ظهور چه تعداد زن همراه حضرت ولی عصر(عج) هستند؟
✅13 زن
🍂اولین شخصی که در زمان ظهور با آن حضرت بیعت میکند، کیست؟
✅جبرئیل(ع)
🍂کدام پیامبر هنگام ظهور با ایشان نماز می گذارند؟
✅حضرت عیسی(ع)
🍂در روایات آمده که برای آن حضرت خانه ای است، نام آن خانه چیست؟
✅بیت الحمد
🍂نام شمشیر آن حضرت چیست؟
✅سیف الله
🍂چه تعداد دعای بزرگ از طرف حضرت مهدی(عج) وارد شده است؟
✅40 دعا
🍂کدام مسجد به دستور خاص حضرت مهدی(عج) بنا شده است؟
✅مسجد مقدس جمکران
🍂در وجود حضرت مهدی(عج) چه ویژگی ای از حضرت نوح(ع) است؟
✅عمر طولانی
🍂بزرگترین عبادت در زمان غیبت کبری چیست؟
✅انتظار فرج امام زمان(عج)
🍂کدام زیارت مربوط به امام زمان(عج) است؟
✅زیارت شریف آل یاسین
🔴دعای مخصوص حضرت ولیعصر(عج) چیست؟
✅👈دعای عهد
🍂نماز مخصوص امام زمان(عج) چند رکعت است؟
✅ 2 رکعت
🍂کدام دعاست که از طرف آن بزرگوار توصیه شده هر روز خوانده شود؟
✅دعای فرج
🍂 سلامتی و تعجیل در امر فرج حضرت صاحب الزمان(عج)
صلوات بر محمد و آل محمد
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 چرا برای امام زمان(عج) دعا میکنیم، در حالی که به دعای ما احتیاجی ندارند؟
#تصویری
@Panahian_ir
💐
🔅 #امام_مهدی_علیه_السلام :
🔸 أنا خاتِمُ الأوصِياءِ ، بي يُدفَعُ الله البَلاءَ عن أهلي و شيعَتي ؛
🔹من وصىّ آخرين ام ؛ و خداوند به واسطه من بلا را از خانواده و شيعيانم برطرف مى کند .
📚 الغيبة طوسی ص 285، داشنامه امام مهدی(عج)، ج 2 ص 344
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
راز مورچه🌹🐜
در یک روزِ زیبای بهاری؛ کنارِ یک برکه ی پرآب؛ بلبلی مشغولِ آواز خواندن بود.
بلبل روی شاخه گلی زیبا نشسته بود.
که صدایی آهسته حواسش را پرت کرد.
به پایین نگاه کرد.
مورچه ای را دید که به برکه نزدیک شدو دهانش را پر از آب کردو رفت. 🐜
بلبل دوباره شروع به خواندن کرد.
چند دقیقه ای نگذشته بود که دوباره همان صدا حواسش را پرت کرد.
باز مورچه آمد ودهانش را پر از آب کرد ورفت.
بار سوم هم که خواست آواز بخواند همان اتفاق افتاد. بلبل ناراحت شدو دیگر آواز نخواند.وفریاد زد :
_ای مورچه ی مزاحم.
غورباقه که کنارِ برکه بود. به بلبل گفت:
_چرا آوازت را قطع کردی؟🐸
بلبل بالهای قشنگ ورنگ رنگش را باز کردو تکانی داد. سینه اش را جلو دادو با غرور و صدایی بلند گفت:
_حیفه آوازِ من که برای شما بخوانم.
غورباقه خواست حرفی بزندکه دوباره مورچه آمد و دهانش را پر از آب کردو رفت.
غورباقه تعجب کردو از بلبل پرسید:
_این مورچه آب برای چه می برد؟🐜
بلبل با غرور و اخم گفت:
_چه می دانم!
غورباقه گفت:
_باید بفهمیم.
این بار که مورچه برای بردنِ آب آمدو دهانش را پر از آب کرد؛ غورباقه از او پرسید:🐸
_مورچه معلوم هست چه کار می کنی؟
مورچه سرش را تکان دادو چون دهانش پر از آب بود حرفی نزدو رفت.🐜
غورباقه و بلبل به دنبالش راه افتادندو
تا رسیدند به تنه درختی.
یک بچه گنجشک کوچک در اثرِ وزش باد از بالای درخت به پایین افتاده بودو مورچه با دهانش ذره ذره برای او آب می برد.🐤
بلبل از اینکه با ناراحتی حرف زده بود پشیمان شد.🐦
به مورچه گفت:
_من را ببخش. من فکر کردم تومخصوصا برای آزارِ من این کار را می کنی.
نگران نباش من خودم اورا به بالای درخت می برم.
در این موقع غورباقه که دهاش را پر از آب کرده بود آمد و آب را در دهانِ بچه گنجشک ریخت.🐸
وبچه گنجشک.سیراب شد.
مورچه از هر دوی آنها تشکر کرد.
بلبل بچه گنجشک را با پاهایش گرفت وبه بالای درخت بردو در لانه اش گذاشت.
در همین موقع گنجشک مادر از راه رسید. وقتی جریان را فهمید از همه آنها تشکر کرد.
و از آن به بعد آنها دوستانِ خوبی برای هم شدند.🐸🐜🐦🐤
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_295
نزدیک روستا که شدیم؛ گفت:
_گندم جان یه خواهشی ازت دارم.
_جانم! بفرما.
_خودت می دونی که جز بابام وبابات؛ کسی از شغلِ من خبر نداره.
بقیه فکر می کنند که من توی شرکت ساختمانی کارمی کنم . یعنی اول هم شغلم همین بود. ولی بعد که وارد این کارشدم؛ بابا گفت نیاز نیست دیگران بدانند. چون هر بارکه بری مأموریت مامانت می خواد هی غصه بخوره.
منم قبول کردم. چیزی نگفتم.
الان هم ازت خواهش می کنم؛ هر چقدر هم نگران و دلتنگ بودی؛ چیزی بروز ندی.
منم سعی می کنم آنجا تلفن پیدا کنم و به مغازه ی عمو رجب زنگ بزنم.
بعد نگاهی بهم اندخت وگفت:
_قبول؟
باز پکر شده بودم.
دوباره با لبخند گفت:
_خانم جان قبول؟😊
با این که دلم گرفته بود. ولی برای اینکه ناراحت نشه، لبخند زدم و گفتم:
_هر چی شما بگی. به روی جفت چشمهام.
با صدای بلند خندید و گفت:
_ممنونم گندم. خیلی دوستت دارم. خیلی ماهی 😊
ولی من واقعا نگرانش بودم.
دستش را روی دستم گذاشت وگفت:
_هر وقت دلت تنگ شدیا نگران شدی؛ آیه الکرسی بخون. دلت آرام می شه.
برای همه بچه هایی که مثل من دارند از مرزها حفاظت می کنند دعا کن.
گندم جان؛ همه اون بچه ها خانواده دارند. این را یادت باش.
با حرفهاش کمی دلم آرام شد. حق با قادر بود. باید قوی باشم.
با لبخند نگاهش کردم وگفتم:
_باز هم چشم. هرچی آقامون بگه 😊
بازهم با صدای بلند خندید و من شاد می شدم از دیدنِ خوشحالیش.
وبارها وبارها خدارا بابت داشتنش شکر کردم .
از همان جا شروع کردم به خواندنِ آیه الکرسی. دعا برای همه کسانی که مثلِ قادر؛ از خانواده هاشون دورند.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_296
وقتی رسیدیم؛ همه منتظرما بودند.
با خوشحالی ازمون استقبال کردند.
دلم برای امیر کوچولو تنگ شده بود. برای همین هم با اجازه ای به خانواده قادرگفتم و رفتم خانه خودمون.
همه در تدارکِ شام و سفره هفت سینِ فردا بودند. من مستقیم رفتم سراغِ امیر و بغلش کردم و نشستم. خیلی کوچک بود. دستهاش آنقدر کوچک بود. که می ترسیدم محکم بگیرمشون.
فقط می بویدم و می بوسیدمش.
بعد از نیم ساعت؛ قادر هم اومد. کنارم نشست و دوتایی با امیر بازی می کردیم.
چند دقیقه ای که گذشت.
گفت:
_گندم جان؛ من دیگه باید برم.
_وای به این زودی؟
_باید زودتر برم که آنجا آماده باشم.
مامان سینی چای را آورد و نشست کنارمون.
با تعارف مامان؛ چای را خوردیم.
که قادر گفت:
_با اجازه تون گندم چند روزی پیش شما باشه. من نمی تونم بمونم.
مامان با تعحب گفت:
_یعنی چی پسرم؟ اینجا خانه خودتونه.
_ممنونم. شرمنده شما و گندم جان هستم که سالِ تحویل کنارتون نیستم.
_ چه حرفیه؟ دشمنت شرمنده باشه.
عیب نداره به کارت برس. نگران گندم هم نباش. حواسمون بهش هست.
قادر با لبخند نگاهی بهم کردو گفت:
_بله حتما کنار شما بهش خوش می گذره.
بعد هم با اجازه ای گفت و ازجاش بلند شد.
با اینکه این شرایطِ کاریش را قبول کرده بودم ولی دلم هُری ریخت.
سعی کردم؛ خودم را کنترل کنم تا موقع رفتن؛ نگران من نباشه.
و چه زود رسید لحظه جدایی و فِراق😔
چقدر سخت بودنبودنِ قادر کنارم.
با چشمانی که پرده اشک تار و تیره شون کرده بود؛ بدرقه کردم مهربان همسرم را تا وجودش را با تمام مردم سرزمینم تقسیم کنم و باعثِ آرامش و راحتیِ دیگر مردم کشورم هم باشه .
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
عید است ودلم شادی بی حد دارد
یاد از کرم و رحمت سرمد دارد
چون آمده میلاد ِگلِ زهرایی
یک هدیه خدا برای احمد دارد
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون پر از ذکر خدا
در پناه خدا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام صادق علیه السلام فرمودند:💚
تنها او (مهدی(عج)) است که پس از دورانهای طولاني بلاخيز و تنگناهای طاقتفرسا، غمها و گرفتاریها را از دل شيعيانش برطرف مینمايد.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
آیه19:💠أَوْ كَصَيِّبٍ مِّنَ السَّمَاء فِيهِ ظُلُمَاتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ يَجْعَلُونَ أَصْابِعَهُمْ فِي آذَانِهِم مِّنَ الصَّوَاعِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ واللّهُ مُحِيطٌ بِالْكافِرِينَ»💠
ترجمه: یا همچون بارانی از آسمان ، که در شب تا ریک همراه با رعد و برق وصاعقه(برسر رهگذران) بباردوآنها از ترس مرگ انگشتانشان را در گوشهای خود می گذارند تا صدای صاعقه را نشنوند و خداوند به کافران احاطه دارد.
#سوره_البقره
#تفسیر_آیه19
در مثال دوم قرآن صحنه زندگى آنها را به شكل ديگرى ترسيم مى نمايد شبى است تاريك و ظلمانى پرخوف و خطر، باران به شدت مى بارد، از كرانه هاى افق برق پرنورى مى جهد، صداى غرش وحشتزا و مهيب رعد، نزديك است پرده هاى گوش را پاره كند، انسانى بى پناه در دل اين دشت وسيع و ظلمانى و پر از خطر، حيران و سرگردان مانده است ، باران پر پشت ، بدن او را مرطوب ساخته ، نه پناهگاه مورد اطمينانى وجود دارد كه به آن پناه برد و نه ظلمت اجازه مى دهد گامى به سوى مقصد بردارد.
قرآن در يك عبارت كوتاه ، حال چنين مسافر سرگردانى را بازگو مى كند: يا همانند بارانى كه در شب تاريك ، توام با رعد و برق و صاعقه (بر سر رهگذرانى ) ببارد (او كصيب من السماء فيه ظلمات و رعد و برق ).
سپس اضافه مى كند آنها از ترس مرگ انگشتها را در گوش خود مى گذارند تا صداى وحشت انگيز صاعقه ها را نشنوند (يجعلون اصابعهم فى آذانهم من الصواعق حذر الموت ).
و در پايان آيه مى فرمايد: و خداوند به كافران احاطه دارد (و آنها هر كجا بروند در قبضه قدرت او هستند) (و الله محيط بالكافرين ).
♦️تفسیر نمونه، ج اول، ص146♦️
✅آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) :
🔹دو کار است که در دنیا آسان و در ترازوی عمل سنگین است :
1️⃣خوش اخلاقی
🔻زن و شوهر باید خوش اخلاق باشند
از پیامبر روایت داریم که شوهری که زن اش بداخلاق باشد در خانه غریب است
🔻و در روایت دیگر آمده که زن و شوهری که خوش اخلاق باشند عمرشان طولانی می شود،
🔻زن خوش اخلاق اجر مجاهد در راه خدا دارد .
2️⃣الصمت
🔻یعنی سکوت
سکوت کن
حرف زدنِ زیاد عاقبت بدی دارد
🔻منجر به غیبت دروغ تهمت می شود
روایت داریم اگر دیدی کسی شخص ساکت و کم حرفیه برو از اون حکمت بیاموز
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔰چرا در امتحانات خدا ابهام هست؟
🔰اگر همهچیز واضح باشد، دایرۀ حق انتخابت محدود میشود
#ارزش_حق_انتخاب (ج۵) - ۱
🔻 علی(ع) میفرماید: «اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَه» (نهجالبلاغه /خطبه۱۹۲) در امتحانات خدا یک ابهامی هست تا معلوم بشود که قدرت تشخیص تو چقدر است و از حق انتخابت چطور استفاده میکنی؟
🔻 خداوند با یکمقدار ابهام، کارها را پیش میبَرد؛ برای اینکه وضوح زیاد، حق انتخاب ما را محدود میکند و موجب میشود قدرت تشخیصِ ما امتحان نشود.
🔻 قدرت تشخیص، پایه و گوهر حق انتخاب انسان است. برای اینکه قدرت تشخیص ما بالا برود باید یککمی توضیحات و شفافیت برای ما کمتر بشود.
🔻 خدا میخواهد قدرت تشخیص ما افزایش پیدا کند، نه اینکه صرفاً ما-به هر قیمتی- کار خوب و درست انجام بدهیم! برای اینکه قدرت تشخیص ما افزایش پیدا کند، خدا همهچیز را صریح و شفاف به ما توضیح نمیدهد، بلکه گاهی با اشاره میگوید و ما برای درک این اشارهها، باید دقت کنیم.
🔻 هدایتهای الهی یکمقدار پیچیده و ظریف است؛ خدا با تمام حادثهها، دارد با تو حرف میزند، اما برای درک آن، باید یکمقدار دقت کنی؛ ارزش تو به همین دقت و مراقبت است، ارزشت به این نیست که بههر قیمتی کار خوب انجام بدهی!
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد سیدالشهداء - ۹۷.۱۱.۰۱
👈🏻متن کامل:
panahian.ir/post/5398
@Panahian_ir
✅استاد ناصری(حفظه الله):
🔻وقتی واجبات را آوردم و محرمات را ترک کردم، حالتی به من داده میشود که از گناه بدم میآید. مگر میشود کسی از گناه بدش بیاید؟ بله؛ مثل کسی که چهل درجه تب دارد، از بهترین غذا متنفر است. کسی هم که تقوا پیدا کند، همین طور است.
🔻گاهی نیز شخص متقی میبیند حقیقت این غذا چیست. حقیقت معصیت را میبیند چه چیزی است؟ چشم او باز است. حقیقت معصیت را میبیند؛ لذا انبیا:، کوچکترین معصیت خدا را انجام نمیدادند؛ چون میدیدند چه اثری دارد؛ برای مثال، اگر یک زن بسیار زیبا، مرض خطرناک و مُسری داشته باشد، دکتری که این را بفهمد، آیا دیگر به او میل پیدا میکند؟ ابداً میل پیدا نمیکند.
🔻آنهایی که چشمشان باز است و حقایق را میبینند، از راه تقوا به این مرتبه رسیدهاند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃🍃
السلام علیک یا بقیه الله❤️
بین خودمان باشد..!
در نبودت بهار وفروردین بیات شده است..!
بیا که اردیبهشت را به
"اردی-به-♥️عشق♥️تعبیر کنم ...!
🌼 الّلهُــــــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَـــــــــرَجْ 🌼
تعجیل در فرج سه #صلوات
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍃🍃✨💌✨🍃🍃
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
شهر پرنده ها🌹
روزی روزگاری، شهری بودکه پرندگان زیادی در ان زندگی می کردند.
و طوطی رئیسِ آن شهر بود.
پرنده ها با گِل و چوب های ریز برای خودشان خانه ساخته بودند.
اما یک روز، بارانِ فراوانی باریدو سیل جاری شد.
قدرتِ باران آنقدر زیاد بود که درختها را تکان می داد و لانه های پرنده ها از بالای درختها به زیر افتاد.
و خراب شد.
وقتی طوفان تمام شد.
پرنده ها دیگر لانه ای نداشتند.
طوطی همه پرنده هارا جمع کرد و گفت:
همه باید به هم کمک کنید و تمامِ لانه ها را بازسازی کنید.
به خاطرِ بارندگی گِل بسیاری بوجود آمده بود.
همه پرنده ها مشغول جمع کردنِ گِل شدند.
وبا کمک هم یک یکِ لانه هارا از نو ساختند .والبته این بار ، لانه های محکمی ساختند که در اثرِ باران و طوفان و سیل خراب نشود .
واز آن به بعد با آرامش کنارِ هم زندگی کردند.
وخدا را شکر کردند.
از آن به بعد هر چه سیل وطوفان امد دیگر لانه پرنده ها خراب نشد .
(محمد حسین)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_297
با رفتنِ قادر غم به دلم نشست وبغض گلوم را گرفت. ولی بهش قول داده بودم. پس باید صبوری می کردم.
وقتی به حرفهاش فکر می کردم، کمی دلم آرام می شد.
حق با قادر بود؛ باید او وامثالِ او باشند تا دیگران در آرامش زندگی کنند.
ومن و امثالِ من باید صبوری کنیم و راضی باشیم به رضای خدا و حمایت کنیم از همسرانمون.
همه این ها درست بود. ولی دلم تنگش می شد. حتی همان ساعت اول؛ بعد از رفتنش.😔
همه در تدارکِ کارهای خانه و آماده شدن برای سالِ نو بودند.
ومن که دستم به کاری نمی رفت، ترجیح می دادم به بهانه امیرکوچولو از جام تکان نخورم.
شب شد و با اینکه ساعتی بیشتر از رفتنِ قادر نمی گذشت ولی عجیب احساس دلتنگی داشتم و حوصله هیچی و هیچ کس را نداشتم. بارها خواستم که تنهایی به اتاقِ بالا پناه ببرم ولی یاداوری حرفهای قادر باعث می شد که سعی کنم صبور باشم.
ولی خیلی سخت بود خیلی.😩
پناه بردم به سجاده و بعد از نماز کلی برایش دعا کردم و بعد از خدا خواستم کمکم کنه.
نباید با بیتابی کردن هام مانع کارش می شدم. باید خیالش از بابت من راحت می بود تا با توان بیشتری به کارش برسه.
فقط از خدا یاری خواستم.
همه متوجه حالم بودند و سعی می کردند یه جوری حواسِ من را به کاری یا حرفی پرت کنند.
منم باهاشون همراهی می کردم تا پریشانی حالم مشخص نباشه.
ولی بابا مثلِ همیشه مهربان و خندان،
از وقتی به خانه آمد و نمازش را خواند؛
کنارم نشست و تکان نخورد.
از هر دری سخنی می گفت و هرطور بود خنده به لبم می کاشت.
ومن چقدر خوشبخت بودم با داشتنِ این
خانواده ی خوب و مهربان.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون