eitaa logo
آوای ققنوس
8.9هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
539 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
یک روز... جایی در زندگیم می‌ایستم و می‌گویم خدا با من بود که دوام آوردم... که ادامه دادم..‌. و رسیدم. خدایا هزاران بار شکرت 🌸 🙏🌸 @avayeqoqnus
📜 حاتمِ طایی را گفتند: از تو بزرگ‌همّت‌تر در جهان دیده‌ای یا شنیده‌ای؟ گفت: بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را، پس به گوشه‌ی صحرایی به حاجتی بُرون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانیِ حاتم چرا نَرَوی که خَلقی بر سِماط او گرد آمده‌اند؟ گفت: هر‌که نان از عملِ خویش خورَد منّتِ حاتمِ طایی نبَرَد من او را به همّت و جوانمردی از خود برتر دیدم. سماط: سفره 🔻 برگرفته از باب سوم گلستان سعدی @avayeqoqnus
زن‌ها، گاهي اوقات حرفي نمي‌زنند چون به نظرشان لازم نيست که چيزي گفته شود. تنها با نگاهشان حرف مي‌زنند… به اندازه يک دنيا با نگاهشان حرف مي‌زنند. اگر زني برايتان اهميت دارد، از چشمانش به سادگي نگذريد. به هيچ وجه. 📚 سوءتفاهم ✍ سيمون دوبوار @avayeqoqnus
. 📗 درس زندگی از یک گنجشک کوچک گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌. از او پرسیدند : "چه می‌کنی؟" پاسخ داد: "در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم." گفتند: "حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد." گفت: "شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما هنگامی که وجدانم می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر کاری که از من برمی‌آمد." 👌🥺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. حرفِ دل بسیار ، اما شعر کوتاهش خوش است 🥀 نه گَلی در باغ مانده نه دلی در پیکرم ❣ @avayeqoqnus
به هر چه که جانت را می‌آزارد و روحت را خوار می‌دارد با صلابت نه بگو... @avayeqoqnus
. "وقتی گذشته تان زنگ میزند، اجازه بدهید برود روی پیغام گیر. اعتماد کنید به من… دیگر هیچ چیز جدیدی برای گفتن ندارد!" [خواننده و ترانه سرای امریکایی] ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. الهی؛ بـه حق مهربانیت نگذار کسی با نا‌امیدی و ناراحتی شب خود را بـه صبح برساند. الهی؛ شبی آرام برای همه مقدر بفرما. آمین 🙏🌻 شبتون خوش و در پناه معبود بی همتا عزیزان 🌙🌿 ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح یعنی فراموش کن طوفانِ سخت دیشب را و نگاه کن که خورشید امروز، چه زیبا لبخند می‌زند به تو ... صبح بخیر 🌞🌸 جمعه خوبی کنار خانواده و عزیزان داشته باشید 🪴 @avayeqoqnus
از خـــــدا خواستن "شجاعت" است اگر بدهد رحمت است ؛ اگر ندهد حکمت است... از خلق خــــدا خواستن " ذلت " است اگر بدهد منت است ؛ اگر ندهد خفت است ... فقط از خدا بخواهیم... 💚 @avayeqoqnus
و فراغت او (ابوحازم مکی) از خلق تا حدی بود که به قصابی بگذشت که گوشت فربه داشت. [قصاب] گفت: از این گوشت بستان. گفت: سیم ندارم. گفت: تو را زمان دهم. گفت: من خویشتن را زمان دهم نکوتر از آن که تو مرا زمان دهی. 🔸برگرفته از تذكرة الاوليای عطار نیشابوری @avayeqoqnus
📚 هلیم و نان بربری من ؟ من عاشق خودش بودم و کل خانواده‌اش . لعنتی‌های دوست‌داشتنی ، همه‌شان زیبا و خوش‌تیپ و شیک‌پوش . به خانه ما که می‌آمدند ، حالم عوض می‌شد . نه که عاشق باشم نه ، بچه ده یازده ساله از عشق چه می‌فهمد ؟ فقط مثلا یادم هست یک بار مدادرنگی بیست و چهار رنگی را که دوست پدرم از آلمان برای سال تحصیلیم آورده‌بود نوی نو نگه داشتم تا عید ، که اینها آمدند و هدیه کردم به او . که جا گذاشت و برگشت به شهر قشنگ خودشان .... یک بار هم کفشهای پدرش را در راه پله پشت‌بام پنهان کردم تا دیرتر بروند و دخترک بتواند کارتون - فکر کنم - نِل را تا انتها ببیند. این بار اما داستان فرق می‌کرد . دیشب به من - فقط به من - گفته بود برای صبحانه هلیم و نان بربری دوست دارد . و بی‌وقت هم آمده بودند ، وسط زمستان . زمستان برفی اوایل دهه شصت. من یازده ساله بودم یا کمی بیشتر و کمتر . او ، دو سال از من کوچک‌تر . هرکاری که کردم خوابم نبرد ، دست آخر چهارصبح بلند شدم و یک قابلمه کوچک برداشتم - قابلمه جان راستی هنوز با ماست ! - و زدم به دل کوچه ، به سمت فتح هلیم و بربری . هوا تاریک بود هنوز ؛ اما کم نیاوردم . رفتم تا رسیدم به هلیمی ، بسته بود . با خودم گفتم حالا تا بروم نان بگیرم باز می‌شود . بچه یازده دوازده ساله شعورش نمی‌رسید آن وقتها که نانوایی و هلیم دیرتر باز می‌شوند ! خلاصه ، در صبح برفی با دستهای یخ زده از سرما آنقدر راه رفتم تا ساعت شد هفت ! نان و هلیم بالاخره مهیا شد ، و برگشتم . وقتی رسیدم خانه ، رفته‌بودند . اول صبح رفته‌بودند که زودتر برسند به شهر و دیار خودشان . اصلا نفهمیده‌بودند من نیستم . هیچکس نفهمیده‌بود . خستگیش به تنم ماند . خیلی سخت است که محبت کنی ، سختی بکشی ، دستهایت یخ کند ، پاهایت از سرما بی حس شود ، قابلمه داغ را با خودت تا خانه بیاوری ، نان داغ را روی دستانت هی این رو آن رو کنی تا دستت نسوزد ...ولی نبیند آن که باید . وقتی تلاش می‌کنی برای حال خوب کسی و او نمی‌بیند ، خستگیش به تنت می‌ماند .... همین 🥺 نویسنده: چیستا یثربی @avayeqoqnus
گاه باید رویید از پس آن باران گاه باید خندید بر غمی بی‌پایان... @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیر شد! بازآ که ترسم ناگهان پرپر شود دسته گل هایی که از شوقِ تو در دل بسته ام… 🥀 @avayeqoqnus
حسادت، احساس وحشتناکي است؛ به هيچ يک از رنج ها شبيه نيست زيرا در آن هيچ گونه شادي يا حتي غم واقعي وجود ندارد. فقط رنج مي‌دهد و بس. نفرت انگيز است ! 📚 روزهاي برمه ✍ جورج اورول @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸 ای دوست شادباش که شادی سزای توست 🍀 این گنج مزدِ طاقتِ رنج آزمای توست 🌸 صبح امید و پرتو دیدار و بزم مهر 🍀 ای دل بیا که این همه اجر وفای توست 🌸 این باد خوش نفس به مراد تو می‌وزد 🍀 رقص درخت و عشوه‌ی گل در هوای توست 🌸 شب را چه زَهره کز سر کوی تو بگذرد؟ 🍀 کان آفتاب سایه شکن در سرای توست 🌸 خوش می‌برد تو را به سر چشمه‌ی مُراد 🍀 این جست وجو که در قدم رهگشای توست 🌸 ای بلبل حزین که تپیدی به خون خویش 🍀 یاد تو خوش‌که خنده‌ی گل خونبهای توست 🌸 دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد 🍀 کاین رنگ وبوی گل همه از نافه‌های توست 🌸 پنهان شدی چو خنده در این کوهسار و باز 🍀 هر سو گذارِ قافله های صدای توست 🌸 از آفتاب گرمی دست تو می‌چشم! 🍀 برخیز کاین بهار گل افشان برای توست 🌸 با جان سایه گرچه در آمیختی چو غم 🍀 ای دوست شاد باش که شادی سزای توست @avayeqoqnus
عاشقِ کبوتر بود! می گفت: پرنده‌ای وفادارتر از آن نیست ... رهایش که می کنی هرجا برود... خیالت راحت است که برمی‌گردد ... فقط دو روز حواسش پرت شد... فقط دو روز فراموششان کرد... همه‌شان رفتند ... همه‌شان گم شدند! او دانه می‌ریخت اما دیر بود ... هیچ کدامشان برنگشتند! مشکل اینجاست... ما یادمان رفته ... هیچ تعهدی یک‌طرفه نیست! وفادارترین کبوتر هم، برایِ ماندنش؛ دانه می‌خواهد ... "توجه" می‌خواهد... "عشق" می‌خواهد ... هیچ کبوتری، ناچار به ماندن نیست ... هیچ کبوتری! @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از خدا؛ از زندگی از خنده‌ی گل؛ از عطر صبح لذت ببر... زندگی پُر است از شادی‌های کوچک ... آنها را دریاب... ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صبحتون بخیر و شادکامی 🌞🌸 هفته پرباری پیش رو داشته باشید رفقا 🪴 ✨@avayeqoqnus
🌸 بی‌تو جانا قرار نتوانم کرد 🌿 احسان تو را شُمار نتوانم کرد 🌸 گر بر تن من شود زبان هر مویی 🌿 یک شُکرِ تو از هزار نتوانم کرد ✨ خدایا توفیقی نصیبمان کن که جز بندگان شاکر تو باشیم. 🙏🌸 @avayeqoqnus