eitaa logo
آوای ققنوس
8.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
534 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم... @avayeqoqnus
من همیشه به اشخاصی که از دیدنشان ابدا خوشحال نمی‌شوم, مجبورم بگویم از دیدنتون خیلی خوشوقت شدم. با این حال اگر آدم بخواهد توی این دنیا جل و پلاسش را از آب در بیاورد، مجبور است که از این جور مزخرفات به مردم تحویل بدهد...! 📕 ناطور دشت ✍🏻 سالینجر ✨@avayeqoqnus
🌺 درست نمی‌دانم ولی می‌گویند حوّا بود که سیب را تعارف کرد و چرا آدم خورد... 🍃 ساده نبود عاشق بود نمی‌دانم اما حوا برایش با ارزش بود؛ با ارزش‌تر از بهشتی که می‌گویند مفت از دست داد... 🌺 سیب هنوز شیرین است هنوز هم آدم بهشت را به لبخند حوا می فروشد 🍃 فقط اگر حوّایش هوایش را داشته باشد... 💞 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. زندگــــــی همین روزهاییست که منتظــــر گذشتنش هســتیم لحظه ها رو دریابیم، همین... صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞☘ به اولین روز آبان ماه خوش آمدید 🌸 ✨ @avayeqoqnus
الهی تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بردار. اکنون که برگرفتی وا مگذار و در سایه لطف و عنایت خود میدار. آمین 🙏🌺 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 ضرب المثل "آش شله قلمکار است!" 🖇 معنی و کاربرد: هر کاری که بدون نظم و ترتیب انجام شود و آغاز و پایان آن معلوم نباشد، تشبیه می‌شود به: آش شله قلمکار. این مثل، نشان از هرج و مرج و ریخت و پاش آن کار دارد. 🖇 داستان: این مثل داستانی دارد؛ می‌گویند ناصرالدین شاه قاجار، نذر داشت که سالی یک روز- آن هم در فصل بهار- به شهرستانک یا سرخه حصار (از نواحی خوش آب و هوای اطراف تهران) برود؛ در این روز خاص، به دستور او، دوازده‌ دیگ آش بار می‌گذاشتند. مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات،سبزی‌ها و ادویه‌های مختلف بود. هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری می‌کردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند. مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاش‌های مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است. اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی‌نظم بوده که بعدها برای بی‌نظمی و شلختگی، ضرب‌المثل شده است. @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📜 عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم، مگر اعتقادی که دارد در حقِّ من زیادت کند. آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بِمُرد. 🍂🌿🍂🌿🍂 آن که چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز پارسایانِ رویْ در مخلوق پشت بر قبله، می‌کنند نماز چون بنده خدایِ خویش خوانَد باید که به جز خدا نداند 🔻 برگرفته از باب دوم گلستان @avayeqoqnus
زندگی‌ست دیگر، تکه تکه‌ات می‌کند و در انتها میان تکه‌هایت نوری از امید می‌تاباند... عصرتون سرشار از نور و امید 🌹 ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما ممکن است بتوانید گلی را زیر پا لگدمال کنید، اما محال است بتوانید عطر آن‌ را در فضا محو سازید. 👌🌹 (نویسنده و فیلسوف فرانسوی) ✨@avayeqoqnus
📜 عابدی را پادشاهی طلب کرد. اندیشید که دارویی بخورم تا ضعیف شوم، مگر اعتقادی که دارد در حقِّ من زیادت کند. آورده‌اند که داروی قاتل بخورد و بِمُرد. 🍂🌿🍂🌿🍂 آن که چون پسته دیدمش همه مغز پوست بر پوست بود همچو پیاز پارسایانِ رویْ در مخلوق پشت بر قبله، می‌کنند نماز چون بنده خدایِ خویش خوانَد باید که به جز خدا نداند 🔻 برگرفته از باب دوم گلستان @avayeqoqnus
. دلتنگم دلتنگ همه‌ بهانه‌های کوچک برای هم صحبت شدن با تو دلتنگ یکی از آن چای‌های قند پهلویی که همیشه برایم کنار تو خیلی بیشتر از یک نوشیدنی ساده بود… 🍁🧡 @avayeqoqnus
. ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم و صبح طلوع نکرد ... 🍁🍃 @avayeqoqnus
🌿🌹🌿 دل زود باورم را به کِرشمه‌ای ربودی چو نیاز ما فُزون شد تو به ناز خود فزودی به هم اُلفتی گرفتیم ولی رَمیدی از ما من و دل همان که بودیم و تو آن نه‌ای که بودی من از آن کِشَم ندامت که تو را نیازمودم تو چرا ز من گُریزی که وفایم آزمودی @avayeqoqnus
نقل است که یکی از او پرسید: که چگونه‌ای؟ گفت: چگونه بُوَد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هرکسی به تخته‌ای بمانند. گفت: صَعب باشد. گفت: حال من همچنان باشد. 🔻 برگرفته از تذکرة الاولیای عطار نیشابوری @avayeqoqnus
از ما زمانی یاد کن، ویران دلی آباد کن 💛 امروز باری شاد کن، جانی که فردا می رود 💙 @avayeqoqnus
همه ما یک عذرخواهی به خودمان بدهکاریم، زمانی که برای نگه داشتن آدم‌های اشتباه در زندگی‌مان پافشاری کردیم. آن زمان که دروغ شنیدیم و سکوت کردیم. جایی که باید می‌رفتیم اما ایستادیم و آن هنگام که از هیچ و پوچ رؤیا ساختیم و ذوق کردیم. آن زمان که برای فرار از حقیقت، لج‌بازی کردیم و بعد از این همه دوندگی‌ها به این نتیجه رسیدیم زندگی با تمام پستی و بلندی‌هایش زیباست و ارزش مبارزه دارد. 📚 بازی روزگار ✍ معصومه طیبی ✨@avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدم‌ها را آرام آرام دوست داشته باشیم؛ هر بار چای داغ را با عجله سر کشیدیم سوختیم ... صبحتون بخیر و سلامتی رفقا 🌞🌹 ✨@avayeqoqnus
اَللهم فَارحِم قَلّبی... خدایا هوای دلم را داشته باش ... 💛 @avayeqoqnus
📖 خاطره جالبی که سیمین دانشور از برخورد با پروین اعتصامی نقل می‌کند: در دانشکده ادبیات، پشت میز کتابداری می‌دیدمش. چشم‌های درشتش کمی تاب داشت و روسری سر می‌کرد. بیشترِ دانشجویان «خانم کتابدار» صدایش می‌کردند و من «خانم». مرحوم فروزانفر، مرا «دوشیزه‌ی مشکین شیرازی» می‌نامید تا اشارتی باشد به پوست آفتاب‌خورده‌ی جنوبی‌ام. اما او یک روز گفت: «دانشور! کلیّاتِ او.هِنری را به امانت برده‌ای و پس نیاورده‌ای. جریمه می‌شوی.» آن روزگار، ویرِ او.هِنری داشتم و از پایان غافلگیرکننده‌ی داستان‌های کوتاهش خوشم می‌آمد. گفتم: «تمامش نکرده‌ام.» گفت: «تو بیاور، دوباره امانت بگیر!» دانشجوی پسری که بعدها شناختمش، دکتر معین – معینِ فرهنگ و ادبیات ایران – در کنارم، به انتظارِ گرفتنِ کتاب، بی‌تاب می‌نمود. گفت: «خانم پروین اعتصامی گزارش نمی‌دهد. هوای دخترها را دارد.» خودِ خودش بود. غافلگیر شدم. وقتی آدم جوان است، انتظار دارد که هر آن اتفاقِ خوشی برایش بیفتد و اتفاقِ خوش افتاده بود. می‌دانستم که بایستی می‌شناختمش. می‌دانستم که این خانم خانم‌ها را در ذهنم، در قلبم، در کلِ وجودم، جایی دیده‌ام، یا باید دیده باشم، و یا شنیده باشم. سیر نگاهش کردم. کمی چاق، اما غمگین می‌نمود و مثل شعرش بلندبالا نبود. سرش که خلوت شد، به اشاره‌اش به مخزن کتابخانه رفتم. خواستم دستش را ببوسم، که نگذاشت. چای که می‌خوردیم، دوتا از بهترین شعرهایش «سفر اشک» و «مست و هوشیار» را از زبان من شنید. اما نتوانستم لبخندی به لب‌های بسته‌اش اهداء کنم. حتی حیرت نکرد که «قند پارسی»اش تا شیرزا رفته و برگشته. آن روز، هیچ کداممان نمی‌دانستیم که پایان غافلگیرکننده، سال بعد [ و ۱۵ فروردین ۱۳۲۰] است. 🔻 نقل شده از کتاب شناخت و تحسین هنر @avayeqoqnus
از شعر و استعاره و تشبیه برتری با هیچ کس به جز تو نسنجیده ام تو را 💖 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا