eitaa logo
آوای ققنوس
8.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
540 ویدیو
31 فایل
دوستای عزیزم، اینجا کنار هم هستیم تا هم‌از ادبیات لذت ببریم هم حال دلمون خوب بشه.😍 ♦️کپی پست ها بعنوان تولید محتوا برای کانال های دیگر ممنوع بوده و رضایت ندارم♦️ تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/1281950438C0351ad088a
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📚 ضرب المثل "عاقبت گرگ زاده گرگ شود" 🔸 معنی و کاربرد: ۱- یعنی بدجنسی و بدذاتی کسی با تربیت دوباره او بهبود پیدا نمی کند پس نباید به چنین افرادی اعتماد کرد. ۲- معمولا این ضرب المثل را برای کسانی به کار می برند که عمر خود را در راه خلاف کردن گذرانده اند و مردم از دست آنها در آسایش نبوده اند. حال، چنین افرادی وقتی گرفتار می شوند قسم می خورند که دیگر کار خود را تکرار نکنند و آدم خوبی شوند! اینجاست که این ضرب المثل را برایشان به کار می برند. درواقع گرگ، نماد وحشی گری و حیله گری است. ⚜ این ضرب المثل با ضرب المثل "ذات بد نیکو نگردد چون که بنیادش بد است" قرابت معنایی دارد. @avayeqoqnus
. حکایت ضرب المثل "عاقبت گرگ زاده گرگ شود" در باب اول گلستان سعدی آمده است: یکی از پادشاهان با سربازانش نقشه ای کشیدند و دار و دسته دزدان و راهزنانی که چندین سال در گردنه کوه ها از مردم دزدی می کردند را دستگیر کردند. آن ها در گردنه های پرخطر در کمین افراد می نشستند و مال آن ها را غارت کرده و در دل آنها رعبت و وحشت می انداختند. تصمیم پادشاه بر اعدام همگی راهزنان بود. در بین راهزنان جوانی بود که خود را به پای شاه انداخت و قول داد از آن پس توبه کند و دیگر به سمت کارهای خلاف نرود. وزیر که دلش به رحم آمده بود، به پادشاه گفت سرپرستی این جوان را به عهده می گیرد و به خوبی تربیتش خواهد کرد. بالاخره شاه پذیرفت. وزیر بهترین معلم ها را در خدمت جوان درآورد و آداب و علوم و فنون روز راه به او آموخت. وزیر هربار که نزد پادشاه می رفت با خوشحالی از پیشرفت آن پسر جوان تعریف می کرد و فخر می فروخت. پادشاه هم هربار لبخندی به وزیر می زد و می گفت: عاقبت گرگ زاده گرگ شود گرچه با آدمی بزرگ شود از این قضیه دو سال گذشت. در یکی از روزها دوستان قدیمی جوان تصمیم گرفتند که وزیر را بکشند و تمام اموال او را غارت کنند. جوان که دوستانش را دیده بود، دوباره شور و شعف تمام وجودش را فراگرفت و با آن ها همدست شد و وزیر را به قتل رساندند! وقتی پادشاه از این موضوع باخبر شد آهی کشید و گفت: شمشیر نیک از آهن بد چون کند کسی ناکس به تربیت نشود ای حکیم کس باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره بوم خَس زمینِ شوره سُنبل بر نیارد در او تخم و عمل ضایع مگردان نکویی با بدان کردن چنان است که بد کردن به جای نیک مردان @avayeqoqnus
. حلول ماه ربیع الاول مبارک باد 🌹 ✨ شادی هامون مستدام ✨ الهی همیشه شاد باشید رفقا 🙏 💫 @avayeqoqnus 💫
. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮐﻔﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﻢ ﺍﻭﻣﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺯﺩ ﺧﺮﯾﺪﻣﺶ !! ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﻧﮕﺮﺍﻥ ﻧﺒﺎﺵ،ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ. ﻣﺪﺗﻬﺎ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ. ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ می گفتم ﺗﻮ ﻣﺴﯿﺮﺍﯼ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﻤﺶ ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯﻡ ﺍﺫﯾﺘﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻣﻮ ﺯﺧﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، ﻭﻟﯽ ﻣﻦ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺷﺘﻢ... ﺗﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ، ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺭﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ! ﺍﻣﯿﺪ ﻣﻦ ﻭﺍﺳﻪ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺑﯽ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻮﺩ چون ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﺳﺎﯾﺰ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩ. ﺩﺭﺳﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻤﺶ، ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺭﺩ! ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﮐﻔﺶ ﻫﯿﭽﯽ ﻭﺍﺳﻢ ﻧﻤﻮﻧﺪ ﺟﺰ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﭘﺎﻫﺎﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ... ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ ﻫﻢ ﺩﺭﺳﺖ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭﻧﺪ! ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﺸﻮﻥ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﺳﺎﯾﺰ قلبتون ﻧﻤﯽﺧﻮﺭﻥ ﺣﺎﻻ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘشون ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎشی ﺁﺧﺮﺵ ﻓﻘﻂ ﺯﺧﻤﺎﺷﻮﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﯿﻤﻮﻧﻪ....‎‎‌ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. هر طلوعی تولدی دوباره است و هر تولدی شروعی دوباره! صبحتون بخیر ✋ زندگیتون پر از عشق و امید رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. ✨ دلم به ســـــانِ قبله نماست ✨ خدایـــــــــــا دلم به ســـــان قبله نماست ✨ وقتی عقربه اش به سمت " تــــو " می ایستد ✨ آرام می شــــ‌ـــ‌‌ـود. ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📗 اسکیزوفرنی قضیه بر می گرده به چند سال پیش، بعد از اینکه مادرم فوت کرد. واسه اینکه از خاطرات خونه خلاص بشم یه آپارتمان توی ساختمونی چند طبقه اجاره کردم، اما خیلی زود فهمیدم توی همسایگیم یه مادر و پسر زندگی می کنن که از شانس من پسرِ هم اسم من بود! مادرش هم دایم اون رو صدا می زد، لحن صداش طوری بود که حس می کردم مادرم داره صدام می زنه. روزهای اول کلی کلافم می کرد. اما بعدش سعی کردم از این اتفاق لذت ببرم، شروع کردم به جواب دادن! مادرِ اون ور دیوار به پسرش می گفت: شام حاضره، من این ور دیوار جواب می دادم: الان میام! خیلی احمقانه بود ولی خب من صداش رو واضح می شنیدم. فکر می کردم مادرمه! می گفت: شال گردن چه رنگی واست ببافم؟ می گفتم آبی. حتی وقتی صبح ها بیدارش می کرد، بهش التماس می کردم بذاره پنج دقیقه بیشتر بخوابم! راستش من هیچ وقت پسرش رو ندیدم، فقط چند بار خودش رو یواشکی از پنجره دید زدم که می رفت بیرون، موهاش خاکستری بود، همیشه با کلی خرید بر می گشت. یه بار هم جرات کردم و واسش یه نامه نوشتم: "من هم اسم پسر شما هستم و شما رو مثل مادرم دوست دارم!" تا اینکه یه روز داستان بدجور بیخ پیدا کرد. دوستانم فهمیدند تو خونه دارم با خودم حرف می زنم، دلسوزیشون گل کرد و تا به خودم اومدم دیدم به زور بردنم تیمارستان، می گفتن اسکیزوفرنی دارم! توی تیمارستان کلی داروی حال به هم زن به خوردم دادن و واسم پرونده تشکیل دادن. من چند هفته ای بین بیمارهای اسکیزوفرنی زندگی می کردم که یکیشون فکر می کرد "استیون اسپیلبرگ" شده، یکی دیگه هم فکر می کرد تونسته با روح "بتهوون" ارتباط برقرار کنه. حالا این وسط من باید ثابت می کردم که فقط جواب زنِ همسایه رو می دادم، اما هر بار که داستان رو تعریف می کردم، دکترها می گفتن همسایه ات اصلا کسی رو نداره، تنها زندگی می کنه! دیگه کم کم داشت باورم می شد که دیوونه شدم! تا اینکه یه روز زد به سرم و لباس دکتر رو پیچوندم و پوشیدم و از تیمارستان فرار کردم. صاف رفتم سراغ زنِ همسایه، اما از اون خونه رفته بود. فقط یه نامه واسم گذاشته بود: من هم شما رو مثل پسرم دوست دارم، پسرم اگه زنده بود، الان هم سن شما بود. 🥺😢 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست 🍃 @avayeqoqnus
. تو را دوست دارم! و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند … ❤️ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. چه زیباست زندگی کردن با امید … نه امید به خود؛ که غرور است! نه امید به دیگران؛ که تباهی است! بلکه امید به خدا؛ که خوشبختی و آرامش است 🌸 عصرتون گرم و دلپذیر رفقا 💐 ✨ @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. به عارفی گفتند: "ای شیخ! دل های ما خفته است که سخن تو در آن اثر نمی کند چه کنیم؟" گفت: "کاش خفته بودی که هرگاه خفته را بجنبانی، بیدار می شود؛ حال آنکه دل های شما مرده است که هر چند بجنبانی، بیدار نمی شود." @avayeqoqnus
. گفتی اندر خواب بینی بعد از این روی مرا ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست 🌹 @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍀🌸 دلِ درویش نوازت 🌸🍀 ای چشم خُمارین، تو و افسانه نازت وی زُلف کمندین، من و شبهای درازت شبها منم و چشمکِ محزونِ ثریا با اشکِ غم و زمزمه راز و نیازت باز آمدی ای شمع که با جمع نسازی بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی هر چَنبَره ماری است به گنجینه رازت در خویش زنیم آتش و خلقی به سر آریم باشد که ببینیم بدین شعبده بازت صد دشت و دمن صاف و تَراز آمد و یک بار ای جاده انصاف ندیدیم ترازت شهری به تو یار است و غریب این همه محروم ای شاه بنازم دل درویش نوازت  @avayeqoqnus
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آغاز صبح یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروعِ کارها زیباتر آغاز سخن ترا صدا باید کرد صبح تون پر از حرکت و برکت رفقا 🙏🌹 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
خدایا شکرت، هر روز ما را بی هیچ منتی سر خوانِ نعمتت میهمان می‌کنی چه شکر کنیم و چه فراموش. خدایا شکرت که تو خدایی ات را می‌کنی حتی اگر من بندگی یادم برود هزاران بار شکر ای بخشنده ترین 🙏🌸 ☀️ @avayeqoqnus ☀️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟ صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم. کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟ مادر گفت: دارد نردبان می سازد! ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد! سالها بعد، دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟ حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد! به قول مولانای جان: ✨ نردبان این جهان ما و منیست ✨ عاقبت این نردبان افتادنیست ✨ لاجرم آن کس که بالاتر نشست ✨ استخوانش سخت تر خواهد شکست ☀️ @avayeqoqnus ☀️
. اگر آن تُرک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هِندویَش بخشم سمرقند و بخارا را بده ساقی مِیِ باقی که در جنّت نخواهی یافت کنار آب رُکن‌آباد و گُلگَشت مُصَلّا را فَغان کاین لولیانِ شوخِ شیرین‌کارِ شهرآشوب چنان بردند صبر از دل، که تُرکان خوان یغما را ز عشقِ ناتمامِ ما جمالِ یار، مُستَغنی است به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را؟ من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پردهٔ عصمت برون آرد زلیخا را اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم جوابِ تلخ می‌زیبد، لبِ لعلِ شکرخا را نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند جوانان سعادتمند پند پیر دانا را حدیث از مطرب و مِی گو و راز دَهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را غزل گفتی و دُر سفتی، بیا و خوش بخوان حافظ که بر نظم تو افشاند فلک عِقد ثریّا را 🔸 غزل شماره ۳ از دیوان حافظ @avayeqoqnus