فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
زندگــــــی
همین روزهاییست
که منتظــــر گذشتنش هســتیم
لحظه ها رو دریابیم، همین...
صبح بخیر و شادکامی رفقا 🌞☘
به اولین روز آبان ماه خوش آمدید 🌸
✨ @avayeqoqnus ✨
.
الهی شکرگزار این زندگی هستم
که به من بخشیدی؛
تو را شکر بابت آدمهایی
که معلم من بودهاند؛
تو را شکر بابت درسهایی
که زندگی به من آموخت؛
تو را شکر برای عشقی که میگیرم،
میبخشم و میپراکنم.
هزاران بار شکرت 🙏🌹
#شکرگزاری
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📗 درس زندگی از یک گنجشک کوچک
گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت.
از او پرسیدند : "چه میکنی؟"
پاسخ داد: "در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب میکنم و آن را روی آتش میریزم."
گفتند: "حجم آتش در مقایسه با آبی که تو میآوری بسیار زیاد است و این آب فایدهای ندارد."
گفت: "شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما هنگامی که وجدانم میپرسد: زمانی که دوستت در آتش میسوخت تو چه کردی؟
پاسخ میدهم: هر کاری که از من برمیآمد." 👌🥺
#تلنگر
✨ @avayeqoqnus ✨
.
#بریده_کتاب
می خواهم طوری زندگی کنم
که از زندگی لذت ببرم.
اگر در کنارش موفقیتی هم حاصل شد،
چه بهتر
ولی اگر نشد،
لااقل خوب زندگی کردهام
و همین کافی است.
🔸 از کتاب "مواجهه با مرگ"
نوشته برایان مگی
☀️ @avayeqoqnus ☀️
.
شیخ ابوالحسن خرقانی گفت:
جواب دو نفر مرا سخت تکان داد.
اول: مرد فاسدی از کنارم گذشت
و من گوشهی لباسم را جمع کردم
تا به او نخورد.
او گفت: ای شیخ، خدا میداند که فردا
حالِ ما چه خواهد شد.
دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان در
جاده اى گل آلود میرفت.
به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی.
گفت: من بلغزم باکی نیست، به هوش
باش تو نلغزی شیخ؛ که جماعتی از پی تو
خواهند لغزید.
#حکمت
✨ @avayeqoqnus ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بگذار بارون شوق
بر زندگیت بباره
تا روحت رو صفا بده
گلهای عشق تو دلت جوانہ بزنه
تا اونها رو بہ دیگران هدیہ کنی
دلتون کلبہ عشق و محبت 🌼
عصرتون خوب و خوش دوستان 🍁🪴
✨ @avayeqoqnus ✨
.
📕 چند تا نفرین هم تو یادش بده !!
یک تاجر انگلیسی هر روز اشیا تاریخی مصر را بار شتر می کرد تا به کشتی برساند و به انگلیس ببرد.
افسار شتر را هم مرد عربی می کشید که از این که تاریخش به تاراج می رفت ناراحت بود و مدام به زمزمه به تاجر انگلیسی فحش می داد ولی برای مزد هنگفتی که می گرفت راهنمای کاروان هم بود!
تاجر از مترجمش پرسید: "این مرد عرب چه می گوید؟"
مترجم گفت: "به شما فحش می دهد و نفرین می کند."
تاجر گفت: "این فحش و نفرین بر کارش هم خللی وارد می کند؟"
مترجم پاسخ داد: "نه کارش را به خوبی انجام می دهد."
تاجر لبخندی زد و گفت: "بگذار هر چه می تواند نفرین کند؛ چند نفرین انگلیسی هم یادش بده!" 😄
#داستان
#داستان_کوتاه
✨ @avayeqoqnus ✨
.
صبر بر جور رقیبت
چه کنم گر نکنم؟
همه دانند که در صحبتِ گل
خاری هست 🌷
#سعدی
✨ @avayeqoqnus ✨