images (5).jpeg
10.7K
قصه ای بگو پر از طلوع
ترانهای بخوان
پر از پرواز
میخواهم
صبحمان با عشق بخیر شود
صبحتون پر از خیر و برکت و لبخند عزیزان ♥️
@avayeqoqnus
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
@avayeqoqnus
📚 حکایت بهلول و سوداگر بغدادی
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منفعت زیادی ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟
بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و تمام سرمایه خود را پیاز و هندوانه خرید و انبار نمود. پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.
مرد فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت بار اول که با تو مشورت نمودم گفتی آهن بخر و پنبه، خریدم و نفعی بردم.
ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟ تمام سرمایه من از بین رفت!!
بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم .
ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم.
مرد از گفته خود خجل شد و مطلب را درک نمود.
#حکایت
#بهلول
✨@avayeqoqnus✨
📚 بخشنده تر از حاتم طایی کیست؟
از حاتم طایی پرسیدند: بخشندهتر از خود دیدهای؟
گفت:آری! مردی که داراییاش تنها دو گوسفند بود. یکی را شب برایم ذبح کرد. از طعم جگرش تعریف کردم. صبح فردا جگر گوسفند دوم را نیز برایم کباب کرد.
گفتند: تو چه کردی؟
گفت: پانصد گوسفند به او هدیه دادم.
گفتند: پس تو بخشندهتری.
گفت: نه! چون او هرچه داشت به من داد، اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم.
#حکایت
#حاتم_طایی
✨@avayeqoqnus✨
272080_996.jpg
92.1K
“صبح”
یعنی بوی گل مریم
که سراسر شب را پر کرده بود
و حالا با نوازش حس بویایی ات
بیدارت می کند…
“صبح”
یعنی آغاز؛
آغاز یک عبور
و دریچه یک”سلام” …
گوش کن! …
در نبض کودکانه ی صبح،
این راز برکت است که می نوازد…
به حرکت سلام کن …
سلام عزیزان صبحتون مملو از عطر گل مریم 🌸♥️
@avayeqoqnus
دوستان جان نسخه جدید ایتا اومده. از طریق لینکی که پایین براتون میذارم میتونید برنامه رو بروز رسانی کنید.
دانلود نسخه جدید از سایت رسمی ایتا👇
http://www.eitaa.org/dl/apk
#نسخه_جدید_ایتا
@avayeqoqnus
📜 سلیمان نبی و عمر جاودان
به سلیمان پیامبر گفتند: آب حیات در اختیار توست میخواهی بنوش.
سلیمان با بوتیمار در این باب مشورت کرد و بوتیمار عرض کرد: اگر فرزندان و دوستان هم از این آب بهرهای داشته باشند چه بهتر؛
وگرنه چه ثمر دارد این زندگی که هر چهار روزی فراق و مرگ یکی از عزیزان را دیدن؟
🍂 بگو به خضر که از عمر جاودانه تو را
🍂 چه حاصل است بجز مرگ دوستان دیدن
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
🌸 بعضی ها مثل خود شعرند
🌸 ردیف و قافیه دارند
🌸 وزن دارند
🌸 اگر نباشند موسیقی زندگی
گم می شود ...
#عاشقانه
@avayeqoqnus
📚حکایت برادر عزلت نشین و وسوسه شیطانی
نقل کرده اند که دو برادر بودند: پس از مرگ پدر، یکی جای پدر بـه زرگری نشسته دیگری برای دور ماندن از وسوسه نفس شیطانی از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید.
روزی قافله ای از جلو غار گذشته و چون بـه شهر برادر میرفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده بـه قافله سالار می دهد تا در شهر بـه برادرش برساند.
منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق بـه این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می تواند کرد بی آنکه آب آن بریزد.
چون قافله سالار بـه شهر و بازار محل کسب برادر می رسد و امانتی را می دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و بـه قافله سالار میدهد تا آن را در جواب بـه برادرش بدهد.
چون برادر غار نشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمیبیند عزم دیدارش کرده و بـه شهر و دکان وی میرود.
در گوشه دکان چشم بـه برادر داشت و دید که برادر زرگرش بازوبندی از طلا را روی بازوی لخت زنی امتحان می کند، دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان بـه زمین میریزد.
چون زرگر این را می بیند میگوید: ای برادر اگر بـه دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان و لمس آنان آب از غربالت نریخت زاهد میباشی، وگرنه دور از اجتماع و در کنج عزلت همه زاهد هستند…
#حکایت
@avayeqoqnus
images (6).jpeg
15.6K
🌸 آتش عشق تو در جان خوش
تر اسـت
🌸 جان ز عشقت آتش افشان
خوش تر اسـت
🌸 هر کـه خورد از جام عشقت
قطره اي
🌸 تا قیامت مست و حیران خوش
تر اسـت …
《عطار نیشابوری》
#شعر
#عطار
@avayeqoqnus