📚 اصطلاح "کفم برید!"
💢 کف بُریدن: اشاره به داستان یوسف دارد که همسر عزیز مصر عاشق او بود و زنان طبقه اشراف و دوستانِ وی او را در این باره ملامت میکردند.
او برای رفعِ این ملامت، مهمانی ترتیب داد و در لحظهای که آن زنها ترنج در دست داشتند و میخواستند آن را بِبُرند، یوسف را واردِ خانه کرد.
زیبایی یوسف چندان بود که آن جمعِ زنان همگی به جای ترنج، کف دستهای خود را بریدند.
💢 مولانا هم این اصطلاح را در یکی از غزلیات خود به کار برده:
کو یکی بُرهان که آن از روی تو روشنترست ؟
کف نبُرَّد کُفرها زین یوسف کنعان چرا ؟
#ضرب_المثل
#اصطلاحات_فارسی
✨@avayeqoqnus✨
هدایت شده از آوای ققنوس
🌼🍀🌼🍀
یکی از دوستام و خانمش میخواستن
از هم جدا بشن.
یه روز تو یه مهمونی بودیم ازش پرسیدم خانومت چه مشکلی داره که میخوای
طلاقش بدی؟
گفت: یه مرد هیچ وقت عیب زنشو
به کسی نمیگه...
بعد از چند ماه از هم جدا شدن
و سالِ بعد خانومش با یکی دیگه
ازدواج کرد...
یه روز ازش پرسیدم خب حالا بگو
چرا طلاقش دادی؟
گفت: یه مرد هیچوقت پشت سر زنِ
مردم حرف نمیزنه...
پستترین انسان کسی است که راز
دوران دوستی را به وقت دشمنی فاش کند.
#تلنگر
✨@avayeqoqnus✨
می شود نور شد و باز درخشید به صبح
دلخوشی را به دلِ غمزده بخشید به صبح
می شود با تو غزلخوان شد و پر شور و نشاط
برق احساس ز چشمان تو را دید به صبح
صبحتون پرنشاط رفقا 🌞🌺
✨@avayeqoqnus✨
📜 زاهد خیالباف!
آورده اند که مردی پارسا بود و بازرگانی که
روغن گوسفند و شهد فروختی با او
همسایگی داشت و هر روز قدری از
بضاعت خویش برای قوت زاهد فرستادی.
زاهد چیزی بکار بردی و باقی را در سبویی
کردی و طرفی بنهادی. آخر سبو پر شد.
روزی در آن مینگریست. اندیشید که اگر
شهد و روغن به ده دِرَم بتوانم فروخت و
آن را پنج گوسفند خرم، هر پنج بزایند و از
نتایج ایشان رمها پیدا آید و مرا
استظهاری باشد و زنی از خاندانی بزرگ
بخواهم...،
لاشک پسری آید، نام نیکوش نهم و علم و
ادب بیاموزمش و اگر تمرّدی نماید بدین
عصا ادب فرمایم.
این فکرت چنان قوی شد که ناگاه عصا
برگرفت و از سر غفلت بر سبوی آویخته زد!
در حال بشکست و شهد و روغن بر روی او
فرود آمد.
🔻 برگرفته از کتاب "کلیله و دمنه"
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
🌺 چون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت
🤍 درمانش تحمل است و سر پیش انداخت
🌺 یا ترک گُل لَعل همی باید گفت
🤍 یا با اَلَمِ خار همی باید ساخت
#سعدی
✨@avayeqoqnus✨
نصف اشتباهاتمان ناشی از این است
که وقتی باید فکر کنیم، احساس میکنیم
و وقتی که باید احساس کنیم، فکر میکنیم...!
📕 به آواز باد گوش بسپار
✍ هاروکی موراکامی
#بریده_کتاب
✨@avayeqoqnus✨
.
یک روز عربی از بازار عبور میکرد که چشمش به دکان خوراکپزی افتاد که بخاری از سر دیگش بلند میشد.
خوشش آمد. تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
هنگام رفتن صاحب دکان گفت: تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدند. مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود بهلول را دید که از آنجا میگذشت. از بهلول تقاضا کرد که میان آن ها قضاوت کند.
بهلول به آشپز گفت: آیا این مرد از غذای تو خورده است؟
آشپز گفت: نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت: ای آشپز صدای پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت: این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت: مطابق عدالت است. کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
#حکایت
✨@avayeqoqnus✨
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرمِ سخن گفتن و از جامِ نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوار
گامی از سر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو منِ سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهریت ای گل که درین باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
#شفیعی_کدکنی
✨@avayeqoqnus✨