eitaa logo
آیات غمزه
906 دنبال‌کننده
40 عکس
1 ویدیو
0 فایل
صفحه ی رسمی سایت آیات غمزه در شبکه اجتماعی ایتا ارتباط با مدیر: @telkalayam
مشاهده در ایتا
دانلود
همين كه خانه ي گرمي هست همين دوخوابه ي كم روزن همين مثلث تكراري سه ضلع:كودك ومردوزن همين كه حاصل عمري شعر آپارتمان نودمتري هميشه عطر زني دارد وَ بوي پونه و آويشن همين اتاق پذيرايي همين كه جاي نشيمن نيز ببين چه حوصله اي دارد براي اين همه حتي من! همين چراغ كه مي سوزد همين اجاق كه روز و شب اگرنه بوقلمون اما به شوق اشكنه اي روشن همين كه سايه و سقفي هست براي دوري ونزديكي براي آمدن يك دوست براي رفتن يك دشمن همين كه منتظرم حتي براي آمدن قبضي چه قبض گاز، چه قبض برق چه قبض روح، چه قبض تن همين تنازع دخل وخرج همين جدال زناشويي همين كه: خسته شدم از تو، همين دروغ: طلاق اصلاً همين كه دختركي دارم شبيه سوژه ي نقاشي گلي نشسته به گيسويش هزار غنچه به پيراهن همين كه دست مرا گيرد در ازدحام خيابان ها به ناگهان كشدم يك سو براي ديدن يك دامن همين كه: خسته شدم ديگر مرا به خانه ببر بابا همين نيامده رفتن ها همين بهانه ي برگشتن... براي دلخوشي ام كافيست براي شكر ولي بسيار كه بايد اين همه را فردا به جا گذاشتن و رفتن... از: ساده غزل @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/143831/categoryId/77/
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه... این شعبه ی اوست بدتر از آن شعبه از ثروت ما چه برج ها ساخته است این حرمله با تیر هزاران شعبه از: تماشایی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245239/
انداخته گوشواره ای در گوشش پوشانده به جدّ و جهد، با تن پوشش ایهام گزنده ای ست از عصر مدرن انسان که سگی گرفته در آغوشش از: تماشایی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245240ش
نه توصیفی که می گویند راوی های افسانه نه تصویری که می سازند شاعرهای دیوانه نه در آن کوهسارانی که می لرزند بر سینه نه در آن آبشارانی که می ریزند بر شانه نه شیرین کاری ماهی که افتاده ست در برکه نه آتش بازی شمعی که می گیرد به پروانه نه در سلما، نه در لیلا، نه در شیرین، نه در عذرا نه در اکناف ترکستان، نه در اقصای فرغانه نه در آن «شاه دختر ها»، نه در آن «شط پر شوکت» نه در «ری را»، نه در «آیدا»، نه حتی در «گلستانه» همین جا بود، اینجا، روی مبل رنگ و رو رفته همین جا روبه روی جعبه ی جادوی روزانه همین جا بود اینجا غرق در بحر غمی کهنه همین جا، گرم صحبت با مراحم های پرچانه همین جا، پشت کوه ظرف های چرب و ناشسته همین جا، در کلنجار اتو با رخت مردانه همین رنگی که افتاده ست بر چای تر و تازه همین بویی که پیچیده ست توی آشپز خانه «کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی؟» بیا اینجاست، نان گرم روی میز صبحانه از: ملاحظات @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245273
شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن از گلوی دشمنانت تیغ اگر برداشتی لااقل آن را به قلب دوستان خود مزن رحم کن ای صاعقه! گیرم زمین را سوختی رحم کن، سیلی به گوش آسمان خود مزن در بیابان کی بدون ما به منزل می رسی؟ راهزن هستی اگر، از کاروان خود مزن عزت ما را به نانی پیش از این ها داده ای بعد از این دیگر دم از نام و نشان خود مزن جنگ برده با رشادت های تو مغلوبه شد عارمان از توست، حرف از آرمان خود مزن از: تماشایی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245290
السلام اي ماه پنهان پشت استهلال ما ما به دنبال تو مي گرديم و تو دنبال ما ماه پيدا، ماه پنهان، ماه روشن، ماه گم رؤيت اين ماه يعني نامه ي اعمال ما خاصه اين شب ها که ابر و باد و باران با من است خاصه اين شب ها که تعريفي ندارد حال ما کاش در تقدير ما باشد همه شب هاي قدر کاش «حوّل حالنا»يي تر شود احوال ما اين سحرها در زلال ربّنا گم مي شويم اين سحرها آسمان گم مي شود در بال ما ما به استقبال ماه از خويش تا بيرون زديم ماه با پاي خودش آمد به استقبال ما گوشه ي چشمي به ما بنماي اي ابرو هلال تا همه خورشيد گردد روزي امسال ما از: چمدان های قدیمی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/94723/categoryId/460/
چند روز پیش بزدلانه کودکان غزّه را در "شجاعیه" به خون کشیده اید! آفرین! واقعا که در شهامت و شرف پدیده اید چشم بد به دور قوم برگزیده اید! از شما شریف تر کسی ندیده ام جز جماعتی که کارشان ماستمالی سیاه کاری شماست چون به جیب هایشان رسیده اید! اوج انتقاد و اعتراض این گروه در برابر تمامی قساوت شما گاه اخم ساده ای ست گاه ژست پرافاده ای ست مثل اینکه "بس کنید جنگ را بس کنید نام و ننگ را بس کنید بارش گلوله ی تفنگ را..." بی که واقعاً بیان شود کودکان غزّه اند یا شما که در میان خاک و خون تپیده اید! این گروه در برابر ستم همیشه بی طرف این جماعت سیاه رو، ولی یقه سفید مانده ام که ساقه ی چغندرند در مسیر باد یا که برگ بید؟! @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/97571
می‌خوام که آسمون فراهم کنم با یاد تو روحمو آدم کنم! تو، نون تو سفره ی درخت می‌ذاری پرندَه‌رو، رو بند رخت می‌ذاری تو لحظه ی سبز اذونو می‌دی بامیه ی ماه رمضونو می‌دی زمزمه ی دعامو... صدای ربنامو... گریه ی بی‌صدامو... خدای من بگو داری هوامو... ماه رمضون، ریتم هوا قشنگه لحن تن پرنده‌ها قشنگه نذری پزون مادرا قشنگه لحظه ی افطار شما قشنگه اون‌ور دنیا یه هوای دیگه‌ست این‌ور دنیا به خدا قشنگه توی نت صدامی تو لحن ربنامی فقط خودت خدامی خدا، بگو باهامی! می‌خوام برم ماهمو پیدا کنم تلخی روزگارو حلوا کنم دنیارو تا تهش تماشا کنم روزه‌مو با ستاره‌ها وا کنم می‌خوام حساب کتاب کنم قلبمو مثل یه آدم، با خدا تاکنم زمزمه ی دعامو... صدای ربنامو... گریه ی بی‌صدامو... خدای من بگو داری هوامو... @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/93415/categoryId/460
بی تو ای جان جهان ، جان و جهان را چه کنم؟ خود جهان می گذرد، ماندن جان را چه کنم؟ ماه شعبان و رجب، نم نم اشکی شد و رفت خانه ابری ست خدایا ! رمضان را چه کنم؟ شانه بر زلف دعا می زنم و می گریم موسی من! تو بگو روز و شبان را چه کنم؟ صاحب " حیّ علی ... "! لقمه ی نوری برسان سحر از راه رسیده ست، اذان را چه کنم؟ کاتبان تو مرا خطّ امانی دادند کشته ی خال توام ، خط امان را چه کنم؟ کاشکی جرم عیان بودم و تقوای نهان پیش تقوای عیان، جرم نهان را چه کنم؟ کاش می شد که سبک تر شوم از سایه ی خویش آفتابا تو بگو! خواب گران را چه کنم؟ زخم شمشیر اگر قوت سحرگاه من است وقت افطار ولی زخم زبان را چه کنم؟ رنجه از طعنه ی پیران پریشان نشدم با چهل چله جنون پند جوان را چه کنم؟ غرقه ی موج رجز، گم شده ی بحر رمل سینه خالی ز معانی ست ، بیان را چه کنم؟ @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/208423/categoryId/460
ای ذات ماورای صداها و رنگ ها ماندیم لابه لای صداها و رنگ ها فریاد! در پرستش بت ها تلف شدیم کاری بکن، خدای صداها و رنگ ها! اجزای بی تناسب اندام آدمیم در کام اژدهای صداها و رنگ ها ما را ببر به ساحت بی رنگی سکوت ای ذات ماورای صداها و رنگ ها @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/158826/categoryId/460/
روزه هایم اگر چه معیوب است رمضان است و حال من خوب است رمضان است و من زلالم باز صاحب روزی حلالم باز می زند موج بی کران در من پهنه در پهنه آسمان در من چشم هایم ندیدنی را دید رمضان است و من پر از خورشید الفتی پاک با سحر دارم تشنه ی لحظه های افطارم رمضان است و گفتنم هوس است راز از تو شنفتنم هوس است از تو ای با من آشنا! از تو از تو ای مهربان خدا! از تو ای خدایی که جود آوردی از عدم در وجود آوردی ای خدایی که هستی ام دادی حرمت حق پرستی ام دادی ای سئوال مرا همیشه جواب ای سبب! ای مسبب! ای اسباب! پیش پایم همیشه روشن باش با توام من، تو نیز با من باش در نگاهم گناه می جوشد تو نپوشی کسی نمی پوشد با من ای مهربان، مدارا کن گره از کار بسته ام وا کن رمضان است و زنده ام، هستم گفتگو با تو دارم و مستم مستم از شربت و شرابی ناب صمغ خورشید و شیره ی مهتاب از شرابی که قسمت من بود مثل من بود، صاف و روشن بود از شرابی شبیه آزادی لطف کردی خودت فرستادی از شرابی که درد می افزود نه زمینی، نه آسمانی بود رمضان است و ماه نیمه ی بدر شب تقسیم زندگی، شب قدر شب قدر است و من همان تنها دورم از هی هی و هیاهوها نیست قرآن برابرم امشب دست مولاست بر سرم امشب ای خدای بزرگ بنده نواز خالق خلسه های راز و نیاز اولین اشتیاق شوق انگیز آخرین شوق اشتیاق آمیز می چکد شور تو در آوایم می زنی موج در دعاهایم هایِ تو هویِ من مرا دریاب خسته ام، خسته، ای خدا دریاب شب قدر است و می کنی تقسیم برسان سهم دوستان یتیم سهم من چیست؟ بندگی کردن پاک و پاکیزه زندگی کردن بار من ای یگانه سنگین است سبُکم کن که سهمِ من این است شب احیا تو با منی آری من بخوابم اگر، تو بیداری لطف داری به دست کوتاهم می دهی آن چه را که می خواهم ای خدا ای خدای پنهان، فاش هم در این جا تو را ببینم کاش تا بمیرم زلال و دل بیدار مرگ من را به دست من بسپار بسپارش به من به آگاهی تا بمیرم چنان که می خواهی بعد یک عمر خون دل خوردن مطلع کن مرا شب مردن ای خدا ای خدای نومیدان زنده ی تا همیشه جاویدان ای سزاوار گریه و خنده مهربان هماره بخشنده پاکبازم اگر چه گمراهم از تو غیر از تو را نمی خواهم بار تشویش از دلم بردار وَ قِنا ربّنا عذاب النّار شب قدر است و من چنین بی تاب اِفتَتِح یا مفتّح الابواب... @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/208719/categoryId/460
#یوسف_رحیمی دریای کرامتت ندارد ساحل آورده پناه سوی تو این سائل «یا غافِر! شَرُّنا اِلیکَ صاعِد یا راحم! خَیرُکَ اِلَینا نازِل» #نیایش #ویژه_نامه_ماه_مبارک_رمضان @ayateghamze @karavanedel
با نیت نگاه تو آغاز می کنم احساس خویش را به تو ابراز می کنم شوقی درون سینه ی من جا گرفته است حسی غریب در دل من پا گرفته است حسی میان غربت و شادی و شوق و غم حسی که گاه می چکد از چشم در حرم ماه مبارک رمضان روی ماه توست باید سرود شعر که مضمون نگاه توست :: من زائر نگاه توام از دیار دور آن ذره ام که آمده تا پیشگاه نور در نام تو چه حس غریبی نهفته است در نام تو چه خاطره ها می شود مرور آقا غریب هستی و وقت سرودنت حسی غریب در دل من می کند ظهور من هم غریب مثل تو یا ایهالغریب من کی صبور مثل تو یا ایهالصبور؟ با تو چقدر ماهیتم فرق می کند مانند ایستادن شب در حضور نور :: در پیشگاه آینه مرد مقربی تو بضعه الرسولی و ریحانه النبی ای نور روشنای دل و خانه ی نبی ای جایگاه عرشی تو شانه ی نبی روح تو آسمان نه که هفت آسمان کم است نور تو ابتدای جهان روح عالم است از قلب تو ندیده ام آقا رحیم تر از بخشش و کرامت دستت کریم تر حاتم به دست بخشش تو بوسه ها زده است نزد فقیر بر لب تو نه نیامده است :: مضمون بی بدیل غزل ها تبسمت می آورد به وجد غزل را تبسمت غمگین ترین روایت دنیاست اشک تو شیرین ترین حکایت دنیا تبسمت در هر نگاه تو چقدر غم نشسته است غم می چکد ز چشم تو اما تبسمت... یک شهر پیش روی تو دشنام هم دهد پاسخ نمی دهی تو مگر با تبسمت شیرین تر است نزد فقیران کدامیک خرمای دست بخشش تو یا تبسمت؟ سنگ صبور! مأمن غم ها و درد ها! ای خانه ات پناه همه کوچه گرد ها صلحت حماسه ای ست که با روضه توأم است صلحت چقدر آینه دار محرم است باید شناخت صبر و شکیبایی تو را باید گریست یک دهه تنهایی تو را در لحظه لحظه زندگی تو غم است آه غربت همیشه با دل تو توأم است آه هرلحظه ی تو بوده نشان از غریبی ات وای از غم دل تو امان از غریبی ات عمری غریب بوده ولی صبر کرده ای مانند لحظه های علی صبر کرده ای علیه السلام @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/95319/categoryId/469/
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو نسیم پنجرهء وحی! صبح زود بهشت "اذا تنفس ِ" باران هوای شبنم تو تو در نمازی و چون گوشواره می لرزد شکوه عرش خدا، شانه های محکم تو به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟ به راز عِزّةُ للّه نقش خاتم تو من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو تو کربلای سکوتی و چارده قرن است نشسته ایم سر سفرهء مُحرم تو چقدر جملهء"احلی من العسل " زیباست و سالهاست همین جمله است مرهم تو هوای روضه ندارم ولی کسی انگار میان دفتر من می نویسد از غم تو گریز می زند از ماتمت به عاشورا گریز می زند از کربلا به ماتم تو :: فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو از: رقعه @ayateghamze http://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/63/categoryId/469
#یوسف_رحیمی ای عشق! دلیل ها نمی‌فهمندت ای رود! قلیل ها نمی‌فهمندت والله معزّ الاولیائی آقا هر چند ذلیل ها نمی‌فهمندت #امام_حسن علیه السلام از: حسن یوسف @ayateghamze
به دست شعله های شمع دادم دامن خود را مگر ثابت کنم پروانه مسلک بودن خود را اگر تقدیر، تن دادن به فرمان زلیخا بود همان بهتر که دست گرگ می دیدم تن خود را تو را ای عشق از بین هوس ها یافتم آخر شبیه آنکه در انبار کاهی سوزن خود را اگر این بار رو در رو شدم در آینه با خود به آهی محو خواهم کرد تنها دشمن خود را بگو با آسمان بغض دار پیرهن از ابر برای گریه کردن پاره کن پیراهن خود را به امّیدی که شاید بگذری از کوچه ام یک شب به در آویختم فانوس هر شب روشن خود را @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245362
بگذار بگویم که نگیرند به بازی تیغ سخنم را دله دزدان حجازی ما مژده ی پیغام رسولیم به سلمان ما حافظ و خیام و خراسانی و رازی اما تو چه داری که به جز فتنه ببافی اما تو چه داری که به جز فرقه بسازی شیریم و نمک خورده ی اولاد پیمبر ما را نه نگاهی ست به شاهان نه نیازی ما راست درفشی که نه شرقی و نه غربی نه زنگی و رومی و نه تورانی و تازی حاشا که نشینیم و تو در خطه ی رستم بر گرده ی یاران علی اسب بتازی اسکندر و ضحاک بگو خشم بگیرند کی سحر شود کاوه در این شعبده بازی تا کرد و لر و ترک و بلوچیم برادر حاشا که بر این ملک کنی دست درازی @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245363
ما اگر گمگشته ی راهیم عیب از جاده نیست جاده ها جا میگذارند آنکه را آماده نیست آب و نان از آن ِ دونان ، آسمان از آن ِ ما این قفس سقف نگاه مردم آزاده نیست پیش پای دوست سر افتاد ، اما سربلند پیش پا افتاده اما پیش پا افتاده نیست از وضو با خون ِ دل این "گونه" گل انداخته... خنده ی مستانه ی این زخم ها از باده نیست ساده از این کوچه ها ، این نام ها رد می شویم رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245364
یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان! به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه برای او که کشتن را صلاح خویش می داند تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه! کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه! گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه! به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم "آری" به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه" کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه! @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/242799
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم شد آخرین لباس تنت، دستمال اشک این روضه را برای محرم گذاشتم گفتی که صبر پیشه کن ای باغ مریمم هر روز ختم سوره‌ی مریم گذاشتم هر بار روی خون تو قیمت گذاشتند غم‌های تازه‌ای به روی غم گذاشتم هرگز تکان شانه‌ی دل را کسی ندید من داغ لرزه را به دل بم گذاشتم تو در رکاب حضرت زینب قدم زدی من بر رکاب صبر تو، خاتم گذاشتم حالا من و یتیمی گل‌های باغ تو قابی که روی چادر بختم گذاشتم این خانه بعد رفتن تو سنگر من است این گونه پا به خطّ مقدّم گذاشتم @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245365/
شهید زنده ای جانباز نستوه صلابت در تنت پیچیده چون کوه گل خورشید باغ انقلابی معمای شکفتن را جوابی شبی رفتی و بی پا آمدی روز به ما هم رسم این رفتن بیاموز به جانبازی سند از پیش دادی به راه دوست دست خویش دادی کدر آیینه ی چشمان شکستی چو چشم دل گشادی دیده بستی فرو پوشیده ای از این جهان چشم ز دل بگشوده ای بر آسمان چشم چراغ سر تو را گر یافت سرپوش دل خورشیدی ات کی گشت خاموش گر اقیانوس آرامی به اندام دلت دریاست کی می گیرد آرام اگر ساکن فتادی صخره آسا زبونی را فلج کردی سراپا نگاهت برج بی تاب رهایی ست دلت طوفان بحر آشنایی ست تویی سرچشمه، نتوانی نجوشی تویی خور، کی توانی رخ بپوشی تو سرو باغ جانی، سبز رو باش زبان دل تویی، در گفتگو باش بگو! بخروش! بشکف! راهبر شو برآ! بفشان! بروی و با ثمر شو پرند سیمگون بر روی شب، کش درافکن در دل افسرده آتش جهان را سوی رادی رهنمون باش چراغ افروز راه عشق و خون باش @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245366
یک روز پدر به خاطر قرض با غصه و آه و اخم بسیار صبحانه نخورده رفت کنجی تا صبح نشسته بود بیدار مادر که همیشه مهربان است با خنده نشست پیش بابا آرام ز دست خود در آورد یک حلقه ی زرد رنگ زیبا ای کاش پدر نمی پذیرفت ای کاش نمی فروختش زود یک سال تمام غصه خوردیم آن حلقه نشان عشقشان بود یک سال تمام ما دو خواهر چیزی نه خریده و نه خوردیم امروز تمام پولمان را بردیم به گوشه ای شمردیم دیدیم که مبلغ کمی نیست رفتیم یواشکی به بازار یک حلقه شبیه آن خریدیم با زحمت و جست و جوی بسیار خشکش زد و باورش نمی شد تا چشم پدر به حلقه افتاد وقتی که شنید ماجرا را با شادی و شرم خنده سرداد آن وقت گرفتمان در آغوش در حلقه ی دست پر توانش برگشت که اشک را نبینیم در قاب دو چشم مهربانش گفتیم نگو به مادر این را ما طاقت دردسر نداریم گفتیم بگو خودت خریدی ما هم مثلاً خبر نداریم گفتیم بگو که هیچ گنجی نایاب تر از دل شما نیست آن را به کسی نمی فروشم این حلقه که قابل شما نیست گفتیم پدر نرو دوباره با حلقه ی مادرم به بازار این کار شما شگون ندارد لطفا نشود دوباره تکرار @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245367
شعر اول: پیمان شکست دشمن شیطان پرست ما نابود باد خصم سیه روی پست ما از مسند غرور هیاهوی غرب را پائین کشید همت یزدان پرست ما هرکس که گشت حاکم کاخ سپید مُرد در آرزوی دیدن روز شکست ما ما وارث ولایت عشقیم کز ازل با عشق اهل بیت گره خورده هست ما ما هسته را به عشق ولایت شکافتیم تا دور باد از خطر هسته هست ما شعر دوم: عاشقان را گر هزاران جان دهند جمله را گر صحبت جانان دهند اهل دل را دادن جان مشکل است اهل دل جان را ولی آسان دهند ما زجان آسان و خندان بگذریم هر زمان مولای ما فرمان دهد وقت آن شد گوشمالی سهمگین فارسان بر لشکر شیطان دهند این گرازان گریزان تا به کی در بهشت قدس ما جولان دهند ای فلسطین استقامت پیشه کن تا به آزادی تو را امکان دهند صبح آن روز درخشان دیر نیست تا تو را آزادی از حرمان دهند @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245368
دوای درد بی‌درمان اگر خواهی بیا اینجا که یابی درد بی‌درمان عالم را دوا اینجا گرت دردی بُود در دل و گر باشد تو را مشکل بیا دست دعا بردار سوی کبریا اینجا بیا بر درگه اخت‌الرضا دست توسل زن که یابی استجابت را پذیرای دعا اینجا مکن از درد و رنج و ابتلا یادی در این وادی که خندد مبتلا در هر نفس بر ابتلا اینجا مشام جان اگر خواهی معطر گرددت باری بیا تا بشنوی بوی بهشت جانفزا اینجا گدای درگه معصومه ی پاکیزه گوهر شو که از قید تعلق‌ها تو را سازد رها اینجا بزن دست توسل را به درگاه عطای او که باشد بحر جود و معدن لطف و عطا اینجا گدای درگه او شو که گردد شامل حالت هزاران گونه لطف و رحمت و جود و سخا اینجا گدای درگه معصومه شو تا در شرف یابی شهان را بر در لطف و عطایش جبهه‌سا اینجا بنازم بارگاه دختر موسی‌بن جعفر را که خاکش می‌دهد آیینه ی جان را جلا اینجا بُود این وادی رحمت که هر ساعت ز هر جانب به گوش آید صدای جانفزای ربنّا اینجا در این بیت مقدس با ادب بنشین که اهل دل زیارت کرده مهدی را نه یک ره، بارها اینجا در این بیت مقدس چون شوی واصل مشو غافل که باشد بارگاه بضعه ی خیر‌النساء اینجا اگر از تربت گم گشته ی زهرا نشان جویی گشا چشم بصیرت را که یابی برملا اینجا به جز این درگه رحمت کجا پویی؟ که را جویی؟ طبیب اینجا، حبیب اینجا، دوا اینجا، شفا اینجا در این درگه که لطف حق بود بر جمله ارزانی چرا بیرون نگردد زآستین دعا اینجا؟ چرا بر خود نبالد احمدی کاو را عطا کرده به لطف حضرت معصومه‌اش طبع رسا اینجا یقین دارم که از احسان دخت موسی کاظم قبول افتاده شعرش زابتدا تا انتها اینجا سلام الله علیها @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245369
توبه ی ما را شکسته اشتباه دیگری از گناهی می روم سوی گناه دیگری لحظه لحظه پشت هم شیطان فریبم می دهد می گذارد بر سر هر راه، چاه دیگری گریه باید کرد تنها در عزای تو حسین توبه غیر از این ندارد هیچ راه دیگری مثل حر، من نیز برگشتم که غیر از خیمه ات نیست ما را در همه عالم پناه دیگری از سیاهی نیست بالاتر ولی رنگ غمت هست بالاتر ز هر رنگ سیاه دیگری ای زمان در طول تاریخ اینچنین داری سراغ؟ بی کفن، لب تشنه، بی سر پادشاه دیگری؟ آه از آن ساعت از آن گودال و از آن قتلگاه ... آه از آن تل که خودش شد قتلگاه دیگری ... می کشیدند آه هم شمشیرها هم نیزه ها از دل هر تیر برمی خاست آه دیگری کاش در آن لحظه ها یا خواهرش آنجا نبود یا نمی انداخت بر جسمش نگاه دیگری... نقطه ی پایان دنیا نیست هرگز کربلا نه! جهان می ایستد در ایستگاه دیگری انتقام خون اورا یک نفر خواهد گرفت از پس این ابرها پیداست ماه دیگری... @ayateghamze https://ayateghamzeh.ir/Poem/ID/245370/