فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استوری
چہ بغضهـا
کہ پآیِ این جُملہ شکـست :)💔
#شهیدقاسمسلیمانـے
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلتنگی هایش می ماند
⚫ واکنش جالب مردم با در دست گرفتن انگشتر سردار دلها
#سردار_دلها
#۴روز_مانده_به_آسمانی_شدن
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت93
یک دفعه دست راستش رو گذاشت روی سینه اش و آروم چند ضربه ی پی در پی زد:
" دردت بجونم ، فکر کن بتونم ،
چشمامو باز روی هم بزارم "
این بشر چی داشت تو قلبش که ناخواسته داشتم تسخیر اون نگاهش میشدم. دست و پا میزدم. به هر چیزی چنگ میزدم. به بهونه های واهی . به لجبازی . به اصرار . به شرط و شروط های بچگانه، که تسخیر نشم ولی انگار نمیشد . با همون لب خونی ساده ی همون شعر ، قلبم بی قرار شد ، چشمام اسیرش شد . خیره ی لبخند ملیح روی لباش شدم و اون حس ناب توی چشماش که انگار ، راز قلبش رو فاش میکرد. آهنگ تموم شده بود و من تموم متن آهنگ رو به حسام خیره بودم . وقتی به خودم اومدم . دیدم که دستم برای حسام رو شده . با لبخندی سرشار از ذوق گفت :
_دیدی گفتم قشنگه.
_فوری لبم رو کج کردم و گفتم :
_اِییی بدک نبود.
_بستنی میخوری!؟
_آره بعد از شنیدن یه آهنگ افتضاح برای تغییر مزاج آدمی بد نیست.
پوزخندی زد و کنایه ام را نادیده گرفت.
ترمز که زد پرسید :
_بستنی یا آب هویج یا آب طالبی!؟
_آب هویج بستنی.
از ماشین پیاده شد که چرخیدم سمت صندلی عقب و تمام و کمال، اتاقک ماشین رو زیر و رو کردم. سوتی زدم و زیر لب گفتم :
_ تو کجا و این ماشین کجا!! از کجا آوردیش آخه!!؟
هنوز نگاهم توی ماشین میچرخید که در ماشین باز شد. حسام بود. لیوان بزرگ آب هویج بستنی رو سمتم گرفت. لیوان رو ازش گرفتم که نشست روی صندلیش و همزمان با بستن در گفت :
_من بستنی سنتی گرفتم میخوری!؟
_یه قاشق.
ظرف یکبار مصرف بستنی رو جلوم گرفت که یه قاشق از بستنیش رو به دهان گذاشتم. سرمای منجمد کننده ی بستنی رو نمیتونستم تحمل کنم و مدام گلوله ی سرد بستنی رو توی دهانم میچرخوندم که در همون حین گفتم :
_قاشقت دهنی شد.
ابرویی به نشانه ی اعتراض بالا انداخت و گفت :
_بر نیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لبت ، دردی آشامم هنوز
هنوز همون یه قاشق بستنی رو از شدت سرما توی دهنم میچرخوندم که پرسیدم:
_خب یعنی چی!؟
با شرمی خاص خندید گفت :
_ یعنی بجای بوسه بر لبانت ، همون قاشق دهنی کفایت میکنه.
انگار همان یه ذره بستنی در دهانم یکدفعه آب شد. سرفه ای کردم که باعث خنده ی حسام شد. میخواستم یه قاشق دیگه از بستنی اش بخورم که با تفسیر شعرش پشیمون شدم و سر نی آب هویج ام رو در دهان گذاشتم و به رو به رو خیره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
بشتابید!
🔊🔊🔊🔊🔊
گروه vip رمان #الهه_بانوی_من
با حضور نویسنده رمان خانم #مرضیه_یگانه
😍😍😍😍
دراین گروه روزانه۷پارت بارگزاری میشه دوستان،تبلیغاتی درگروه درج نخواهد شد
و امکان نقد و پیشنهاد به نویسنده روهم دارید🌸👌
هزینه گروه وی ای پی رمام #الهه_بانوی_من فقط ۱۵/٠٠٠
برای گرفتن لینک به ایدی زیر مراجعه کنید
@Toprak_admin
{🔗🖤}
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀*
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
گفت: تا "پیـــاده" نروے نمےتوانے
درک کنے..
گفتم چہ چیزے را؟
گفت: ذرهاۍ از شوقِ زینبـ برآیِ زیارت
دوبارھ برادر را..
#نگراناربعینیمهمہ💔
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
『🖤͜͡🌿』
#يا_حضرت_زهرا💔
جُبرانِ لُطفِ
مادري اَش را
كجا تَوان
تا بي نهايتيم بِدِهكارِ فاطمه...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #نماهنگ
باغبون با رفتنت میسوزه این باغ
من یل خیبرم
ولی نمیشم حریف این داغ🔥
🎤#حاج_محمود_کریمی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت94
ته لیوان آب هویج بستنی رو که سرکشیدم گفتم :
_خب حالا کِی من پشت فرمون بشینم ؟
سرش چرخید سمتم .ترس توی نگاهش موج گرفت که باعث شد نقطه ضعفش دستم بیاد:
_آهان ... پس جا زدی ؟ قرار شد من پشت فرمونش بشینم .
-آخه این ماشین مهندسه .
-مهندس کیه ؟
-مدیر شرکتمون ... مرد خوبیه و خیلی به من لطف داره ، یه امروز ماشینش رو ازش امانت گرفتم .
لیوان آب هویجم رو گذاشتم توی جا لیوانی کنسول و گفتم :
_ببین ، نشد دیگه ... شرطمون این نبود.
نفس بلندی کشید و سکوت کرد که ادامه دادم :
_خب تو سعیتو کردی ولی خب ، من تا خودم پشت فرمون نشینم که شرط دوم عملی نمی شه .
ظرف خالی بستنی اش رو سمتم گرفت و گفت :
_به یه شرط.
شوقم پر و بال گرفت :
_چی ؟
-آروم میری ، به دستوراتم گوش میکنی ... فقطِ فقط هم تا سر همین خیابان.
-باشه .
پیاده شد . پیاده شدم .ظرف خالی بستنی که نمی دونم اصلا چرا به دست من داده بود رو توی جوی آب انداختم و نشستم پشت فرمون . حسام هم روی صندلی من نشست و درهای ماشین همزمان باهم بسته شد .
-خب ببین ، اصلا لازم نیست استرس داشته باشی ...
-ندارم.
-پدال راستی گازه ، پدال چپی ترمز ، دنده اتوماته ، پس فقط آروم گاز بده ، ترسیدی هم پاتو روی پدال چپ بذار .
-باشه .
سر پنجه ی پام رو روی پدال گاز فشردم و ماشین باسرعت کمی به جلو حرکت کرد که جیغ پر هیجانی زدم :
_وااای ... ببین من دارم رانندگی میکنم !
-الهه حواست به خودت باشه ... جلوتو نگاه کن ...همینجوری خوبه . یه کم بیا کنار ... فرمونو آروم بچرخون ، یه کم ... یه کوچولو ... خوبه ... همینه ... برو .
خوب می رفتم ، آروم و با احتیاط تا اینکه یه جوون مزاحم با یه پراید قراضه نمیدونم از کجا پیداش شد و سمت من اومد:
_آی خانوم خوشگله ، ماشینه یا لاک پشت ؟ بلد نیستی یادت بدم جوونم .
حسام سرشو جلو کشید و از سمت پنجره ی من فریاد زد:
_گمشو عوضی .
-خب بابا جوش نیار ... فکرکردم ،خانم خوشگله تنهاست .
حسام خواست چیزی بگه که گفتم :
_حسام بشین سرجات .
حسام فکر کرد من خونسردم و اهل جواب دادن نیستم . نشست سرجاش که سر کج کردم و بلند گفتم :
_تو بهتره هوای لگن خودتو داشته باشی ....
-الهه ...الهه جلوتو نگاه کن.
سرم چرخید سمت جلو ، صدای تمسخر مرد جوان هنوز بلند بود:
-برو جوجه کوچولو.
عصبی از کنایه اش بی اختیار باز سرم برگشت سمت مردک مزاحم:
_جوجه تویی با اون پراید قراضه ات .
فریاد حسام هولم کرد:
_الهه
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#یڪروایتعاشقانہ💍
کت و شلوار دامادےاش را
تمیز و نو در کمد نگہ داشتہ بود
بہ بچہهاےِ سپاه مے گفت :
براے این کہ اسراف نشود
هر کدام از شما خواستید
دامـاد شوید
از کت و شلوار من استفاده کنید
این لباس ارثیہ ےِ من براے
شماست😁
پس از ازدواج ما
کت و شلوار دامادے محمدحسن
وقف بچہهاے #سپاه شده بود
و دست بہ دست مے چرخید
هر کدام از دوستانش کہ
مے خواستند داماد شوند
براے مراسم دامادے شان
همان کت و شلوار را مے پوشیدند
جالب تر آن کہ
هر کسے هم آن کت و شلوار
را مے پوشید
بہ شهـادت مے رسید!♥️🙃
#روایتے_از_همسرِ↓
شهید محمدحسن فایده
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
"كل شے يتجمد فے الشتاء
اِلا العطر و الحنين
والذكريآت و بعض الأمنيآت.."
همہ چیز در زمستان یـخ مےبندد
جز عطر و اشتیاق
و خاطرات و برخے آرزوها..🍃🙃
#عربے_طور
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
به وقت عاشقی - دلنوشته صوتی.mp3
11.94M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 « به وقت عاشقی »
▫️ توصیف بهشت رو زیاد شنیده بودم ولی زیر قُبه سیدالشهدا بهشت رو با تموم وجود احساس کردم.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 پیامی از شهدا
تابلویی که در تفحص رخنمایی کرد و پیامی از سیدالشهدا انقلاب بود که شهدا در جبهه اون رو روبروی چشمان مطهرشون قراردادن
👤 أخٌفيالله
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
علم امام رضا (ع) - حاج اقا رفیعی.mp3
2.64M
🎧🎧
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ علم امام رضا (ع)
🔹 برای کسانی که فرزند ندارند
دعا کنیم
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_رفیعی
🔹 #نشر_دهید
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت95
تا سرم به سمت رو به رو برگشت ، یه پسر بچه دیدم که از ترس میخ شده بود وسط خیابون و تکون نمی خورد.نفهمیدم چی شد پای چپ و راستم رو هم گم کردم ، چه برسه به حرف های حسام که مدام فریاد میزد:
_ترمز کن .... ترمز. ... پدال چپ .
تنها کاری که توی اون چند ثانیه خوب تونستم انجام بدم این بود که فقط تا جایی که می تونم فرمون ماشین رو بچرخونم .
که اونم حسام نمیذاشت :
_نه .... الهه .... نه ....
ماشین با تکون شدیدی متوقف شد .سرم رو آروم آروم بالا آوردم . یه تیر برق جلوی ماشین بود و چیزی که واضح بود، برخورد ما به تیر برق کنار پیاده رو بود!حتی جوی آب رو هم رد کرده بودم !
حسام از ماشین پیاده شد.نگاهم به عکس العمل حسام بود.نگاهش پر از اضطراب بود که با دیدن جلوی کاپوت ماشین ، کف دستشو روی کاپوت گذاشت و یک دستش رو جلوی چشماش گرفت . انگار همون لحظه تمام تنم به درجه ی انجماد رسید . یخ کردم . لرزی شدید به تنم نشست . چند نفری دور ماشین جمع شدند که از ماشین پیاده شدم و با پاهایی که به سختی وزنم رو تحمل می کردند جلو رفتم . کاپوت ماشین ، کمی از طرف چراغ چپ ماشین رفته بود تو . و چراغ ماشین ، شکسته. انگار زمین زیر پایم می رقصید . دستمو به کاپوت گرفتم وبا ترس گفتم :
_وااای !
حال حسام از منم بدتر بود .انگار نگاهش نمیخواست از روی اون چراغ شکسته و کاپوت له شده ، دل بکنه .
دیگه برام غروری نموند . بغض کردم و باصدایی که از ترس و هیجان هنوز میلرزید و پشیمونی توش اوج گرفته بود گفتم :
_حسام ... حسام.
اولین بار ، نه ، ولی دومین بار که صداش زدم ، سرش سمت من چرخید . تا من رو دید گفت:
_بشین تو ماشین.
یا لحنش زیادی جدی بود یا من توی اون اوضاع ، جدی تصور کردم . اما اون لحظه حرف گوش کن ترین دختر دنیا شدم.نشستم تو ماشین اما نه پشت فرمون . دوباره سرجای خودم .صندلی شاگرد . طولی نکشید که حسام با کمک مردم ماشین رو دوباره از روی جوی آب رد کرد و نشست پشت فرمون . هنوز نگاهم نکرده بود که گفتم:
_ببخشید .
حرفی نزد . لبمو محکم گاز گرفتم . هنوز تنم می لرزید که حسام زوایای
مختلف تصادف رو بیشتر برام باز کرد:
_خدا به خیر کرد ... ماه حرام ... نزدیک بود اون پسر بچه رو زیر بگیری ، وااای ماشین مهندش و تصادف با یه بچه توی ماه حرام ، راننده هم بدون گواهینامه ... دادگاهی میشدی الهه!
حس کردم حالت تهوعی شدید سراغم اومد ، نفسم به سختی راه خروج از تنم رو پیدا می کرد و حسام همچنان ادامه میداد:
-حالا چطور به مهندس بگم ؟ ... خدایا ... حکمتت رو شکر ... این مزاحم از کجا پیداش شد؟!
انگار طعم شیرین آب هویج بستنی تا مرز لبام رسید که گفتم :
_نگه دار.
-چرا؟
-داره حالم بهم میخوره ... نگه دار.
تا ترمز کرد از ماشین پایین پریدم و کنار جوی آب زانو زدم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
"هذا يَومُ الجُمُـعةِ!
وَهُوَ يَومُكَ المُتَوَقعُ فيهِ ظُـهورُڪ"
تا عشـق نیاید
جمعہ حالـش نگران است..🍃💓
#جمعہهاےانتظار..
⊰•⏰°🖤•
داریمبهلحظاتےنزدیکمیشیمکه
هےاینصداتوگوشموناکوبشه،
رقص اندر خون خود مردان کنند!
آهحـاجقاسـم:)⛓️🖤
جهت شرکت در پویش صلوات از لینک زیر استفاده کنید.
https://EitaaBot.ir/counter/9hprcy
شماهم شریک باشید حتی با یک صلوات.💔
#مردمیدان
#حاجقاسم
❃━━••━━••❃━━••━━
❣ #سلام_امام_زمانم❣
چه روزی شود روزی که
صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم
#مولای_من هرگاه سلامتان می دهم
بند بند وجودم لبخندتان را احساس می کند
#سَلامٌ عليٰ آلِ يٰس ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_بحق_زینب
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امان از غربت امامِ زمانت بعد از تو...
یا فاطمه...😔
#نوای_انتظار
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱#استوری
🕯#چادر_نماز
❗️#فاطمیه
🎙#محمد_حسین_پویانفر
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیـــــــᏪــــو
به باوریکهدراعماقِ چشم اوست
هنوزرفتناورانمیڪنمباور...!
#حاجقاسم
#مردمیدان
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت96
عق میزدم . فشارم افتاده بود . ترسیده بودم و معده ام با فشار میخواست آب هویج بستنی رو ازحلقم بیرون بده.
حسام بالای سرم اومد:
_چی شد یه دفعه؟
دوباره عق زدم که شونه هام رو به آرومی مالش داد و گفت :
_چیزی نیست الهه ..... الهه جان ... عزیزم ... چی شدی تو؟
چیزی بالا نمیامد ولی فشارم اونقدر افتاده بود که نمی تونستم خودم رو سرپا نگه دارم . همون طور که زانو زده بودم کنار جوی آب ، داشتم پخش زمین می شدم که حسام بازوم رو گرفت . بی حال بودم که منو توی آغوشش کشید ، چشمام داشت بسته میشد ولی گوشام هنوز صدای حسام رو میشنید:
_عزیزم ... الهه .... الهه جان ... الهی بمیرم ... فشارت افتاده ...
هموت طور که با یه دست شونه هام رو نگه داشته بود ، توی جیب هاش جستجو کرد:
_بیا ... بیا اینو بذار زیر زبونت.
شکلاتی که نه رنگش پیدا بود نه طعمش رو به زور از لای لبانم به دهانم انداخت . شیرینی شکلات کم کم در تنم نفوذ کرد.
لای چشمام باز شد که حسام فشاری به شونه ام داد:
_بهتری ؟
سرم رو تکون دادم که منو محکم به سمت بالا کشید. رو پا شدم که در ماشین رو باز نگه داشت و منو دوباره سوار ماشین کرد.
نشستم روی صندلی ولی یادم نرفت که چند دقیقه پیش چه اشتباهی مرتکب شدم و چه خسارتی روی دست حسام گذاشتم . تا حسام پشت فرمون نشست گفتم:
_حسام .
فوری سرش چرخید سمتم :
_جانم .
چقدر رام شده بودم که با بغض گفتم :
_ببخشید ... نمیخواستم اینطوری بشه.
و اشکی از چشمم افتاد . انگار حسام خشکش زد . محو اشکی شد که روی گونه ام افتاده بود:
_الهه !
-حالا ... میخوای چکار کنی؟ چطور میشه یعنی ؟
لبانش برخلاف تصورم داشتند نیم دایره می ساختند که دستاشو سمتم دراز کرد و گفت :
_اجازه هست ؟
_اجازه ی چی ؟
نمی دونستم فقط نگاهش کردم که سرم رو سمت خودش کشید و چسباند به تخت سینه اش . طعم شیرین عطرش توی گلوم رسوخ کرد:
_الهه ی من ... واسه من نگرانی عزیزم ؟
فدای سرت ... نبینم واسه حسام اشک بریزی ... یه کاریش می کنم حالا ... بازم خدا به خیر کرد ... نگران نباش .
-چطور نگران نباشم ؟ فردا چطور میخوای ماشین مهندس رو پس بدی ؟
خندید.بوسه ای روی سرم زد و گفت :
_حالا تا فردا ... به هر حال شرط دومم بُردم . این مهمه ... نه؟
و باز خندید . سرم رو از سینه اش جدا کردم که با اخم گفتم :
_شما اجازه نداشتی ها ... فکر نکن نفهمیدم .
چشمکی حواله ام کرد:
_کوتاه بیا الهه جان ... یه امشب بذار ورود ممنوع بریم ....حالا میبرمت یه جایی که یادت بره چه تصادفی کردیم .
-کجا؟
-تو فقط راحت بشین سرجات ، شکلاتت رو بخور ، حالت جا بیاد تا بعد.
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
❣ #مهـدے_جان❣
ڪاش دل مستحق گوشہ نگاهے بشود
قسمتم رؤیٺ آن ماهِ الهـے بشود
فاطمیہ سٺ بہ داغ دل زهراے بتول
فرج مهدے (عج)موعود الهی بشود
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سرباز قاف سین...💔
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•[ گفت حاج قاسم رو تو خواب دیدم
بهش گفتم حاجی بعد تو
اوضاعمون خیلی خراب شد؛گفت:...]•
#حاجقاسم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
46.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای شنیدنی و تکان دهنده از حضور حاج #قاسم_سلیمانی در مراسم #خواستگاری فرزند یکی از شهدای مدافع حرم
🔻 مرد حسابی برای من #زن میگرفتی بعد شهید میشدی...
🔻این کلیپ رو از دست ندید حتما گوش کنید و لذت ببرید
💧اگر اشکی ریختید برای سردار عزیز دعا و فاتحه ایی بفرستید
اگردانلودنکنی خیــــــلی ضررکردی👌👌
#فاطمیه
#سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#کلیپ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
|🌨🌱|
•[نعمتِآسمانفقطباراننیست!🙃
گاهےخٌدا؛کسیرانازلمیکند
بهزلالےباران...🍃
مثلِ تُ♥️(:
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#نشرحداکثری
#پروفایلست
#مردمیدان
#HERO
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ بشتابید! 🔊🔊🔊🔊🔊 گروه vip رمان #الهه_بانوی_من با حضور نویسنده رمان خانم #مرضیه_یگانه 😍
✅دوستان در کانال وی ای پی الان ۱۴پارت جلوتر هستیم🙏🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞سلام بر دوستان عزیز
✍سپیده ی هرصبح، شروع خوبیبرای همراهی با خداوند هستی است ؛
⚜با یاد خداوند با زندگی همراه شو !
⚜با احساسترین سمفونیطبیعت را قلب مینوازد
⚜تا بتوانیم دلنواز ترین شعر مهربانی را بسراییم..
و آ ن را به قلبهای مهربان هدیه دهیم ...
⚜مهربان باشید!
مهربانی زلالی عشق های جاودانه است ،
مهربانی ستایش احساسهای پاک است ،
مهربانی ترنم یگانگی روح آدمهاست...
روزتان سرشار از نام و یاد خداوند و پاکی و مهربانی..❤️❤️
❅•| |•❅