دشت جنون 🇵🇸
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به #سرلشگر_خلبان #شهید_والامقام #عباس_بابایی #قسمت_اول #شهید_بابا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#قسمت_دوم
به ساعتم نگاه کردم، وقت #نماز_ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و میتوانستم #نماز را #اول_وقت بخوانم.
انتظارم برای آمدن #ژنرال طولانی شد. گفتم که هیچ کار مهمی بالاتر از #نماز نیست، همین جا #نماز را میخوانم. #انشاءالله تا #نمازم تمام شود، او نخواهد آمد.
به گوشهای از #اتاق رفتم و #روزنامهای را که همراه داشتم به #زمین انداختم و مشغول #نماز شدم.
در حال خواندن #نماز بودم که متوجه شدم #ژنرال وارد اتاق شده است.
با خود گفتم چه کنم؟ #نماز را ادامه بدهم یا #بشکنم؟ بالاخره گفتم، #نمازم را ادامه میدهم، هر چه #خدا بخواهد همان خواهد شد.
سرانجام #نماز را تمام کردم و در حالی که بر روی صندلی مینشستم از #ژنرال معذرت خواهی کردم.
#ژنرال پس از چند لحظه #سکوت نگاه #معناداری به من کرد و گفت:
چه میکردی؟
گفتم: #عبادت میکردم.
گفت: بیشتر توضیح بده.
گفتم: در دین ما #دستور بر این است که در ساعتهای #معین از #شبانه_روز باید با #خداوند به #نیایش بپردازیم و در این ساعات #زمان آن فرا رسیده بود، من هم از نبودن شما در #اتاق استفاده کردم و این #واجب_دینی را انجام دادم.
#ژنرال با توضیحات من سری تکان داد و گفت: همه این مطالبی که در #پرونده تو آمده مثل این که راجع به همین کارهاست. این طور نیست؟
پاسخ دادم: آری همینطور است.
او لبخندی زد. از نوع نگاهش پیدا بود که از #صداقت و #پای_بندی من به #سنت و فرهنگ و #رنگ نباختنم در برابر #تجدد جامعه آمریکا خوشش آمده است. با چهرهای #بشاش خود نویس را از جیبش بیرون آورد و #پروندهام را #امضا کرد.
سپس با حالتی #احترام_آمیز از جا برخاست و دستش را به سوی من دراز کرد و گفت: به شما #تبریک میگویم. شما قبول شدید. برای شما آرزوی #موفقیت دارم. من هم متقابلاً از او #تشکر کردم. احترام گذاشتم و از #اتاق خارج شدم.
آن روز به اولین محل #خلوتی که رسیدم به پاس این #نعمت بزرگی که #خداوند به من #عطا کرده بود، دو رکعت #نماز_شکر خواندم .
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🕊 @dashtejonoon1🥀🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#نماز_اول_وقت
#رئیس_جمهور_مکتبی
#شهید_والامقام
#محمدعلی_رجایی
به #نماز نگویید کار دارم ، به کار بگوئید وقت نماز است .
#داستان_کوتاه
یک مهندس #روسی تعدادی کارگر #ایرانی استخدام کرد.
کارگر ها موقع #اذان نمازشونو
می خوندند.
یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار #نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم!
بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه #نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت...
آخر ماه شد.
مهندس به اونایی که #نماز_اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد!
بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!
گفت : اهمیت دادن این افراد به #نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده #ایمانشون بیشتر از شماست.
این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند همون طور که به #نمازشون خیانت نکردند .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
#اخلاق_شهدایی
#شهید_مدافع_حرم
#احمد_مشلب
در زندگی به #معنویات اهمیت زیادی میداد و برای اعمال #عبادی نظم مشخصی داشت .
اهل #نماز_شب و #نماز اول وقت بود .
دعای #عهد و زیارت #عاشورا و تسبیحات #حضرت_زهرا_س را ترک نمی کرد و حضور همیشگی در مسجد داشت .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
دشت جنون 🇵🇸
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 #شهیدانه #دوری_شهدا_از_گناه #شهید_والامقام #احمدعلی_نیری #قسمت_اول در تابستان ۱۳۴۵ در
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
#شهیدانه
#دوری_شهدا_از_گناه
#شهید_والامقام
#احمدعلی_نیری
#قسمت_دوم
از همان دوران راهنمایی که درگیر مسائل انقلاب شدیم احساس کردم که از #احمد خیلی فاصله گرفتم. احساس کردم که #احمد خداوند را به گونهای دیگر میشناسد و بندگی میکند! ما #نماز میخواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم اما دقیقا میدیدم که #احمد از نماز و مناجات با خدا لذت میبرد. شاید لذت بردن از #نماز برای یک انسان عارف و عالم طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه میکند. اما او رفتارش خیلی عادی بود و مثل بقیه میگفت و میخندید. من فقط میدیدم اگر کسی کار اشتباهی انجام میداد خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر میداد.
#احمد امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نمیکرد. فقط زمانی برافروخته میشد که میدید کسی در یک جمعی #غیبت میکند و پشت سر دیگران صحبت میکرد در این شرایط دیگر ملاحظه بزرگی و کوچکی را نمیکرد با قاطعیت از شخص #غیبت کننده میخواست که ادامه ندهد.
من در آن دوران نزدیکترین دوست #احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از #احمد پرسیدم که #احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت : طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم : طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
#ادامه_دارد ...
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#غیرت_و_مردانگی
#شهید_والامقام
#عباس_مهراندوز
خواستگار دخترم بود . روزی که برای خواستگاری آمد تمام وقت سرش پایین بود .
گفت : دایی ، من دیگه مرد شدم ...
راست می گفت ، #عباس دیگر بزرگ شده بود و می توانستیم روی او حساب کنیم .
خیلی با #حیا حرفش را زد و رضایت مان را گرفت .
از بچگی این خواهر زاده ام را دوست داشتم . #جوان با #غیرتی بود.
همیشه نسبت به #حجاب خواهر هایش حساسیت نشان می داد .
همین #غیرت و #مردانگی اش هم باعث شد که تا آخرین نفس پای #پرچم کشورش #مقاومت کند .
اهل #نماز و #روزه و #زیارت_عاشورا بود ، اما فکر نمی کردم توفیق #شهادت نصیبش شود .
#شهید_عباس_مهراندوز از مرزبانان ناجا در مرز نگور سیستان و بلوچستان هفدهم فروردین ۹۴ در درگیری با تروریست های جیش الظلم به #شهادت رسید .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#هفته_نیروی_انتظامی
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
دشت جنون 🇵🇸
🇮🇷🕊🌹🌴🌹🕊🇮🇷
#بزرگ_مردان_کوچک
#فرازهائی_از_توبه_نامه
#شهید_والامقام
#علیرضا_محمودی
فقط یادمان باشد که این #توبه_نامه کسی است که هنوز به #سن_تکلیف نرسیده ولی نگران #ترک_اولی_هایی است که از او سر زده...
بار خدایا از کارهایی که کرده ام به تو پناه می برم از جمله :
از این که #حسد کردم...
از این که #تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی دانستم...
از این که زیبایی #قلمم را به رخ کسی کشیدم...
از این که در غذا خوردن به یاد #فقیران نبودم....
از این که #مرگ را فراموش کردم....
از این که در راهت #سستی_و_تنبلی کردم....
از این که #عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم.....
از این که در سطح #پایین_ترین افراد جامعه زندگی نکردم....
از این که منتظر بودم تا دیگران به من #سلام کنند....
از این که شب برای #نماز_شب بیدار نشدم....
از این که دیگران را به کسی #خنداندم، غافل از این که #خود خنده دارتر از همه هستم....
از این که لحظه ای به ابدی بودن #دنیا و تجملاتش فکر کردم....
از این که در مقابل متکبرها، #متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، #متواضع_تر نبودم....
از این که شکمم سیر بود و یاد #گرسنگان نبودم....
از این که #زبانم گفت بفرمایید ولی #دلم گفت نفرمایید.
از این که نشان دادم #کاره_ای هستم، خدا کند که پست و مقام #پستمان نکند....
از این که ایمانم به #بنده_ات بیشتر از ایمانم به #تو بود....
از این که منتظر تعریف و تمجید #دیگران بودم، #غافل از این که #تو بهتر از دیگران می نویسی و با حافظه تری.....
از این که در سخن گفتن و راه رفتن #ادای دیگران را درآوردم....
از این که پولی #بخشیدم و دلم خواست از من #تشکر کنند....
از این که از گفتن #مطالب غیر لازم خودداری نکردم و #پرحرفی کردم....
از این که کاری را که باید #فی_سبیل_الله می کردم ، نفع شخصی ، مصلحت یا رضایت #دیگران را نیز در نظر داشتم....
از این که #نماز را بی معنی خواندم و حواسم جای دیگری بود، در نتیجه دچار #شک در نماز شدم....
از این که بی دلیل #خندیدم و کمتر سعی کردم #جدی باشم و یا هر کسی را #مسخره کردم....
از این که #خدا_می_بیند را در همه کارهایم دخالت ندادم....
از این که کسی #صدایم زد اما من خودم را از روی ترس و یا جهل، یا حسد و یا ... به #نشنیدن زدم...
#از ....
و اما ....
#وای به حال من و امثال من
#وای خدای من
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🇮🇷 @dashtejonoon1🕊🇮🇷
💐🌴🌺🍀🌺🌴💐
#عاشقانه_ها
#همسرانه
#ازدواج_شهدایی
#همسر_شهید
#مدافع_حرم
#علی_شاهسنایی
شب عروسی هنگام برگشتن ازاتلیه ، #علی آقا به من گفتند
اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها ، اول برویم خانه خودمان و #نمازمان رابا هم بخوانیم ، یک #نماز دونفره #عاشقانه
و این هم درحالی بود که مرتب خانوادهامون به ایشان #زنگ می زدند که چرا نمی آیید ، مهمانها منتظرند
، من هم گفتم قبول ، فقط #جواب آنها باشما
ایشان هم گفتند مشکلی #نیست موبایلم را برای یک ساعت می گذارم روی #بی صدا تا متوجه نشویم
بعد با هم به #خانه پر از مهر و #محبتمان رفتیم و بعد از نماز
به پیشنهاد ایشان یک #زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم و بنای زندگیمان را با #معنویت بنا کردیم و به عقیده من این #بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم و من #آن شب بیشتر به #عمق اخلاص و معنویت #همسرم پی بردم و خواندن #زیارت_عاشورا کار همیشگی #ایشان بود .
#هرصبح و شام با تمام وجودشان می خواندند و سفارششان هم به من همین بود که هیچ موقع خواندن #زیارت_عاشورا را فراموش نکن که من هرچه دارم از#برکات همین است ، حتی از #سوریه هم که تماس می گرفتند مرتب این موضوع را یادآوری می کردند .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌺 @dashtejonoon1💐🌼
🌹🕊💐🌺💐🕊🌹
#امام_شناسی
تفاوت ترس ما و ترس #امام
اوایل انقلاب که هنوز جنگ شروع نشده بود، با تعدادی از جوانان برای دیدار با #امام به جماران رفتیم.
دور تا دور #امام نشسته بودیم و به نصیحتهایش گوش میدادیم که یک دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشههای اتاق شکست.
از این صدای غیر منتظره همه از جا پریدیم، جز #حضرت_امام .
#امام در همان حال که صحبت میکرد، آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد .
هنوز صحبتهایش تمام نشده بود که صدای اذان شنیده شد ، بلافاصله والسلام گفت و از جا بلند شد .
همانجا بود که فهمیدم آدمها ، همهشان میترسند ، چرا که آن روز در حقیقت همه ما ترسیده بودیم ، هم #امام و هم ما .
#امام از دیر شدن وقت #نماز میترسید و ما از صدای شکسته شدن شیشه .
او از #خدا میترسید و ما از غیر #خدا .
آنجا بود که فهمیدم هر کس واقعا از #خدا بترسد، دیگر از غیر نمیترسد .
راوی :
#شهید_ابراهیم_همت
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_شهدا
#شهید_والامقام
#سعید_شاهدی
یڪ بار #سعید خیلی از بچهها ڪار ڪشید .
فرمانده دستہ بود .
شب براش جشن پتو گرفتند .
حسابی ڪتڪش زدند ، #سعید هم نامردی نڪرد ، بہ تلافی اون جشن پتو ، نیم ساعت قبل از وقت #نماز صبح ، #اذان گفت .
همہ بیدار شدند #نماز خوندند .
بعد از #اذان فرمانده گروهان دید همہ بچهها خوابند .
بیدارشون ڪرد و گفت #اذان گفتند چرا خوابید ؟
گفتند ما #نماز خوندیم .
گفت الآن #اذان گفتند ، چطور #نماز خوندید ؟
گفتند #سعید_شاهدی اذان گفت ! #سعید هم گفت : من برای #نماز شب اذان گفتم نہ #نماز صبح !
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🍀🌹🌴🥀🌴🌹🍀
#در_محضر_روح_الله
#امام_خمینی_ره
راه #شـــهـادت تقلید از #شـــهــدا نیست !
مثلا #نماز شب بخوانیم بعد فکر کنیم #شهید می شویم!
اگر این باشد ، از #غافلانیم !
#شـــهـادت راه و رمــزش #عشـــق به خداســـت ...
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🍀 @dashtejonoon1🕊🥀
دشت جنون 🇵🇸
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_بیستم_و_پنجم 🍁بہ دستور
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_بیستم_و_ششم
🍁هر کدام از کسانے کہ بہ گروه آدم خوارها ملحق مےشدند ماجراهائے داشــتند . مثلا #علے_ترياکے قبل از انقلاب هم دانشجو بود و بہ زبان انگليسے مسلط بود . #علے جذب #سید_مجتبے_هاشمے شده بود . بعدها مواد را ترك كرد و بہ يكے از رزمندگان خوب و شــجاع تبديل شد . #علے در عمليات كربلاے پنج به #شهادت رسيد .
🍁شــخص ديگرے بود كه براے دزدے از خانہ هاے مردم راهے #خرمشــهر شده بود . او با #ســيد آشنا مےشود و رفاقت او با #سيد به جائے رسيد كہ همہ كارهاے گذشتہ را كنار گذاشت . او به يكي از رزمندهہاے خوب گروه #شاهرخ تبديل شد . در گروه #شاهرخ همہ جور آدمی بود . مثلا شخصے بود کہ فارغ التحصيل از آمريکا بود . افراد بے نمازے بودند که در همان گروه بہ تبعیت از #شاهرخ نماز خوان شدند تا افراد #نماز شب خوان .
🍁اکثر نيروهایے کہ جذب گروہ #فداییان_اسلام مےشدند وارد گروه آدم خوارها مےشدند .
وقتے #شــاهرخ براے #نماز جماعت مي رفت همه ے بچہ ها بہ دنبالش بودند . #سيد_مجتبے امام جماعت ما بود . دعاے #توسل و دعاے #کميل را از حفظ مےخواند و حال معنوے خوبے داشت. در شرايطے که کسے از اون بچہ ها بہ فکر #معنویات نبودند ، #ســيد به دنبال اين فعاليتہا بود و خوب نتيجہ ميگرفت .
🍁در همان روزها پســركے بہ نام #رضا حدود #پانزده_ســالہ همیشہ با #شــاهرخ بود . مثل فرزندے كه همواره با پدرش باشد . با تعجب گفتم #شاهرخ رضا پسر شماست ؟ #شاهرخ خندید و گفت : نه این پسر همون مهین خانم هست که توی کاباره پل کارون بود . آخرین بارے کہ براش خرجے بردم گفت : رضا خیلے دوست داره بره #جبہـہ و پسرش را بہ من سپرد ، من هم آوردمش #جبہہ .
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀
#شهیدانه
خوابی که مادر بزرگ
#شهید_جهاد_مغنیه
در مورد #شهید دید
دو هفته بعد از #شهادت_جهاد، خواب دیدم آمده پیشم، مثل زمانی که هنوز زنده بود و به من سر میزد و میآمد پیشم. گفتم: جهاد، عزیز دلم، چرا اینقدر دیر آمدی؟ خیلی منتظرت بودم. جهاد گفت: بازرسیها طول کشید، برای همین دیر آمدم. در عالم خواب یادم نبود #شهید شده، فکر کردم بازرسی های سوریه را می گوید. گفتم: مگر تو از بازرسی رد می شوی؟
گفت: آره، بیشتر از همه سر بازرسی نماز ایستادم. با تعجب گفتم بازرسی چی؟ گفت: بازرسی نماز. و ادامه داد، بیشتر از همه چیز از #نماز صبح سؤال می شود. نماز صبح. تازه یادم آمد جهادم #شهید شده. پرسیدم: حساب قبر چی؟ گفت: #شهدا حساب قبر ندارند. حسابی در کار نیست. ما هم الان کارمان تمام شد و راه افتادیم...
#شهید_جهاد_مغنیه
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹 @dashtejonoon1🕊🌹