eitaa logo
📙 داستان و رمان 📗
1هزار دنبال‌کننده
40 عکس
76 ویدیو
5 فایل
کانال های جذاب : فیلم و کارتون @kartoon_film سینمایی و سریال @film_sinamaee چیستان و معما @moaama_chistan شعر و سرود @sorood_sher تربیت دینی کودک @amoomolla اخلاق خانواده @ghairat آدمین و مسئول تبادل و تبلیغ @dezfoool تبلیغ ارزان @tabligh_amoo
مشاهده در ایتا
دانلود
به کانال داستان و رمان خوش آمدید هشتک ها برای جستجوی سریع شما داستان های کوتاه : داستان یک قسمتی کودکانه : داستان های نیمه بلند : داستان های بلند : قصه های صوتی تک قسمتی : مجموعه : 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 🎧 مجموعه 🎼 🎼 🎼 🎼 قصه های صوتی چند قسمتی : داستان های مصور : هشتک های موضوعی : هشتک های تقویمی و مناسبتی :
📚 داستان کوتاه مرد غریبه ۱ 🌟 روزی روزگاری در زمان های دور ، 🌟 مردی غریبه ، 🌟 که از راه دوری آمده بود 🌟 به مکانی رسید 🌟 و مدام به اطرافش نگاه می کرد 🌟 تا بتواند جایی را ، 🌟 برای استراحت پیدا کند . 🌟 چشمش به مسجدی افتاد 🌟 را در آن مکان بود 🌟 از شتر خود پیاده شد 🌟 و به طرف مسجد حرکت کرد . 🌟 وارد مسجد شد و در را بست . 🌟 مسجد بسیار خلوت بود 🌟 و تنها سه چهار نفر در آن مسجد 🌟 به نماز ایستاده بودند . 🌟 او در کنار یکی از نمازگزاران نشست 🌟 آرامش دلنشین و بسیار قشنگی ، 🌟 در مسجد حاکم بود . 🌟 عطر و رایحه بسیار خوشایندی نیز ، 🌟 در فضای مسجد پخش شده بود . 🌟 مرد غریبه ، این آرامش لذت بخش 🌟 و رایحه دلنشین را ، 🌟 به خوبی حس می کرد . 🌟 از کنار یکی از پنجره های مسجد ، 🌟 صدای بق بقوی کبوتران می ‌آمد . 🌟 مرد غریبه به نماز ایستاد 🌟 بعد از پایان نمازش ، 🌟 نگاهی به اطراف انداخت . 🌟 کمی دور تر از خود کودکی را دید 🌟 که به همراه پدر خود ، 🌟 مشغول نماز خواندن بود . 🌟 آن کودک ، هر کاری که پدرش ، 🌟 انجام می داد ، عیناً تقلید می کرد . 🌟 با خودش فکر کرد 🌟 احتمالاً این پدر و کودک ، 🌟 بعد از او وارد مسجد شدند 🌟 چون در زمان ورودش به مسجد ، 🌟 آن ها را ندیده بود . 🌟 در همین فکرها بود 🌟 که ناگهان چشمش به مردی افتاد 🌟 که در کنارش به نماز ایستاده بود 🌟 آن مرد ، 🌟 چهره بسیار زیبا و مهربانی داشت 🌟 آن بوی عطر و رایحه خوشی که ، 🌟 در حین نماز آن را احساس می کرد 🌟 از همین مرد می آمد . 🌟 آن مرد بوی بسیار خوشی می داد 🌟 بویی مانند عطر سیب ! 📙 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla
📚 داستان کوتاه مرد غریبه ۲ 🌟 آن مرد خوش چهره و خوشبو ، 🌟 آهسته و زیر لب ، 🌟 مشغول دعا کردن بود . 🌟 مرد غریبه هم دست های خود را ، 🌟 رو به آسمان بلند کرد و گفت : 🕋 خدایا ما را به راه راست هدایت فرما 🕋 خداوندا ما تنها تو را می پرستیم 🕋 و تنها از تو کمک و یاری می خواهیم 🕋 ای خدای بزرگ ! 🕋 ما را از تمامی مردمان بی نیاز کن 🌟 مرد خوش چهره ، 🌟 از جای خود بلند شد 🌟 می خواست از مسجد بیرون برود 🌟 اما قبل از اینکه برود ، 🌟 روی خود را به مرد غریبه کرد 🌟 مرد غریبه هم بی اختیار ، 🌟 به چهره زیبای او نگاه می کرد . 🌟 مرد زیبا با مهربانی لبخندی زد 🌟 و به آن مرد غریبه سلام نمود 🌟 و با لبخند گفت : 💎 ای برادر ! نگو خدایا 💎 ما را از تمامی مردمان بی نیاز کن 💎 بلکه بگو خداوندا ! 💎 ما را از مردمان بد بی ‌نیاز فرما 💎 زیرا مومن ، 💎 هیچگاه از برادر مومن خود ، 💎 بی‌ نیاز نمی شود . 🌟 آن مرد خوش بو خداحافظی کرد 🌟 و از مسجد خارج شد . 🌟 مرد غریبه نیز تا آخرین لحظه ، 🌟 او را تماشا می کرد 🌟 و زیر لب می گفت : 🌹 چه مرد نورانی و دانایی بود 🌹 چه کلام زیبا و دلنشینی داشت 🌹 نمی دانم او کیست 🌹 اما هر کسی که هست ، 🌹 حتماً دانشمند است 🌹 زیرا تنها انسان های بزرگ و دانشمند 🌹 می توانند به این زیبایی حرف بزنند 🌟 مرد غریبه ، 🌟 از یکی از افراد در مسجد پرسید : 🌹 ببخشید آقا ! 🌹 این مردی که از مسجد خارج شد 🌹 چه کسی بود ؟ 🌟 آن فرد جواب داد : ☘ چطور این شخص را نشناخته ای ☘ او امام ما شیعیان است ، ☘ امام محمد باقر 🌟 غریبه با تعجب و شرمساری گفت : 🌹 راست می‌گویی ؟ 🌹 ای کاش زودتر او را شناخته بودم . 🌟 رفتار و کردار خوب ، همیشه ، 🌟 ستودنی و قابل احترام است . 🌟 امام محمد باقر علیه السلام ، 🌟 وقتی متوجه خطای آن مرد ، 🌟 در هنگام دعا شدند ، 🌟 با مهربانی و چهره ای بشاش ، 🌟 او را از اشتباه خود مطلع کردند . 🌟 آن مرد نه تنها از امام ناراحت نشد 🌟 بلکه مجذوب وقار و کلام ایشان شد 🌟 انسان های بزرگ و دانا ، 🌟 همیشه با لحن مناسب و لبخند ، 🌟 خطا های دیگران را متذکر می شوند 🌟 چه خوب است که ما شیعه ها ، 🌟 امامان بزرگوار را ، 🌟 الگوی خود قرار دهیم . 🌟 و در زمان مشکلات و ناراحتی ها ، 🌟 از خدای بزرگ طلب صبر و تقوا کنیم 🌟 و همیشه با دیگران مهربان باشیم . 📙 @dastan_o_roman 🇮🇷 @amoomolla