🍂
🔻 نقش قرارگاه کربلا
در عملیات کربلای۵
به روایت اسناد ۱
🔅 ماجرای جلسه خصوصی آقای هاشمی با آقا محسن و فرماندهان سپاه در رابطه با ادامه جنگ
🔅 با اجرای عملیات دشمن در زمین و زمان دچار غفلت شد
دشمن با تصور ذهنی و تحلیلی که از وضعیت ما داشت، به این جمعبندی رسیده بود که ایرانیها خیلی تلاش کنند یک سال دیگر آمادگی اجرای عملیات بزرگ دیگری مثل عملیات کربلای ۴ را پیدا میکنند تازه معلوم نیست آن عملیات در چه نقطهای و در کجا باشد. بنابراین با اجرای عملیات کربلای ۵ دشمن در زمین و زمان دچار یک غافلگیری شد.
به نظر من، فرماندهی به این جمع بندی رسیده بود که در وضعیت موجود و با موفقیتی که در محور شلمچه به دست آوردیم، میشود از این شکست پلی ساخت برای رفتن به سمت یک پیروزی و یک کار بزرگتر، لذا فکر میکنم ۲ یا ۳ روز بعد از کربلای ۴، فرماندهی طی جلسات فشردهای با فرماندهان، دو سه تا کار همزمان انجام داد.
🔅 برگزاری جلسات فشرده با فاتحان کربلای ۴
در گام اول وی علل شکست کربلای ۴ را تجزیه و تحلیل کرد. در گام دوم با فرماندهان محور شلمچه به صورت فشرده و مضاعف جلسه میگذاشت، یعنی به طور اختصاصی آقای رودکی و نوری را میخواست، مینشست میگفت بگویید شما چطوری توانستید خط شلمچه را بشکافید و بروید داخل و سوار این دژ بشوید؟ یادم است آقای نوری فرماندهی تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) به آقا محسن میگفت، ما نیروهایمان سرازیر شدند در یک کوچه مانند و مستقیم رفتند. تعبیرش از کوچه این بود که داخل دژ عراق – که عرض آن حدود ۱۵ متر بود – عراق یک کانالی کنده بود درست عین کوچه؛ اینها افتاده بودند در این کوچه و به قول خودشان، سرازیر شده بودند تا پایین؛ یعنی از حول و حوش پایین زیر سرازیر شده بودند به سمت شلمچه.
به هرحال تحلیل این شرایط توسط فرماندهی کل اهمیت زیادی داشت. ما از حدود سیصد یا سیصد و پنجاه گردان که برای عملیات کربلای ۴ آماده کرده بودیم، حدود چهل و پنج گردانش در این عملیات به کار رفته بود، اما بقیهی نیروها باقی مانده و پای کار بودند و اگر بنا بر پایان عملیات بود، باید همه این نیروها برمیگشتند.
🔅 دو روز بعد از "کربلای ۴"، کار عملیات بعدی آغاز شد
شما تصور کنید، یک بسیج عمومی در سال ۶۵ شکل گرفته، این بسیج هم کاملا علنی و آشکار بوده، همهی ائمهی جمعه آمدهاند پای کار و همه زحمت کشیدند، نتیجهاش شده سیصد گردان نیرو، حالا یک بخش کوچکی از این نیرو صرف شده در کربلای ۴ و بقیهاش مانده، اگر به اینها بگوییم بروید خانههایتان تا بعد ببینیم چه کار میشود کرد، علاوه بر اینکه همهی سال را از دست میدادیم، در بسیج بعدی هم اگر این دفعه صد هزار نیرو دست ما را گرفته، -باتوجه به آثار و تبعات این اتفاق- ممکن بود پنجاه هزار تا هم دست ما را نگیرد. بنابراین، از دست دادن نیروها هم یکی از معضلاتی بود که نمیشد به سادگی از آن گذشت. این هم یک نکتهای بود که به نظر من در ذهن فرماندهی خیلی به اصطلاح پررنگ و روشن بود که باید بهسرعت تصمیم میگرفت. به همین دلیل، فکر میکنم روز دوم یا سوم بود که آقا محسن در عین حال که داشت این جلسات را برگزار و دلایل شکست کربلای ۴ را بررسی میکرد، من را صدا کرد و گفت که آقای غلامپور این شما، این هم یگانهایت (لشکرهای ۲۵ کربلا، ۴۱ ثارالله، ۱۹ فجر، ۱۰ سیدالشهدا، ۳۱ عاشورا، ۳۳ المهدی، تیپ ۱۸ الغدیر و تیپ ۴۸ فتح)، برو خط شلمچه را تحویل بگیر و شروع کن به کار کردن، هیچ کاری هم به این بحثها، حرفها و نقدها نداشته باش. از اینجا کار ما در کربلای ۵ آغاز شد. اولین حرفی هم که به من زد این بود که کاری به بقیه نداشته باش. به عزیز جعفری هم گفت شما برو کار آمادهسازی هور را انجام بده. به آقای علایی هم گفت بروید سمت فاو و زمین آنجا را آماده کنید. آقای ایزدی را هم فرستاد به سمت غرب کشور برای آمادهسازی منطقهی سومار.
پیگیر باشید
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تاریخ_شفاهی #کربلای_پنج
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 مثل یک خانواده
خاطره یک اسیر عراقی
┄═❁๑❁═┄
یکی از اسرای عراقی به نام عمران موسی جعفر الرحامی متولد دیوانیه عراق در خاطرات دوران اسارت خود چنین مینویسد:
«من میهمان جمهوری اسلامی ایران هستم. بعد از اسارت به اهواز منتقل شدم. رفتار برادران ایرانی، انسانی و اسلامی بود.
از اهواز به اردوگاه کهریزک منتقل شدم. در این اردوگاه کارگاههای متنوع و متعددی بود که هر کس میتوانست حرفه دلخواه خود را در آنها یاد بگیرد.
کارگاههایی مثل خیاطی، نجاری، صافکاری، آهنگری .....
ماهیانه در مقابل کارمان حقوق به ما میدادند. مسئولین اردوگاه آنقدر با ما خوب رفتار می.کردند که قابل گفتن و بیان نیست. رفتار آنها با ما مثل اعضای خانواده شان بود. از لحاظ تفریحی بازیهایی مثل: فوتبال، والیبال و پینگ پونگ به اضافه دوره های فرهنگی و درسی نیز وجود داشت. از خداوند خواستارم که این انقلاب مبارک را محفوظ نگهدارد تا الگویی باشد برای مستضعفان جهان...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#خاطرات_اسرای_عراقی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
🍂 خاطرات کوتاه
برای شهید سید حسین علم الهدی ۱
در شب ۱۶ دیماه، سالگرد عملیات نصر، و در شب عروج شهید علم الهدی
┄═❁๑❁═┄
🔸 سیرک مصری
در دوران پهلوی، یک سیرک مصری به اهواز آمده بود و در جهت فساد اخلاقی جامعه گام برمی داشت. حسین که در آن زمان ۱۴ سال بیشتر نداشت، با آگاهی از این قضیه، به همراه چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند که بساط این سیرک فاسد را از آنجا برچینند. آنها در زمانی که کسی داخل سیرک نبود، با بمب بنزینی آنجا را به آتش کشیده و نامه ای به این مضمون به مسئول سیرک نوشتند: «در شرایطی که اسرائیل مردم مظلوم فلسطین را آواره کرده است، ما مسلمانان باید جهان را پیدا کنیم. جای تعجب است که در این شرایط، شما برای به فساد کشاندن جوانان کشور ما به ایران آمده اید...»
🔸 خودسازی
به همراه حسین به کوه های اطراف مشهد رفته بودیم. بعد از طرفیه، به چشمه ای رسیدیم که آب صاف و خنکی داشت و از ارتفاع چند متری، آب به صورت آبشار به پایین می ریخت. ما دیدیم که حسین دارد لباسش را در می آورد. اول فکر کردیم می خواهد تنی به آب بزند، اما بعد در کمال تعجب دیدیم که او کمرش را زیر آبشار گرفته و سعی می کند، فشار آب و سردی آن را تحمل کند. از او پرسیدیم که: «چرا این کار را انجام می دهی؟» گفت: «ما باید خودمان را بسازیم تا بتوانیم در مقابل شکنجه های ساواک مقاومت کنیم.»
🔸 حکم اعدام
در ایام حکومت نظامی سال ۱۳۵۷، شهید علم الهدی در پادگان اهواز زندانی بود. من از پشت میله های زندان او را دیدم، به من گفت: «سلام مرا به مادرم برسان و بگو حالم خوب است. چیزی هم به شما می گویم، اما به مادرم نگو. حکم اعدام من صادر شده و قرار است که ۴ روز دیگر من را اعدام کنند.»
البته بعد از فرار شاه و پیروزی تدریجی انقلابیون، زندانیان سیاسی، از جمله حسین آزاد شدند. مادر حسین، زینب گونه برای اعلام تنفر خود از رژیم شاه و به نشانه مقاومت و پایداری، هیچ گاه برای ملاقات فرزندش به زندان ساواک نرفت. او حتی نامه ای به شاه نوشت و در آن نامه عنوان کرد: «تو (شاه) لیاقت زمامداری مملکت شیعه را نداری.» بانو علم الهدی در سال ۱۳۶۷، دارفانی را وداع گفت و طبق وصیتش، او را کنار مزار فرزندش حسین، در بارگاه شهدای هویزه به خاک سپردند.
🔸 علاقه به شعر
حسین علاقه زیادی به اشعار حافظ و مولوی داشت و شاگردان و دوستانش را نیز به استفاده از این اشعار تشویق می کرد. از جمله اشعار بسیار مورد علاقه او از حافظ، که آن را در یادداشت هایش نیز می نوشت، این دو بیت بود:
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
پنهان نگشته ای که شوم طالب حضور
غایب نگشته ای که هویدا کنم تو را
او مثنوی مولانا را نیز حفظ کرده بود و در هر فرصتی برای دوستان خود، اشعاری را از مولوی می خواند. وقتی خبر شهادت «منصور معمارزاده» به او رسید، این اشعار را خواند:
خون شهیدان را از آب اولی تر است
این خطا از صد ثواب اولی تر است
در درون کعبه رسم قبله نیست
چه غم از غواص را پاچیله نیست
🔸 ادای تکلیف
در ابتدای جنگ، به همراه [شهید] غیور اصلی و علم الهدی و جمعی دیگر، شبیخون های زیادی به عراق می زدیم و پیش می آمد که بدون نتیجه و پس از چند ساعت درگیری به پایگاه برمی گشتیم. راه را گم می کردیم، به موانع بر می خوردیم، بچه ها خسته و ناراحت می شدند، خلاصه ناراحتی هایی از این قبیل وجود داشت. در این مواقع، علم الهدی برای ما از جنگ های صدر اسلام می گفت و با این سخنان به بچه ها روحیه می داد. او می گفت: «ما باید تکلیف خودمان را انجام دهیم، خواه به نتیجه برسد، خواه نرسد.»
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#علم_الهدی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 بعضی ها ما را سرزنش می كنند كه چرا دم از كربلا می زنید و از عاشورا.
آنها نمی دانند كه برای ما كربلا بیش از آن كه یك شهر باشد ، یك افق است،
یك منظر معنوی است كه آن را به تعداد شهدایمان فتح كرده ایم ؛
نه یك بار و نه دو بار،
به تعداد شهدایمان
شهید سید مرتضی آوینی
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#کلیپ #نماهنگ #آوینی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂
🔻 هنگ سوم | ۶۶
خاطرات اسیر عراقی
دکتر مجتبی الحسینی
┄═ ◍⃟🌺 ◍⃟🌸 ◍⃟🌻═┄
۱۵ - خشک شدن آبها
آبهایی که ایرانیها در آغاز جنگ در منطقه ممنوعه رها کرده بودند، رفته رفته در طول تابستان ۱۹۸۱/ ۱۳۶۰ خشک شد. در محل این آب گرفتگی گیاهان و نیزارهای فراوانی رویید. ماهیهای زیادی نیز در پشت سدخاکی جمع شده بودند که غذای لذیذی برای ما بودند.
مساحت زیادی از منطقه ممنوعه به ویژه در نزدیکی گروهانهای دوم و سوم خشک شده بود که نیروهای ما را نگران آغاز حمله جدید از سوی ایرانیها میکرد. چون خشکاندن آبها به معنی فراهم آوردن زمینه مناسب برای حمله بود. پس از گذشت مدتی از فصل تابستان، سه قطعه زمین کوچک را به کاشتن سبزیهای خوردنی مانند ، تربچه، ریحان و شاهی اختصاص دادم. مساحت هر کدام از آنها بالغ بر ۱۲ متر بود. با دیدن آنها احساس شادمانی میکردم. جمع شدن گنجشکها، زیبایی منظرهها را چند برابر می کرد. روزها صندلیم را نزدیک این باغچه های کوچک قرار میدادم و به مطالعه مجلات و روزنامه هایی که در اختیارم بود، می پرداختم. خیال می کردم درون باغی نشسته ام.
🔸 تشويق وتطميع
هر دولتی که بخواهد ملت و ارتش خود را به صحنه نبرد بکشاند، بایستی با پیدا کردن توجیههای عقیدتی و معنوی برای ورود به جنگ زمینه را آماده کند. رژیم بعث چند ماه قبل از شروع جنگ درصدد یافتن توجیههایی برای اعزام ملت عراق به صحنه پیکار و ایجاد روح حماسه و مقاومت در دل شهروندان عراقی علیه هر چیزی که ماهیت ایرانی دارد برآمد. در این میان وزارت اطلاعات و موسسات تابعه نقش فعالی در برافروختن آتش فتنه ایفا کردند. رژیم بعث مصرانه تلاش کرد تا نه اسرائیل و آمریکا بلکه ایران را دشمن امت عربی معرفی کند در حالی که شهروندان عراقی ایران را کشوری مسلمان و همسایه به حساب می آوردند.
قبل از شروع جنگ مرحله زمینه سازی آن بود که با اتخاذ تدابیری در جهت تطمیع نظامیان از قبیل افزایش حقوقها و دادن امتیازات مادی و معنوی به آنها همراه شد.
بعثی ها موفق شدند تا حد زیادی ارتش را به شرکت در این نبرد برانگیزاند، ولی پس از مدتی از گذست عمر جنگ و وارد آمدن خسارتها و مصیبتهای فراوان، بسیاری از حقایق پشت پرده برای ارتشیان آشکار شد و انگیزه اصلی برای شرکت در جنگ، ضعیف و ضعیف تر گشت. اینجا بود که رژیم علاوه بر توجیههای خود برای شروع جنگ به عوامل موثر دیگری نیازمند شد. فرماندهان ارتش و دولت احساس کردند که با سنگین تر شدن کفه جنگ به نفع ایرانیها تعادلی بین ارتش عراق و ایران بوجود آورند تا بتوانند از هدفها و موجودیت خویش دفاع کنند. در این راستا تدابیر مادی معنوی و تبلیغاتی بسیاری اندیشه شد تا روح مبارزه را بار دیگر در کالبدارتش عراق بدمد .
در اینجا به چند نمونه از این تدابیر اشاره میکنم.
۱ - تجهیز ارتش
پیش از شروع جنگ تجهیزات ارتش عراق اعم از یونیفورمها و لوازم شخصی با کیفیتی بسیار نامطلوب در عراق ساخته میشد، ولی پس از جنگ لباسهای گرانقیمت و وسایل شخصی خارجی - به ویژه ساخت رومانی - در اختیار پرسنل ارتش قرار گرفت. در سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ لوازم شخصی پرسنل ارتش عراق اعم از کلاه و کفش که قبلاً در داخل ساخته میشد، از خارج خریداری شد و در اختیار نظامیان قرار گرفت. این امر هیبت تازه ای به نظامیان عراقی بخشید و آنها با احساس این که مورد احترام و توجه دولت قرار گرفته اند روحیه گرفتند و با شور و حال بیشتری به جبهه نبرد روی آوردند. علاوه براین بسیاری از لوازم مورد مصرف در فروشگاههای ارتش که بازار اصلی پرسنل ارتش عراق به حساب می آیند در دسترس نیازمندان قرار گرفت.
۲ اتوموبیلها و زمینهای مسکونی
هر انسانی به طور طبیعی مشتاق داشتن منزل، اتوموبیل و زندگی مرفه است. دولت عراق تصمیم گرفت اتوموبیلهای شیکی با نازلترین قیمت و به صورت اقساط ناچیز به افسران و درجه داران بفروشد. درست است که دولت قبل از شروع جنگ این وعده و وعیدها را به ارتشیان داده بود ولی در نیمه سال ۱۹۸۱ / ۱۳۶۰ تدریجاً به وعده های خود وفا کرد. نظامیان مستقر در خطوط مقدم تا افراد پادگانهای دائمی از این بذل و بخششها بهره مند شدند . از آنجایی که دستیابی به اتوموبیل امتیاز و دستاورد مهمی در کشورهای جهان سوم به حساب میآید توزیع اتوموبیل ذهن ارتشیان عراق را مشغول داشته بود. به موازات دادن اتوموبیلها، زمینهای مسکونی نیز بین نظامیان تقسیم شد. ضمناً برای ساختن خانه و آماده سازی آنها برای سکونت تسهیلات مادی در اختیارشان قرار گرفت. اعطای این امتیازات در حین جنگ سرعت بیشتری به جنگ میبخشید. به همین دلیل بعثی ها از آنها به عنوان برکات قادسیه صدام» یاد میکردند.
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#هنگ_سوم
نشر همراه با لینک
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 یادش بخیر
روزهایی که تلاطم جبههها بالا میرفت و اعزام ها پررونق.
..و به همان نسبت بی تابیهای بچهها هم بالا میرفت.
و این روزها چندین بار در طول ۸ سال تکرار شد.
دوستی میگفت:
روزهای پایان جنگ بود و تک های دشمن و حملات شیمیایی و در کنارش خبر شهادتها با چاشنی گاز سیانور و خردل و انواع و اقسامش...و گرفتن جزایر مجنون و رسیدن مجدد به جاده اهواز خرمشهر. تازه استخدام شرکتی شده بودم و باید در نظم و انضباط، خودی نشان میدادم. در محوطه قدم می زدم که پیام حضرت امام از رادیو پخش شد و همه را به جبهه فرا خواند. چیزی برای از دست دادن نداشتم. شعار "چو ایران نباشد تن من مباد" به شعور تبدیل شده بود و باید مصداق عملی پیدا میکرد.
فرصتی برای کسب تکلیف و اجازه و برگه از روسا نبود، از همان محوطه شرکت مستقیم به سپاه رفتم و اعزام شدم.
نفس کشیدن در فضای بچههای جبهه چقدر آرامشبخش بود و دلگشا
و آنروز همه آمده بودند و هر کس را میخواستی میدیدی!
آن روزها با همه مردان و زنان بیادعا به انجام تکلیف گذشت و امروز هم باید به تکلیف و تدبیر بگذرد....
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#یادش_بخیر
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas
🍂
🍂 مبدأ و مقصد رزمندهها کربلا بود!
حالا چه به کردستان اعزام میشدند
یا جنوب یا هر جبههی دیگری،
چه عملیات برای آزادسازی بصره بود
یا العماره یا شلمچه و مجنون ،
آنها فقط یک هدف داشتند
و آن هم رسیدن به «کربلا» بود ...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#عکس
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈عضو شوید
◇◇ حماسه جنوب ◇◇
🍂
🍂 خاطرات کوتاه
برای شهید سید حسین علم الهدی ۲
┄═❁๑❁═┄
🔸 اَینَ عمار
همراه حسین در اتاق کوچکی در اهواز بودیم. هر دو مطالعه می کردیم. حسین مشغول خواندن نهج البلاغه بود که متوجه شدم چهره اش منقلب شد و اشک می ریزد. به صفحه نهج البلاغه نگاه کردم و شماره صفحه را به خاطر سپردم، تا بعد از بیرون رفتن حسین به آن مراجعه کنم و علت گریه اش را بفهمم. بعد از ان که حسین از اتاق بیرون رفت، سراغ نهج البلاغه رفتم و صفحه مربوطه را باز کردم.
خطبه امیرالمومنین (ع)در فراق یاران با وفایی بود که حضرت ناله می کند و می فرماید: «این عمار؟ این ذوالشهادتین؟ کجاست عمار؟....»
صادق آهنگران
🔸 بیان علی گونه
همراه علمالهدی از پایگاه سپاه بیرون رفتیم. در بین راه به قبرستانی رسیدیم. حسین گفت: «آرام راه بروید.» سپس عباراتی عربی از نهج البلاغه خواند و بعد، آن را ترجمه و تفسیر کرد. آن خطبه این بود: حضرت علی (ع) به یارانش که از کنار قبرستانی عبور می کردند، فرمود: «آیا می دانید که مرده ها با شما صحبت می کنند؟» یاران گفتند: «نه!» امام فرمود: «آنها دارند به شما می گویند که ما فرصت را از دست دادیم، ولی شما فرصت دارید. فاصله ما با شما یک متر بیشتر نیست، اما ما فرصت را از دست داده ایم. اکنون نه راه بازگشت داریم و نه راهی برای انجام عمل خیر. پس قدر این فرصت را بدانید و آن را غنیمت شمرده و از آن استفاده کنید ...» و چنان این سخنان را بیان می کرد که گویی از طرف امیرالمومنین (ع) مامور به بیان این مطالب است.
🔸 ملاقات خدا
شب عملیات هویزه بود، بچه ها شور و حال عجیبی داشتند. یکی وصیت نامه می نوشت، یکی نماز می خواند، بعضی قرآن می خواندند و بعضی با یکدیگر شوخی می کردند. در جاهایی صحنه هایی هم چون شب عاشورا دیده می شد. حسین دستور داد همه موجودی انبار، یعنی دو گونی لباس نو را بین بچه ها تقسیم کنند. سپس درخواست آب کرد تا غسل شهادت کند، اما آب به اندازه کافی نداشتیم.
گفت: «به اندازه شستن سرم باشد، کافی ست.» به او گفتم: «فردا عملیات است و در گرد و غبار، دوباره سرت کثیف می شود.» گفت: «به هر حال می خواهم سرم را بشویم.» گفتم: «مگر می خواهی به تهران بروی؟» گفت: «نه، فردا می خواهم به ملاقات خدا بروم.» بالاخره یکی از بچه ها یک کتری آب نیم گرم تهیه کرد و طشتی گذاشتیم و حسین سرش را شست.
یونس شریفی
🔸 نابغه مسلمان
برادر عزیز ما، حسین علم الهدی در جلسات و کلاس های ما در مشهد حضور فعال داشت، اما من در آن زمان ایشان را به خوبی نمی شناختم و نمی دانستم که یکی از مسلمانان نابغه است، تا این که به اهواز رفتم و از نزدیک با او آشنا شدم و چندین خاطره با ایشان دارم. از جمله آخرین روز پیش از شهادت حسین، یعنی روز ۲۸ صفر. من کنار کرخه کور ایستاده بودم که نماز بخوانم، دیدم حسین علم الهدی و عده دیگری از برادران به سوی من می آیند. خیلی گرم و صمیمی با من برخورد کردند و من هم از دیدارشان بسیار خوشحال شدم. بعد از این که قدری با هم صحبت کردیم، به آنها گفتم: «خب، نیروهای ارتش به این جا رسیده اند، شما دیگر می توانید به عقب برگردید.» اما حسین گفت: «نه آقای خامنه ای، ما می خواهیم به پیش برویم.» البته حقیقتا هم آنها به پیش رفتند و به لقاءالله پیوستند.
مقام معظم رهبری
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#علم_الهدی
کانال خاطرات رزمندگان دفاع مقدس
@defae_moghadas 👈لینک عضویت
✧✧ ܭߊࡅ߭ߊܠܙ حܩߊܢܚܘ ܥܼࡅ߭ࡐܢߺ ✧✧
🍂