❣ محکمه خون شهداء محکمه عدلیست که ما را در آن به محاکمه می کشند.
خدا می داند اگر پیام شهدا و حماسه های انها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنهکاریم.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣ سرش را گذاشته بود روی پای مادرش و به هیچجا زل زده بود. سه روز بود که حرف نمیزد و تب داشت. طیبه را میگویم، دختر دوساله برادرم
هیچ چیز به وجدش نمیآورد و صورتاش توی قاب روسری قرمز عروسکی از آنچه که بود هم زردتر به نظر میرسید
مثل بستنی که توی گرمای خوزستان آب شده بود، نه! مثل بقایای شمع سوخته روی صندلی عقب ولو شده بود و چشم از دستگیره کمکی بالای در پشت سر راننده بر نمیداشت، همان هیچجا که گفتم
بغض نه، قشنگ گریهام گرفته بود، ما که آمده بودیم استقبال پدرش! یک لحظه اما فکر میکردم اگر پدری در کار نبود چه؟! کدام خیابان اینجور وقتها حال دخترها را بدون پدرشان خوب میکند؟ باید تا کجای جهان رفت تا دختری یادش برود که دلاش برای پدرش تنگ شده؟! اصلا یادش میرود؟! تا کی؟! فرصت برای زندگی نمیماند که
مثلا روز دختر است،
از ماشین پیاده شدم، گفتم میروم ببینم این مغازه چیزی دارد یا نه، دو دقیقه بعد برادرم جای من سوار شد و بی مقدمه گفت نداشت
توی ماشین که برگشتم گونههای طیبه از روسریاش سرختر بود
من دختر ندارم، اما اگر پدر هستید و دختر دارید خودتان را بهاش هدیه بدهید، یکجوی
#فاطمه_معصومه
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
مستان خرابات ز خود بی خبرند
جمعنـد و ز بـوی گــل ،پراکـــنده تـرند
ای زاهــد خـــودپرســت با ما منشین
مستـــان دگــــرند..و خـــودپرستان دگرند
#سلام_صبحتون_شهدایی🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
هرگاه در نمازعجله کردی
خواستے زودتر بخوانی
بیاد_بیاور...
همه ےآنچه ڪ میخواهی
بعداز نماز به آن برسی
و آنچه ڪه میترسےاز دستش بدهے
بدست همان کسےست
ڪه مقابلش ایستاده ایی
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹🕊
#کلام_شهید🌹
به نام خداى شهدا
این وصیت نامه یک پاسدار به هنگام اهداى خون خود درراه اسلام است که
نه درفکر مال است ونه در فکر جان.
نه درفکر زندگی است ، و نه در فکر فرزند.
بلکه با قلبى مملو از عشق به الله و اسلام و نسبت به رهبرش امام خمینى و هموطنانش چنین مى نویسد:
والدین خوبم من به شما تعلق ندارم ،
فرزند اسلام هستم.
سرباز جانبازخمینى هستم.
شما رابه خدا ، خمینى را تنها نگذارید.
#شهید_عبدالرسول_سادات🕊🌹
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🌹🕊
❣ شهید عليرضا بهلول دهم تير ۱۳۳۶ ، در شهرستان اهواز به دنيا آمد. پدرش نامدار، لبنيات فروش بود. تا پايان دوره متوسطه در رشته رياضی درس خواند و ديپلم گرفت.
دوازدهم ارديبهشت ۱۳۶۱ ، در خرمشهر بر اثر اصابت تركش گلوله توپ به شهادت رسيد. مزار او در زادگاهش قرار دارد.
متن خاطره:
در عملیات حصر آبادان با علیرضا آشنا شدم روح بزرگ و آسمانی او در جسمش نمی گنجید و یاد خدا و کمک به محرومان همیشه بر لبانش جاری بود. روزهای جبهه و جنگ دوران سختی بود و علیرضا در هر کاری سعی و تلاش می کرد تا کمک دهنده باشد.
وی فردی بسیار پر کار و پرتلاش بود. یک بار کنارش رفتم و به او گفتم:«خسته نباشی برادر»
با لبخندی زیبایی که تحویل داد واقعا احساس خوبی به من دست داد، گفت:«درمانده نباشی»
برگشتم نگاهش کردم و گفتم:« چرا اینقدر بخودت زحمت می دهی ؟»
با لبخندی رو به دور دست ها کرد و گفت:«اینجا مثل بهشت است و من فکر می کنم دارم در بهشت زندگی می کنم و هر کاری می کنم با رضایت و برای خدا انجام می دهم»
او در عملیات ثامن الائمه در حین فرماندهی گردان خود، از ناحیه چشم مورد اصابت ترکش دشمن قرار گرفت، پس از آن او را باز دیدم از وی پرسیدم خوبی گفت:«راضیم به رضای او» و پس از چندی برای مداوا به آلمان اعزام شد . او شهید علیرضا بهلول بود که در اردیبهشت ۱۳۶۱ در عملیات بیت المقدس، آزادی خرمشهر، با همان جراحت شرکت کرد و تا اوج آسمانها پر کشید.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣️تبرک چشم هایمان
به یاد شهدای 8 سال دفاع مقدس
#کلیپ
#نماهنگ
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣️
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣️🔰❣️🔰❣️ #پوکه_های_طلایی #قسمت_بیستونهم نویسنده: خانم طیبه دلقندی مدتی که از فوت امـام گذشت
❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_سی ام
نویسنده :خانم طیبه دلقندی
موج تبعید و جابه جایی میـان زنـدان هـا بـه راه افتـاد . مـرا بـه بـدترین آسایشگاه یعنی آسایشگاه هفت ، بند دو فرستادند . آن جا همه از هم میترسیدند ، هیچ کس به دیگري اعتماد نداشت .
فلوس های هم را می دزدیدند و پتـو هـاي
یکدیگر را کش می رفتند. از طرف دیگـر جاسوسـی و آدم فروشـی و گـزارش
کوچکترین حرکات بسیار متداول بود .
از این همه اختلاف و نزاع دلم به درد آمده بـود . چنـد تـا از بچه هـای خوب را شناسایی کردم و دور هم نشستیم. گفتم :
- باید کاری کنیم که اوضاع ایـن جـا عـوض بـشه . سـخته ولـی محـال نیست .
بعد از صحبت، با هماهنگی از حرکات داوطلبانه شروع کردیم . کارهای بقیه را انجام می دادیم. آوردن نان، غذا و آب و بقیه کارها . مدتی کـه گذشـت ،بقیه هم کمکم راه افتادند.
بچه ها ترغیب شده بودند و برای بیرون بردن زبالـه و نظافت و آب پاشی از هم سبقت می گرفتند. احساس کردم آن هـا هـم از وضـع
موجود خسته شده بودند و منتظر اتفاقی بودنـد کـه پـاکی و نجابـت از دسـت رفته شان را یادشان بیندازد .
به لطف خدا دل ها به هم نزدیک شد. اوایل هـر کـس غـذایش را تـوی
لیوان یا چیز دیگری می ریخت و گوشه اي به تنهایی می خورد. ما ایـن رویـه را عوض کردیم . مثل ایران غذا را یک جا می گذاشتیم و از همه مـی خواسـتیم دور هم بنشینند. به این ترتیب نیازیبه تقسیم غذا نبود . همه با هم مهربانتـر شـده بودند.
مثل همیشه ، این وضعیت دوام چندانی نداشت و لو رفت . چند روز بود که مرتب اسم من نوشته می شد و من میدانستم کـه بایـد منتظـر تبعیـد بعـدیباشم. هر لحظه منتظر بودم. براي همین، نوشته ها و دعاهایم را مخفی کردم .
عاقبت آنروز فرا رسید .
اسامی را خواندند و صف کـشیدیم . خواسـتند
که وسایلمان را برداریم . وداع آنروز خیلی جانسوز بود . همه گریه مـی کردنـد . یـک دیگـر را در آغوش کشیدیم و از زیر قرآن ردمان کردند . اشک چند تا نگهبان در آمـده بـود .
ولی بعثی ها مسخره می کردند. با کابل ما را می زدند و با فارسی شکسته بسته ای
میگفتند :- یا االله! کربلا، برو، برو !
عاقبت ساعت ده صبح گرسنه و تشنه ما را از تکریت به سوي اردوگـاه هیجده در بعقوبه حرکت دادند.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 سردار شهید بهرام فروزانفر
معروف به شکارچی تانک
✍️ *محمود احمدی*
بهرام در اهواز و در خانواده ای مذهبی و بازاری تولد يافت.
داشته های تربيتی او در خانواده و از اوان كودكی در او احساس مذهبی پررنگ ايجاد كرده بود، آمد و شد او به مساجد و شركت در مراسمات و نماز های جماعت بخش اساسی از رفتارهای بهرام بود. از سویی بهرام به درس و تحصيل نيز تمايل قابل توجهی داشت، از اين رو در سالهای پايانی متوسطه به دبيرستان رهنما رفت كه از بهترين دبيرستانهای شهر اهواز از جهت سطح علمی و فرهنگی بود.
حضور در دبيرستان و آشنایی اش با دبيران مذهبی و روشنفكر همچنين شكل گيری اجتماعات دوستانه ازهمكلاسی های مذهبی و متمايل به ايجاد تحرك سياسی اجتماعی بهرام را روزبروز روشن تر و آگاه ترمی كرد، از اين رو در نخستين روزهای حركت های انقلابی كه در اهواز ميان دانش آموزان شكل گرفت مشاركت می جست.
بهرام همواره آرام ، متين كم حرف و مهربان بود و هرگز تمايل به طرح خود و ابراز وجود در او ديده نمی شد. صميميتی عجيب و مهربانی كم نظيری داشت كه بيشتر به ژرفای معنا در وجود او می ماند تا خودكم بينی و خجالت، زيرا در مواقع لازم برای پذيرفتن كارهای دشوار و مطرح كردن ایده های نو ، او جلودار بود.
در همين دبيرستان رهنما طرح دوستی با دوستانی می ريزند كه از محله او بسیار دور بود و پايش به مسجد حجت (عج) زیتون کارگری اهواز باز ميشود.
در کوران انقلاب و نهضت بود، که طرح دوستی بنده با او شکل گرفت و با پيروزی انقلاب و استقرار كميته انقلاب اسلامی در مسجد حجت نیز به عنوان عضو موثر اين کمیته به پاسداری از انقلاب می پردازد.
ادامه 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 در بهار سال ۵۹ با تشویق بنده، شهید فروزانفر به همراه جمعی دیگر از دوستان هم مسجدی ام، چون سردار دکتر حاج رحیم ممبینی، آقای غلامرضا فروغی نیا و استاد دکتر فرهاد درویشی به عضویت سپاه حمیدیه درآمدند.
لذا شهید فروزانفر یکی از پاسداران قدیمی سپاه حمیدیه محسوب می شدند، ایشان در ابتدای جنگ از ناحیه پا مجروح گردید ،اما به جهت ضرورت حضورش در جبهه حاضر به انتقال به اهواز جهت مداوا نشدند.
شرايط جنگ اما در آن مقطع نشان ميداد كه نيروهای سپاه نمی توانستند در نبرد به سلاحهای سبك اكتفا كنند، از اين رو بهرام كه از جهات مختلف توانمندی آموزش و بكارگيری سلاحهای مختلف را داشت ، سلاح مدرن "موشك ضد تانك تاو " را در مدت بسيار كمی آموزش ديده و بعنوان مسئول قبضه تاو نبرد خود را وارد مرحله ای نوينی كرد که با گذشت مدت بسيار کوتاهی مهارت مثال زدنی در استفاده از موشک تاو را بدست آورد ، بطوريكه آوازه او جبهه های جنوب را فرا گرفت و بارها فرماندهان ارتش نيز، از مهارت او شگفت زده و به شعف می آمدند و ایشان را مورد تفقد قرار داده و با واگذاری گلوله موشک تاو او را تشویق میکردند و بهرام هم ازاین بابت خیلی خوشحال می شد،
شهید بهرام از دیده شدن و مطرح شدن خود شدیدا بیزار و خصوصا از مواجهه و مصاحبه کردن با خبرنگاران بشدت گریزان بود علیرغم اینکه درجبهه جنوب فردی پرآوازه بود.
بهرام تنها یکبار در عملیات امام علی (ع) در ۶۰/۲/۳۱ در غرب سوسنگرد که بیش از ۶ تانک دشمن را به تنهایی با موشک تاو منهدم نمود.
به اصرار سردار حاج احمدغلامپور و سرلشکر شهید حاجعلی هاشمی ، حاضر به مصاحبه با رادیو شد.
وقتی که خبرنگار در آن مصاحبه از او سئوال کردند چه حس و حالی دارید که تانک های دشمن را منهدم کردید؟
بلافاصله شهید فروزانفر با جمله ای ماندگار پاسخ او را دادند، که "بنده عظمت اسلام را می بینم".
ادامه 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻شهید فروزانفر انسانی صادق و با ایمان و مخلص وبی ریا در عين حال بسيار صميمی و با هوش و قوی بنيه بود.
حسن خلق و كم حرفی و آرامش او زبانزد همه بود.
حدود ده روز پس از عملیات امام علی (ع)، شهید حاج علی هاشمی به بنده و شهید فروزانفر دستور دادند، جهت ابلاغ یک ماموریت جدید و توجیه شدن نزد " سرلشکر شهید حسن باقری " که در آن زمان در گلف (پایگاه منتظران شهادت) دراهواز مستقر بود، برویم.
به ستاد عملیات درگلف نزد سرلشکر شهید حسن باقری آمدیم و ایشان مختصری از عملیات آینده در منطقه دارخوین را شرح دادند و در آخر گفتند سه قبضه موشک تاو را آماده کنید و بسوی دارخوین اعزام شوید. و نیز تاکید داشتند، حتما قبضه ها استتار شوند و جیپ میول ها نیز با فاصله از یکدیگر و بدون توقف و در غروب حرکت کنیم و هنگام رسیدن به دارخوین خودمان را به "سرلشکر شهید حاج حسین خرازی" معرفی کنیم.
پس از مشورت با شهید حاج علی هاشمی، نفرات و قبضه ها آماده شدند و به سمت دارخوین حرکت کردیم. هنگام رسیدن به دارخوین سرلشکر شهید حاج حسین خرازی با خوشرویی به استقبالمان آمدند و این اولین آشنایی و برخورد ما از نزدیک با این فرمانده دلاور و شجاع و محجوب و کاردان بود و او بیشتر از همه با شهید فروزانفر به گفتگو پرداختند.
ایشان ما را در یکی از منازل سازمانی که متعلق به کارگران شرکت نفت بود اسکان دادند. در ضمن تمام منازل اطراف نیز، مرکز ستاد فرماندهی و پشتیبانی و به نحوی عقبه محور دارخوین بود و همچنین "سردارشهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور" در آن زمان جانشین شهیدخرازی در محور دارخوین بودند
محوری که اغلب نیروهای آن از استان اصفهان بودند و در آن زمان هنوز سازمانی بنام تیپ و لشکر در سپاه شکل نگرفته بود.
در آن ایام ، اغلب بچه های رزمنده نمازهای جماعت خود را سعی داشتند ، پشت سر حجت الاسلام شهید مصطفی ردانی پور اقتدا نمایند.
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣
🔻 در روزهای نخست، شهید حاج حسین خرازی ، ما را جهت آشنایی و توجیه منطقه به خط مقدم که به "خط شیر" معروف بود و در بالاتر از روستای سلمانه قرار داشت آشنا نمود، در آنجا رزمندگان اصفهانی از خط مقدم (خط شیر) در دل تاریکی شب یک کانال بطول ۱۳۰۰ متر و به شکل ( T ) جهت استفاده در شب عملیات به سمت خاکریز دشمن از مدتها قبل حفر کرده بودند.
همچنین شهید خرازی ما را با سربازی بنام "شهید جمعه رجبی" که دیده بان لشکر ۷۷ خراسان ارتش بود و اهل شهرستان بهبهان و بسیار آدم دوست داشتنی و با روحیه ای بسیجی و متقی و شجاع که از منطقه اطلاعات خوبی داشت ، آشنا کرد، او در بالای یکی از نخل های بسیار بلند روستای "سلمانه" مکانی را برای دیده بانی با استتار کامل برای خود درست کرده و از طریق یک دوربین نظامی بسیار قوی ، کلیه تحرکات پشت خطوط دشمن بعثی را به خوبی رصد میکرد و اشراف کاملی بر منطقه داشت.
در روز ۱۳ خردادماه و چند روز قبل از انجام عملیات، شهیدحسین خرازی اغلب رزمندگان مستقر در منطقه را در محل نیروگاه اتمی دارخوین گرد آورد و بنده نیز به اتفاق " شهید فروزانفر و شهید عبدالرضا مهاجری مقدم " در این تجمع حضور داشتیم که "سرلشکر شهید حسن باقری" به اتفاق "شهید آیت اله دکتر بهشتی" در جمع صمیمی رزمندگان حاضر و به ایراد سخن پرداختند و برایمان خاطره انگیز شد و پس از پایان سخنرانی به اتفاق شهیدان فروزانفر و مهاجری مقدم با دوربین عکاسی ام چند عکس یادگاری با شهید بهشتی و شهید حسن باقری و شهید حاج حسین خرازی انداختیم. ولی دوربینم که چندین عکس دیگر در آن ایامی که در جبهه دارخوین مستقر بودیم به اتفاق گرفته بودیم به همراه دفترچه خاطراتم، در روز عملیات در ماشین جیپ میول آتش گرفت و ازبین رفت ،و فقط از آن لحظات بیاد ماندنی، خاطره هایش بجاماند.
ادامه 👇
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
❣ شب عملیات فرار رسید.
همه رزمندگان اسلام در اطراف سنگر فرماندهی عملیات که در روستای "سلمانه" مستقر بود جمع شدیم و پس از صرف شام که خیلی ساده بود ، دعا و مرثیه ای خواندیم.
هدایت این عملیات برعهده سرداران شهید حسن باقری و رحیم صفوی و غلامعلی رشید بود.
در همین هنگام بود که رادیو خبر عزل بنی صدر از فرماندهی کل قوا را از سوی امام راحل پخش کرد و همه رزمندگان اصفهانی و تعدادی نیز از بچه های سپاه امیدیه که در این عملیات شرکت داشتند، از شنیدن این خبر خیلی خوشحال شدند.
به همین خاطر، نام عملیات به "فرمانده کل قوا _ خمینی روح خدا" تغییر یافت.
این اولین عملیات بدون حضور بنی صدر در راس نیروهای مسلح بود.
در حدود ساعت چهار صبح روز جمعه ، عملیات از سه محور با هجوم رزمندگان اسلام آغاز گردید و پس از خواندن نماز صبح بنابه دستور حرکت کردیم.
رزمندگان اسلام نیروهای دشمن بعثی را بیش از سه کیلومتر وادار به عقب نشینی نمودند و تعداد قابل ملاحظه ای غنیمت جنگی و نیز اسیر از دشمن گرفتند.
حدود ساعت یازده صبح بود که دشمن بعثی با تمام توان و قوای خود و با حجم زیاد آتش از زمین و هوا اقدام به پاتک سنگین از سمت "پل مارد"بسوی رزمندگان اسلام را آغاز کرد.
اما از آنجایی که عرض میدان نبرد درگیری از غرب جاده اهواز _ آبادان ،تا شرق رودخانه کارون کمتر از ۱۵۰۰ متر بود، لذا قدرت مانور و تحرک داشتن در زیر حجم آتش شدید دشمن بعثی کار را برای رزمندگان اسلام جهت دفاع کردن در برابر پاتک سنگین دشمن در آن هوای گرم بسیار سخت و طاقت فرسا کرده بود و بچه ها را مجبور به عقب نشینی تا مواضع از پیش تعیین شده نمود.
و سرانجام در همین دفاع جانانه بود که گلوله ای از سمت دشمن بعثی در نزدیکی خودروی جیپ میول موشک تاو اصابت کرد و منجر به شهادت "پاسدار بهرام فروزانفر" و "عبدالرضا مهاجری مقدم" و شهید "احمد سگوندی" خبرنگار صدا و سیمای مرکز اهواز که در حال تهیه گزارش از عملیات بودند شد و به فیض شهادت نائل آمدند.
بدليل شرايط خاص درحین عقب نشینی، بناچار پیکر مطهر همرزمانم به همراه جمعی دیگر از رزمندگان سپاه امیدیه و استان اصفهان و لشکر ۷۷ خراسان بیش از سه ماه در منطقه عملیاتی دارخوین به جا ماند.
این عملیات به همراه تجارب گرانسنگاش
طلیعه ای شد برای عملیات آینده رزمندگان اسلام در شکستن حصرآبادان.
و سرانجام پیکر مطهر سردار شهید بهرام فرزانفر به خانه اش بازگشت و پس از تشیع با شکوه در شهر اهواز، در كنار دیگر همرزمان شهيدش در آرامستان بهشت آباد آرام گرفت.
پایان
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
❣
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_سی ام نویسنده :خانم طیبه دلقندی موج تبعید و جابه جایی میـان زنـدان هـا
🔰❣🔰❣🔰❣
#پوکه_های_طلایی
#قسمت_سی_ویکم
نویسنده :خانم طیبه دلقندی
ارودگاه هیجده در مناطق کردنشین بعقوبه عراق واقع شده بـود . حـدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهـر بـه آن جـا رسـیدیم . اردوگـاهی کـه دارای نُـه آسایشگاه نود نفره بود .
میان پنج هزار اسیر این اردوگاه ، فقط ما دویست نفر از اردوگاه یازده و سیصد نفر از اردوگاه دوازده ، لباس زرد تنمان بود . بقیه آبی پـوش بودنـد و بـه همین دلیل به لباس زردها معروف شدیم .
ساختمان این اردوگاه شامل پنج سوله بود که در هر سـوله هـزار اسـیر نگهداری می شد. از طرفی برخلاف سایر جا ها از استقبال با تونل مرگ خبـری نبود. حتّی در ابتداي ورود هر کس مریض بود میتوانست برود و دارو بگیرد .
مزیت مهم دیگر این اردوگاه دستشویی هایش بود . نردهای، آسایـشگاه وتوالت ها را از هم جدا می کرد. در صورت باز بودن این نرده امکـان اسـتفاده از آنجا در همۀ اوقات فراهم میشد .
شب ورود، شبی به یاد ماندنی بود . خیلی ها دوستان قدیمی شـان را پیـدا کردند. روبوسی بود و اشک و لبخند .
صبح روز بعد ، براي اولین بار خواستند از ما آمار بگیرند . آماده به خـط شدیم تا افسر اردوگاه بیاید . آمارگیری از سوله های قبل شروع شـده بـود و بـه ترتیب جلو میآمد .
مدتی نگذشت که سر و صدای عجیبی به گوشـمان رسـید . خیلـی جـا خوردیم. شعاری تکرار می شد. فکر کردیم خواب می بینیم. اول صدا ها نامفهوم بود ولی کم کم واضح تر شد .
با فرمان «از جلـو نظـام « ،»! خبـردار »! ، اسـیر بایـد پاسخ میداد «: مرگ بر خمینی .»
خشکمان زد . باورمان نمی شد که فشار دشمن در این اردوگـاه تـا ایـن حد زیاد باشد. زانوهایم سست شده بود .
نوبت به ما رسید . وقتی با مقاومت لبـاس زرد هـا مواجه شـدند . افـسر دستور داد نگهبان ها با کابل بـه صـف ایـستادند و آمـاده تنبیـه شـدند .
مهلـت مشورت خواستیم . تعداد ما خیلی کم بود . تصمیم گرفتیم با حیله از ایـن تنگنـا
بیرون بیاییم . شـعار را از مـسیر اصـلی اش خـارج کـردیم، مـثلاً بعـضی مـیگفتنـد
«خمیري»، تعدادي «جمیري»، عده اي می گفتند «: مرگ بـر حمیـرا «، » مـرد اسـت.
#پیگیر_باشید
#حماسه_جنوب_شهدا
https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
🔰❣🔰❣🔰❣
❣خرید کاپشن
شهید حاج قاسم سلیمانی
حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.زمانی حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم.
فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ به فروشگاه اون اومده و بین مردم قدم زده.
حسن محمدی
❣️