eitaa logo
حماسه جنوب،شهدا🚩
1.4هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
843 ویدیو
20 فایل
اینجا سرزمین دل است سرزمینی به بزرگی تاریخ از یاسر و سمیه تا دفاع مقدس و تا آخرین شهد عشق گر خواهان درک آنی......... لحظه‌ای با ما بنشین و جرعه ای سرکش ادمین: @Jahanimoghadam
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_سی ام نویسنده :خانم طیبه دلقندی موج تبعید و جابه جایی میـان زنـدان هـا
🔰❣🔰❣🔰❣ نویسنده :خانم طیبه دلقندی ارودگاه هیجده در مناطق کردنشین بعقوبه عراق واقع شده بـود . حـدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهـر بـه آن جـا رسـیدیم . اردوگـاهی کـه دارای نُـه آسایشگاه نود نفره بود . میان پنج هزار اسیر این اردوگاه ، فقط ما دویست نفر از اردوگاه یازده و سیصد نفر از اردوگاه دوازده ، لباس زرد تنمان بود . بقیه آبی پـوش بودنـد و بـه همین دلیل به لباس زردها معروف شدیم . ساختمان این اردوگاه شامل پنج سوله بود که در هر سـوله هـزار اسـیر نگهداری می شد. از طرفی برخلاف سایر جا ها از استقبال با تونل مرگ خبـری نبود. حتّی در ابتداي ورود هر کس مریض بود میتوانست برود و دارو بگیرد . مزیت مهم دیگر این اردوگاه دستشویی هایش بود . نردهای، آسایـشگاه وتوالت ها را از هم جدا می کرد. در صورت باز بودن این نرده امکـان اسـتفاده از آنجا در همۀ اوقات فراهم میشد . شب ورود، شبی به یاد ماندنی بود . خیلی ها دوستان قدیمی شـان را پیـدا کردند. روبوسی بود و اشک و لبخند . صبح روز بعد ، براي اولین بار خواستند از ما آمار بگیرند . آماده به خـط شدیم تا افسر اردوگاه بیاید . آمارگیری از سوله های قبل شروع شـده بـود و بـه ترتیب جلو میآمد . مدتی نگذشت که سر و صدای عجیبی به گوشـمان رسـید . خیلـی جـا خوردیم. شعاری تکرار می شد. فکر کردیم خواب می بینیم. اول صدا ها نامفهوم بود ولی کم کم واضح تر شد . با فرمان «از جلـو نظـام « ،»! خبـردار »! ، اسـیر بایـد پاسخ میداد «: مرگ بر خمینی .» خشکمان زد . باورمان نمی شد که فشار دشمن در این اردوگـاه تـا ایـن حد زیاد باشد. زانوهایم سست شده بود . نوبت به ما رسید . وقتی با مقاومت لبـاس زرد هـا مواجه شـدند . افـسر دستور داد نگهبان ها با کابل بـه صـف ایـستادند و آمـاده تنبیـه شـدند . مهلـت مشورت خواستیم . تعداد ما خیلی کم بود . تصمیم گرفتیم با حیله از ایـن تنگنـا بیرون بیاییم . شـعار را از مـسیر اصـلی اش خـارج کـردیم، مـثلاً بعـضی مـیگفتنـد «خمیري»، تعدادي «جمیري»، عده اي می گفتند «: مرگ بـر حمیـرا «، » مـرد اسـت. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خرید کاپشن شهید حاج قاسم سلیمانی حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟ حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید. بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.زمانی حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحه‌ای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی. فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ به فروشگاه اون اومده و بین مردم قدم زده. حسن محمدی ❣️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1⃣ سردار شهید علی هاشمی فرمانده قرارگاه نصرت ••• قبــل از انقــلاب دیــپلم گرفــت. درکنکــور سراسری شرکت کرد و در رشته پزشکی قبـول شد. جنگ که شروع شد، تحصیل را رها کـرد و راهی جبهه شد. و آنقدر ماند تاهم به وظیفـه‌اش عمل کرده باشد هم در کنکور الهی شرکت کرده باشد. https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حماسه جنوب،شهدا🚩
🔰❣🔰❣🔰❣ #پوکه_های_طلایی #قسمت_سی_ویکم نویسنده :خانم طیبه دلقندی ارودگاه هیجده در مناطق کردنشین
🔰❣🔰❣🔰❣🔰 ودوم نویسنده : خانم طیبه دلقندی شـعار را از مـسیر اصـلیاش خـارج کـردیم، مـثلاً بعـضی مـیگفتنـد «خمیري»، تعدادي «جمیري»، عده اي می گفتند «: مرگ بـر حمیـرا «، » مـرد اسـت خمینی مرد، مرد، خمینی »، گاهی هم شعاری های پرت و پلایی مثل «مرگ بر بیکاری» «یا مرگ بر تریلی . »صداها توي هم میرفت قاطی می شد و واژه ها مفهوم اصلی خـود را از دست می داد. ما با حرارت و صدای بلند فریاد می زدیـم، در حـالی کـه لبخنـد رضایت بر لبهای افسر بعثی نقش بسته بود . اردوگاه هیجده، غیر از شعار اجبـاری اش از اردوگـاه یـازده بهتـر بـود . آرامش بیشتری داشتیم و کتک کمتری می خوردیم. استفاده از دستـشویی و آب در طول شبانه روز هم به این مزایا اضافه میشد . روزهای جمعه مسابقه ورزش داشتیم . ارتباطات گسترده تر بـود . بیـشتر اسرا از عملیات مرصاد و ارتشی بودند . بچه های خوب زیادی میانـشان بودنـد . کلاسهای عقاید، احکام، تـاریخ اسـلام، قـرآن و زبـا ن، رونـق گرفـت . زمینـه برگزاری نمازهای جماعت دو سه نفری فراهم شـد . عراقـی هـا زیـاد بـه پـر و پایمان نمی پیچیدند، ولی همۀ ما سعی میکردیم جانب احتیاط را رها نکنیم . آسایشگاه سه را خالی کردند و همه جرَبـی هـا را آن جـا جمـع کردنـد . جرب نام عربی بیماري گال است . براي درمان ، بچه هـا مجبـور بودنـد لخـت شوند و پماد به زخمها بمالند . براي بازدید از آسایشگاه جربی ها یک سرهنگ و چنـد افـسر دیگـر بـه اردوگاه آمدند. اتفاقاً ورود آنها مصادف شد با نماز جماعت آسایشگاه دو همه ر ؤیاهایمان به باد رفت . سرگرد عصبانی شد. دستور داد افراد فعـال از جمله من مجازات شویم . در کنار بند ما دیوارهای بلندی سر به آسمان کشیده بود . به این زنـدان ،قلعه می گفتند. از آن جا اصلاً امکان دیدن بیرون وجـود نداشـت . اطـراف سـیم خاردار بود و دیوار . قلعه را اتاق اتاق ساخته بودند . ظرفیت آن جا دویست و پنجاه نفر بـود . ولی عراقی ششصد نفر را به زور در اتاق ها جا میدادند. فرمانـد ، کـل قلعـه یوسف نامی بود . قدرت و نفوذ یوسـف از آن جـا ناشـی مـی شـد کـه دامادشـان فرمانده کل اردوگاه بود . یوسف هر کاری که می خواسـت مـی توانـست بکنـد . چند بار شـاهد بـودیم کـه قـرآن را آتـش زد و از تـوهین بـه مقدسـات هـیچ واهمه اي نداشت . به خائنی به نام علی از کرمانشاه مسؤولیت ششصد زندانی را سپرده بودند . آن روز ، بیست و چهار آذر سال شصت و هشت ، مـرا بـه قلعـه منتقـل کردند. در ابتداي ورود کتک جانانه ای خوردم . بعد نوبـت «سـر پـایین » شـد و حرکت یک نفره . بعد از مدت کوتاهی یقین یافتم که اینجا اگر کسی زیر کتـک و شکنجه جان بدهد برای احدی مسؤولیت ندارد . https://eitaa.com/joinchat/2216820748Cfb12fb35c1 🔰❣🔰❣🔰❣