eitaa logo
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
1.5هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
748 ویدیو
10 فایل
اینجا دل به دریا بزنید و از میان صدف های طلایی و نقره ای لحظه ها مروارید درخشان استعدادهایتان را صید کنید 🌱 ارتباط با ما @dokhtarane_morvarid
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ۹ نکته کلیدی جزء دهم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر تو می‌بالـد محمّد بر تو می‌نـازد حجــاز با محمّد خوانده‌ای پیش‌از‌شب‌بعثت، نماز مـادر زهرا ؛ ســـلام الله بر جــان و تنـــت یـــازده خورشــید سر زد از سپهــر دامنت (س) تسلیت باد🥀 ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ 🏴 الگویی مظلومه و غریب ... 🎥 بیانات رهبری درباره                  ─┅─✵🕊✵─┅─                @Dokhtaran_morvarid                  ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیستم موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم
📚 📖 📝 حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود. ... اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود... و اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند. ... محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها وسیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد. ... هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون(مفتی سنی مذهب سوری) درباره امام حسین هم بهش اضافه شد. ... کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_یکم حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج
📚 📖 📝 دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد. ... شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید. ... سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ...و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم. ... من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ...من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمی ومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ...دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم، همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه. ... اون صبح جمعه از راه رسید.. اون جمعه هم عین روزهای قبل، بعد از نماز صبح برگشتم توی تخت ... پتو رو کشیدم روی سرم و سعی می کردم از هجوم اون همه فکرهای مختلف فرار کنم و بخوابم. ... ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@nasimintezar نسیم انتظار - محمود کریمی.mp3
14.02M
🎼 در خلوت با گوش جان بشنوید🌿 خدایــــــــــــــــــــا.......💔              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
862113889.mp3
4.07M
🦋لحظه‌های ناب هم‌صحبتی باخدا در 🦋 💠 (تندخوانی) 💠 قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : ۳۳ دقیقه              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid             ─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء دهم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─            @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
نگران نباش... کم نمیشه... شخص بزرگی قولش رو داده... ببخش.. ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_دوم دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد. ...
📚 📖 📝 حدود ساعت پنج بود ... چشم هام هنوز گرم نشده بود که یکی از بچه های افغانستان اومد سراغم و گفت :پاشو لباست رو عوض کن بریم بیرون ... با ناراحتی گفتم :برو بگذار بخوابم، حوصله ندارم. ... خیلی محکم، چند بار دیگه هم اصرار کرد... دید فایده نداره به زور منو از تخت کشید بیرون ... با چند تا دیگه از بچه ها ریختن سرم ... هر چی دست و پا زدم و داد و بی داد کردم، به جایی نرسید ... به زور من رو با خودشون بردن. ..چشم باز کردم دیدم رسیدیم به حرم ... با عصبانیت دستم رو از دست شون کشیدم ... می خواستم برگردم ... دوباره جلوم رو گرفتن. ... حالم خراب بود ... دیگه هیچی برام مهم نبود ... سرشون داد زدم که ... ولم کنید ... چرا به زور منو کشوندید اینجا؟ ... ولم کنید برم ... من از روزی که پام رو گذاشتم اینجا به این روز افتادم ... همه این بلاها از اینجا شروع شد ...از همین نقطه ... از همین حرم ... اگر اون روز پام رو اینجا نگذاشته بودم و برمی گشتم، الان حالم این نبود ... بیچاره ام کردید ... دیوونه ام کردید ... ولم کنید. ...امام رضا، دیوونه هایی مثل تو رو شفا میده ... اینو گفت و دوباره دستم رو محکم گرفت. ... دیگه جون مبارزه کردن و درگیر شدن نداشتم ... رفتیم توی حرم ... یه گوشه نشستم و به دیوار تکیه زدم.. ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_سوم حدود ساعت پنج بود ... چشم هام هنوز گرم نشده بود
📚 📖 📝 . دعای ندبه شروع شد. ... با حمد و ستایش خدا و نبوت پیامبر ... شروع شد و ادامه پیدا کرد ... پله پله جلو میومد و اهل بیت پیامبر و وارثان ایشون رو یکی یکی معرفی می کرد. ... شروع شد ... تمام مطالبی که خوندم ... توحید خدا، همزمان با حمد الهی ... سیره و وقایع زندگی پیامبر توی بخش نبوت ... حضرت علی ... فاطمه زهرا. ... با هر فراز، تمام مطالبی رو که خونده بودم مثل فیلم از مقابل چشمم عبور می کرد ... نبوت پیامبر، وفات پیامبر، امام علی ، امام حسن ، امام حسین. ... لحظه به لحظه و با عبور این مطالب ... ذهنم داشت مطالب رو کنار هم می چید ... از بین تناقض ها و درگیری ها و سردرگمی ها، جواب های صحیح رو پیدا می کرد. ... ضربان قلبم هر لحظه تندتر می شد ... سنگینی عجیبی گلو و سینه ام رو پر کرده بود و هر لحظه فشارش بیشتر می شد ... دقیقه ها با سرعت سپری می شدند ... دیگه متوجه هیچ چیز نمی شدم ... تمام صداهایی که توی سرم می پیچید، لحظه به لحظه آروم تر می شد. ... بچه ها بهم ریخته بودن و منو تکان میدادن ... اونها رو می دیدم ولی صداشون در حد لب زدن بود ... صدای قلبم و فرازهای آخر ندبه، تنها صوتی بود که میشنیدم ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
867323105.mp3
4.01M
🦋لحظه‌های ناب هم‌صحبتی باخدا در 🦋 💠 (تندخوانی) 💠 قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : ۳۳ دقیقه              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid             ─┅─✵🕊✵─┅─
💠 ۹ نکته کلیدی جزء دوازدهم قرآن 💠 📖 ویژه 📖              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid              ─┅─✵🕊✵─┅─
می دونستید اومدنش، ایییینهممممه برکت داره؟! 😊 خوش به حال اونا که خونه شون ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_چهارم . دعای ندبه شروع شد. ... با حمد و ستایش خدا
📚 📖 📝 کم کم فشار روی قلبم آروم تر شد ... اونقدر آروم ... که بدن بی حسم روی زمین افتاد. ... چشم هام رو باز کردم ... زمان زیادی گذشته بود ... هنوز سرم گیج و سنگین بود ... دکتر و پرستار بالای سرم حرف می زدند اما صداشون رو خط در میون می شنیدم ... یه کم اون طرف تر بچه ها ایستاده بودند ... نگرانی توی صورت شون موج می زد ... اما من آرام بودم. ... از بیمارستان برگشتیم خوابگاه ... روی تخت دراز کشیدم ... می تونستم همه ی حقایق رو جدای از دروغ ها و تناقض ها ببینم ... هیچ چیز گنگ یا گیج کننده ای برام نبود. ... گذشته ام رو می دیدم که غرق در اشتباه زندگی کرده بودم ... تا مرز سقوط و هلاکت پیش رفته بودم ... با یه نیت خدایی، توی لشگر شیطان ایستاده بودم و ... باید انتخاب می کردم ... این بار نه بدون فکر و کورکورانه ... باید بین زندگی گذشته ام، خانواده، کشورم ... و خدا ... یکی رو انتخاب می کردم. ... حس می کردم شیاطین به ستم هجوم آوردن ... درونم جنگ عظیمی اتفاق افتاده بود ... جنگی که لحظه لحظه شعله های آتشش سنگین تر می شد. ... همین طور که غرق فکر بودم ... همون طلبه افغانی جلو اومد و با شرمندگی حالم رو پرسید. ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
🌺 پاتوق دختران مروارید 🌺
📚 #رمان_پاتوق 📖 #رازهای_مگو 📝 #قسمت_بیست_و_پنجم کم کم فشار روی قلبم آروم تر شد ... اونقدر آروم
📚 📖 📝 ... نگاهش کردم اما قدرت حرف زدن نداشتم ... وسط بزرگ ترین میدان جنگ تاریخ زندگیم گیر افتاده بودم. ... یه کم که نگاهم کرد گفت :حق داری جواب ندی ... اصلا فکر نمی کردم این طوری بشه ... حالت خراب بود و مدام بدتر می شدی ... به اهل بیت توسل کردیم که فرجی بشه ... دیشب خواب عجیبی دیدم ... بهم گفتن فردا صبح، هر طور شده برای دعای ندبه ببریمت حرم. ... هیچ مرده ای قدرت تصرف در عالم وجود رو نداره ... اهل بیت پیامبر، بعد از هزار و چهار صد سال، زنده بودند. ... بزرگ ترین نبرد زندگی من تمام شده بود ... تازه مفهوم کربلا رو درک کردم ... کربلا نبرد انسان ها نبود ... کریلا نبرد حق و باطل بود ... زمانی که به هر... قیمتی باید در سپاه حق بایستی ... تا آخرین نفس من هم کربلایی شده بودم ... به رسم شیعیان وضو گرفتم و از خوابگاه زدم بیرون ... مثل حر، کفش هام رو گره زدم و انداختم گردنم ... گریه کنان، تا حرم پیاده رفتم ... جلوی درب حرم ایستادم و بلند صدا زدم :یابن رسول الله دیر که نرسیدم؟. ... من انتخابم رو کرده بودم ... از روز اول ، انتخاب من ... فقط خدا بود. ... توی صحن، دو رکعت نماز شکر خوندم و وارد شدم ... هر قدم که نزدیک تر می شدم ... حس عجیبی که درونم شکل گرفته بود؛ بیشتر می شد ... ✨ ... ─┅─✵🕊✵─┅─ @Dokhtaran_morvarid ─┅─✵🕊✵─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
871416233.mp3
3.89M
🦋لحظه‌های ناب هم‌صحبتی باخدا در 🦋 💠 (تندخوانی) 💠 قرآن کریم 🎙با صوت استاد معتز آقایی ⏱زمان : ۳۳ دقیقه              ─┅─✵🕊✵─┅─           @Dokhtaran_morvarid             ─┅─✵🕊✵─┅─