eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۷۳۲ سال ۹۳ با همسرم بصورت کاملا سنتی عقد کردیم، هردو اهل مشهد بودیم اما ایشون تهران درس میخوندن برای همین دوران عقد ما بیشتر دور بودیم از هم. من دوران مجردی فانتزی ام از ازدواج و بچه داشتن این بود که یکدونه بچه نهایتا دوتا بچه که یکیش دختره و یکیش پسر!👀 ولی وقتی ازدواج کردم و رفتم خونه خودم خدا بهم نشون داد که خیلی توی فانتزی ام غرق نشم😁 و این زندگی واقعیه و مسخره بازی نیست. من ۲۷ سالمه و همسر ۳۲، من فقط سه تا برادر بزرگتر از خودم دارم و خواهر ندارم، اما واقعا خانومای داداشام الحمدلله خیلییی خوبن و از وقتی اومدن حسرت خواهر داشتن برای من کمتر شد اما همچنان هست😉 سال ۹۴ عروسی گرفتیم و خیلی زود متوجه شدم باردارم و ۹ماه بعد پسرم آقامیثم بدنیا اومد. شرایط کاری همسرم طوری بود که ما مجبور شدیم از شهر خودمون دور بشیم و چند سال منطقه محروم زندگی کنیم. آقامیثم چهارونیم ساله شد که خدا به ما دوقلو داد، حسین آقا و آقامهدی. دوقلو داشتن در عین جذابیت واقعاااا سخته، گاهی باهم خوبن و بیشتر اوقات دارن باهم دعوا میکنن، حالا دعوا سر چی؟شاید یک آشغال کوچیکی که روی فرش افتاده😂 خلاصه که منو میثم و تماااااام اطرافیان🤣بیشتر اوقات درحال جداسازی این دوتا هستیم و داریم صلح ایجاد می‌کنیم. خدا نکنه باهم دست به یکی کنن و همدیگر رو صدا کنن برای شیطونی، توی گوش هم یه چیزی به زبون خودشون میگن و یهو بدوبدو میکنن سمت اتاق خودشون و من میفهمم که دارن کشو لباسها رو خالی میکنن🥴 من میرم سراغ جمع کردن و دوباره نقشه میکشن و حمله به سمت کشو های آشپزخونه، خلاصه که این اتفاق روزی چندبااااار توی خونه ما میفته و تمام اعضای خانواده ما دائم در حال بدوبدو هستن بخاطر این دوتا وروجک😂 تازه داشتن باهم خوب میشدن که من مجدد باردار شدم!😁 شرایطم خیلی سخت بود، مخصوصا که همسرم بیشتر اوقات ماموریت بودن و نبودن. دوقلوها دو ساله شدن که آقامحمد ما بدنیا اومد. ولی خوبی که داشت این حضور یهویی آقامحمد اینه که بچه ها خیلی ذوق دارن بابت حضورش و کمک زیاد میکنن بابت نگهداریش، مثلا وقتی گریه میکنه و من دارم نماز میخونم یا دستم بنده دوقلوها لباسشونو میدن بالا و می‌خوان بهش شیر بدن😂 وقتی هم که دارم غذا درست میکنم اگر خوابش بیاد یا توی گهواره میذارم و دوقلوها تکون میدن یا روی پای داداش بزرگه😁 هرکدوم از بچه ها بدنیا اومدن رزق مادی و معنوی زیادی برای ما داشت الحمدلله همه اطرافیانم بهم میگن بسه دیگه، تو جهادت رو تکمیل کردی و سربازای امام زمانت رو آوردی، خودمم واقعا دیگه توان ندارم مگر اینکه دوباره خدا برامون چیز دیگه ای بخواد. خیلی دوست داشتم خدا به منم دختر بده ولی مثل اینکه حکمت خدا برای من توی پسر داشتنه😁 دوستای من همشون توی کانال شما هستن، خواستم از همینجا بهشون سلام کنم و بگم منتظر دختردار شدن منم باشین✌️😁 آهان راستی، من زایمان اول رو طبیعی انجام دادم، زایمان دوم بخاطر دوقلوها سزارین شدم، با اینکه شرایط زایمان طبیعی رو داشتم و ۳۹ هفته تمام بودم اما ترسیدم و سزارین شدم. اما زایمان سوم رو با اینکه بیشتر دکتر ها میگفتن خطرناکه و ریسک داره و قبول نمیکردن من طبیعی زایمان کردم، با اینکه هیچی بی‌حسی نگرفتم و خیلییییی درد کشیدم اما خیلیییی راضی بودم. توی مشهد چندتا دکتر انگشت شمار فقط وی بک انجام میدن که من خانوم دکتر آیتی رو انتخاب کردم که بسیااااار خانوم دکتر بااخلاق و مومن و انقلابی و متعهدی هستن. خیلی از انتخابم راضی بودم الحمدلله و خداروشکر میکنم که پیش ایشون رفتم. از تمام اعضای کانال می‌خوام که برای عاقبت بخیری پسرای منم دعا کنن و انشالله سرباز امام زمان باشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
آب حیات... آب حیات، افسانه نیست! همین زیارت امام رضا (علیه السلام) آب حیات است! نگو آبی که انسان را برای همیشه زنده کند، افسانه است. نه! نه! اگر از این زیارت نصیب تو شد و یک زیارت از تو قبول شد، آب حیات خورده‌ای و دیگر نمی میری. امام رضا (علیه السلام) محبوب خداست. کاسبی کرده است! یعنی هرچه خدا به او داده است را در راه رضای خدا خرج کرده است. الان شده است محبوب خدا. رودخانۀ رحمت الهی شده است. مردم می‌آیند از این رودخانه که آب حیات است، به اندازۀ ظرف خود، آب رحمت بر می‌دارند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانم دکتر... 😎😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۳ من مرداد سال ۹۴ وقتی هفده ساله بودم عقد کردم. البته با وجود مخالفت های خانواده که میگفتند هنوز کوچیکی، دَرست خوبه حیف میشی و ... اما من تصمیمو گرفتم و پدر مادرمم به انتخابم احترام گذاشتند. با تمام وجود همسرم و ویژگی های خوبش رو انتخاب کرده بودم، ایشون طلبه هستن با وجود اینکه تو فامیل ما اصلا مرسوم نبود و همه از انتخابم شوکه شدند😅 یکسال بعد عروسی رفتیم مشهد و زندگی مشترکمون رسما شروع شد.😍 هم درس میخوندم هم خونه داری، اولش یکم اوضاع قاطی پاتی شد حتی غذا میسوزوندم و ...نگم براتون🙈 اما خیلی زود با لطف خدا و همت و برنامه ریزی اوضاع آروم شد. اواخر ترم اول بودم که تصمیم به بارداری گرفتیم و به لطف خدا باردار شدم این درحالی بود که نه خونه داشتیم نه ماشین نه درآمد آنچنانی، اما به لطف خدا و برکت وجود شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام به شدت اعتقاد داشتیم که با چشم برکاتش رو دیدیم. بعد زایمان اولم برکت تو وقت و رزقمونو حس میکردم، آقا سید کوچولوی ما یک هفتش بود که ماشین خریدیم و اون ترم با وجود اینکه تازه زایمان کرده بودم با بهترین نمرات و معدل نزدیک بیست ترم رو تموم کردم و یک ترم به مرخصی رفتم. سال بعد وقتی برگشتم سر همون ترمی که مرخصی گرفته بود متوجه شدم باز باردارم 😁 اولش شوکه شدم و کلی جیغ کشیدم آخه پسرم فقط یکسال داشت، اما راضی بودم به رضای خدا ،(حتی لحظه ای فکر سقط به مغزمم خطور نمیکرد با اینکه با اون شرایط حتی بیست سالمم نبود.) در حالیکه کل اساتید خانم از دسته گلی که به آب داده بودم با هم پچ پچ میکردن و میخندیدن و حرف حدیث اطرافیان و فامیل، دختر گلم دنیا اومد و با اینکه از نظر زمانی وقت کم تری داشتم اما عجیب وقتم پربرکت شده بود، ذهنم باز شده بود، مقالاتم برگزیده میشد، جزء جامعه نخبگان کشور شدم و موهبت هایی که همه اش نه از جانب تلاش های خودم بلکه برکت قدوم بچه ها بود. از وقتی دخترمو باردار بودم، خونه سازی رو شروع کردیم و با دنیا اومدنش و پا قدمش طی تقریبا دو سال خونه تمام شد. علاوه بر اینکه بچه ها با هم بازی میکنن، با هم خوراکی میخورن، کلا با هم مشغولن. کم تر با من کار دارن و به شدت مستقل ان. با برنامه ریزی و تلاش و صد البته یاری خدا، همیشه خونه زندگیم در مرتب ترین و تمیز ترین حالت ممکنه،کیک و شیرنی پزی و آشپزی میکنم (البته شرایط خانواده ها و توان جسمی خانمها با هم فرق داره همه مثل هم نیستن نمیخوام الگو بدم.) دو سالی هست که مشغول مقطع ارشد شدم و با اینکه رشته نسبتا سختی هم هست، این‌بار باز خودمون تصمیم گرفتیم برا بارداری اقدام کنیم، چون برکاتش رو با تمام وجود حس کردیم، الان فرزند سومم رو با فاصله کمی از دختر و پسرم باردارم، سر کلاس میرم، بچه داری میکنم،شادم و احساس رضایت میکنم و ان شاءالله یکم که شرایطم عادی شد برا دکترا هم ادامه میدم. مطمئنم، با تولد این فسقلی که فقط به قصد سربازی امام زمان عج الله و جهاد فرزن آوری به این دنیا دعوتش کردیم، خیر کثیر ورزق مادی و معنوی زیااادی به زندگیمون جاری میشه. بچه هام خیلی خوشحال اند و منتظر داداششون هستند و سرگرمی این روزاشون شده حرف زدن و قربون صدقه رفتن با نی نی تو راهیمون. و ان شاءالله ،ان شاءالله فرزند چهارم، پنجم، ششم 😅😅😅 گاهی دلم میخواد به کسایی که با گوشه کنایه میگفتن ازدواج میکنی حیف میشی، چرا بچه آوردی اشتباه کردی، از دَرست میمونی و...مگه تو قصد ادامه تحصیل نداشتی😏، لابد مامانت بچه هاتو بزرگ میکنه و.....بگم و فریاد بزنم ازدواج و فرزند اوری مانع نیست ...نیست ..نیست ، بیخود و بی جهت دختران ما رو تا سی سالگی مشغول فرعیات درس و شغل نکنید و وقتی پژمرده شدند و حس های ناب مادری و همسر بودن رو تو زمان دُرست خودش نچشیدند تنها و بی کس رها کنید. خدا خیر بده مادرم و همسرم رو که همیشه پشتم بودند و مشوقم. باز هم بگم اینا رو نگفتم که بگم همه باید اینطوری باشند، همسرداری و فرزند آوری به تنهایی بزرگترین و مهم ترین کار دنیاست، تربیت یک بچه و رشد دادنش، اونم نه یه بچه معمولی بلکه شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام کار ساده ای نیست، خودش به تنهایی یک اتفاق بزرگ و بی نظیره، هر انسان خودش یک جهانه، یک عالَم بی انتهاست، یک معجزه است، پس ببینید دنیا آوردن و بزرگ کردنش چه کار مهمیه، قرار نیست ما خانم ها نقش سوپرمن رو بازی کنیم و هزار و یک فعالیت رو با هم انجام بدیم. آن‌چه در توانمون هست انجام میدیم و مهم رضایت خداست😉 لطفا برای ظهور آقا جانمون و سلامتی و عاقبت بخیری خودمون و فرزندان مون صلوات بفرستید 🌺🌺🌺 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره زیبا و شنیدنی مهران رجبی از توسل به امام رضا علیه السلام کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
معجزه استغفار شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن» شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن» 🤔حاضران با تعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! 👈فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند: ✨«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ ✨ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید. 📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨امام رضا علیه السلام: "نگران نباش و فرزند بخواه، بدان خداوند روزی ایشان را می دهد..." 📚 اصول کافی، ج۶، ص۳ 🌺 میلاد با سعادت امام رضا علیه السلام بر شما مبارک باد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۴ ۲۲ ساله بودم که زن میخواستم، هرجا میرفتم خواستگاری نمیشد، تا این که از طرف مسجد محله مون رفتیم مشهد زیارت امام رضا علیه السلام، ازش خواستم که منو، داماد کنه و سرپرستیم رو قبول کنه و برام زن بگیره یه دختری که خودش مدنظرش باشه. آخه با حرفایی که از ازدواجای یک ساله میشنیدم، ترسیده بودم. نمیخواستم ازدواج ناموفقی داشته باشم، توی شهر های بزرگ ریسک ازدواج غیر فامیکی خیلی بالاست، از طرفی هم توی فامیل دختر هم رده سنی من نبود. تا اینکه با یه خانواده ای آشنا شدیم و به صورت سنتی ازدواج کردیم و ۱۶ تیر ۹۸ شب تولد امام رضا تو حرم خودش عقد کردیم، سال ۱۴۰۰ شب تولد حضرت زهرا عروسی کردیم. ۳ماه بعد همسرم بهم گفت من تنهام احساس شدید تنهایی می کنم و واقعا بهتره که الان تا سالمیم و مشکلی نیست بچه دار بشیم من هم از خدا خواسته قبول کردم چون خانمم مشکل کیست تخمدان داشت رفتیم دکتر، سه ماه دارو استفاده کرد و بعدش خوب شد و بعدش هم به طور طبیعی بچه دار شدیم. ۸ ماه از عروسی گذشته بود و ما صاحب فرزند شده بودیم اطرافیان فهمیدن و به شدت با ما برخورد می کردند که چرا الان، هنوز زوده، هنوز بچه اید خودتون، همسرت ضعیفه، تو داری به اون ظلم می کنی، اما گوش هیچ کدوم مون بدهکار نبود. شش هفته که بود رفتیم واسه سونو تو سونوگرافی گفت که کیسه آب جنین دیده میشه اما جنین دیده نمیشه صبر کنید شاید هنوز زوده، تو آزمایشا عدد بتا بالا بود، آزمایش سن بارداری رو ۸ هفته میزد، وقتی رفتیم سونوگرافی فهمیدیم که بچه ها دوقلون، به خاطر همین عدد بتا بالا بوده گفت که زوده، سه هفته دیگه بیاید برای سونو قلب، سه هفته شد و رفتیم دیگه ۸ هفته بود زهرا، با کلی شوق رفتیم دوباره سونوگرافی، بعد از سونوگرافی دوباره گفتند که جنین داخل کیسه ها دیده نمیشه برید و دو هفته دیگه بیاین که میشه ۱۰ هفته، که اگر نبود احتمالا بارداری پوچه... همینجوری تو خیابونای شیراز پرسه میزدیم و ناراحت بودیم، آخرای شب بود رفتیم شاه چراغ زیارت کردیم و برگشتیم خونه. پسر خالم زنگ زد چون فرداش فاطمیه اول بود گفت قرار تو خونه مون سمنو بپزیم ما رو دعوت کرد که بریم هم توی پخت سمنوی حضرت زهرا شرکت کنیم هم خونه شون روضه بود با کمال میل رفتیم، تا صبح سمنو هم می زدیم همش دعا میکردم نذر می کردم که ما دو هفته دیگه بریم و جنینا رو ببینه. دو روز بعد رفتیم پیش متخصص زنان، گفتم که حاضرم همه کاری بکنم، حاضرم، کلی پول بدم هرچند که از نظر مالی اوضاع بدی داشتم، به دکتره گفتم تو یه کاری بکن تو یه دارویی بده این بچه ها سقط نشه، یه خورده دارو داد بعد دو هفته توی ۱۰ هفته رفتیم سونو با کمال تعجب دو تا جنین دیده شد، وقتی صدای قلب هر دو شون رو پخش کرد، انگار تمام دنیا مال من بود خوشحال و خرم رفتیم مطب متخصص زنان واسش گل و شیرینی گرفتم ازش تشکر کردم گفتم که هرچی دارم از تو دارم به خاطر داروهای تو بوده و این بچه ها را از تو می دونم. برگشتیم خونه به خانواده ها گفتیم بچه ها دوقلون در کمال صحت و سلامتی، پدر خانمم از شهرستان اومد شیراز از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن، چند روزی شیراز موندن و با هم برگشتیم خونه پدرخانمم اینا، پدر خانمم همه فامیلشو دعوت کرد و یه سور حسابی داد. ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۴ همه فهمیدن و یه عده خوشحال، یه عده که چرا الان و زوده و از این مزخرفات، دو روز موندیم و برگشتیم خونه. وقتی برگشتیم شیراز به مامانم گفتم که بابای زهرا سور بزرگی داده به جای اینکه خوشحال بشه چهرش در هم رفت و گفت خدا بخیر کنه از چشم بد گفتم مامان ولم کن این مزخرفات و اینا همش خرافات چشم زخمی نیست لبخند تلخی زد و رفت. برگشتیم خونه یه چایی دم کردم و نشستیم دوتایی باهم خوردیم در حال خیال پردازی و خیال بافی برای دوقلوها بودیم که صدای انفجار مهیب همه چیز رو خراب کرد، هود در حالی که خاموش بود اتصالی کرد و آتیش گرفت، به خاطر حرارت شیشه های شکست و ریخت رو گاز... خدا را شکر انقدری گسترش پیدا نکرد و خاموشش کردم، هرچه همسایه ها رو صدا میکردم کسی نبود، عصر جمعه بود و همه تفریح بودن، طرفهای ساعت ۹ شب همسایمون اومد، خانم خیلی خوبی بود موضوع بهش گفتم زهرا رو برد خونه خودشون تا من خونه رو تمیز کنم، رفتیم خونه شون و شام خوردیم و زهرا را آوردم خونه فردا صبح رفتم و صدقه دادم. دو سه روز گذشت، خانمم سرگیجه داشت. فشار شو گرفتم ۱۰ روی ۷ بود، یکم آب قند بهش دادم که فشارش برگرده شام خوردیمو گفت بدتر شدم، دوباره فشارش گرفتم این بار ۹ روی ۶ بود، چند وقتی بود حقوق نداده بودند، دستم بد خالی بود حتی پول آژانس نداشتم برم بیمارستان به بابام زنگ زدم گفت وضع من بهتر از تو نیست، به همون همسایمون گفتم بنده خدا کارتش رو بهم داد و همراهمون اومد با هم رفتیم بیمارستان، معاینه کردن گفتن چیز خاصی نیست یه سرم زدن گفتن خوب میشه ساعت یک و نیم شب برگشتیم خونه از همسایه هم خیلی تشکر کردم واقعا مثل یک خواهر دلسوز بود واسم. از خستگی خوابم برده بود. طرفای ساعت ۳ شب زهرا بیدار میشه و یه دل درد عجیب می‌گیرد اما منو بیدار نمی کنه، یه ۴۵ دقیقه طول میکشه و بعدش آروم میشه این درد صبح که بیدار شدم بهم گفت یه چیزی بهت بگم نمی ترسی؟ گفتم نه بگو، گفت که همچین چیزی شده، گفتم الان چطوری گفت خیلی سبکم، احساس سبکی می کنم آنچنان سبک که انگار باردار نیستم. گفتم خوب خداروشکر احساس سبکی چیز خوبیه. ۱۲ هفته شده بود و سونو سلامت جنین در ۱۲ هفتگی داشت، از قضا اون روز ۱۶ بهمن، سالگرد عروسیمون بود. وقتی رفتیم سونو گفت که قلب بچه ها ایستاده و شما خبر دار نیستین، دنیا رو سرم خراب شد، عین کسی که عزیزش مرده باشه تو مطب دکتر گریه میکردیم. رفتم پیش متخصص زنان گفت به خاطر همون اتفاق ترسناک بوده که ترسیده قلب بچه از کار افتاده، رفتیم خونه، چند روز بعدبا داروی گیاهی تو خونه به طور طبیعی سقط شدن، خیلی روزهای سختی بود. خالم زنگ زد گفت پشت پنجره فولادم، هر حرفی داری به امام رضا بگو خیلی عصبی بودم، حرف بدی به امام رضا علیه السلام زدم که انشالله خدا و امام رضا منو ببخشن. شب خوابیدیم و خواب دیدم بهم گفتن هیچ کس مقصر نیست، مقصر خودتی که فکر کردی دکتر، خداست. فکر کردی با پول میتونی همه کاری کنی، حالا به همون دکتر بگو که اگه میتونه زنده شونه کنم ببینم اون قادره زندگی بده یا بگیره یا خدای خالق؟ وقتی بیدار شدم، به شدت شرمنده شدم. فهمیدم که چه اشتباهی کردم، بنده فانی رو خدا دیدم. بعد از این اتفاق فهمیدم که قدرت دست خداست و من هیچ قدرتی ندارم به بندگی خودم رضا شدم، زنگ زدم خالم گفتم دوباره گوشی بده به امام رضا خیلی ازش معذرت خواستم، ازش حلالیت طلبیدم. چند وقتی گذشت اما انگار دیگه فایده ای نداشت زندگیم داشت از هم میپاشید. زهرا از اون ور افسردگی گرفته بود، من از اون بدتر جوری که زهرا من رو آرام می کرد تا خودش، چهل روز که از سقط بچه ها گذشت همه چیز بدتر شد صاحب خونه زنگ زد و گفت که بلند شید از سرکار زنگ زدند و گفتند که تعدیل نیرو میکنیم و اخراج شدم و به خاطر ۲ میلیون بدهی یکی از قسطای وام که پرداخت نکرده بودم، مدام زنگ می زدن... با خودم گفتم همه چیز تموم شد این زندگیم شد همون زندگی یک ساله.... ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۴ به هرکی رو زدم از پدر و اقوام و دوستان اما هر کسی گفت دست من خالیه یا نداریم یا نمیتونم تا این که یک پلاک طلا داشتیم فروختم ۳ میلیون، دو میلیونشو قسط دادم با یک میلیون بلیط گرفتم برای مشهد به زهرا گفتم تنها کسی که میتونه گره از این مشکل باز کنه فقط امام رضاست. تولد امام حسین بود گفتم شب برو مسجد تو مسجد امشب جشنه، موقع بدرقم دلش شکست گفت منم ببر، گفتم اما فقط به اندازه یک نفر پول داریم فقط بریم و بیایم که تو حرم بخوابیم و غذایی هم نخوریم میخوای تو برو، گفت نه تو برو... خداحافظی کردیم و رفتم ترمینال سوار اتوبوس شدم و رفتم، شب طرف‌های ساعت ده بود رسیده بودم یزد، گوشیم زنگ خورد پسر خالم بود صدا قطع و وصل میشد اوایل نمیفهمیدم چی میگه تا اینکه صدا درست شد، گفت امشب تو مسجد قرعه کشی سفر زیارت مشهد کردن اسم زهرا در اومده امام رضا طلبید زهرا رو، پشت تلفن گریه می کردم‌. فهمیدم که راه درست رفتم. خیلی از خدا تشکر کردم. وقتی رسیدیم مشهد رفتم تو حرم یکی از خادمان کفش داری صحن آزادی منو دید، به شوخی گفت چقدر شبیه داعشیها هستی پسرم... لبخند تلخی زدم و گفتم داعشی که به امام رضا پناه آورده، پاشو کرد تو یه کفش که واسم باید توضیح بدی که چرا اومدی و مشکلت چیه، همه چیزو واسش توضیح دادم، گفت غمت نباشه من میگم چه کار کنی که امام رضا حاجت بده... رفتم مشهد و امام رضا همه چیز را درست کرد. فردا صبحش از شرکت زنگ زدن که نگهبان روز شرکت دیگه نمیخواد بیاد شیراز، تو برگرد سرکار و جاشو پر کن. انگار دنیا رو بهم دادن دعام مستجاب شده بود امام رضا حاجتمو داده بود گفتن که زود برگرد بلیط گرفتم رفتم واسه خداحافظی پیشه امام رضا گفتم یا امام رضا کارم درست شد اما بچه می خوام مشکل بچه رو هم درست کن، خونه رو هم درست کن بدهکاریم رو هم درست کن، زهرا منو با امید پیش تو فرستاده، دست خالی برم نگردون ... ۵۳ روز بود که از سفر مشهد می گذشت، ایام شهادت امام علی علیه السلام بود. داشتیم اسباب‌کشی میکردیم خونه خوبی گیرم اومده بود اما هنوز خبری از بچه نبود، وسط اسباب کشی زهرا حالش بد شد دل درد بدی گرفته بود، رفتیم دکتر گفت برین سونوگرافی، رفتیم سونوگرافی و متوجه شدیم که خانمم مجدد بارداره، از خوشحالی گریه می کردیم. یه گوسفند نذر سلامتی امام زمان کردم و ذبح کردم اما این بار به کسی نگفتم که خانمم بارداره حتی به پدر و مادرم... شب عید غدیر رفتیم برای سونوگرافی تعیین جنسیت گفت که پسره خدا رو شکر کردم دنبال اسم خوب می گشتیم این بچه همه چیزش به امیرالمومنین گره خورده بود، تصمیم گرفتیم اسمش رو بزاریم حیدر خیلی عاشق این اسم بودیم و اسم با مسما بود، بخاطر تجربه تلخ قبلی تا ماه های آخر بارداری چیزی به خانواده ها نگفتیم. همه کارای خونه از پخت و پز و جارو وبشور و بساب رو خودم میکردم چون زهرا استراحت مطلق بود، پدر مادر زهرا راهشان دور بود نمیتونستن بیان، پدر و مادر خودمم بخاطر پله ها نمیومدن... شب فاطمیه اول امیر حیدر دنیا اومد، تو این مدت تو هر چیزی گیر میکردم، سریع رو میکردم به حرم امام رضا ازش کمک میخواستم. الان امیرحیدر هفت ماهشه و همه چیز درست شده و من و زهرا هر چی داریم از علی بن موسی الرضا داریم، پسرمون، زندگی شیرین و سادمون، سلامتی مون، و همین نیمچه ایمان... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افزایش فرزندآوری در گروه های سنی بالای ۴۰ سال... طبق آمار، سال گذشته ۴۷ هزار و ۵۹۸ نوزاد از مادران گروه سنی ۴۰ تا ۴۴ ساله متولد شده‌اند که نسبت به سال گذشته از افزایش ۷ درصدی برخوردار است. در گروه سنی ۴۵ تا ۴۹ ساله نیز طی سال گذشته ۳۷۵۶ زن صاحب فرزند شدند که میزان فرزندآوری این گروه نسبت به سال گذشته ۱۲ درصد افزایش یافته است. میزان فرزندآوری مادران گروه سنی ۵۰ تا ۵۴ ساله نیز در سال گذشته ۲۵۵ فرزند بوده است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
حاضر به سقط نشدم... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌برا دختر یه نفری خواستگار اومده بود، خواستگار فقیری بود، به دخترش گفت: بابا این فقیره، می‌ترسم زندگی رو در آینده نتونه تأمین کنه و بره، این خواستگار رو رد کن. 🔻دختر، این خواستگار رو بیشتر دوست داشت ولی پدرِ دختر اون رو رد کرد، تا بعد از مدتی، یک نفر آمد که پولدار بود اما اخلاق او بد بود، پدر به دختر گفت: بابا وضع این بد نیست فقط اخلاق نداره که إن‌شاءالله خداوند اخلاق او را درست می‌کنه. 👌دختر گفت: بابا من تا حالا نمی‌دونستم خدایی که اخلاق را درست می‌کنه غیر از خدایی است که روزی میده، فکر می‌کردم یک خدا است که هر دو را درست می‌کنه، شما اولی را رد کردی، آن وقت خدا نبود که وضع مالی او را درست کند؟!! ✅مشکل ما همین است، میندازیم پای خدا، هر جا که بخواهیم کار خود را بکنیم، آنجا آن را درست می‌کنیم. ولی طراز حق یک طراز دیگری است. ‌ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ معلومه از شرایط راضیه...😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۵ وقتی سال ۸۹ در دانشگاه قبول شدم، پدرم شرط کردند که تا زمانی‌که درس میخوانم ازدواج نکنم. ولی بعد از دوسال با اصرار مادرم، راضی به راه دادن خواستگار شدن. مادر بزرگم با مادر بزرگ همسرم، همسایه بودند و با پیشنهاد خاله ی همسرم، مادر همسرم اقدام به خواستگاری می‌کنند. باز هم با مخالفت پدرم روبرو شدیم با همسرم همسن بودیم هر دو ۲۱ سال داشتیم و این مزید علت شده بود، خلاصه بعد از کشمکش های فراوان موافقت کردند و سال۹۲ عقد کردیم. بعد از ازدواج با وجود اخلاق خوب همسرم ارتباط خوبی با پدرم برقرار کرد و الان مثل یک دوست به پدرم‌ نزدیک هستند خدا رو شکر. من نگرانی‌های پدرم را درک میکنم ولی از ازدواج به وقت جوانها نباید جلوگیری کرد، مخصوصا در شرایط کنونی جامعه... یک سال و نیم که از عقدمان گذشت متوجه بارداریم شدم و این اتفاق به هیچ عنوان در جامعه ما پذیرفته نیست. ولی اصلا به سقطش لحظه ای فکر نکردم. با واکنش شدید مادرم روبرو شدیم و اصلا حرفی به پدرم نزدیم، برعکس، خانواده همسرم بسیار خوشحال شدن چون برادرشوهر بزرگم چند سال از ازدواجشون گذشته بود و دکتر گفته بود که برادرشوهرم نمیتونه صاحب فرزندی بشه. همین بود که قدر این نعمت را میدانستند. (البته دوسال بعد از به دنیا اومدن اولین فرزندمان، اونها هم خداروشکر بچه دار شدن و الان بعد از سه سال دوباره اقدام کرده اند و آزمایش اولیه مثبت بوده دعا بفرمایید نتیجه حاصل شود و چند قلو خدا بهشون بده...) خانوداه همسرم با اینکه در حال ساخت خانه بودند و به لحاظ مالی اصلا شرایطش رو نداشتند ولی هرجوری که بود تصمیم گرفتند برایمان بهترین عروسی که در توانشون بود را در کمترین زمان ممکن بگیرند. ما هم که حتی یک قلم از جهیزیه ام را تهیه نکرده بودیم، مادرم حسابی به تکاپو افتاد و طی یک ماه و نیم با وجود مشقت های زیاد، جهزیه ام را تهیه نمودند. ولی یک ماه مونده بود به تاریخ عروسی متوجه شدیم که قلب جنین تشکیل نشده و باید سقط کنم. من و همسرم اصلا از شنیدن این خبر خوشحال نشدیم ولی چاره ای نبود و در بیمارستان سقط کردم ولی با این وجود برنامه عروسی را به تعویق ننداختند و سر موعد به خانه خود رفتیم. بعد از عروسی دوباره تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. چون میگفتن تا یکسال بعد از اقدام بچه دار نشدن به معنی ناباروری نیست، صبر کردیم و بعد از یکسال پیگیر علت شدیم. تنبلی تخمدان در من تشخیص داده شد و با مصرف دارو حل شد ولی باز هم بچه دار نمیشدیم، آزمایشات همسرم هم خوب بود خلاصه بعد از هشت ماه چشم انتظاری بلاخره رحمت الهی شامل حال ما شد و پسر اولم را باردار شدم. از اول ویار شدید و مسائل دیگه ای که داشتم دکتر دستور به استراحت داده بودو همسر و مادرم از من مراقبت کردند. یک ماه زودتر زایمان کردم. زایمان بسیاااار سختی را تجربه کردم بچه هم ده روز داخل دستگاه بود. با گذر از این تجربه سخت ولی با حاصلی بسیار شیرین، بعد از سه سال دوباره باردار شدم، این‌بار هم متاسفانه بارداری پوچ تشخیص داده شد و چون شنیده بودم برخی جنین ها دیرتر قلبشان تشکیل میشود یک ماه صبر کردم و بعد در ماه سوم بارداری هنگامی که سونوگرافی جنین را ۶ هفته نشان داد، اقدام به سقط در بیمارستان کردم. این‌بار هم به لحاظ روحی بسیار آزرده شدیم خیلی سخته این دلبستن و دل کندن. آنهایی که تجربه اش را دارند می‌دانند. سه ماه بعد دوباره تحت نظر دکتر و با مصرف دارو باردار شدم، این سری همزمان با خواهرم که جاریم بود، باردار شدم. مادر همسرم، بعد از ازدواج ما، خواستگار خواهرم شد و بعد از رسیدن خواهرم به سن هفده سالگی، پدرم موافقت کردند و سه سال در عقد بودند و سه ماه بعد از عروسی اولین بارداری خواهرم همزمان با چهارمین بارداری من بود. بچه خواهرم دختر بود و از ما باز هم پسر. خداروشکر هرچه خدا بخواهد برای بنده هایش بهترین خواهد بود. دختر و پسرمان خیلی شبیه هم مثل دوقلو بودند و این شیرینی شان را بیشتر می‌کرد. مادر و پدرم هم حسابی از حضور این وروجکها کیف می‌کردند. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075