eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
👌 "همدم امروز، یاور فردا" کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
همسر مقام معظم رهبری: ✅ سرمشق ما... سال‌هاست که ما اشیای تجملاتی را به خانه‌مان راه نداده‌ایم. زیبایی خوب است، اما نباید خودمان را درگیر ‏زندگی تجملاتی بکنیم. ما در خانه‌مان دکوراسیون به معنای متداول آن، فرش‌ها و پرده‌های قیمتی، مبلمان و غیره نداریم. ‏سال‌ها پیش خودمان را از این چیزها رها کرده‌ایم.‏ والدین آقای خامنه‌ای در این رابطه سرمشق ما بوده‌اند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار می‌دادند و من نیز ‏همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه می‌کنم که آنها هم باید در رفتار شخصی‌شان اینگونه باشند. زیرا اشیای ‏لوکس غیرضروری است.‏ 📚کتاب «خانواده» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌با بچه هاتون این کار رو نکنید... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۹ من متولد ۶۳ و همسرم متولد ۵۸ هستن، متولد و بزرگ شده و ساکن اهواز هستیم. سال ۸۸ بعد از کلی خواستگار های جور وا جور و جواب دادن اصول دین به بعضی هاشون، با همسرم عقد کردم و سال ۸۹ ازدواج کردیم. همه چیز خوب و عالی بود و بعد از یکسال از ازدواج مون مشرف شدیم مکه، تابستان ۹۰ و اونجا یکی از دعاهامون اولاد صالح بود با فکر آرام و شیرین ... بلافاصله بعداز برگشتن از مکه اقدام به بارداری کردم. ماه اول گذشت، ماه دوم و ماه سوم اما خبری نبود. برای جواب پیش یه دکتر زنان رفتم و یه سری آزمایش دادم اونجا بود که زندگی شیرین ما دچار چالش هایی شد که توی اون من و همسرم بزرگ تر شدیم، عاشق تر شدیم و بیشتر به هم وابسته... آزمایش نشون میداد ۹۰ درصد کلیه های من از کار افتاده و تنها ۱۰ درصد کار می‌کنه بدون هیچ گونه علائم ظاهری، نه دردی نه اذیتی هیچ.... و من اجازه بارداری نداشتم. به همین راحتی تمام رویاهای شیرین من و همسرم رفت هوا.... از این دکتر، به اون دکتر، از این متخصص به اون متخصص، از اهواز تا تهران، چندین دکتر زنان اما جواب همه یکی بود. اگر باردار بشی کلیه هات از کار میوفته و باید پیوند بشی. می گفتن باید صبر کنی تا کلیه ها از کار بیوفته، پیوند بشی بعد از یکسال باردار بشی... ۵ سال گذشت و من دکترهای مختلفی رفتم، طب سنتی، زالو درمانی، بادکش و.... هیچ تاثیری نداشت نه بهتر میشدم نه بدتر همه کسایی که همزمان با من ازدواج کرده بودن بچه های دوم شون هم به دنیا اومده بود و من در حسرت یکی😔 روزهای خیلییی سختی بود، از همه دوری میکردم، مهمونی دوست نداشتم، رستوران نمی رفتم، انگیزه ای برای زندگی نداشتم و می گفتم من که چیزیم نیست پس چرا ؟؟؟ درد ندارم مشکلی ندارم چرا؟ اصلا چرا من خدا؟؟؟؟ دیگه خیلیی بی تاب شده بودم، به هر قیمتی بچه می خواستم، می گفتم نهایتا بچه اومد دنیا من میمیرم، اشکال نداره اما مادر میشم. انگار از زن بودن یه چیزی کم داشتم. رفتم مشهد تنهایی با خانواده ام، همسرم نتونست همراهم بیاد. کربلا هم تنها رفتم مشغله کاریش زیاد بود. من می رفتم تنها از طرف خانواده دونفره مون برای ۳ نفره شدن دعا میکردم 😍 رفتم پیش دکتر کلیه ام خیلی محکم بهش گفتم دکتر من میخوام باردار بشم، همه چیزم به جون میخریم. در کمال ناباوری من و همسرم، دکتر گفت باشه مشکلی نیست این دارو عوض میکنم بعد از یکماه اقدام کن 😮 باورمون نمی شد این دکتر که دائم مارو منع میکرد الان هیچی نگفت. انگار وقتش رسیده بود. انگار یه مرحله از امتحان سخت خدا تمام شده بود و داشتیم وارد مرحله بعد میشدیم....😍 رفتم پیش یه دکتر زنان و شرایط رو گفتم، قبول کرد دکترم بشه و این بار این دکتر هم مثل قبلی اصلا نه نیاورد و گفت اشکال نداره عزیزم. فقط ممکن بچه زود و با وزن کم به دنیا بیاد. گفتم مشکلی پیش نمیاد براش گفتن نه و ما وارد چالش جذاب و جدید زندگی مون شدیم🤗 بعد از ۳ ماه، تو ماه رمضان باردار شدم با ویار شدید، هر روز ساعت ۱۰/۵ تهوع 😂 دقیقا سر ساعت، تا ۷ ماهگی به همین شکل بود. به خاطر وضعیت کلیه هام سموم توی بدن که جنین تولید میکرد و سموم بدن خودم دفع نمی شد و حالت تهوع ادامه پیدا میکرد. ماه هشتم رسید و من خوشحال از اینکه دوماه بیشتر نمونده و بحث زایمان زودرس داره منتفی میشه 😁 تو این مدت هم کلیه ام داشت آلارم میداد و فاکتورهای کلیه بالا می‌رفت و کارایی اش کم و کمتر میشد. برای جواب ماهیانه پیش دکترم رفتم که گفت ضربان قلب مشکل داره 😥 حرکتش کم شده بود، شنبه بود، ارجاع دادن به بیمارستان و گفت احتمال داره سزارین بشی، من و همسرم دست به دعا و نگاهمان فقط به بالاسری، اکسیژن گرفتم فایده نداشت. تو دو روز چندین سونو انجام دادم تا از وضعیت بچه دکترا دقیق تر اطلاع پیدا کنن توصیه و مشورت دکتر زنان و متخصص کلیه و این شد که من دوشنبه شب اورژانسی دیالیز بشم و صبح سه شنبه سزارین... تمام وجودم ترس بود ولی یه آرامشی تو این ترس همیشه همراهم بود. بچه ام چی میشه خدا؟ یعنی من مادر میشم؟ میتونم صداش بشنوم؟ میتونم‌ بغلش کنم؟ دوشنبه ساعت ۱ شب، بخش ccu رفتم و توی گردنم رگ مصنوعی زدن برای دیالیز یه عمل کوچیک و سرپایی برای زدن رگ توی شاهرگ گردن، من غیر از درد فقط به بچه ام فکر میکردم. عمل انجام شد بدون بیهوشی و ساعت ۲/۵رفتم برای دیالیز، ۳ ساعت دیالیز با تهوع شدید، یه خانم پرستار هم همراهم بود برای شنیدن صدای قلب کوچیک دخترم و بعد از تمام شدن دیالیز رفتم بخش دوباره تا موقع سزارین ... 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۹ آماده شدم برای رفتن به اطاق عمل، هر کسی برای یه عملی اومده بود. یکی بینی، یکی شکم، یکی زایمان و.... دکتر بیهوشی اومد و من صدا زد، گفتم بله آزمایش و شرح حال نگاه کرد و شدید و با لحن بد گفت، چرا حامله شدی با این وضعیت کلیه هات؟؟؟ و من 😮😥😭 مونده بودم چی بگم، بدترین برخورد تو تمام این دوران بود، سریع خودم جمع کردم اشکام پاک کردم و گفتم، دوست داشتم، خوب کردم. گفت خانم یعنی چی! من نمیتونم بیهوشت کنم، ممکن خونریزی کنی و رفت. من موندم با اشکی که بند نمی اومد. بقیه کسایی هم که منتظر عملشون بودن، از برخورد دکتر بیهوشی ناراحت شدن و شروع به دلداری دادن به من... دکتر اومد منو بغل کرد و آرامم کرد، گفت خوب کردی جوابش دادی، نگران نباش عزیزم، دکتر بیهوشی رو عوض کردم برات دکتری اومدن و توضیح دادن که نمیشه بی حسی بزنم امکان خونریزی هست باید بیهوش بشی، ۱۰ واحد (کرایو) تزریق کردن و بیهوش شدم. چشمم که باز کردم، بچه ای نبود. خدایا بچم، یکی بگه کجاس، چی شد؟ دکترم اومد و گفت نگران‌ نباش دخترت سالمه و تو بخش نوزادن، توی دستگاه هم‌ نرفته اصلا (تو سونو های آخر دکترا گفته بودن احتمالا ۱۰ روز تا ۲ هفته تو دستگاه بره اما یه دکتر سونو گفت شایدم‌ اصلا نره چون جنین شرایط بدن مادر حس میکنه و اگه شرایط خوب نباشه، خودش رو می رسونه برای زودتر متولد شدن) و روز سه شنبه ۲۷ بهمن ۹۵ خدا دخترم به ما داد، با وزن ۱کیلو ۸۶۰ گرم و من مادر شدم. یکسال گذشت و دخترکم بزرگ شد، جون گرفت، تولد یک سالگی گرفتیم. فاکتورهای کلیه داشت بالا میرفت، جون نداشتم، نمی تونستم کارهام بکنم، به بچه برسم. سم تمام بدنم رو گرفته بود. دخترم رو ۷ ماهگی، با اشک و خون دل خوردن از شیر گرفتم، شیر داشتم اما جون نداشتم که از شیره جونم بهش بدم. این مرحله هم برای من خیلییی سخت بود. شیر خشک میدادم‌ بهش... بعداز تولد ۱ سالگی و دقیقا از فروردین ۹۷ کلیه هام دیگه کار نکرد و ۶ ماه دیالیز شدم تا رسید به نوبت پیوند... دی ماه ۹۷ پیوند شدم و ۱۳ روز تو بیمارستان، دخترم رو ندیدم و همسرم هم از پشت شیشه ‌میومد ملاقات، اون ۱۳ روز هم خیلییی سخت بود اما امید داشتم به حال خوبی که داشتم بعد از پیوند و مادری که میتونستم بکنم برای دخترم خداروشکر بعداز پیوند خیلییی خوب شدم فقط داروهام کمی عوارض داشت که کم کم اون هم عادی شد و بدن عادت کرد بهش... الان ۴ سال از پیوندم میگذره و حدود ۲ ساله که اقدام‌ کردم برای دومی اما انگار خدا برای دومی هم داره امتحانم میکنه🤗 توکل کردم به خودش و میدونم سر وقت و تو بهترین شرایط بهم میده دومی و سومی رو انشاالله از وقتی با کانال تون آشنا شدن و تجربیات دیگران می‌خونم، خیلییی برام جذابه و دوست داشتم تجربه خودم بگم اما خیلییی برام سخت بود مرور تمام اون خاطره الان با چشم اشک آلود می نویسم خاطرات و از کسایی که تجربه من میخونن، میخوام برام دعا کنن که خدا هرچه زودتر به دختر کوچولوی من هم برادر و خواهر بده 🤲🏻 تو تمام این دوران، همراهی همسرم مهم ترین کمک بود برام، همراهی با تمام وجود و قلبش و همینطور همراهی و دعای مادرم و پدرم و خانواده خودم و همسرم. همیشه میگفتم اولی میخوام برای خودم که مادر بشم، دومی رو هم می گفتم میخوام برا اینکه اولی تنها نباشه. اما از وقتی تو کانال پیامها رو میخونم، نیتم رو عوض کردم و فرزندآوری رو یک جهاد می‌دونم و از خدا میخوام کمک کنه بتونم فرزندان و نسلی خوب برای یاری به امام زمانم تحویل جامعه بدم انشاالله گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارم این شعر زمزمه من تو دوران بارداری بود. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوابِ مامانشو دیده ... 😍😍 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تمام عبادات من... امام به دخترم که از شیطنت بچه خود گله می کرد، می گفتند: "من حاضرم ثوابی را که تو از تحمل شیطنت حسین می بری، با ثواب تمام عبادات خود عوض کنم." «فرزند امام خمینی(ره)» 📚 مهر و قهر کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۰ سال ۷۸ بود که من در ۱۵ سالگی با پسرعمه ام، ازدواج کردم. ما بختیاری هستیم و اکثرا ازدواج هامون در سن زیر ۲۰ سال و فقط با فامیل انجام میشه بندرت وصلت با غریبه ها داشتیم. چندسال اول ازدواج چون سن ام کم بود و شوهرم کار مشخصی نداشت، به بچه حتی فکر هم نمیکردم. چندسال گذشت. ما تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم که باردار هم شدم ولی سه ماهه سقط شد. طی دو سال، دو بار دیگه باردار شدم و دوباره سقط شد. خیلی روحیه ام رو از دست دادم ۶ سال گذشته بود و حالا دیگه کل فامیل سراغ بچه دار شدنمون میگرفتن و اینکه هرچقد دکتر میرفتم هیچ مشکلی خودم شوهرمم نداشتیم و خواست خدا بود که صبر کنیم. قبل عید ۸۴ بود که دکتر پرونده رو بست داد دستم که دیگه با روش طبیعی نمیشه بارداری شما و باید ای وی اف کنید. در اوج ناامیدی بعد تعطیلات عید باید میرفتیم برای ادامه ی درمان، ولی توی همون روزا با حالت تهوع صبحگاهی و انجام یه تست فهمیدم که باردارم و خدا میدونه که چقد خودم خانواده و همه ی اطرافیانم خوشحال شدند و ۸ ماه بعد دختر بدنیا اومد و دنیای ما با اومدنش خیلی تغییر کرد و گرمابخش خونه مون شد. شوهرم سرکار شرکتی رفته بود و حالا دیگه اوضاعمون بهتر بود. دخترم تازه ١/۵ ساله بود که متوجه بارداری ناخواسته شدم و گریه که دخترم هنوز کوچکه ولی با حمایت‌های خانواده ام که ما کنارتیم و تنها نیستی بذار بچه دومم بیاد، باهم همبازی میشن و این شد که ۷ماه بعد، دختر دومم بدنیا اومد. اولش شوهرم یکم بخاطر اینکه دلش میخواست بچه دوممون پسر باشه ناراحت بود ولی بعدش با دیدن دختر ملوس ام از اولی هم بیشتر دوسش داشت. زندگی مون روز به روز به برکت وجود دخترا بهتر میشد تا اینکه یه خونه نقلی خریدیم و ماشین خریدم و دختر کوچکم ۵ سالش بود که با اصرار، به شوهرم خواستم اجازه بده برای بار سوم باردار بشم اونم تحت نظر دکتر و با رژیم بارداری برای تعیین جنسیت و پسردار شدن چون شوهرم پسر اول خانواده بود و خیلیی دوس داشتند که حتما پسر داشته باشه و مدام این سالها ازشون شنیده بودم و دیگه حساس شده بودم. اوایل قبول نکرد ولی من اصرار کردم اونم پذیرفت برای بار آخر، ۶ماه تموم از هرجور داروی گیاهی، رژیم طبی و... رعایت کردم و خیلی مطمئن قدم پیش بردم و بعد از مدتی باردار شدم. خیلی خوشحال بودم و منتظر سونو بودم که نتیجه ی دلخواهم رو بگیرم. بعد از چند وقت، سونو رفتم. بهم گفتن دوقلو هستند و این دفعه واقعا شوکه شدم بارداری سوم و دوقلو میشد ۴تا بچه و واقعا سخت میشد کارم ولی خیلی این چیزا منو مردد نکرد. خداروشکر کردم و دکتر بهم گفته بود که یکی از دوقلوها پسر هست و اون یکی معلوم نیست. ماه ششم بارداری بود که سونوگرافی بهم گفت دوقلوهای تو راهیم هردو دختر هستن و خدا برعکس اونچه من براش تلاش کردم، خواسته بود و اینجا دیگه شوهرم بود که وااااقعا براش سخت بود پذیرشش ۴تا دختر اونم تو دور زمونه ای که اکثرا یا یکی یا دوتا فقط بچه داشتند. چندماه آخر بارداری ام واقعا بسختی می گذشت از یه طرف بارداری دوقلویی و از یه طرف شنیدن حرفای اطرافیان، پذیرشش رو حتی برای خودمم سخت کرده بود. مهر ۹۱ بود که دوقلوهای نازنین ام بدنیا اومدن و با دیدنشون تموم اون حرف حدیث ها که حتی بعد زایمانمم ادامه داشت و منجر به اختلاف و ناراحتی شده بودن، تو همون دوره، تو همون روزا موندن. حالا دیگه من ۴تا بچه داشتم و تلاشم برای بزرگ کردن و تربیت دخترام روز به روز بیشتر بیشتر میشد، دختر بزرگم مدرسه ای بود دومی پیش دبستان و دوقلوها یکساله و پر از انرژی برای ورجه ورجه کردن. شبا از خستگی نا نداشتم، روزای سخت زیادی رو گذروندیم ولی با برکت وجود دخترامون همه ی سختی ها تبدیل به شیرینی شدن و وضعمون هم خیلی بهتر شده بود و دخترا بزرگ شدن و من و شوهرم دیگه حتی به اینکه یکبار دیگه بخوایم بچه داربشیم فکر هم نمیکردیم. دوقلوها ده ساله شدن، حالا دیگه یه خونه ی بزرگ و راحت با تموم امکانات و کلی وقت آزاد داشتم با دخترا ورزش بیرون میرفتیم و خوش بودیم. ماه رمضون بود و کل ماه رمضون روزه بودم و درست شب های قدر بود که فهمیدم باردارم و واقعا بعد ده سال بدون هیچ برنامه ریزی شوکه کننده بود برامون، شوهرم که هیچ جوره زیر بار نمیرفت میگفت باید سقط کنی، چون من دیگه بچه نمخوام. خداروشکر ما ۴تا بچه ی سالم داریم و واقعا توی این دوره کسی با ۵تا بچه! اصلا حرفشم نزن... ولی من خیلی محکم وایسادم گفتم من تا الان مشغول عبادت و روزه و نماز بودم الان بیام توی ماه رمضون خودم رو گناه وار کنم؟! 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۴۰ هرچه خدا خواسته، همون شده من واقعا نمیتونم اینکار کنم. تا مدتها توی شوک بودم بجز خواهرم هیچ کس از بارداری ام چیزی نمیدونست و تا تموم شدن ۳ماهگی و دادن دوبار سونو و اعلام قطعی اینکه بچه پسر هست، به کسی چیزی نگفتم. اولین تماسم با مادرم و پدرم بود. که از این خبر خیلی خوشحال شدند و تبریک گفتن. بعد از این همه سال خدا اونجور که خودش خواست برای ما چید نه اونطور که ما خواستیم. شب یلدای ۱۴۰۰ پسرم بدنیا اومد و گرمی و نشاط خونه مون چند برابر شد از اون روز هر روز میگم خدا رو هزاران بار شکرت که منو لایق دونستی که بهم ۵تا بچه بدی و منم بتونم وظیفه ی مادری ام تا اونجا که میتونم بهتر از قبل انجام بدم. هر روز که نگاهشون میکنم میگم خدایا با تک تک نفسام شکرگزارت هستم سلامت بدارشون و عاقبتشون بخیر بکن. ان شاااله بحق علی اصغر حسین علیه السلام هرکس از تو طلب فرزند داره بهش ببخش که تو بهترین بخشندگانی الهیی امین. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا مهدیار، فرشته ی نجات مامانش😍 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوتا کافی نیست
#ارسالی_مخاطبین آقا مهدیار، فرشته ی نجات مامانش😍 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... کانال«دوتا کافی نی
مهدیار، فرشته ی نجات مامان... دوازده سال پیش بخاطر شغل همسرم از اصفهان به تهران اومدم و علیرغم میل باطنیم غربت رو پذیرفتم. جدا شدن از خانواده م ضربه ی روحی سختی بهم زد. دوتا پسر داشتم ۶ ساله و ۹ماهه یه روز رفتم پسرم را پیش دبستانی ثبت نام کنم، حالم بد شد، اورژانس منو برد بیمارستان، اونجا با آزمایشات فهمیدن سرطان خون دارم. دنیا رو سرم خراب شد همه امیدم رو از دست دادم یک سال خونه نشین بودم و همش گریه می کردم که چرا من؟؟ شیمی درمانی می شدم. تو همون سال همسرم از ارتفاع افتاد و فلج شد. خودم شدم نون آور خونه، ۱۲ سال مسافرکشی کردم و دارو گرفتم. همه ی دکترا تعجب میکردن چطور میتونم بیرون کار کنم. با اون اوضاع بیماریم. همه ی تلاشم را کردم که بچه هام یه خرده بزرگ بشن. تا اینکه بدنم به داروها عادت کرد و دوباره روز از نو، حالم خیلی بد شد. دکترم گفت سریع باید پیوند مغز استخوان بشم. نمونه ی آزمایش هیچ یک از اعضای خانواده بهم نخورد. دکتر گفت تنها راهش، سلولهای بنیادینه که بتونم پیوند بشم. با شک و تردید که میشه یا نمیشه، باردار شدم. تو شرایط کاری و روحی خیلی سخت بارداریم طی شد. پارسال بیست و شش خرداد مهدیار سالم و سلامت به دنیا اومد و شد فرشته ی نجات مامانش، از بند نافش پیوند شدم و خدا بهم لطف کرد و منو مجدد به زندگی و به بچه هام هدیه کرد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همبازی...😍😍 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥 پدر... آدم هرچه دارد از پدرش دارد. كلمات پدر در ذهن بچه می‌ماند. گاهی حرف‌های پدرانی كه اطلاعات زیادی هم ندارند، در آدم اثر می‌گذارد. خدا اموات را رحمت كند. پدر من چند حرف به من زد و ساختمان فكری من را عوض كرد. یك بار گفتم: پدر، این خانه بهتر است یا خانه‌ی فلانی؟ كدام یك گرانتر است؟ فرمود: هر خانه‌ای كه عبادت خدا در آن بیشتر است، بهتر است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
راه تقوا.... خانم‌ها به شوهرشان بگویند، نانی که سر سفره می آوری، اگر کم باشد و حلال، بهتر است که حرام باشد و زیاد. رزق مختصر و حلال، همان جاده تنگی است که منتهی به پل میشود، که آخرش سلامتی است. سفره اگر رنگین باشد و حرام، آن جاده پهنی است که ماشین میتواند به سرعت در آن بتازد، اما پل ندارد و به دره سقوط میکند. ای مرد! این را خوب دریاب که تو راننده ماشین هستی و اهل و عیال تو مسافرانت. مبادا وسوسه ات کنند که «چرا در این جاده ی سنگلاخ و تنگ آمده ای؟ ما یک ساعت در ماشین فلانی نشسته بودیم، چقدر کیف داشت، جاده اش صاف بود و نرم ». راه تقوی راهی است که سرازیری و سربالایی، سنگلاخ و گردنه، تنگنا و معبر دارد، اما آخرش «پل» دارد اما جاده ی دنیا اتوبانی است که هرچه سریعتر بروند، زودتر به ته جاده که پلی در کار نیست می‌رسند و به دره پرت میشوند. گاهی یک عابر، لنگ لنگان میگذرد، نه تنها ماشین ندارد و پیاده است، که لنگ هم میزند، اما او در راه نجات است، با نظر حقارت در او منگر. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨تمسخر فرزندآوری در مجموعه‌ی تلویزیونی چشم بندی ۲ 📌چند ماه پیش هم مجموعه‌ی ضدجمعیتی آقای گرفتار از شبکه‌ی آی‌فیلم پخش شد. مسئولین صدا و سیما دقیقا چیکار می‌کنند؟ 💥رهبر معظم انقلاب بارها در مورد بحران جمعیت و ضرورت افزایش فرزندآوری هشدار دادند و در دیدار اخیر با نمایندگان مجلس، قانون حمایت از خانواده را قانونی حیاتی برای کشور بیان کردند. مسئولین صدا و سیما اگر به قانون عمل نمی‌کنند، لااقل ضد قانون عمل نکنند. 👈 از مخاطبین فهیم کانال "دوتا کافی نیست" تقاضا می کنیم با روابط عمومی صدا و سیما تماس گرفته و مراتب اعتراض خود را نسبت به این موضوع اعلام کنند. 🔹تماس با سامانه تلفنی صدا و سیما : 📞 162 در تهران 📞 021-2781 در شهرستانها 🔹شماره سامانه پیامکی: 3000025 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌مردم چی میگن؟!! میخواستم به دنيا بيايم، در يك زايشگاه عمومى؛ پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصى! مادرم گفت: چرا؟ پدر بزرگم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! میخواستم به مدرسه بروم، همان مدرسه سر كوچه‌مان؛ مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعى! پدرم گفت: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! به رشته انسانى علاقه داشتم؛ پدرم گفت: فقط رياضى! گفتم: چرا؟ پدرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم با دخترى ساده كه دوستش داشتم ازدواج كنم؛ خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟ خواهرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم پول مراسم عروسى را سرمايه زندگى‌ام كنم؛ پدر و مادرم گفتند: مگر از روى نعش ما رد شوى. گفتم: چرا؟ آنها گفتند: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم به اندازه جيبم خانه‌اى در پايين شهر اجاره كنم؛ مادرم گفت: واى بر من. گفتم: چرا؟ مادرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! اوّلين مهمانى بعد از عروسى‌مان بود. مى‌خواستم ساده باشد و صميمى؛ همسرم گفت: شكست به همين زودى؟! گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم تا عصاى دستم باشد؛ همسرم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟ همسرم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! مى‌خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد؛ پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد! دخترم گفت: چه شده؟ زنم گفت: مردم چه مى‌گويند؟! کل زندگی ما این شده که "مردم چه می گویند؟" مردم موقع مشکلات ما کجا هستند پس؟! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
وظیفه من چیست؟ عروس شهید مختاربند از جایش بلند می‌شود و از آقا می‌پرسد: من چه کار بکنم. وظیفه‌ی من چیست؟ دارم درس می‌خوانم و هنوز بچه ندارم.تا سؤال عروس شهید تمام شد، آقا با لحنی بسیار جدی و سریع جواب دادند: ✨اوّلاً ؛ این یک. اینهایی که اول زندگی هی عقب می‌اندازند و می‌گویند حالا زود است، این ناشکری است. این ناشکری باعث می‌شود که خداوند یک جواب سختی به آدم بدهد. عروس که هنوز ایستاده، می‌گوید: آخه من دارم درسم را پیش می‌برم! ✨[حضرت آقا: ] باشه، مشکلی نیست. من کسی را سراغ دارم که با چهار بچه درس میخواند و همه‌ی دوره‌های کارشناسی و ارشد و دکتری را گذرانده. ثانیاً درستان را بخوانید. ثالثاً زندگیتان را هر چقدر می‌توانید شیرین کنید. خدا ان‌شاءالله شما را حفظتان کند. دیگر شما جوانها بهتر از دوره‌ی جوانی ما میفهمید. انقلاب خیلی به [امثال شماها] احتیاج دارد. فضای جلسه صمیمی‌تر شده و خواهر شهیدان نیز از جای خود بلند می‌شود و می‌گوید: - من دو دختر دارم که دوقلو هستند و خیلی دوست داشتند که شما رو ببینند. امسال کنکور دارند و گفتند به آقا بگید برامون دعا کنن. ✨[حضرت آقا: ] خدا ان‌شاءالله به هر دویشان شوهر خوب برساند و ان‌شاءالله با همدیگر عروس بشوند، این بهترین دعاست. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه تسلطی... 🙄😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
به این چیزا فکر نکن... برادرزاده‌ی امام: ‏‏یک بار دخترم به آقا گفت: آقا یک پسر دارم. امام فرمودند: مریم سعی کن بچه‌دار‏‎ ‎‏شوی. گفت: آنقدر خانه‌مان کوچک است که اگر راه برویم به هم می‌خوریم، چطور‏‎ ‎‏بچۀ بیشتر پیدا کنم؟ آقا فرمودند: "به این چیزها فکر نکن. بچه پیدا کن. آن هم‏‎ ‎‏دختر، دختر اولاد است." 📚 پدر مهربان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۷۴۱ متولد ۷۹ هستم و در کل مقاطع تحصیلی شاگرد اول کلاس بودم و با اصرار خانواده، بصورت سنتی در سال ۹۵ درسن ۱۵سالگی به عقد همسرم دراومدم و همچنان به تحصیل هم ادامه دادم و در نوروز ۹۶ در ۱۶ سالگی مراسم عروسی ساده گرفتیم و در یکی از اتاق های خانه پدر همسرم زندگی مشترک را آغاز کردیم. خداروشکر همسرم مرد خوب و کاری و باایمانی هستند. من درسم رو ادامه دادم تا سه سال بعد رسیدم به کنکور با سختی های زندگی، برا کنکور می خوندم و رتبم هم خوب شد و برای مصاحبه تربیت معلم دعوت شدم که متاسفانه رد شدم ولی باز ناامید نشدم و برای سال بعد شروع کردم به درس خوندن و همچنان اصلا به داشتن بچه فکرم نمیکردم و با اینکه همسرم فوق العاده بچه دوست هستند، به نظر من احترام میذاشتند و حرفی از بچه نمی آورند و معتقد بودم باید خونه دار شیم بعد بچه بیاریم. طلاهام رو فروختم، زمین خريديم و با وام ساختن خونه رو شروع کردیم و من دیگه جلوگیری نکردم اما حامله هم نشدم و برای بار دوم کنکور دادم و قبول نشدم و متوجه شدم کیست دارم که با قرص خوب شدم و یکسال از عدم جلوگیری من می‌گذشت و همچنان خبری از بچه نبود و باز برای بار سوم در حالی که ۵ سال از ازدواج مون می‌گذشت، شروع به خوندن کردم و در این بین حرف و حدیث هم بود که چرا بچه نمیارید و پدرشوهرم علنا درخواست بچه می‌کردند و بعضی وقت هاهم با حرف هاشون دلم میسوخت ولی دلم به شوهرم گرم بود. یک روز پدر شوهرم بعد از دعوای لفظی با شوهرم، گفت تو اصلا نمیتونی مادر شی و من دلم خیلی شکست، خودم هم باورم شده بود تا اینکه ماه رمضون سال ۱۴۰۰ با دلی شکسته از خدا خواستم امسال هم مادر شم، هم دانشجو. ماه مبارک رمضان، هم روزه می گرفتم و هم برای کنکور می خوندم اما یه حس عجیبی میگفت من حامله ام و با توجه به همون حس اعمال ماه اول بارداری رو انجام می‌دادم و یک قرآن هم ختم کردم، بعد از عید فطر تصمیم گرفتم آزمایش بدم. به همسرم گفتم منو ببر دکتر برای سرماخوردگی، رفتم، آزمایش دادم و گفتن جوابش فردا آماده س، فردا به بهانه دارو رفتم و جواب گرفتم مثبت بود. نمیتونم حالم رو توصیف کنم، از همون لحظه حس عجیبی بهش داشتم، برگشتم خونه اما به همسرم نگفتم. انگار همه کنایه ها توی گوشم بود، سه روز بعد، طاقت نیاوردم و بهشون گفتم که همسرم آنقدر خوشحال شد که نگو. روزها گذشت و من در بارداری هم برا کنکور میخوندم، هم اعمال بارداری رو انجام می‌دادم و هم کارهای خونه بامن بود و با وجود سختی ها، مادر شوهرم اصلا همراه نبودن و همه کارها گردن من بود. خداروشکر ویار نداشتم اما حاملگی پرخطر بود، دیابت بارداری، تیروئید بارداری و همچنین کاهش وزن شدید، خیلی لاغر شده بودم بالاخره با کلی مصرف دارو گذشت، نینی من دختر خانم بود و کنکور دادم و قبول شدم، خیلی خوشحال بودم قدم دختر خوب بود، مجازی شروع به تحصیل در دانشگاه کردم، ساختمون هم نیمه مونده بود، آخرین امتحان ترم رو هم دادم و به بیمارستان رفتم. زایمان سختی داشتم، طبیعی زایمان کردم و در سن ۲۱ سالگی مادر شدم و الحمدلله دخترم هیچ مشکلی نداشت اما نمیتونست شیر بخوره ولی با هر مکافات بود سینمو گرفت و من و لبریز از حس مادری کرد و تازه سختی های من شروع شد با یک بچه‌ نه آب داغ نه دستشویی نه حمام و... نداشتم و مادرم ۱۰ روز پیشم موندن و خیلی خجالت میکشیدم، دستشویی تو حیاط بود و آب گرم و توالت فرنگی نداشت و زمستون بود و خیلی سخت... مرخصی زایمان گرفتم تا دخترم ۶ ماهه شد اما دیگه دانشگاه ها حضوری شد و من با وجود مخالفت های بقیه از دانشگاه انصراف دادم، از دانشگاهی که ۱۵ سال نوجوونی مو پاش داده بودم و از همه شب بیداری هام برای کنکور و امتحانات، چشم پوشی کردم و نتونستم از دخترم دل بکنم چون معتقدم دوباره هم میتونم کنکور بدم اما دخترم فقط یه دوره کودکی داره و من باید کنارش باشم و با خنده هاش بخندم و با اشک هاش اشک بریزم. هنوز هم نتونستیم خونه بسازیم و دخترم یک سالشه تو این یک سال فوق العاده لاغر شدم اما دلم نمیاد دخترمو از شیر مادر محروم بشه و شیر خشک بخوره. دخترم بسیار باهوش و شیرینه که همه رو مجذوب خودش میکنه و همیشه خدارو شاکرم. الان هم خونه نداریم و دخترم و توی تشت با آب کتری که روی گاز داغ میکنیم با همسرم میشوریم و کل وسایل سیسمونی دخترم و جهیزیه خودم توی انباری مادرشوهرم مونده اما دخترم بهم قوت ادامه دادن میده و پشیمونم چرا ۶ سال از سال های جوونیم و خودم از مادرشدن محروم کردم. خدا بخواد امسال خونه مون رو بسازیم، با خوندن تجربیات دوستان قصد دارم بازهم بچه بیارم تا زندگی شادتری رو داشته باشیم. با همه سختیها، دخترم دلگرمی منه و با یک مامان گفتن همه خستگی هام فراموش میشه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075