eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ اگر یک مرد یا زن متعهد نسبت به همسرمان هستیم، باید چه ویژگی ها و شاخصه هایی داشته باشیم؟ اولین نکته در تعهد این است که من احساساتم را به خوبی نسبت به همسرم ابراز بکنم، راحت به او بگویم دوستش دارم و به تو علاقه دارم، یک نوع تعهد است که باید حتمأ این را در زندگی داشته باشیم. برخی می گویند ما آنطوری طرف مقابلمان را هم دوست نداریم، بازهم بگوییم؟ می گوییم بگو، بعضی اوقات آنچه بر زبان جاری می شود بر دل هم می نشیند لذا چیزی در قواعد تربیتی وجود دارد که می گویند تلقین منجر به باور می شود، تکرار منجر به باور می شود یعنی وقتی من تکرار می کنم، یواش یواش تبدیل به یک باور در وجود من می شود و نسبت به زن و شوهر یک نوع صداقت است چون حقمان است که هم دیگر را دوست داشته باشیم؛ یک جایی من ضعف دارم و نتوانستم آن محبت را ابراز کنم، خب بگو، تمرین کن، کم کم به باور هم میرسی لذا ابراز احساس خیلی مهم است؛ همیشه می گویم ابراز احساس هم باید از شکل مثبتش باشد چون گاهی اوقات می بینیم آقا و خانم همدیگر را دوست دارند اما ابرازشان غلط است. خانمی می گفت بدو بدو و با هیجان رفتم به استقبال آقایمان، پایم به فرش گیر کرد افتادم، همان دم در گفت «مگر کوری نمی بینی؟» گفتم او تو را دوست دارد ولی بلد نیست، عین بچه ای که زمین می خورد که مادرش هم یکی می زند پس گردنش که چرا مواظب نبودی، به این معنا نیست که دوستش ندارد، ابراز احساس مثبت را بلد نیست! آقا بلد نیست بنشیند کنار خانمش و همدردی کند، بگوید خانم طوری نشد؟ دستش را بگیرد و بلند کند، بگوید خیلی ممنونم که آمدی استقبالم، این ابراز احساسی که می گوییم به شکل مثبت باشد، همین است؛ خیلی جاها دیدم خانم و آقا خیلی همدیگر را دوست دارند ولی ابرازشان منفی است، آقا دیر می آید «تا حالا کدوم گوری بودی»، نگران شده که برای آقا که چه اتفاقی افتاده. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
با خیال راحت بخورید... همسر ایشان: نخستین فرزندمان هفت‌ماهه بود که به شهر مشهد مقدس آمدیم. ابتدا خود آقای برونسی آمده بودند و بعد هم نامه‌ای برای پدر نوشتند که اگر دوست دارید دخترخانمتان را بفرستید به مشهد، اگر هم دوست ندارید من حرفی ندارم، فقط فرزندمان را نزد من بفرستید. من حتی اگر کلاهم نیز در آن روستا بر سر نیزه بیفتد نمی‌آیم آن را بردارم! چون تقسیم اراضی صورت گرفته و اشکال شرعی دارد و عوایدش حرام است. ... ابتدا که ایشان آمدند مشهد، در یک کارگاه ماست‌بندی و مغازه لبنیاتی مشغول کار شدند و روزی پنج تومان به او حقوق می‌دادند. ... یک هفته بعد از آن‌که ما آمده بودیم مشهد، آقای برونسی روزی آمد و گفت که من دیگر نمی‌روم در آن لبنیاتی کار کنم. گفتم به چه دلیل؟ آنجا که نزدیک خانه است و از این حرف‌ها. جواب داد صاحب آنجا هر وقت می‌خواهد شیر به مردم بفروشد، از قبل مقادیر زیادی آب به شیرها اضافه کرده است. آن آب‌های اضافه را خود من باید با شیرها مخلوط کنم. بعد هم شیرهای ناخالص و تا حدی تقلبی را من باید پای ترازو ببرم. حالا از من و شما گذشته، ما هیچی! این بچه چه تقصیری دارد![؟] اگر او الان نان حرام بخورد، فردا می‌خواهد چه موجودی بار بیاید؟ بدین ترتیب شهید برونسی از آن لبنیاتی بیرون آمدند و بلافاصله در یک مغازه سبزی‌فروشی ... مشغول کار شدند ولی دوباره چند روز بعد دیدم که آمده و می‌گوید اینجا هم دیگر سر کار نمی‌روم. یک سری بیل و کلنگ و وسایل مربوط به بنایی خریده و با خود به خانه آورده بود. گفتم با این‌ها می‌خواهی چه‌کار کنی؟ گفت از فردا می‌خواهم با این وسائل سر گذر بایستم تا برای کسانی که کار بنّایی دارند کار کنم. سبزی‌هایی که صاحب‌کارم در آن سبزی‌فروشی به دست مردم می‌دهد پر از گِل و زائدات است و پولی که مردم می‌پردازند صرف هزینه سنگینیِ افزوده و غیرواقعی به این سبزی‌ها می‌شود. بنابراین هر نانی که از آن‌جا در بیاید دارای اشکال شرعی است. ... آن زمان من سن و سال کمی داشتم و گاهی که بین من و همسرم حرفی سخنی رد و بدل می‌شد، می‌پرسیدم ما این همه راه را از روستا هم آمده‌ایم و شما مدام شغلت را عوض می‌کنی، حالا مردم روستا و فامیل‌ها آیا به ما نمی‌خندند؟ آیا نمی‌گویند این آقا عبدالحسین، ملکی را که از ناحیه تقسیم اراضی سهم قانونی خودش محسوب می‌شده قبول نکرده و رفته سر گذر ایستاده و می‌خواهد کار بنایی کند؟ ایشان در پاسخم گفت این حرف‌ها و سخن‌ها هیچ عیبی ندارد، بلکه درآوردن نان حرام با عیب و اشکال همراه است. این بچه اگر با نان آمیخته با حرام بزرگ شود، خدا می‌داند که فردا چگونه بار می‌آید و در جامعه چگونه ظاهر می‌شود. ولی در مقابل اصلاً ننگ نیست که من سر گذر جویای کار باشم و نان سالم و حلال دربیاورم. خلاصه، چند روزی رفته بود سر گذر که ایشان را بردند سر کار ... روزی را به خاطر دارم که ایشان از صبح رفتند سر کار بنّایی. غروب که شد، دیدم در بازگشت، اسباب‌بازی‌هایی برای بچه‌ها خریده‌اند، از آن طرف هم پاکت‌هایی مملو از موز و چند نوع میوه دیگر خریده بود و با افتخار و غرور می‌گفت نگاه کن! من امروز خیلی خوشحالم، چرا که هرچه از این‌ها بخورید کاملاً حلال و طیب و طاهر است. خب من که او را کاملاً می‌شناختم و میزان تقیدات شرعی‌اش را می‌دانستم، با تعجب می‌پرسیدم درآمد شما که همیشه حلال است، مگر درآمد امروزتان چه فرقی با دیگر روزها دارد؟ می‌گفت: «امروز با همیشه فرق دارد، چون آنقدر عرق ریخته‌ام که هرچه حساب کنید نانمان حلال و پاک و سالم است؛ با خیال [راحت] از این‌ها ... بخورید، هیچ غشی در آن نیست، خیلی برای این نان زحمت کشیده‌ام، من همین‌طور کارها را دوست دارم». 📚شاهد یاران - شماره ۹۴ و ۹۵ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۳ متولد ۷۴ هستم، از دیار گـــــــرم،خراسان جــــنوبی،ایران عــــزیز تا سن ۱۱ سالگی با خواست والدینم مبنی بر "فرزند کمتر، تربیت بهتر" تک فرزند بودم و با این فاصله برادرم بدنیا اومد. شکرخدا رو دارم که همین یک برادر رو روزی کرد🤲 هرچند فاصله سنی زیاد و تفاوت جنس، باعث شد همدیگه رو درک نکنیم و هر کدوم مون در دنیایی متفاوت سیر می کردیم. پدرومادر اکثر خواسته ها و رفاه کامل رو فراهم میکردن واسم و این باعث شده بود که در زندگی متاهلی مقداری متوقع باشم. اما با توصیه های مادرانه مادرم و تربیت خانوادگی، بدون مشکل خاصی از کنار این مسائل گذشتم. سال ۹۰ در سن ۱۶ سالگی بواسطه معرفی اقوام، با خانواده همسرم آشنا شدیم البته آشنایی در جلسه خواستگاری😅 این اولین جلسه رسمی خواستگاری بود که داشتم درسته سنی نداشتم اما در این حد برای ملاکهام محدوده قرار دادم: ❌پا نذاشتن طرفم روی احکام الهی❌ که این اندازه از فهم رو مدیون فراهم آوردن شرایط آسان فراگیری احکام و شرکت در کلاسهای قرآن و بسیج و... توسط والدینم هستم💐 هر چقدر بچه ها در محیط سالم مذهبی باشن، کار تربیت آسان تر خواهد شد. همچنین بچه ها رو کوچک نشمردن و مشورت خواستن و توضیح و نقد مسائل روز (درحد سن شون) که فردا روزی اگر پا به دانشگاه گذاشتن یا از چشم والدین دور ماندن، خودمراقبتی داشته باشن و راحت تسلیم جَو نشن (قدرت تحلیل و تصمیم گیری) هفته اول تیرماه ۹۰ نامزدی، و هفته سوم هم عقد خیلی ساده و البته ✨✨پربرکت✨✨در جوار آقاجانمان ، علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) انجام شد. چون مخالف بریز بپاش بودم و از طرفی پیوندی که قرار بود باعث رشدم باشه رو خواستم در کنار و همراه امامم برگزار کرده باشم تا نور باشه واسه آینده زندگیم.🍃 همسرم دانشجوی مهندسی کشاورزی بودن، بدون شغل و خانه، دوران عقد بخاطر تحصیل همسرم حدود ۱/۵ سال طول کشید و من هم همچنان تحصیلم رو ادامه دادم. درسته اون زمان در شهر ما زیاد مهم نبود تحصیل دختران، یا اولویت ازدواج بود و برخی ترک تحصیل می‌کردن، اما حس می‌کردم اگر ترک تحصیل کنم، قراره درجا بزنم نه اینکه مقام همسری کم جایگاهی باشه ولی در کنارش آموختن و یادگیری واسم اهمیت داشت. (الان هم در حال گذراندن دوره های تربیتی و مطالعاتی هستم.) همسرم هم مخالفتی نداشتن و حتی مشوقم برای خواندن جدی و شرکت در دانشگاه بودن. اما چون تحصیل و زندگی رو درکنار هم میخواستم، دانشگاه محل خودمون شروع بتحصیل کردم در رشته حقوق. اول سال پیش دانشگاهی، ۱۱ آبان، عید غدیر خم، با مراسم مولودی خوانی در منزل پدرم، راهی منزل همسرم شدم که یه منزل اجاره ای از برادرشوهرم بود. الحمدلله دوران عقد خوبی بود و فرهنگ بالای خانواده ها، و همراهی شون با زوج عقد کرده زیاااد سخت نگذشت. هرچند همچنان معتقدم که دوران عقد ۲-۳ ماه خوبه نه بیشتر چون ممکنه ناچارا باعث یک سری کدورت ها شه (آخه هم دختر پدری هنوز، هم همسر آقا، هم عروس خانواده و...) یک سال آخر تحصیلم، همسرم، جویای شغل و انواع شغل ها رو تجربه کردن همینکه نمیگفتن من درس خوندم چرا کارگری کلی جای تحسین داشت😊 از بنایی بگیرین تا فروشندگی لوازم خانگی و همکاری در تجارت و معامله و کشاورزی و دام داری و کارهای پاره وقت بسیج و صندوق کشاورزی و و و کلی کار دیگه شاید ده ها کار، اما لحظه ای بیکار ننشستن و در کنار اینها، کمک کار پدرشون هم بودن، ایشون اواخر معلمی شون بود و کشاورزی هم داشتن. به قول آقای دانشمند: پسر باید اهل کار باشه پسری که یک ساعت پای آینه باشه و مو ژل بزنه و...کاری نیس😁 همسرم نه اینکه شلخته باشن، که من در تمیزی و مرتبی ایشون رو الگو قرار می‌دادم اما وقت سوزی نمیکردن.... تا اینکه نوبت رفتن به سربازی رسید، اون زمان حقوق سرباز، ماهیانه ۱۰۰ هزار تومن بود و ما با این ۱۰۰ تومان، اگر چه کم اما پربرکت گذران زندگی کردیم. ماهی بود که فقط ۱۰۰۰ تومان داشتیم اما از جایی که فکرشو نمی‌کردیم برای ما می رسید. کمک خانواده ها اعم از غذایی و پوشاک رو نباید نادیده گرفت ولی خانواده همسرم بیشتر تاکید به درآمد خود همسرم داشتن و فکر می‌کنم همین باعث تلاش بیشتر ایشون برای کار می‌شد. ما هم سعی می‌کردیم متقابلا کمک حال خانواده ها باشیم. مثلا بعد یک سال اجاره نشینی و ماه های اول بارداریم که نقل مکان کردیم به طبقه خودمون کولر نداشتیم، بجای نق زدن به جان والدین، یه تکه طلا از هدیه عروسی رو فروختیم و خریدیم. یا اگر والدین سرمایه ای می‌خواستن طلاها رو می فروختیم تا کار اونها لنگ نمونه و خداوند خوب جبران کننده ای هست، چون تمام اونچه دادیم، به مرور زمان برگشت😊 و ما دوباره و سه باره و چند باره فروختیم و خرج کار خیر کردیم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۳ پسرم محمد کاظم سال ۹۳ همزمان با سربازی همسرم و تابستان اولین سال دانشگاهم، به روش سزارین به دنیا آمد. نبود تجربه و ترساندن کادر پزشکی از دیر شدن تولد بچه علت سزارین بود. الحمدلله بچه روزیش رو هم با خودش آورد و زندگی ما بیش از پیش شادتر شد. شاد به معنی سخت نگرفتن و از هر کار و تجربه ای خاطره خوش ساختن و لذت لحظه رو بردن.... تونستیم یک ماشین دست دو بخریم و همسرم الحمدلله شغل مناسبی پیدا کردن، منتها در شهر غریب و دور از پدر و مادر که الخیرُ فی ماوقع درسته از خانواده ها دور شدیم اما این دوری باعث شد تا در تربیت فرزند استقلال بیشتری داشته باشیم. به هرحال نوه مغز بادوم هست و پدر-مادربزرگا کمتر از گل بهش نمیگن و به آه اون بندن که چی میخواد فراهم کنن😄 و خوب اون جایی که بچه باید محرومیت می‌کشید، کار رو سخت می‌کرد. از طرفی به قول همسرم رشد در غربت هست و با اتمام سال آخر دانشگاه، و البته همکاری اساتید در زمانبندی امتحانات و پاس دروس، با وجود بودن شغل، خواستم خانه دار بمانم و فرزندم رو بزرگ و براش خواهر-برادر بیارم. پسرم الحمدلله قبل یک سالگی راه افتاد، عین بلبل و فصیح صحبت کرد و می‌کنه، اگر همه از دندان درآوردن بچه هاشون مینالیدن ما اصلا نفهمیدیم کی دندون درآورد و واقعا خدا رو پشتیبانم حس کردم. نمی خواستم پسرمم تک باشه چون والدین هرچقدرم همبازی باشن جای همبازی هم سن و سال و تعاملات کودکانه رو نمیگیرن👧👦 و اینکه نان آوری رو بر عهده پدر خانواده می‌دیدم و می‌بینم😌 حالا ممکنه یه کم رفاه کمتر بشه که با خلاقیت و ابتکار عمل، کمبودها رو میشه برطرف کرد. در حال حاضر، کارهای فرهنگی پاره وقتِ مردمی، فقط جهت احساس مسئولیت در این برهه زمانی، با همکاری و همراه نمودن همسر و فرزندان، کم و بیش انجام میدم. پسر دومم و عضو چهارم خانواده، محمد مهدی با تفاوت سنی ۳ سال به روش طبیعی با کمک خانم دکتر آیتی در مشهد با دعای خیر امام رضاجان (ع) بدنیا اومد. هیچ کاری بی سختی نیست اما نشد نداره، از قدیمم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهان مردم رو نه.❌ پس طبیعتا منم کلی حرف پشت سرم بود که بعد سزارین میخواد طبیعی باشه و خرج و مخارج و سفر برای زایمان به شهر دیگه ووو.. . ولی از یک گوش می‌شنیدم، از آن یکی در می‌کردم😄 (هرچند ۹ ماه از تصمیم ما کسی خبر نداشت و همون یکی-دو هفته آخر مطلع شدن) چون تصمیمم عاقلانه و برنامه ریزی شده بود نه دل هوایی و الکی، پس خودم رو نباختم و با توضیحاتم(معمولا ما تو خانواده سر مسائل با همسرم گفت و گوی منطقی داریم)، همسرمم پشتم بودن. بعد تولد محمدمهدی به خانه دلبازتر و بهتر و البته قیمت مناسب تر رفتیم و سفرهای معنوی و تفریحی زیادی نصیبمون شد. سر دوسالگی محمدمهدی، یک سقط طبیعی در ۴-۵ ماهگی داشتم بخاطر ایست قلبی جنین. که اینم کلی دکترا خواستن کورتاژ کنن و... ولی هم خودم نمی‌خواستم با دست خودم سقط کنم، هم امید داشتم شاید بمونه، منتظر موندم و خودش طبیعی بدست طبیعت سقط شد. بعد ۸ ماه از سقط، مجدد باردار شدم، که ایام بارداری با شرکت در دوره زایمان فیزیولوژیک خانم زهرا عباسی، به خوبی سپری شد الحمدلله و این بار هم با زایمان طبیعی فرزندم بدنیا اومد. الان دخترم معصومه، ۲۱ ماهه هست و ما منتظر داداش کوچولوی او هستیم تا در ماه های آتی ان شاءالله به جمع ما بپیونده هرچند انتظار دختر دیگر داشتم که معصومه همبازی داشته باشه اما از اون جایی که خداوند مصلحت بندگان رو بهتر میدونن، راضی ام به رضایش و البته راهی (افزایش فرزند) که هنوز ادامه داره💪 اگر خدا توان بده نیت ۱۴ معصوم رو دارم😁(با دعای خیر شما🔅) چرا که مادربزرگام هر دو ۱۴ فرزند آوردن😌 هم اکنون در منزل جدید اجاره ای استقرار یافتیم که باز هم الحمدلله شرایط محل زندگی و دلبازی خونه بهتر و بیشتر از قبل هست🖼شاید فعلا خداوند 🎁صلاح🎁 نمیدونن ما خانه دار بشیم. اما با تولد هر فرزند ما به خانه اجاره ای با امکانات و رفاه بیشتر رفتیم. در طول سال هم کلی مهمانی ساده و آسان میدیم و سفر بدون سختگیری میریم که این خودش هم برکت هست، هم برکت میاره✨✨ التماس دعای فرج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌هیچ بدِ کمی را دست‌کم نگیریم! کم‌ها کم نیستند، وقتی کم‌کم باهم می‌شوند! بدها کوچک نیستند، وقتی با کوچک‌های دیگر همدست می‌شوند. شما هم دیده‌اید، در طبیعت، همدستی چند شغال، شیر را با همه‌ی شکوه و شوکتش از پای می‌افکند. شما هم دیده‌اید تبانی چند لاشخور با ببر و پلنگ چه می‌کند. مباد بدهای ما کم‌کم وسعت وجودمان را پر کنند! همین بدهای حقیر، حقیرمان می‌کنند. آری همین‌ها! همین! کوه با سنگ آغاز می‌شود، دریا با قطره. حذف چراغی کوچک، آغاز تاریکی است. ورود یک میکروب، سرآغاز بیماری، پلی به‌سوی مرگ! هیچ بدِ کمی را دست‌کم نگیریم! 📚 سفر زندگی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسجد محل تفکر است، مساجد باید از قبل از اذان صبح تا آخر شب باز باشند. مسجد را اگر بستید، جلوی خلاقیت را گرفتید. 🌸کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۴ متولد سال ۷۵ هستم، ۱۷ ساله بودم که با ازدواجم، همه رو شوکه کردم😁 دختر بزرگ خانواده و دانش آموز مدرسه ی استعداد های درخشان بودم. همه ازم انتظار داشتن که حسابی درس بخونم و دکتر بشم. اما تقدیر چیز دیگه ای رو برام رقم زد. ما دختر دایی و پسر عمه هستیم و تابستون سال ۹۲، در ایوون طلای امیرالمومنین علیه السلام پیوند زناشویی بستیم. اون موقعی که همسرم خواستگاری من اومد وضعیت مالیش به نسبت خوب بود. پسر ۲۳ ساله ای بود که توی یکی از بهترین مناطق شهرمون، مغازه اجاره ای داشت و کاسبی می‌کرد. یادمه که انقدر اون موقع کارش خوب بود که می‌گفت برآورد کرده تا ۶ماه بعد از ازدواجمون هم یه ماشین خوب بخره، هم عروسی بگیریم‌‌. ما ازدواج کردیم و اولین سفر متاهلیمون هم عتبات عالیات بود. چند ماهی از ازدواجمون می‌گذشت که همسرم یه مغازه تقریبا سه برابر مغازه ی قبلی اجاره کرد و کارش رو گسترش داد، اما رفتن به این مغازه و ریختن کلی سرمایه توش همانا و ورشکست شدن همانا. توی بهترین روزای زندگیمون بدترین و سخت ترین اتفاق ممکن برامون افتاد و رفتیم زیر صفر. همسرم مغازش رو جمع کرد، چون از پس اجاره ی سنگینش برنمیومد. خرید ماشین و گرفتن عروسی و کلی چیزای دیگه که به باد رفته بود هیچی، هرماه هم باید منتظر طلب کارها و بانک میموندیم که زنگ بزنن قسطتون رو پرداخت کنید. روزای سختی بود. همسرم بیکار شده بود، کلی بدهی و قرض و طلبکار از یه طرف، من هم درگیر مدرسه و درس و امتحانات نهایی سوم دبیرستان بودم. خداروشکر با کمک اطرافیان و یکی دوتا از خیرین فامیل، قرض ها پرداخت شد و از زیر فشار شدید بدهی بیرون اومدیم. من مشغول سال چهارم دبیرستان و درس های کنکور بودم که همسرم گفت عروسی بگیریم. اما قرار شد به خاطر درس من یکسال دیگه صبر کنیم. اون سال کنکور قبول نشدم و مجدد شروع به درس خوندن کردم. دو سال و نیم بعد از عقدمون عروسی گرفتیم. نمیگم همه چیز خیلی ساده بود اما در حد توانمون بود. سعی می کردیم به خانواده هامون فشار نیاریم. من موقع خرید لوازم جهیزیه اجبار به خرید وسیله ای نمی‌کردم و یکسری لوازم که اصلا ضرورت ندارن رو هم نخریدم. (هرچند بعد از چیدن جهیزیه و مدتی بعد از عروسی فهمیدم برخی از وسایلی که خریدم هم بی استفادست برام) حتی آینه شمعدون هم نخریدم چون احساس کردم واقعا نیازی نیست. بعد از عروسی من همچنان درس رو ادامه دادم و کنکور دادم اما متاسفانه باز هم قبول نشدم. من خودم ترجیح می‌دادم چند سالی از ازدواجمون بگذره بعد بچه دار بشیم اما همسرم شدیداً بچه دوست داشت. زوج های اطرافمون که با فاصله ی دوسه سال عروسی گرفته بودیم هنوز بچه دار نشده بودن، این هم من رو مردد می‌کرد برای بارداری، اما بالاخره راضی شدم و ۱۱ ماه بعد از عروسی باردار شدم. همزمان با من همه ی اون زوج ها هم بچه دار شدن، برخی چند ماه قبل تر و برخی چند ماه بعد تر. خلاصه اون سال توی فامیل ۲۱ کوچولو به دنیا اومد و سال ماندگاری برای اقوام رقم خورد.😍 بارداری شدیداً سختی رو گذروندم. چهارماه اول با ویار شدید بویایی همراه بود، از خونه مون بدم میومد، سردرد و دندون درهای خیلی خیلی وحشتناکی داشتم. ۹ ماه بارداری گذشت و رقیه خانم ما دنیا اومد. خانواده همسرم دختر ندارن و نوه ی اولشون هم پسره.(قبل از اینکه بچه دار بشیم همسرم خواب دیده بودن یکی از دوستانشون از جنگ سوریه برگشتن و یک نوزاد بهشون دادن و گفتن این رو آوردم بزرگ کنی. برای همین ما اسم دخترمون رو گذاشتیم رقیه.) با دنیا اومدن رقیه همسرم مجددا بی کار شد🤣 و من خیلی ناراحت بودم. اما شرایطی پیش اومد که چند ماه بعد ما ماشین خریدیم تا همسرم با ماشین کار کنه، اما بعد از خریدش مجدد مشغول کار دیگه ای شد. سه سال بعد هم دوباره باردار شدم و خدا پسری بهمون هدیه داد و خداروشکر از برکات وجودشون کسب و کار همسرم رونق گرفته و زندگیمون خیلی بهتر شده. من چون دلم میخواد بچه هام لذت داشتن خواهر و برادر رو بچشن و همچنین نوه هام مثل خودم از حضور عمه و عمو و خاله و دایی لذت ببرن دوست دارم بچه زیاد داشته باشم همه با تعجب فرااااون بهم میگن تو بازم بچه میخوای؟ (البته من شدیداً دخترم جنب و جوش داره و خیلی خیلی فعالیت داره، مخصوصا کارهای خطرناک زیاد می‌کنه) من به خیلی از اطرافیانم که از گرونی و اینجور چیزا برای بچه دار نشدن می‌نالند، میگم این یه وظیفه هست که بر دوشمونه، مدیون امام زمانمون هستیم. قدیم تر ها خیلی وضعیت شون سخت بوده اما بیشتر بچه دار می‌شدن، اما الان با وجود امکانات فراوان چون راحت طلب شدیم نمی‌خوایم بچه دار بشیم. روزی بچه رو هم خدا می رسونه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بااحترام، تقدیم به مادران باردار...😍 👈 این کلیپ را برای مادران بارداری که می شناسید، ارسال کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۵ من متولد ۱۳۶۲ و فرزند آخر خانواده هستم، پدرم وقتی پنجم دبستان بودم به خاطر جراحت های شیمیایی شهید شدند و خوب کمبود محبت پدر، خیلی برام سخت بود و باعث شد تمایل زیادی به جنس مخالف داشته باشم. مامانم، معلم بود، به همین دلیل خیلی درگیر بود، هم کار بیرون و هم کار خونه، خیلی حواسش به من نبود. خواهرام زود ازدواج کردن و من تنها... من با همسرم دوست بودم و باهاش ازدواج کردم، خانواده ما مذهبی نبودن فقط نماز و روزه و .... داشتن و مخالف شدید رهبر... نمی دونم دعای پدرم بود یا هر چی دیگه، خدا خیلی کمکم کرد و هیچ وقت تو خیلی اتفاقاتی که روی هیجانات جووونی دنبالش بودم، آبروم نرفت البته الان پشیمونم از همه شون ولی چی شد که من اینجوری شدم و تو این راه، به نظرم کمبود شدید محبت از طرف خانوادم... همسرم هم مذهبی نبود، ما سال ۸۵ ازدواج کردیم، من وام بنیاد گرفتم، پدرشوهرم هم پول داد، خلاصه ما از روز اول خونه خودمون رفتیم. بعد از یک‌سال از ازدواج من، با یسری کلاس ها آشنا شدم که زندگی منو زیر و رو کرد واقعا و تو همون سال های اول، محجبه شدم یعنی فقط روسری، همه هم شاخ درآورده بودن😄 بعد یکسال و نیم از ازدواج، فهمیدم باردارم به طور خدا خواسته، تمام مسائل بارداری رعایت کردم شدیدا، به حضرت آقا علاقه مند شده بودم اما همسرم اصلا😔 تو همه دور همیامون همش بحث سیاسی بود و کلی به آقا فحش و توهین و .... منم پسرم می‌بردم تو یه اتاق سرگرم کنم که نشنوه ولی هیچ وقت زبون دفاع نداشتم یعنی پر نبودم راستش فقط آقا رو دوست داشتم. یادم بیشتر دوستام عکس آقا رو گذاشته بودن تو خونه شون ولی من اگر همچین کاری می کردم شوهرم ناراحت می شد، اینه که عکس ایشون رو تو کمد قایم کرده بودم و هر از گاهی می رفتم عکس بوس می کردم و باز قایمش می کردم😭 تا اینکه بعد ۵ سال خدا دختر دومم بهم داد با یه بیماری مادرزادی که الحمدلله قابل درمان بود اما خدا می دونه چی بر من گذشت، خودم که فکر می کنم به خاطر گناهان و ناپاکی های دوران مجردیم بوده این تنبیه ولی واقعا توسلاتم بیشتر شد بعد دخترم... تا اینکه قسمت شد با مادرم اربعین برم زیارت امام حسین ع البته قبلش با پسرم و همسرم مشرف شده بودیم. کلا خاندان امام حسین ع خیلی هوام رو داشتن، من تو دبیرستان تو تعزیه نقش حضرت زینب بازی می کردم و فکر می کنم خانم خیلی به من نظر کردن. تمام حاجت من در سفر اربعین یک چیز بود، یا امام حسین ع اگر رهبر حق هستن، مهرشون تو دل همسرم بندازید. آخه جو خونه و دور همی ها برام قابل تحمل نبود.😔 وقتی از کربلا برگشتم همسرم دو تا عکس بزرگ آقا روی شاسی گرفته بودن😳 گفتم اینا چیه ؟؟؟ گفت من خواب آقای خامنه ایی دیدم تو خواب با لباسِ تو خونه بودن، خیلی به من محبت کردن، باهاشون غذا خوردم، یه مهری تو دلم ازشون افتاده که خدا می دونه بعد کلی هم احساس پشیمانی که چجوری جبران کنم چرا اینقدر جاهل بودم و .. امام حسین علیه السلام قربونش برم کار خودش کرد، من هم تو راهم محکم تر شدم. اینم بگم ما خیلی تو راه مذهبی شدن مخالف داشتیم ولی واقعا شوهرم همراهم بود مثلا یادم من پسر اولم که باردار بودم، عروسی برادرشون بود و من اولین عروسی بود که گفتم نمیرم و ایشون گفت هر جور راحتی با اینکه پدرشوهرم چند وقت با من قهر بود ولی ایشون طرف من و عقیدم بود و می گفت من به اون مرحله نرسیدم ولی به عقایدت احترام میذارم. خلاصه شکر خدا ما در اثر دعای شهدا، هی قویتر شدیم تو دین مون، من واقعا توبه کردم امیدوارم خدا منو بخشیده باشه 🙏 دخترم یکسال و نیمش بود، چون به خاطر بیماریش یکم روحیم از دست داده بود همسرم تشویقم کرد درس بخونم، خودش هم فوقش رو تازه گرفته بود. منم درس خوندم و رشته دلخواهم تو یه دانشگاه دولتی قبول شدم.☺️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۵ اینقدر خوب بود درسم که ارشد هم بدون کنکور به خاطر استعداد درخشان، دانشگاه منو پذیرش کرد و بگم براتون که در دیدار نخبگان رهبری دعوت شدم ❤️❤️ وای که چقدر مزه داد البته از اول تا آخر فقط اشک ریختم و از بین اشکام آقا رو هی می‌دیدم😄 همسرم هم گفته بود اسم و فامیلم رو بده آقا، بگو حلال کنه، کلا من همیشه همسرم مد نظرم بود، حتی تو دعاهام، دوستام می گفتن اینقدر براش دعا کن، اون دنیا شوهرت اون بالاست تو همین پایین موندی بنده خدا😂 همینم هست واقعا همسرم از نظر ایمان درجه یکه❤️ درس های ارشد تموم شد، می خواستم پایان نامم دفاع کنم که فهمیدم باردار هستم و از اون جایی که تو همه بارادری ها ویارهای وحشتناک داشتم و اینم مثل بقیه مجبور شدم مرخصی بگیرم ۵ ترم خدا رو شکر پسر سومم صحیح و سالم بدنیا اومد و الان که دو سالش خداوند عنایت کردن بنده باز هم باردارم و می خوام ۵ ترم دیگه مرخصی بگیرم 😂 فکر کنم آخر با ویلچر میرم برای دفاع پایان نامم😜 خلاصه عشق سید علی باعث شد زندگیم رونق بگیره و خدا بهم ۴ تا دسته گل با یه شوهر مومن و ماه بده. خیلی ممنون امام حسین علیه السلام هستم، واقعا رحمتش واسعه است تا ابد کنیز خودش و بچه هاشم. اینقدر بچه هام روزی داشتن معنوی و مادی که خدا می دونه، دخترم که نگم براتون از وقتی بدنیا اومد روضه های ماهانه تو خونه مون شکل گرفت و همین طور راه به راه زیارت ارباب الحمدلله الان که بارادارم سه ماه استخدام آموزش و پرورش هم شدم و خداوند توفیق داده در تربیت نسل جدید راهگشا باشم ان شاالله اینم بگم آخرش که درِ توبه همیشه بازه، من خیلی خیلی بد بودم الان هم البته اسیر نفسم اما خدا چقدر بزرگه، شهدا چقدر دستگیرن به لطف حق بچه هام خیلی مذهبی و ولایی هستن و همه یه جورایی غبطه بچه هام رو می خورن. دعا کنیم برای هم تا آخر ثابت قدم باشیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم و حواسمون و گوشمون به دهان ابرمرد تاریخ بشریت سید علی نازنین رهبر عزیزمون باشه که قطعا با ایشون راه گم نمی کنیم. دعا کنید برای من و فرزندانم و همسر عزیزتر از جانم 🙏 دعای خاص شهدا بدرقه راهتون 😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
احترام متقابل... در تربیت فرزند مکرر گفتند که احترام فرزندان خود را نگهدارید. دوران ادب کردن فرزند ۷ تا ۱۴ سالگی است در این دوران باید او را منضبط بار آورد و بعدش دیگه باید به عنوان یک مشاور و وزیر به او راهنمایی بکنید، حتی از گناهاش تغافل بکنید، در دوران کودکی هم خیلی با محبت برخورد کنید. 👌اما مهمتر از همه ی اینها این است که زن و شوهر چطور با هم برخورد بکنند و چطور کریمانه با هم رفتار کنند. ✅ آقا احترام خودش و همسرش را نگهداره... ✅ خانم هم احترام خودش و به ویژه همسرش را نگهداره... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۶ چندسال قبل از پیروزی انقلاب زمانی که ۹ سال داشتم با صلاح دید پدرم، ازدواج کردم. وقتی تازه حال و هوای خاله بازی به سرم زده بود، باید خانه داری می‌کردم، دختربچه ای نحیف بودم که بلوغ رو تو خونه شوهر تجربه کردم. همسرم شهر کار می‌کرد و در ماه چندباری به روستا میومد. یادمه ۱۲ ساله بودم که با لطف خدا باردار شدم، به مادرشوهرم خدا بیامرز خیلی اصرار می کردم اجازه بده که منم برم پیش پزشک، اما اجازه نمی‌داد و می‌گفت ما پیش پزشک نرفتیم و راحت هم زاییدیم. روزهای سختی می گذروندم، من با جثه ضعیف، کار های زیاد و همراهی نکردن بقیه به استقبال زایمان رفتم و ازونجایی که لگنم کوچک بود متاسفانه بچه مرده به دنیا اومد. یادمه خیلی سخت گذشت بهم، خیلی اما همش به خودم روحیه می‌دادم که خدا به زودی های زود دامنم رو سبز می‌کنه اما هیچ‌وقت فکرشم نمی کردم این زودی های زود، بخواد بشه یک انتظار طولانی... 😔 بله من بعد از بارداری ناموفقم، باردار نشدم، از سختی هاش بگم دل سنگ رو آب رو میکنه، چه برسه دل شیعیان رو من در حسرت فرزند، خیلی تلاش می‌کردم، کل زندگیمون رو خرج دوا درمان می‌کردیم، قالی های زیادی می‌بافتم و هر رج قالی من با خون دلم و طعنه و کنایه های بقیه بافته می‌شد، چه حرف ها نباید می‌شنیدم و اما....‌ از دست دکترای شهرم، کاری برنیامد اما من کوتاه بیا نبودم تا تهران هم رفتم برا درمان آمپول های سنگین، تغذیه های سنگین.... خدا بیامرزه پدرم رو، خیلی حمایتم کرد خیلی یک مدت بچه ی یکی از آشناهامون رو آوردم به فرزندخواندگی، بندگان خدا قبول هم کردند اما بچه بهانه می‌گرفت، یادمه شوهرم می‌گفت ببرش بده بهشون، خدا بخواد به ما هم بچه میده اما من ته دلم راضی نبودم. هست و نیستم رفت برا اولاد، هر کی می‌رسید می‌گفت باز نشد، ای داد بیداد و....یکی از روی ترحم، یکی هم..... همسرم مرد خوش قلبی بود، طوری که وقتی زمزمه های زن مجدد میومد، می‌گفت خدا به منم بچه میده حالا دیر هم بشه عیب نداره... تا اینکه یک روز همسرم که از شهر اومد، گفت یکی از دوستاش گفته یزد یک پزشک خیلی مجربی هست، ما که این همه دویدیم، یک سری هم بریم اونجا، یادمه محرم بود، بدجور دلشکسته بودم، اینم بگم وضع مالی‌مالیمون ضعیف بود و از طرفی حمایتی هم نداشتیم و ما کل حقوق همسرم و دستمزد فرش بافی خودم رو توشه راهمون کردیم... 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۶ رفتیم یزد و مطب اون پزشک که متاسفانه گفتن رفته خارج و چند وقتی نمیاد، دلم دوباره شکست😢😢 داخل پارک بودیم همسرم سرش رو پاهام بود و خواب رفته بود قرص ماه کامل بود و من خیره به آسمان روشن تو دلم گفتم یعنی جمال حضرت عباس هم عین این ماه بوده، اینقدر خیره کننده ته دلم اما آرام شده بودم، گفتم مگه جز اولاد چی می‌خوام‌، خدایا به حق قمر بنی هاشم دامنمو سبز کن خسته شدم🤲 ما برگشتیم و چند وقتی گذشت، زمستان سردی بود، یادمه سال ۷۰ بود، که نفت تقسیم می‌کردن و ما داخل صف بودیم، پیت های نفت به صف بودن یک خانمی که خوب می شناختمش هی خیره شده بود به من، پیت نفت رو پر کردن تا اومدم بلندش کنم، خانمه اومد از دستم گرفتش! گفتم چرا اینطوری میکنی؟ گفت سنگینه، نمیتونی گفتم "میتونم، زحمت میشه" یادمه گفت: رحمته گفتم شوخیت گرفته!! نوبتت رفت. گفت عیب نداره دوباره برمی‌گردم ومن مونده بودم هاج و واج 😳😳. یهویی گفت تو خودت نمیدونی؟ گفتم چی؟ گفت حامله ای... گفتم نه بابا! منو حامله؟!! گفت بریم پیش خواهرم معاینه کنه☺️☺️ خدا رحمت کنه 🤲 خواهرش قابله بود و اونم از خواهرش یکم آموخته بود، خلاصه منو معاینه کرد و گفت بله بارداری😍😍😍😍 و مژدگونیش برا منه، بچت هم پسره الهی که اون لحظه هزاران بار نصیب آرزومندان😄😄 کلی سفارش کرد که کارسنگین نکن و.... من رفتم تحت نظر شدم پیش کسی، تا مدت ها نگفتم باردارم، هرکی می‌گفت بیا اینو بلند کن میگفتم دیسک دارم و... ویار خوبی داشتم بیشتر شکمو بودم تا حالت تهوع و...😉😉😉 وقتی به همسرم خبر بارداریم رو دادم، خیلی خوشحال شد، خندید و گفت: "خداروشکر نوبت منم شد." از ماه ششم، زمزمه بارداری من همه جا پیچید، ما هم داخل روستا، محیط کوچیک گذشت و گذشت تا رسیدیم به جای خوشش، شب تاسوعای حسینی بود من هم حسابی سنگین شده بودم که یهویی کیسه آب پاره شد و من راهی بیمارستان شدم. سزارین شدم گل پسری زیبا و سفید که از عنایت و الطاف قمر منیر بنی هاشم نامش رو عباس گذاشتیم، بسیار شیرین زبان بعد از خان پسرم، بازم باردار شدم که متاسفانه نموند دوباره اقدام کردم که خداروشکر دو فرزند دیگه خدا بهم عنایت کرد. سختی بوده، شیرینی هم بوده، دومادشون کردم، نوه دار هم شدم، درسته الان هم سن های من نوه هاشون ازدواج می‌کنند و من تازه نوه دار شدم اما خوبه خدا رو شکر... همگی دعا کنیم که از لطف خدا جا نمونیم سرتون رو درد آوردم حلال بفرمایید کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌مواظب فرصت ها باش..... "زمانی برسد که ما محتاج گفتن یک لا اله الا الله و محتاج گفتن یک استغفرالله می شویم و دیگر به ما فرصت نمی‌دهند مواظب از دست رفتن فرصت ها باشیم." کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌باور نمی کردم.... باور کنید، اصلا باور نمی‌کردم جوون‌های مجردی باشن، در طول این مدتی که نایب امام زمان علیه‌السلام توصیه فرمودن، اینا جدی نگیرن؛ بعد هیئتی هم باشن! باور نمی‌کردم... می‌گفتم اشاره‌ی آقا بسه دیگه. الان ... وقتی شماها رو می‌بینم، ... باور می‌کنم که امام صادق [علیه‌السلام] چهارهزارتا شاگرد داشتن، می‌گفتن دنبال چهل‌تا مرد می‌گردم... از شما بهتر کی؟ شما آخرشین دیگه! به خودتون نگاه کنید! خجالت نمی‌کشید؟! خانواده شیعه، دخترش، پسرش، گیرِ بند و بیل‌های الکی ازدواج نمی‌کنه. ازدواج می‌کنه، تیتیش مامانی بازی در میارن، بچه‌دار نمی‌شن... . یه جوری تشریک مساعی کنید. موضوع مهم‌تر از این حرف‌هاست. بازی در نیارید! وقتی که آقای تو داره در مورد تحدید نسل صحبت می‌کنه، یعنی تو باید بگیری مطلب رو، نه اونی که لقمه‌ی حرام تو خونه‌اش می‌بره... هر خانواده ده‌تا بسه؟! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۰۷ فرزند اول ما در شرایط مالی خیلی خرابی به دنیا آمد، همسرم درس می خوند و کار پیدا نمی‌کرد. منم به خاطر مسائل مالی از دانشگاه انصراف دادم، اون موقع من ۲۰ سالم بود. توی خونه شروع کردم به کارهای هنری تا کمی بتونم کمک خرج باشم، بچه رو هم کهنه می کردم تا در پول پوشک صرفه جویی بشه. ما عروسی نگرفته بودیم و با پولش و چند وام دیگه تونسته بودیم یک خونه خیلی کوچیک بگیریم، پسرم اصلا خواب نداشت وکلی دل درد داشت که واقعا منو از آوردن بچه بعدی منصرف می‌کرد. وقتی بزرگتر شد دیدم توی پارک و مهدکودک و فامیل و همسایه نمی‌تونم براش همبازی پیدا کنم چون سطح فرهنگ خانواده ها خیلی باهم فرق می‌کرد، برای همین کلی تحقیق کردم که تمام مشکلات پسرم با یک فرزند دیگه توی خونه بر طرف میشه. البته اون زمان همه ما رو نهی می کردند، ولی به خاطر اینکه پسرم رو از تنهایی در بیارم یک پسر دیگه آوردم، با تمام مشکلات واقعا راضی هستم. بعد از زایمان کم کاری تیروئید گرفتم، رحمم دیگه جنین نگه نمیداشت کلی دوا درمون کردم تا بتونم یک فرزند دیگه بیارم، چون من خواهر نداشتم، خیلی دلم دختر می خواست. خدا هم منت بر سرم گذاشت و بهم داد ولی اختلاف سنیش با برادراش زیاد شد. بعد از اون به خاطر تنهایی های خودم دست به کار شدم تا بتونم با دارو بازم بچه بیارم، ولی ۵ ماهه از دست دادمش، بعد از چند سقط، تونستم در سن ۳۸سالگی بازم باردار بشم، ولی چون ۳۸ ساله بود با اصرار دکتر آزمایش غربالگری رو انجام دادم. نتیجه آزمایش اومد که بچه سندرم داون هست وباید آزمایش آمینیو سنتز بدم وقتی تحقیق کردم، گفتن امکان سقط جنین هست برای همین منصرف شدم و دیگه دکتر نرفتم. شرایط روانی بدی بود، همش با خودم احساس میکردم دارم کسیو به زور به دنیا میارم که مریضه ... اما به خودم ندیدم که بچه رو سقط کنم و می‌گفتم حتما قسمتم اینه که بچه مریض داشته باشم. با وجود این شرایط روانی و دل پریشونی، دخترم روز تولد حضرت زهرا سال۱۴۰۰ به دنیا آمد، سالم ، خوشگل، باهوش و تو دل برو... از وقتی آمده دنیای منو تغییر داده، من الان با ۳۹ سال سن، یک پسر ۱۸ ساله، یک پسر ۱۴ ساله، یک دختر ۷ ساله و یک دختر ۱ ساله دارم. و خدا رو شکر می کنم که این نعمات رو به من داده و دعا می کنم که بازم بهم بده. درمورد مسجد هم من کلا خونه روبه روی مسجد گرفتم که بچه هامو مسجدی بار بیارم. مسجد ما خیلی جوان محور هست البته بعضی مواقع بزرگترها، کم لطفی می کنن ولی من حدیث از پیامبر براشون میگم. وای بر مردمی که صدای گریه بچه از مسجدش نیاد. همش بهشون میگم شماها می تونین توی خونه نماز بخونین ولی بچه ها باید توی مسجد بزرگ بشن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
چگونه به رشد و شکوفایی استعدادهای فرزندانم کمک کنیم؟! ایشون قائل به خرید اسباب ‌بازی و اینجور چیزا نبودن، می گفتن: بچه باید یاد بگیره اسباب ‌بازی رو خودش بسازه، باید بتونه با جهان خارج ارتباط برقرار کنه و نیازش رو برآورده کنه. دختر باید یاد بگیره خودش با پارچه های اضافیِ خونه، برا خودش عروسک درست کنه. استدلالشون هم این بود که وقتی عروسک های اروپایی با موهای بور و چشم های رنگی بهش میدی، به خودی خود این فرهنگ توی باورش رسوخ می کنه و از طرفی هم تفکرش مصنوعی میشه، در حالی که وقتی خودش دست به کار بشه، هم ناچاره برای رسیدن به هدفش، فکر کنه و هم در اثر نیازی که احساس می کنه، ناچار به استفاده از خلاقیت میشه. این جوری استعدادهای بچه به جریان می افته و رشد می کنه، نه این که هر چی خواست بدون معطلی در اختیارش باشه... 🔹حجة الاسلام موسی صفایی حائری، به نقل از پدرشان مرحوم استاد حاج شیخ علی صفایی حائری 📚 رد پای نور/ج ۳/ص ۱۰۳ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075