#استاد_تراشیون
📌وابستگی یا استقلال...
بچه ها وقتی به دنیا میآیند، در اوج وابستگی هستند. حتی اگر مگسی روی صورت آنها بنشیند باید آن را بپرانیم یا وقتی شیر میخورند نمیتوانند باد گلوی خود را خارج کنند و باید کمکشان کنیم. یعنی تا این حد وابسته هستند.
مدل تربیت صحیح این است که هر چه سن بیشتر میشود، وابستگی کمتر شود. مثلاً بچّه در سن ۳-۴ سالگی خودش باید بتواند غذایش را بخورد، جوراب و لباسهای ساده و بدون دکمهاش را بپوشد.
اگر مادری در سن سه سالگی بشقاب دست میگیرد و دنبال بچه راه میافتد که غذا بخورد، معلوم است که در وضعیت طبیعی نیست!
باید از دو سالگی بشقاب را جلوی بچه گذاشت تا خودش غذایش را بخورد. اگر هم غذا را ریخت هم مهم نیست، این زمین خوردنها مقدمه بلند شدن است.
اما اگر مادری میخواهد بچهاش همیشه صاف و اتو کشیده باشد، نمیتواند بچه را به سمت استقلال رفتاری ببرد.
#مادری
#تربیت_فرزند
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
کتابچه ماده 47.pdf
3.11M
✅ کتابچه راهنمای مادران باردار
#دوران_بارداری
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۴
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_اول
مادرم معلم بودند زنی مومنه پارسا و بسیار فهمیده و من در دامن چنین مادری پرورش یافتم من تک دختر هستم و دو برادر دارم و خواهر ندارم.
اوایل فروردین ماه سال ۱۳۸۸ تازه تعطیلات نوروز به پایان رسیده بود که خانواده همسرم به خواستگاریم آمدند، من با توجه به تفاوت تحصیلاتی که بین ما وجود داشت راضی به این وصلت نمیشدم، چون تحصیلات من فوق لیسانس بود و ایشان دیپلم بود و طی صحبتهایی که در جلسات خواستگاری داشتیم ایشان صراحتا اعلام کردند که حاضر به ادامه تحصیل نیستند.😳
مادرم بسیار مرا به ازدواج ترغیب می نمودند و میگفتند تحصیلات باعث غرور و خودبزرگ بینی تو شده، دست از غرور بیجا بردار این جوانی که به خواستگاری تو آمده کاری هست و نان حلال برایت در می آورد و این بهترین ویژگی اوست.
خلاصه پس از طی شدن جلسات متعدد خواستگاری و صحبتهای فراوان راضی به ازدواج شدم. در خرداد ماه همان سال نامزد کردیم، در تیرماه مقارن با ماه رجب و میلاد امام علی علیه السلام عقد کردیم و در اسفند ماه همان سال مراسم عروسی مختصری برگزار کردیم و آپارتمان کوچکی را هم اجاره کردیم و رفتیم سر خانه و زندگیمان
اما متاسفانه دو ماه بعد ار عروسیمان حادثه ناگواری رخ داد قبلش این را بگویم که من به واسطه اینکه تک دختر بودم در هنگام عروسیم هدایای بسیاری از نوع انواع زیورآلات طلا از اقوام و فامیل و دوستان و آشنایان دریافت کردم.
القصه اینکه یک روز که به منزل پدری رفته بودم و شب همسرم به دنبالم آمد و به خانه برگشتیم متوجه شدیم که متاسفانه منزل ما مورد سرقت قرار گرفته و تمام طالاهای هدیه عروسیم سرقت شده اند، بسیار ناراحت شدیم 😔 چون این تنها سرمایه زندگی ما بود و برایش نقشه ها کشیده بودیم که بفروشیم و با پولش چه بکنیم و ...
چندین مرتبه به کلانتری و پاسگاه و.. مراجعه کردیم اما خبری از سارق نشد که نشد.
بعد از این اتفاق ما آن آپارتمان را ترک کردیم و به منزل پدرشوهرم نقل مکان کردیم و من در یک اتاق در منزل پدرشوهرم ساکن شدم، ناگفته نماند، خانه پدرشوهرم شلوغ بود و آن زمان سه برادرشوهر مجرد در منزل بودند.
بلاخره موفق شدیم با وام و مقداری هم قرض و قوله قطعه زمینی کوچک را در یکی از شهرک های تازه تاسیس و بسیار دور از مرکز شهر، خریداری کنیم و بعد هم آرام آرام با چند تا وام دیگر مشغول ساخت خانه شدیم.
از لحاظ اقتصادی بسیار در فشار قرار گرفتیم چون حتی طلایی هم نداشتم که بفروشیم و خرج کنیم.
در همین اثنا من فرزند اولم را باردار شدم و بسیار تحت حمایتها و مراقبتهای مادرم قرار گرفتم، نزدیک زایمان که شد متوجه شدیم بچه همچنان در حالت بریچ قرار دارد و نچرخیده و من باید به روش سزارین فرزندم را به دنیا بیاورم چاره ای نبود و این اتفاق افتاد و بدین ترتیب دخترم در خرداد ماه سال ۱۳۹۱ متولد شد.
چون هنوز منزل ما در حال ساخت و نیمه کاره بود بعد از زایمانم به منزل مادرم رفتم و ایشان همچنان مراقبتهای بی دریغ خود را از من و نوزاد تاره متولد شده ام ادامه دادند تا اینکه منزل ما تقریبا سرپا و قابل سکونت شد آن موقع دختر من سه ماهه بود که به منزل جدید منتقل شدیم.
این را هم بگویم که فکر نکنید خانه ای با تمام امکانات ساختیم نه اصلا اینطور نبود تنها یک دوش در حمام داشتیم و من از حمام به جای آشپزخانه هم استفاده میکردم و با وجود فرزند کوچکی که داشتم بسیار مشکل بود اما مشکلات را تحمل کرده و کم کم خانه را تکمیل کردیم.
شوهرم رانندگی بلد نبود، بسیار تشویقش کردم تا برود و آموزش ببیند و این اتفاق افتاد و بلاخره ایشان پس از بارها رد شدن، موفق شد گواهینامه رانندگی بگیرد، و چند ماهی پس از آن یک ماشین قسطی خریدیم.
چون به مرکز شهر و محل کار شوهرم بسیار دور بودیم، خرید ماشین باعث راحتی رفت و آمد ما شد اما هنوز چیزی از خرید ماشین نگذشته بود که تصادف وحشتاکی کردیم پلیس ما را مقصر دانست و ما مجبور شدیم تاوان و خسارت پرداخت کنیم و ماشین خودمان هم خرج بسیار سنگینی روی دستمان گذاشت اما به قول معروف ضرر به مال جبران میشود، خدا را شکر که ضرر به جان هیچکس نرسید و خونی حتی از دماغ کسی جاری نشد.
یکی دو ماه بعد از این حادثه بود که من فرزند دومم را باردار شدم همگی بسیار خوشحال شدیم هنگامی که برای سونوی چهارماهگی مراجعه کردم، جنسیت فرزندم را دختر تشخیص دادند و من وقتی قضیه را به مادرشوهرم گفتم، ایشان برخورد خوبی نداشتند و گفتند تو که یک دختر داشتی دیگر دختر بعدی را برای چه میخواستی؟!
👈 ادامه دارد...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۴
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_دوم
از صحبتهای مادرشوهرم دلم خیلی شکست و ناراحت شدم 😢 اما سونوی ۵ ماهگی، فرزندم را پسر تشخیص داد و من دیگر به کسی چیری نگفتم.
پس از گذشت مدتی از بارداری دوم به این فکر افتادم که بهتره به جای بزرگتری نقل مکان کنیم، این بود که خانه کوچکمان را فروختیم و آپارتمانی دو خوابه را اجاره کردیم.
بعد هم پسرم در شهریور ماه سال ۹۶ به روش سزارین به دنیا آمد، درست مثل دفعه قبل از حمایتها و مراقبتهای بی شائبه مادرم بهره مند بودم و تا یک ماه پس از زایمانم در کنار ایشان و در منزل ایشان به سر بردم تا اینکه به اصطلاح سرپا شدم و به منزل خودم رفتم.
پس از تولد پسرم متوجه شدیم که صاحب خانه قصد فروش آپارتمانش را دارد تاخیر را جایز ندانستیم بلافاصله وام گرفتیم و خودمان آپارتمان را از ایشان خریداری کردیم
پس از مادرم بارها به من میگفتند برای فرزند بعدی اقدام کنم و عین عبارت ایشان این بود که تا توانایی دارم و زنده هستم و میتوانم کمکت کنم به فکر فرزند بعدی باش، باید گوینده لا اله الا الله را دردنیا افزایش دهی...
اما من زیر بار نمیرفتم با این منطق که من هر دو جنس فرزند را دارم، هم دختر و هم پسر دیگر بچه برای چی میخواهم؟؟؟!!!
زندگی تازه داشت روی خوشش را به ما نشان میداد که کرونا از راه رسید.
مقارن با شروع کرونا، مادر عزیزم هم بیماری سختی را دچار شد و متاسفانه به تشخیص اطبا متوجه شدیم که ایشان به بیماری مهلک سرطان دچار شده اند و طولی نکشید که بیماری مادرم را از پا درآورد و روح بلند ایشان به آسمان پرکشید.
مرداد ماه سال ۱۳۹۹ و در اوج کرونا بود و ما اصلا نتوانستیم حتی مجلس عزایی در شان ایشان برپا کنیم و مادر مهربان دلسوز زحمت کش و پرتلاشم غریبانه از میان ما پرکشید و تلخ ترین خاطره زندگیم را رقم زد😭
غمی بزرگ سراسر وجودم را فرا گرفت من نه تنها مادرم بلکه بهترین دوستم، بزرگترین حامی و پشتیبانم را از دست دادم.
در لحظات آخر حیاتشان خودم بالای سرشان بودم و رفتن جان از بدن ایشان را به چشم خودم دیدم و هنوز هم از یادآوری این خاطره بسیار بسیار تلخ، اشک در چشمانم حلقه میزند😭 و حیف از وجود نازنین ایشان که از دستم رفت😔
پس از پایان مراسم چهلم مرحوم مامان بود که متوجه شدم به طور خداخواسته باردار شده ام، بسیار بسیار ناراحت شدم به دو دلیل اولین چیزی که خیلی ناراحتم میکرد این بود که از حرف مردم می ترسیدم و خجالت میکشیدم که مردم درباره ام چه میگویند و چه فکری میکنند که این زن هنوز رخت عزایش را درنیاورده حامله شده!
دومین دلیلی که از بارداریم ناراحت بودم این بود که هراس داشتم که پس از زایمان چه خواهد شد، چه کسی از من مراقبت خواهد کرد، دو فرزند دیگرم چه خواهند شد، در بیمارستان چه کسی به مراقبت از من خواهد پرداخت و...
مچموع این افکار باعث شد تا حال روحی خرابی که بعد از فوت مادرم داشتم، خراب تر شود. بارداریم را از همه مخفی کرده بودم و فقط خودم میدانستم و شوهرم و بچه هام.
انقدر گریه کردم و غصه خوردم که ناچار شدم به مرکز مشاوره مراجعه کنم خانم مشاور هم قرص ضد افسردگی برایم تجویز کرد که به تشخیص پزشک متخصص زنان به علت بارداری مصرف نکردم.
بعد از آن به مرور وقتی ذوق و شوق دو فرزند دیگرم را برای داشتن خواهر یا برادر جدید میدیدم کم کم به وجود بچه علاقه مند شدم و با او درددل و صحبت میکردم و نفس کشیدنش را احساس میکردم، تا اینکه رسیدم به هفته ۱۲ بارداری و به سونوگرافی مراجعه کردم دکتر پس از دقایقی معاینه بهم گفت چیزی شیرین بخورم و مجددا مراجعه کنم متوجه شدم مشکلی پیش آمده اما نمیتوانستم حدس بزنم چه اتفاقی افتاده پس از خوردن مقداری آب میوه برای بار دوم مراجعه کردم و متاسفانه دکتر سونوگرافی به من گفت قلب فرزند نازنینم از حرکت بازایستاده!😢 و من متوجه شدم که در اثر ناشکری و ناراحتی از این بارداری، خداوند این نعمت را از من گرفت 😔
پروسه سقط جنین مرده دردسرهای خاص خودش را داشت و من هرگز فراموش نمیکنم، شبی که به بیمارستان رفتم، دخترم گفت: چه فایده که میروی! نی نی که نمیاد با ما بازی کند.
شب بسیار سختی را در بیمارستان سپری کردم شبی که هیچ ذوق و شوقی برای فردایش که فرزندم را در آغوش بگیرم وجود نداشت😔
بعد از گذشت چند روز، کمی که حالم بهتر شد صحبت از انحصار ورثه شروع شد چون مرحوم مامان یک باب منزل به نامشان بود. با خودم قرار گذاشتم تا زمان اتمام انحصار ورثه دیگر به فرزند آوری نیندیشم.
اما خداوند سرنوشت دیگری را برایم رقم زده بود، در گیر و دار انحصار وراثت و گذراندن مراحل قانونی و رفت و آمدهای متعدد بودیم که متوجه شدم همزمان با ایام تولدم خدا خواسته باردار شده ام.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۴
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#دوتا_کافی_نیست
#قسمت_سوم
به علت همزمانی این بارداری با ایام تولدم به فال نیک گرفتم و فرزند را هدیه ای از جانب خداوند دانستم. شوهرم که قضیه را فهمید تعجب کرد و خواست چیزی بگوید که گفتم هیس هیچی نگو، این هدیه خداوند است و نمیخواهم به سرنوشت قبلی دچار شود. این بار هم تا سه ماهگی و وقتی برای اولین سونو مراجعه کردم بارداریم را از همه مخفی کردم و پس از آن که خبر سلامت فرزندم را شنیدم، موضوع را به اطرافیانم گفتم.
متاسفانه باز هم مادرشوهرم برخورد خوبی نداشت اول که صراحتا بهم گفت تو که مادرت را از دست دادی و خواهری هم نداری برای چی باردار شدی و من مراقبتت نخواهم کرد و دوم هم اینکه گفت خرج بچه زیاد است خرجش را از کجا میخواهی بدهی؟؟!!
من به خودم اجازه ندادم از دایره ادب خارج شوم و با احترام گفتم مادرجون ما که خانه داریم، ماشین هم داریم، شوهرم هم شغل و درآمدی دارد. خودمم زن ولخرج و بریر و بپاش نیستم پس چرا باید نگران مخارج فرزندم باشم؟! اما او گفت که من خام هستم و نمیفهمم و نمیدانم که خرج بچه چقدر زیاد است!
خلاصه که روزهای بارداریم با هراس از اینکه پس از زایمان چه خواهد شد و چه کسی مراقبت از من را به عهده خواهد گرفت سپری شدند.
از طرفی در گیردار مراحل و طی شدن قانونی پروسه انحصار ورثه بودم و از طرفی دیگر هر روز به بیمارستانی برای زایمان مراجعه میکردم اما بیمارستانهای دولتی من را نمیپذیرفتند به علت اینکه سزارین سوم بودم و می گفتن ما امکانات و تجهیزات نداریم و بهانه های این چنینی و مرا سوق میدادند به سمت بیمارستان خصوصی با هزینه بالغ بر ۲۰ میلیون تومان که واقعا توان پرداختش را نداشتیم.
خلاصه که بارداری سختی را گذراندم و هر روز درگیر موضوعی بودم تا اینکه بلاخره تنها ۵ روز مانده به زمان زایمانم، کارهای انحصار ورثه تقریبا به اتمام رسید و بیمارستانی دولتی هم پیدا شد که من بتوانم در آنجا زایمان کنم.
از شانس خوبم بیمارستان در نزدیکی منزل داییم قرار داشت و زنداییم پذیرفت که در هنگام زایمان در بیمارستان کنارم باشد.
روز زایمانم فرا رسید و من دو فرزندم را به خانه برادرم بردم و به دست برادرم و خانمش سپردم تا با بچه های برادرم بازی کنند و غم نبود مامانشان کمتر اذیتشان کند، ناگفته نماند آن یک شبی که بچه ها در خانه داییشان سپری کرده بودند انقدر بهشون خوش گذشته بود که تا مدتها بعد از آن خاطرات آن شب و روز را برایم تعریف میکردند😃
زنداییم هم که زن مومنه ای هستند و مرتب به امور خیریه میپردازند به بیمارستان آمدند البنه شب تا صبح هم خانم محترمه ای به عنوان پرستار خصوصی به بیمارستان آمدند و کنار من بودند، تا اینکه بلاخره از بیمارستان مرخص شدم.
در منزل نیز تنها خاله ام پذیرفت که به مراقبت از من بپردازد و از من و سه فرزندم مراقبت کرد. بدین ترتیب با کمک های فراوان اطرافیانم روزهای سخت ابتدای زایمان سپری شدند.
از لطف و به خاطر تجربه های قبلی که داشتم این بار خیلی زودتر سرپا شدم و توانستم به امورات زندگیم بپردازم.
البته هرگز کمکهای اطرافیان را فراموش نمیکنم و هر بار که فرزندم را شیر میدهم برایشان دعا میکنم و امیدوارم روزی بتوانم محبتهایشان را جبران کنم
اکنون دخترم به مدرسه میرود، پسر بزرگم هم امسال در مقطع پیش دبستانی تحصیل میکند و کم کم پسر کوچکم وارد چهارمین ماه از زندگیش میشود.
و روزهای سخت همچنان ادامه دارد، مخارج تحصیل فرزندان، اقساط منزل و هزاران هزینه ریز و درشت دیگر به اضافه هزینه فرزند شیرخوار واقعا از نظر اقتصادی به ما فشار وارد میکند.
همچنین در امور مربوط به منزل رسیدگی به درس و مدرسه بچه ها و نگهداری از نوزاد شیرخوار و شب بیداری ها دست تنها هستم چون شوهرم صبح میرود و شب دیر وقت به منزل برمیگردد، زمانی که من بچه ها را خوابانده ام با این حال بسیار خوشحال هستم و خداوند را شاکرم که من هم توانستم در جهاد فرزندآوری شرکت کنم و همچنین بسیار خرسندم که توانستم به وصیت مرحوم مادرم جامه عمل بپوشانم و گوینده ای برای گفتن کلمه جلاله لا اله الا الله به وجود بیاورم.
حالا وقتی بچه ها به مدرسه میروند و من و پسر کوچکم در خانه تنها هستیم بیشتر از قبل از داشتنش به وجد میایم چرا که به خوبی میدانم اگر این فرزند نبود غم از دست دادن مادرم تا ابد با من میماند و هر روز مرا بیشتر از قبل به افسردگی میکشاند.
تجارب زندگی به فهماند که هر فرازی، فرودی دارد و از فراز و نشیبهای زندگی نباید واهمه داشت چرا که خداوند در هیچ حالتی بنده هایش را رها نخواهد کرد.
و اما در خصوص داشتن فرزندانی دیگر من و شوهرم سپرده ایم به خدا چرا که او بهترین ها را برای بنده هایش رقم میزند.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✨حضرت فاطمه سلام الله علیها:
«همیشه در خدمت مادر و پای بند او باش، چون بهشت زیر پای مادران است؛ و نتیجه آن نعمت های بهشتی خواهد بود.»
📚کنزل العمّال :ج۱۶، ص۴۶۲
🏴 شهادت مظلومانه درّدانه خلقت، ام ابیها، صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را خدمت شما عزیزان تسلیت عرض می کنیم.
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🏴 روضه جانسوز استاد قرائتی...
#یا_فاطمه_الزهرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
Bebin Mitavani Bemani Beman - Haj Mahmood Karimi 128.mp3
6.14M
🏴 ببین می توانی بمانی، بمان...
🎶حاج محمود کریمی
#یا_فاطمه_الزهرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
من دهه هفتادی هستم...
دوران نوجوانی بسیار پرشوری داشتم، آرزوهای بلندی در سر داشتم و دوست داشتم خیلی خوب درس بخوانم و چون آن زمان نوجوانی ما مصادف شده بود با شهادت دانشمندان هستهای، دوست داشتم چنان درس بخوانم که صنعت هسته ای کشور مون را متحول کنم.💪
بنابراین با انگیزه بسیار زیادی درس میخوندم تا اینکه خانواده همسرم برای خواستگاری به منزل ما آمدند... علیرغم اینکه پدرم برای خواستگاران قبلی خیلی سخت گیری می کردند اما ایشان با اینکه هنوز سربازی نرفته بودند ، شغلی همنداشتن و دانشجویی ساده بودند، پدرم قبول کردند ...
من هم به خاطر ایمان و اخلاق عالی که از همسرم سراغ داشتم قبول کردم و به صورت کاملا سنتی ازدواج کردیم😍
از همان ابتدای زندگی عاشق بچه بودیم حتی در دوران عقد آزمایش های پیش از بارداری را انجام داده بودم تا وقتی عروسی کردیم سریع پدر و مادر بشیم...😅
خودم از نوجوانی خیلی عاشق بچه ها بودم... همیشه در ذهنم داشتم که من چهار فرزند خواهم داشت دو دختر و دو پسر....
ولی وقتی دستور جهاد حضرت آقا را شنیدم به بیشتر از چهار فرزند فکر میکردم همیشه ۶ و ۷ فرزند را برای خود تصور می کردم😊
الحمدلله خداوند اول زندگی پسرم به ما عنایت کرد😍 آنقدر پسر آرام و زرنگ بود که هنوز یک ساله ونیم نشده بود که ما تصمیم گرفتیم عضو چهارم خانواده را اضافه کنیم...
خداوند سریع، بدون هیچ مشکلی و بدون هیچ معطلی پسر دوم را به جمع ما اضافه کرد.....
تا دو سال خیلی اذیت شدم، دست تنها در حالی که مادرم در شهر دیگری زندگی می کردند... تا دو سالگی بچه ها خیلی به من فشار آوردن.
پسر دومم که دو سال و نیمه شد یه مدت کوتاه رژیم گرفتم و این بار گفتم اگر خدا بخواهد دختری داشته باشیم.
این بار هم خیلی سریع باردار شدم و پسر سوم را خدا به ما عنایت کرد. وقتی رفتم سونوگرافی فهمیدم پسر هست خیلی ناراحت شدم😔 راستش را بخواهید خیلی گریه هم کردم😭
گفتم خدایا من از همون اولین بچه عاشق دختر بودم، ولی حکمتت چیه که قراره سه تا پسر روزیم کنی.
وقتی بدنیا اومد دیدم این پسر سوم با اون دوتا فرق داشت آنقدر جذاب و دلبر است که هر کسی با نگاه اول عاشقش میشه😍
پسر سوم ۲ ساله شد و ما تصمیم گرفتیم عزم مان را جزم کنیم و هر طور که شده خواهری برای پسرانمون بیاریم😍💪
سه ماه کامل رژیم گرفتم... رژیم سخت... و تمام اقدامات خاص برای دختر دار شدن... با خودم می گفتم قراره به تمام حرف ها و کنایه های مردم خاتمه بدم.... باید هر جور شده از خدا دختر بگیرم. 😍😍
بعد از سه ماه رژیم، اقدام کردیم... اما افسوس😔😔😔
خبری از بارداری نبود....😥😥😥
بعد از چند ماه که منتظر فرزند چهارم بودیم وقتی دکتر رفتم، با انجام آزمایشات و سونوگرافی متوجه شدم سردیجات و و لبنیات های بی حد و مرزی که برای دختر دار شدن خورده بودم، تاثیر خیلی بدی روی بدن من گذاشته بود و آزمایشات و سونوگرافی هم نشون میده تا مدتی قادر به فرزندآوری نخواهم بود.😭
من ناشکری کردم.... به اسم جهاد و لبیک به فرمان رهبرم، به دنبال خواسته دل خودم بودم.
من که هر بار اراده کردم، خداوند فرزندی سالم روزیم کرده (فرزندانی که در هوش و زکاوت و ادب زبان زد هستند) حالا چندین ماه است که با تست های منفی روبرو میشوم.... 😭😭
الان همه ی رژیم ها رو کنار گذاشتم.... دائما استغفار میکنم و از خداوند میخوام که فرزندانسالم و صالحی روزی خانواده ما کنه....
خدایا ! 🤲 یه جاهایی توی دعاها فقط ازت دختر خواستم.....اشتباه کردم😭 ولی تو بنده نوازی.....تو غفارالذنوبی..... خدایا ببخش برام خطاهامونرو😭😭
خدایا اجازه بده باز هم در جهاد فرزند آوری همچنان حضور داشته باشم.
از همه ی عزیزان حاضر در کانال میخوام که اشتباه من رو مرتکب نشن و فرزند رو فقط بخاطر رضایت قلب نازنین امام زمانمون بخوایم.
همچنین عاجزانه طلب میکنم برای من دعا کنن😭
بحق این روزهای عزیز از حضرت زهرا میخوام که خداوند من رو دوباره لایق مادری کنه.. فرزندانی سالم و صالح که محب و شیعه علی علیه السلام باشند.
عزیزان ! نکنه به فردی که بچه های یه جنس داره کنایه بزنید و دلش رو بشکنید...چه بسا دخترانی که مایع چشم روشنی خانواده بشن و پسرانی که باعث افتخار یه نسل بشن....پس هدیه های خدا رو دوست داشته باشیم و افراد رو بخاطر جنسیت بچه هاشون مذمت نکنیم که عاقبت خوبی نداره😔
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ چله زیارت عاشورا به نیت بچه دار شدن همه کسانی که چشم انتظار هستن....
#رویای_مادری
#ناباروری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#صلی_الله_علیک_یا_فاطمه_الزهرا
🏴 امام علی علیهالسلام هنگام دفن حضرت فاطمه زهرا سلامالله علیها چنین با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله درد دل کردند:
"سلام بر تو اى رسول خدا صلی الله علیه و آله، سلامى از طرف من و دخترت، كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و شتابان به شما رسيده است.
اى پيامبر خدا، صبر و بردبارى من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها كم شده، و توان خويشتندارى ندارم اما براى من كه سختى جدايى تو را ديده، و سنگينى مصيبت تو را كشيدم، شكيبايى ممكن است، اين من بودم كه با دست خود تو را در ميان قبر نهادم، و هنگام رحلت، جان گرامى تو ميان سينه و گردنم پرواز كرد.
همه ما از خداييم و به خدا باز مى گرديم. پس امانتى كه به من سپرده بودى برگردانده شد، و به صاحبش رسيد. از اين پس اندوه من جاودانه، و شبهايم، شب زنده دارى است، تا آن روز كه خدا خانه زندگى تو را براى من برگزيند.
به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه امت تو چگونه در ستمكارى بر او اجتماع كردند، از فاطمه سلام الله علیها بپرس، و احوال اندوهناك ما را از او خبر گير، كه هنوز روزگارى سپرى نشده، و ياد تو فراموش نگشته است."
📚نهج البلاغه، خطبه ٢٠٢
#یا_فاطمه_الزهرا
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#مقام_معظم_رهبری
✅ گره های ازدواج را باز کنید...
📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید.
✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد.
📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند.
۷۹/۱۲/۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#ساده_زیستی
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌عاقبت انقلاب جنسی در غرب...
#انقلاب_جنسی
#فمنیسم
#تزلزل_خانواده
#سبک_زندگی_غربی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
📌پشت پرده شعار" زن، زندگی، آزادی" در اغتشاشات اخیر
#انقلاب_جنسی
#تزلزل_خانواده
#سبک_زندگی_غربی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ برای رضای خدا....
از اینکه می بینم برخی جوانان، ازدواج های به موقع داشته اند، پدر و مادرهایشان را تحسین می کنم و حسرت می خورم. چون در بهار جوانی، قدرت تصمیم گیری برای تشکیل زندگی را پدر و مادرمان به دست گرفتند و اجازه اظهار نظر به ما ندادند.
سنت ها و تفکراتی که نه ریشه اسلامی داشت و نه خداپسندانه، مانعی شد برای عمل کردن به دستور خدا و پیامبرش، مثل اینکه اول دختر بزرگ تر ازدواج کند، بعد دختر کوچک تر... در تعجبم و برایم قابل هضم نیست که چرا والدین چشمانشان را بر روی نیاز های فرزندان می بندند.
شما اعضای کانال که ازدواج کرده اید و دارای فرزند و یا در انتظار فرزند هستید، لطفا سرنوشت فرزندان تان را آن طور که خدا می پسندد، رقم بزنید و اگر در نقش خواهر بزرگتر، عمه یا خاله و ... هستید، لطفا راه ازدواج را برای عزیزان و نزدیکان تان باز و تسهیل کنید
پدر و مادرها چه طور حاضر هستند که یک عمر حسرت را به دل فرزندان که به قول خودشان، برای شان عزیز هستند بگذارند؟ آنها را دچار آسیب های روحی و یا تحقیر کنند و تا آخر عمر آنها را در حسرت تشکیل خانواده بگذارند؟!
حالا هم که بهار ازدواج گذشته فکر نکنید راه هموار شده، مشکلات بیشتری پیش روست. مثلا موقعیت اجتماعی بالاتر کسب شده و یا امکانات رفاهی زیادتری فراهم شده، چرا؟ چون در دنیای تنهایی و مجردی هم مشغول به کار شده و هم به تحصیلات ادامه داده ایم، حالا باز هم کسی هم کفو نیست و....
یعنی پدر و مادر، در هر شرایطی برای فرزندشان زندانی را ساخته اند که او هیچ وقت اجازه خروج از این حصار نظرها و دیدگاه های خود ساخته ی آنها را ندارد.
چه بد است که گاه فرزندان به این فکر کنند که کاش این سدهای زندگی اصلا نبودند تا ....
آیا فقط عاق والدین در آموزه های دین و آخرت ما هست؟ سنت ازدواج فقط در زمانی بوده است که آنها از تجرد در بیایند؟ و بعد از ازدواج آنها، شامل فرزندان نمی شود؟ آیا تا به حال از رنج درونی فرزندان تان با خبر شده اید؟ آیا یک لحظه خودتان را به جای فرزندتان گذاشته اید که در پاسخ سوالاتی که در جنبه خوش بینانه بگویم از روی دلسوزیست...
در اجتماع ممکن است از فرزندتان سوال شود که چگونه ممکن است با این موقعیت و حجاب و... تا الان شرایط ازدواج برای تان فراهم نشده باشد؟ و یا شاید برنامه ای و تجربه ی ناموفق قبلی ازدواج داشته اید که دیگر زیر بار تشکیل خانواده نمی روید و از مسئولیت زندگی فرار می کنید؟
خدا عاقبت همه را به خیر کند، خصوصا دختران عفیف و مومنه که حاضر نیستند از راه و روش غیر خدا پسندانه ای دری را بگشایند و زندگی دیگری را برای خود رقم بزنند و با عنایت خداوند از شر شیطان در امان می مانند.
شاید شما هم روزی نقش آفرین یک ازدواج باشید و یا سهمی در تشویق پدر ومادر ها برای رفع مانع از دواج داشته باشید. شما را قسم می دهم این نقش را درست ایفا کنید
افرادی که تجربه هایشان را در کانال می گذارند و مرتب یاد آور میشوند که در جهاد فرزند آوری می خواهند نقش داشته باشند تا حرف ولی امرشان زمین نماند، این سوال را از شما می پرسم
آیا تا شرایط ازدواج فراهم نشود می توان به این جهاد بزرگ دست یافت؟
پس نسبت به جوانان مجرد بی تفاوت نباشید و برای رضای خدا، پدر ومادر ها را آگاه کنید تا شما هم در این جهاد سهمی داشته باشید.
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#واسطه_گری
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ علامه جعفری در سفرنامه ی خود به غرب، علت سگ بازی و تمایل به سگ در غرب را با دو عامل معرفی میکند:
۱- حس اطاعت جویی، چون سگ تسلیم است و این حس برای اروپائیان ارضاء کننده است.
۲- حس وفا، چون وفاداری سگ زیاد و بی وفایی در غرب توسط انسانها هم زیاد و از طریق سگ بازی آنرا جستجو میکنند.
📌حال این نکته قابل تامل است. ادیان هایی که در طول تاریخ دستخوش تحریف شده اند، گام به گام، پای حیوان را به زندگی خصوصی انسان باز کردند، چرا که از انسانیت فاصله گرفتند و رو به موجودات و اشیایی غیر از انسانیت انسان آوردند.
👌 تنها اسلام ناب محمدی است که ارزش انسان را میشناسد و برای آن منزلتی والا قائل است.
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۶
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#خانواده_مستحکم
روزها میگذشت و پسری بزرگ میشد اما تنها 😢 و چقدر براش سخت بود، هیچکس باهاش دوست نمیشد، من دوست داشتم باز بچه دار بشیم ولی همسرم قبول نمیکردن، میگفتن تا خونه دار نشیم نه. آخه ما هنوز منزل پدری بودیم حتی سرویس بهداشتی جدا هم نداشتیم.
روزهای خیلی خیلی سختی رو گذروندیم، اختلافات خیلی زیاد شد، حتی چند باری تصمیم به جدایی گرفتیم که پدرم مخالف کردن. بگذریم وقتی پسرم ۸ ساله بود به زیارت امام رضا علیه السلام رفتیم اونجا با آقا درد و دل کردم هم اولاد خواستم و هم خونه، البته از آقام امام حسن علیه السلام هم خواسته بودم باورم نمیشد همسرم خودش پیشنهاد بچه دوم رو داد ❤️😍😍
پیش پزشک رفتم متوجه شدم امکان ناشنوا بودن بچه هست آخه همسرم ناشنوا هستن 😢با کلی غصه برگشتم خونه، پیش پزشک دیگه ای رفتم اونم همون حرف ها رو زد.
به پیشنهاد خونواده همسر که هیچ جوره این موضوع رو قبول نداشتن، راهی تهران شدیم پزشک تهران هم باز همون حرفا رو زدن اما گفتن تا آزمایش ندید، هیچ چیز مشخص نمیشه، آزمایش های لازم رو دادیم و برگشتیم شهرستان.
یک ماه طول کشید تا جواب آزمایش آماده شد تو این یک ماه به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش مشخص میکرد شاید بچه ناشنوا بشه اصلا دیگه بچه نمیارم😢 از آزمایشگاه زنگ زدن که بیایید ما راهی شدیم جواب خوب بود، هیچ مشکلی نبود☺️
خدارو شکر دکتر گفتن تمام بچه های شما سالم خواهند بود الحمدلله، و خیلی زود باردار شدم. تازه جواب آزمایش رو گرفته بودم که ماشین خریدم، ویارم تا چهار ماه بود اما این بار انگشتای دستم بی حس شدن، درد زیاد داشتم سخت بود ولی شیرین هفت ماهه بودم که همسرم سود زیادی کردن 😍 وضع مالی خوب شد الحمدلله
سال ۹۲ تو یه شب سرد زمستونی ساعت ۱۱.۴۵ دقیقه شب بعد از ۲۰ روز درد زایمان و چند ساعت درد غیر قابل تحمل 😁😁 دختر عزیزم به دنیا اومد، اینم بگم که چقدر کادر بیمارستان باهم بد رفتاری کردن انگار جرم کرده بودم.
دختر پر روزی ما فقط ده روزش بود که ما بلاخره از خونه پدری رفتیم خونه اجاره ای و یک سال و نیم بعد صاحب خونه شدیم چطور نمیدونم. این خانم پر روزی فقط روزی مادی نداشت بلکه روزی معنوی زیادی هم داشت سفرهای زیارتی، خوندن درس ...
همسر که اصلا فرزند دوم نمیخواستند، حالا به فرزند سوم فکر میکردن😂 ولی متاسفانه دخترم زیاد مریض میشد و همش بستری بود 😭 دلیلی هم دکترا براش نداشتن تا به پیشنهاد یه حاج آقا براش عقیقه کردیم و معجزه وار دخترم الحمدلله خوب شد.
تو این مدت با کانال شما آشنا شدم😍 منم وسوسه شدم و بعله تو شش سالگی دخترم باردار شدم. اما یه بارداری خیلی خیلی سخت... با خودم گفتم حالا که این همه سختی کشیدم، حتما زایمان راحتی دارم ولی چی بگم باید زایمان هم سخت میشد تا تکمیل بشه.
بلاخره تو یه شب سرد زمستونی سال ۹۹ راهی بیمارستان شدیم و ساعت ۷.۵ صبح یه دختر خیلی ناز و کوچولو رو گذاشتن تو بغلم لازم بگم که این بار کادر بیمارستان رفتار خوبی داشتن وبا این که بچه سوم بود هیچ توهینی نکردن😍
دخترم مثل خواهرش پر برکت بود اما جور دیگه با اینکه اون سال مشکلات اقتصادی خیلی خیلی زیادی داشتیم ولی برکتی تو همون درآمد کممون بود، باور نکردی...
محبت میان من و همسر خیلی خیلی زیاد شد دیگه هیچ بحثی نداشتیم و نداریم، بچه ها عاشق هم هستن وابستگی عجیبی میانشون هست، دوست داشتنی غیر وصف...
از روزی که دخترم به دنیا اومد تصمیم داشتم فرزند چهارم خیلی زود به جمعمون اضافه بشه اما دل درد های شدید دخترم، گریه های تموم نشدنیش، باعث شد بیشتر صبر کنم، بعدش با خودم گفتم بهتر رژیم بگیرم تا بچه بعدی پسر بشه، سه ماه هم بخاطر رژیم صبر کردم اقدام کردم ولی نشد😢
حالا همسرم راضی نمیشد، راهی کربلا شدیم از حضرت علی علیه السلام خواستم تا همسر رو راضی کنن و در عین ناباوری همسر راضی شدن.
در همین حین متوجه شدم، همسر بیمار هستن دکتر گفتن شاید مشکل جدی باشه با خودم گفتم من به زور پسر خواستم خدایا ببخش به خودم قول دادم اگه جواب آزمایش همسر منفی بیاد بدون هیچ رژیم و.... اقدام کنم هرچه خداوند برامون بخوان.
امشب که پیش دکتر رفتیم گفتن الحمدلله مشکلی نیست آنقدر خوشحال هستم که حد نداره از شما میخوام برامون دعا کنید تا هرچه زودتر ما صاحب فرزند چهارم بشیم و سربازی به سربازهای آقا اضافه بشه انشالله 🙏
برکت زندگی ما فرزندانمون هستن یکی با رزق مادی، یکی با رزق معنوی...
پسرم بسیار مهربونه، همیشه کمک حال پدرش بیشتر مسئولیت خانواده به دوش ایشون گاهی با خنده میگه مامان وقتی من ازدواج کنم شما چیکار میکنید، منم میگم هی زنگ میزنم باید بیای 😂😂
دعا کنید عاقب بخیر بشیم و انشالله نسل شیعه روز به روز زیاد بشه 🙏🙏
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#ارسالی_مخاطبین
👌«همدم امروز ، یاور فردا»
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ در خدمت پدر و مادر....
خدمت به پدر و مادر، در زندگی حاج قاسم پررنگ بود. حاج قاسم در روستای قنات ملک در رابُر کرمان به دنیا آمد؛ روستایی کوهستانی که بیشتر اهالیاش به دامداری مشغولاند.
از روستا تا کرمان، دو ساعت راه است.
حاجقاسمی که شاید یکدهم عمرش کنار خانوادهاش نبوده، حتی زمانیکه دائم در سوریه و لبنان و عراق بود، با همهی مشغله کاری که داشت، ماهی یک بار میرفت کرمان، و از آنجا خودش را به قنات ملک میرساند.
پنجشنبه گاهی با آخرین پرواز، یعنی یازدهونیم شب، از تهران به کرمان میرفت و جمعهشب یا با پرواز پنج صبح شنبه بر میگشت تا هفت صبح سر کارش باشد. رفتوآمد از کرمان به روستا، چهار ساعت زمان میبرد. سه ساعت هم پرواز به کرمان و تهران است. فقط هفت ساعت توی راه بود. همه این سختی را به جان میخرید تا به پدر و مادرش سر بزند.
آنجا هم که میرفت، در خدمت پدر و مادرش بود. پای پدر و مادرش را میبوسید. آنجا دیگر فرماندهی نیروی قدس نبود؛ خودش را غلام پدر و مادرش میدانست.
گاهی پدر و مادرش را به مشهد میبرد. آنجا هم در خدمت پدر و مادرش بود. آنها اواخر ویلچری بودند. اجازه نمیداد کسی پدر و مادرش را به حرم ببرد. یک بار ویلچر پدر یا مادرش را میبرد؛ برمیگشت ویلچر دوم را میبرد.
📚حاج قاسمی که من میشناسم
#سبک_زندگی_اسلامی
#خانواده_مستحکم
#نیکی_به_پدرومادر
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#پیام_مخاطبین
✅ بارداري در سن ۴۶ سالگی...
👈 حالا شما بگویید که برای سرافرازی ایران عزیز و عرض ارادت و تجدید پیمان با رهبر معظم انقلاب، حاضر به انجام چه کاری هستید؟
"دوتا کافی نیست" به مناسبت سومین سالگرد شهادت سردار شهید قاسم سلیمانی، "پویش مردمی جان فدا" را برگزار می کند.
شما می توانید آثار خود را در قالب یک پیام نوشتاری، شعر، عکس، کلیپ کوتاه، نقاشی، داستان کوتاه و ... به آیدی زیر ارسال کنید.
@dotakafinist
@dotakafinist
👈 به تعدادی از آثار برتر، جوایز ارزنده ای اهدا خواهد شد.
#جان_فدا
#ایران_قوی
#سالگرد_شهید_سلیمانی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_عالی
📌مقصود اغتشاشگران از آزادی، آغوش آزاد و رایگان بود.
#سبک_زندگی_غربی
#تزلزل_خانواده
#انقلاب_جنسی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۶۱۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۷۸م و دو خواهر و دو برادر دارم.
برادرام و خواهر بزرگم، متولد دههی شصت هستن، هر سه تاشون پشت هم، بعد تولد خواهرم و تبلیغات سوء فرزند آوری پدر مادرم دیگه تصمیمی برای بچهی چهارم نداشتن اما با بزرگتر شدن خواهرم و تنها بودنش بین برادرای بزرگترش، بیشتر حس نیاز به خواهر رو به مامان و بابام اعلام میکرد و با دل شکسته کوچکش برای داشتن یه خواهر دعا میکرد تا اینکه من با فاصله ۱۱ سال به جمع شون اضافه شدم. 😁
و از اون جایی که خدا منو خیلی دوست داشت و نمیخواست سختیهای خواهر بزرگترم رو تجربه کنم یه آبجی کوچک با فاصله سنی دوسال و سه ماه بهم داد که شد همبازی و انیس و مونس بچگیم😅
گذشت و گذشت خواهر بزرگم به سن ازدواج رسیده بود ولی هر خواستگاری به یک بهونه متأسفانه یه عیبی روی خواهر عزیز من میذاشت و میرفت.😢
شرایط ازدواج براش مهیا نمیشد و اون ادامه تحصیل داد، حالا تحصیل کرده بودنش هم شده بود عیب😤 یکی میگفت دخترتون لاغره، یکی میگفت سبزهس، یکی میگفت جوش صورتش زیاده، یکی دیگه تحصیلاتش زیاده😣
همهی این حرفها فقط باعث رنجش و دل شکستهی خواهر عزیزم میشد هیچ وقت گریههاش رو توی اتاق جوری که کسی نفهمه یادم نمیره😢
گذشت و من هم بزرگ شدم و هم قد و قیافهی خواهرم ،بعضا به شوخی بهش میگفتن نکنه خواهرت از تو زودتر ازدواج کنه، اونم میگفت فکر کردن بهش رو دوست نداره، منم دوست نداشتم که باعث رنجش و حسرت خواهرم بشم.
من توی دوران راهنمایی که بخاطر شرایط شغلی پدرم تهران بودیم، توی مدرسه میدیدم که بعضی از بچهها مدام از قرارهاشون با دوست پسراشون تعریف میکنن و خب منم به صورت غریزی حس میکردم چقدر جالب و هیجان انگیزه داشتن یه همراه
وقتی به اول دبیرستان رفتم، خبر ازدواج یه زوج جون ۱۷_۲۰ ساله رو شنیدم با خودم فکر میکردم چقدر جذابه با تمام وجودم، دوست داشتم چنین سرنوشتی داشته باشم ولی بخاطر خواهرم میترسیدم.
اون سال ما تازه ساکن شهر مقدس قم شده بودیم، من حرم حضرت معصومه میرفتم و برای خودم و خواهرم دعا می کردم و بعضی شبها نماز شب میخوندم و برای تسهیل ازدواج جوانها دعا میکردم همین طور برای اون پسری که قراره در آینده همسرم بشه🤪 با همین نیت
گذشت و تابستان سالی که من به پیشدانشگاهی میرفتم پدر و مادرم عازم سفر حج بودند و من و خواهر کوچکم به خانهی پدربزرگ و مادربزرگ مون رفتیم.
اون موقع هر دوتا داداشام متأهل بودن و هرکدوم سرخونه زندگیشون بودن، خواهرم بزرگمم خوابگاه دانشگاه شون بود و مشغول تحصیل در مقطع دکتری
اون یک ماه سفر حج مامان و بابام باعث شده بود من یک ماه در خانهی شهید پرور باشم هر روز با شور و شوق شاد کردن پدر و مادر شهید که دایی من بود از خواب بیدار میشدم، براشون چای و یا دمنوش آماده میکردم، دوست داشتم بهترین خاطره برای خودم و اون ها بمونه، با پدربزرگم که بزرگ محلشون بود به مسجد میرفتم، فقط نماز صبح رو بهم اجازه نمیدادن ولی همیشه همراه شون بودم.
خدابیامرز پدربزرگم بخاطر بیماری دیابت چشمانشون چیزی رو درست نمیدید، هر موقع جایی میرفتن که تنها بودن من همراهشون بودم، هر جمعه نماز جمعه و هر پنجشنبه باید به بهشت زهرا میرفتن سر مزار داییم و پدر و مادرشون و درگذشتگان...
من توی اون مدت همراهیشون میکردم و خیلی چیزا از دایی شهیدم خواستم، اون موقع از اول ذیالقعده تا دهم ذیالحجه رو چلهی دعای مشلول میخوندم برای تسهیل ازدواج جوانها، من ۱۸ سالم بود و اینقدر حس نیاز به ازدواج داشتم که چه برسه به جوانایی که نزدیک ۳۰ سالشونه، بعضی شبا هم کنار عکس بزرگ دایی شهیدم میخوندم و داییم رو واسطهی برآورده شدن حاجتم قرار میدادم.
اون تابستان نورانی من تموم شد و سال تحصیلی شروع شد و همون اول بسم الله معلمان محترم اتمام حجت کردن که کسی خواستگار راه نده، شما سال مهمی رو در پیش دارید و از این حرفا، برای من مهم نبود چون میدونستم که من یه سرنوشتی دارم مثل خواهرم اگه اون به ۳۰ سالگی رسیده، منم حتما مثل اون میشم.
مامانم بهم گفت آخر هفته میخواد برای خواهرم خواستگار بیاد با تمام وجودم خوشحال شدم ولی یه ترسی توی وجودم بود که نشه که بازم خواهرم برنجه🙁
این در حالی بود که اول هفته یه نفر به قصد من زنگ زده بود برای امر خیر ولی مامانم گفته بودن چند روز دیگه تماس بگیرن😅 و بعد هم برای خواستگاری خواهرم یه نفر دیگه زنگ زده بودن.
دو خانواده جدا از هم بعد از شب خواستگاری خواهرم، بعد از اقامه نماز جماعت خانوادگی، بابام بهم گفت میخوان بیان خواستگاری تو در عین ناباوری بغضم ترکید حالا گریه کن کی گریه نکن.
👈 ادامه در پست بعدی...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075