#پیام_مخاطبین
#سفر_اربعین
#قدردان_همسرم_هستم
سلام الان که این پیام رو براتون میفرستم من و پسر کوچولوم عمود 828 موکب صاحب الزمان هستیم.
آخرین باری که تونستم برم پیاده روی اربعین حدود ۴ سال پیش بود که بچه ها کوچیک بودن ولی خب هرچی بچه ها بزرگتر میشدن امکان رفتن به این سفر مهم برای من دورتر میشد، مخصوصا بخاطر سقط و حاملگی خيلي سریع بعدش امکان نبود که منم با خانواده برم اربعین و هر سال تنها با بچه ها می موندم.
ولی امسال همسر مهربانم از خودگذشتگی بزرگی کرد و گفتن که این چند روز از دوتا فرزند دیگرم که ۶ ساله و ۵ ساله هستند، نگهداری میکنن تا من و پسر کوچولو مون بیاییم پیاده روی اربعین و من واقعا بخاطر این لطف و محبتشون ازشون ممنون هستم...
مخاطب حرفم پدرها هستن، درسته که تربیت و پرورش فرزندان بیشتر به مادر مربوط میشه ولی پدرها هم میتونن با همراهی کردن همسرشون، شرایط رو برای مادرها بهتر بکنن و هم خودشون در ثوابش شریک باشن.
اینم بگم که بعضی از دوستان همسرم که متوجه شدن ایشون امسال بخاطر من نرفتن اربعین، خیلی تعجب کردن و البته در کنارش مسخره هم کرده بودن که مونده خونه مثل زنها بچه داری بکنه و...
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#پیام_مخاطبین
من یک مادرم
مادر فرزندانی که با آمدن هر کدامشان قلبم مملوء از عشق و محبت شد ...
گاهی به دنیای مادرانه و حسرت های شیرینش فکر می کنم ...
به خصوص که این روزها ، حال و هوای همه ی عُشّاق ، معطّر شده به عطری دل انگیز، همه در تکاپوی گذرنامه و کوله پشتی و بستن بار سفر...
من نیز مانند همه ی عشّاق ، مشتاق سفرم.❤️
اما وقتی به خودم، به فرزندانم و توانشان نگاه میکنم!
به شرایط سفر و نظرات و خاطرات پدرشان فکر میکنم!
میگویم هنوز نوبت من نرسیده💔
خیلی های دیگر شاید شرایطشان ، شاید با فرزندان بیشتر و حتّی کوچکتر ، با رفتن جور باشد ! اما شرایط همه یکسان نیست...
برای من چند سالی هست بساط دوگانه ی حسرتِ رفتن و شوق مادرانه گشوده شده❣
خودم نمیتوانم بروم ،،، اما...
پدرشان را هر سال با اشک چشمانم و با شوقی همراه با حسرت نه با تلخی بلکه با بدرقه ای شیرین ، راهی می کنم ...
و سفارش اکید که :
شما نماینده ی ما هستید برای عرض ارادت خاص به محضر مولا امیرالمومنین علیه السّلام❤️
و نماینده ی ما هستید برای قدم نهادن در جاده ی منتهی به ارباب، برای رساندن سلام ویژه ی مان به ایشان❤️
🌹دلم به نگاه رضایت ارباب خوش است که کودکانم را نگهداری کنم ، تا نماینده ی مان با خیالی آسوده به پابوسی ایشان برود.
🌹دلم به نگاه مادرانه ی مادر بزرگوارشان خوش است ؛ که این صبوری و تحملِ فراق فرزندشان ، اجر مادری ام را زیادتر خواهد کرد ان شاءالله.
این روزها شاید دلم خیلی چیزها را بخواهد . مثل همین زیارت که چند سالی است محروم شدم
امّا میدانم روزی خواهد رسید که فرزندانم بزرگ میشوند و میتوانم به علاقه مندی ها و حسرتهای امروزم برسم
ولی این را فراموش نمیکنم که من خودم آنها را از خدا خواستم و صد البته که روح لطیف آنها را با تلخ کامی خودم برای جا ماندن از زیارت خدشه دار نکنم.
چه بسا مادری جامانده که به فرزندش در این روزها محبت بورزد، بیشتر به چشم ارباب بیاید❤️ .
🌹پس با رضایت عمیق قلبی و حسرتی نه از سر گلایه مندی ؛ بلکه از سر محبّت به ارباب ، در کنار فرزندانم به تصاویر زوّار پیاده چشم میدوزم و اشک میریزم تا آنها در آرامش ، شوق زیارت و محبت ارباب را در دل بپرورند.
به امید قدکشیدن فرزندانم در این راه🌹
و به امید سلامتی و عاقبت بخیری تمام زوّار🌹
و تمام جاماندگان 🌹
علی الخصوص مادران فداکار❤️
#مادری
#سفر_اربعین
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#معرفی_کتاب
✅ آداب مهمانی، دستنوشته های پیاده روی اربعین ١٣٩٧
✍ نویسنده: احمد رضا اخوت
#سفر_اربعین
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
✅ نکات ویژه سفر اربعین
۱_به جز گذر نامه هیچ مدرک دیگر همراه خود نبرید. از بقیه مدارک یا کپی همراه داشته باشید یا عکس در گوشی موبایل
۲_از بردن وسایل گران قیمت مثل زیورآلات لپتاپ و.. خودداری کنید.
۳_حتما کفش مناسب همراه داشته باشید با کفی نرم و راحت .میتوانید زیر پا مقداری پنبه قرار دهید از زدن تاول جلوگیری کند
۴_دارو و پماد برای برخی مشکلات جسمی همراه داشته باشید(یبوست، عرق سوزی، گرمازدگی و...
۵_با مردم عراق محترمانه رفتار کنید اگر غذایی را دوست ندارید اصلا نگیرید ولی اگر بگیرید و استفاده نکنید ناراحت می شوند.
۶_بحث سیاسی نکنید. شیعه در عراق متاسفانه حزب ها و گروه های مختلفی دارد و متشتت است پس به اختلافات دامن نزنید.
۷_زیارت ابومهدی المهندس و شهید محمد باقر صدر را در وادی السلام فراموش نکنید.
۸_شب ها موقع خواب در موکب ها حتما مواظب تلفن همراه خود باشید. سال های قبل تعداد سرقت موبایل قابل توجه بود.
۹_به اندازه کافی پول ایرانی و عراقی همراه داشته باشید همه پول ها یک جا و نزد یک نفر قرار ندهید تا حین سرقت احتمالی کمتر متضرر شوید.
۱۰_برای جلوگیری از گرمازدگی مقدار کافی مایعات مصرف کنید.
۱۱_در شلوغی ها مراقب کودکان بزرگسالان و..باشید.
۱۲_هدایایی هرچند کوچک برای کودکان عراقی همراه داشته باشید.
۱۳_کوله خود را سنگین نکنید، برخی از وسایل مثل شامپو وسایل دوخت و دوز و دارو را اگر یک نفر در جمع داشته باشد کفایت میکند.
۱۴_سلام و احوال پرسی به زبان عربی عراقی را بلد باشید و اظهار لطف مردم عراق را بی پاسخ نگذارید.
#سفر_اربعین
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
#تجربه_من ۹۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سفر_اربعین
#قسمت_اول
من متولد سال ۷۷ هستم. آبان ۱۴۰۰ عقد کردم با همسرم و تیر ۱۴۰۱ عروسی گرفتیم. الحمدالله که همسر بسیار مهربون و آقایی دارم. البته اختلافاتی بین ما هست همیشه اما خداروشکر همیشه ختم بخیر شدن و من وجود ایشون رو تو زندگیم لطف خدا میدونم.
با اینکه خانواده ام زیاد موافق زود بچه دار شدن ما نبودن اما همسرم اصرار بر زود بچه دار شدن داشتن و معتقدند هرچه خدا مصلحت میدونه برامون، همون خواهد شد. منم قبول کردم. هرچند خیلی دختر مطیعی نیستم😜 اما در قبال حرف هایی که منطقیه و امر خداست کوتاه میام.
آذر ماه سال ۱۴۰۱ باردار شدم، از ماه فروردین که ماه چهارمم میشد؛ متوجه شدم که باید سرکلاژ بشم و احتمال زایمان زودرس زیادی داشتم. اما به لطف پزشک خوبم سرکلاژ نشدم و اتفاقی هم نیفتاد برام.
البته از سر کارم استعلاجی گرفتم و تو خونه غیر از غذا درست کردن، سعی میکردم کار دیگه ای انجام ندم و همسرم همراه بودن. خیلی وقتا خونه نامرتب بود و ایشون خودشون مرتب میکردن و گاها که نمیشد میگفت اشکال نداره.
همسرم می گفتن من تو رو میشناسم و میدونم از یکجا نشستن و مدام دراز بودن بدت میاد و بیشتر خسته میشی از استراحت زیادی. پس اگر همینه پاشو کم کم کارای سبکت رو بکن و درست هم میگفتن.
خلاصه که گذشت و گذشت و ما هر هفته بیمارستان بودیم و سونو میدادم تا هفته های ۳۶ که اواخر مرداد بود و دکتر گفتن دیگ از اینجا به بعد امنه و زایمانم کنی هیچ مشکلی نیست.
همونجا، هم من، هم همسرم تو تب و تاب اربعین بودیم و من همش غم داشتم. غم بزرگ رو دلم سنگینی میکرد که اربعین امسال جا میمونم. دکتر هم منعم کرد از اربعین رفتن. سال قبلش با همسرم رفته بودم و زیباترین خاطراتمون تو اون اربعین بود.
شب و روز نداشتم و به همسرم میگفتم منم میام کربلا. ایشون قرار بود با پدرشون برن و زود برگردن اما همش دوهفته موند بود به اربعین و واقعا بی قرار بودم. همسرمم داغونتر از من. دلش نمیومد بدون من بره، از طرفی من هرشب گریه میکردم میگفتم تو رو خدا منم ببر.
این بنده خدا هم میگفت زن مومنم، من زن نه ماه باردارم رو کجا ببرم! تو اون شلوغی. تو همینجورش احتمال زایمان زودرس داشتی، دوتا پله بالا میرفتی و میومدی خونه تا شب میفتادی، چی میگی؟؟؟ خدا و ائمه هم راضی نیستن با این شرایط، اگه اونجا دردت بگیره من چیکار کنم؟
میگفتم اشکال نداره مگه این همه زن عرب اونجا زایمان میکنن چی شده؟ منم مثل اونا.
همسرم میگفت تا همین ده روز پیش، می گفتی بریم بیمارستان خصوصی که خیالم راحت باشه. الان میگی اینجور...
خدا منو ببخشه. چقدر استرس دادم بهش اون روزا،همسرمم دیونه شده بود. یه روز میگفت باشه میریم باهم، فرداش میگفت نمیشه...
من کوله هامون بستم. گفتم یا امام حسین من همه چیمونو آماده کردم، ما رو با هم بطلب..
یک هفته گذشت و قرار بود هشتم راه بیوفتن که هی عقب افتاد بدلیل مریض شدن پدرشون...
این وسط مادر همسرمم قرار شد بخاطر من بمونن ایران و مراقب من باشن که اگر چیزی شد ایشون منو ببرن بیمارستان و بعد خوانوادم خبر کنن که از شهرستان بیان و مادرشوهرمم حسابی دلش اونجا بود.
دوشب به حرکت مادرشوهرم زنگم زد دیدم حسابی دوست داره بره کربلا و بخاطر اصرار همسرم قرار بمونن. یعنی همسرم رفته خونه مادرش و به پای مادرش افتاده بود که خواهش میکنم شما بمون پیش خانومم تا منو بابا بریم. دیگه مادرشوهرم طفلی این صحنه رو میبینه راضی میشه...
دیگ به مادرشوهرم گفتم مامان اگر منو شما باهم باشیم و هردو بگیم باید مارو هم ببرین، قبول میکنن و ماهم میریم. طفلی کپ کرده بود، گفت چی میگی؟ تورو کجا ببریم؟ کلی باهاش حرف زدم دلش نرم شد گفت ببین اگر قسمت باشه و بطلبن میریم وگرنه همینحا میریم پیاده روی شاه عبدل العظیم حسنی...گفتم باشه.
فرداشبش رفتیم خونه پدرشوهرم تا همسرم از مادرشون خداحافظی کنن. همونجا به مادرشوهر گفتم تو رو خدا بیا بگو ما هم میایم. مادرشوهرمم به همسرم گفت، اگر تو راضی باشی ما هم بیایم. همسرم سر تکون داد و رفت تو اتاق پیش پدرش و پدرشوهرمم که تا اون لحظه مخالف بود به همسرم میگه وقتی انقدر خانومت اصرار داره ببریمشون دیگه.
همسرم اومد و گفت میرم بیرون کار دارم و زود میام. نگو آقا رفته با مادرم تماس گرفته بعد بیست دقیقه ایشون تماس گرفتن و گفتن همسرت میگه میخوای بری و.. جدی میگه؟ گفتم اره مامان، مادرشوهرم دارم راضی میکنم، اگر میای توام بیا. اینجوری قطعی همسرم راضی میشه. گفت نه من نمتونم بیام. اما من به همسرتم گفتم اگر امام حسین بطلبه به حرف من نیست و راهی میشه. هرچند ته دلم رضایت ندارم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سفر_اربعین
#قسمت_دوم
اومدیم خونه و گفتم ای شیطون رفتی به مامانم زنگ زدی که نظرم برگردونه؟ خندید گفت نه زنگ زدم نظرش بدونم و بهش خبر بدم که میخوام خانومو با مامان و بابا ببرم کربلا.
وای من انقدررر خوش حال بودم که حد نداشت. مادرشوهرمم کلی ذوق کرد اما بازم استرس داشت.
پاسپورتای همه مون آماده بود، تا فردا صبحش ارز جور کردیم و راهی شدیم. انقدر آروم تو مسیر حرکت میکرد همسرم و انقدر توقف داشتیم که حدود ۲ نصف شب رسیدیم مرز... تا از رد شدن از گیت ها دلم هزار راه رفت .چون اون همه ساعت تو مسیر بودن حسابی اذیم کرده بود. مسیر طولانی گیت های روهم که میدونید دیگههههه. همونجا با خودم میگفتم من قطعا تو راه نرسیده به نجف زایمان میکنم. انقدر که خسته بودم و درد داشتم اما چیزی نمیگفتم.
خلاصه یه ماشین خوب دربست گرفتیم برا نحف و فردا صبحش ساعتای ۹ بود رسیدیم نجف و اونجا همگاری گرفتیم و رفتیم یه حسینیه که آدرس داده بودن.
باورررم نمیشد که تو نجفم. نمیدونم واقعا په حس خاصی بود، مدام با فرزند تو دلم حرف میزدم و میگفتم اینکه من اینجام بخاطر وجود نازنین تو هستش..
خلاصه تا عصر استراحت کردیم و تصميم گرفتیم نماز مغرب بریم حرم. می گفتن حرم خیلی شلوغه اما همسرم می گفت حیفه تا اینجا اومدی حرم نیای. بنده خدا ۳تا کوله رو دوشش بود البته مواقعی که گاری نمیگرفتیم. کوله من و خودش و مادرش. میگفت من نذر کردم که کوله هاتون حمل کنم. خیلی ۳تا کوله سنگین بودن😭 و دلم کباب بود براش اما هم من تو اون شرایط بودم هم مادر همسرم مریض. پدرشوهرمم که سرما خورده بود اما نمیذاشت کوله اش پسرش بگیره.
رسیدیم حرم و نماز خوندیم و شب موندیم صحن حضرت زهرا س. صحن جضرت زهرا س محشر بود. انگار گنبد تو بغلته. کلی باهاشون حرف زدم و تشکر کردم. حضرت علی ع همیشه در حق من پدری کرده. ۳ ساله بودم از پدرم رو از دست دادم. ایشون واقعا پدرم هستن و خیلی جاها دستم رو گرفتن...
اما امان از دل سیاه شیطون که اون شب باعث شد خستگی شدید به همسرم غلبه کنه و رفتم پایین آسانسورها که کوله ام رو ازش بگیرم.که یکهو با من دعوا کرد سر مساله ای که من مقصر نبودم واقعا. اصلا از همسرم بعید بود تو حرم آقا اونجور با من حرف بزنه. خیلی دلم شکست و خیلی داغون حالم بد شد از رفتار همسرم. حالا بنده خدا بعدش هرچی زنگ میزنه به من که عذرخواهی کنه، گوشیم آنتن نمیده ...
اون شب فشار عصبی و استرس شدیدی بهم وارد شد و خستگی مسیر هنوز تو تنم بود و نشد بود از صبح که نجف بودیم درست استراحت کنم. این دو عامل مهم باعث شد کیسه آبم نشت کنه و مادرشوهرم که دید حالم خرابه، پیام داد به همسرم که به چه حقی با این دختر اینجور کردی که انقدر حالش خراب و...
دیگه نماز صبح خوندم و به مادرشوهرم گفتم مامان فکر کنم کیسه آبم پاره شده. لطفا به خادمای اینجا بگو که اورژانس خبر کنن. من مطمئنم امروز زایمان میکنم.
اون طفلی ترسید بود و هی میگفت وای من جواب بقیه رو چی بدم. نمیگن زن بی عقل چرا اینو بردی با بچه تو شکم. گفتم مامان استرس نده به من، حالم خوب نیست. حرف بقیه مگ مهمه؟
دیگ هلال احمر حرم که عرب بود ۵ صبح من با ویلچر برد درمانگاه هلال احمر حرم که همون نزدیک بود. نیروها ایرانی بودن همه، دکتری ک منو ویزیت کرد؛ از دکترای بود که میشناختمش و اسمش رو شنید بودم تو ایران تو همون بیمارستان بود که قرار بود برم برا زایمان اونجا...
دیگه کلی دعوام کرد و منم عصبی که من الان تو شرایط نرمال نیستم، شما حق نداری تو این شرایط به من خرده بگیری، بجای اینکه به من آرامش بدین.
دیگ منو ارجاع دادن بیمارستان امام علی نجف، بسیار تمیز و مرتب بود و کارکنان اونجا ۸۰ درصد ایرانی بودن. همه پرستارا و ماماها ماه بودن. انگار فرشته هایی بودن که حضرت علی ع فرستاده بود بالا سرم، انقدر بهم آرامش میدادن. تا روز آخر بستری بودنم اونجا مثل پروانه دورم می چرخیدن.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۹۰۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#سفر_اربعین
#قسمت_سوم
۸ صبح بستری شدم و رفتم تو بلوک زایمان و پزشکم که از خرم آباد بودن اومدن و ساعتای ۱۲ دردهای شدیدم شروع شد و ساعتای ۱و۴۰ دقیقه ظهر به وقت عراق زایمان کردم و فرشته کوچولوی من ۱۳ شهریور، دو روز مونده به اربعین تو نجف بدنیا اومد.علی آقای نازم اومد تو بغلم و الان شده آرامشم.❤
بودن تو اونجا سراسر معجزه شد برامون. تا لحظات نزدیک زایمان همسرم و مادرشون مدام پیشم بودن و آرومم میکردن. برام قرآن میخوندن...
البته سر بحث شب قبلش دلم گرفت بود از همسرم، حتی تا بعد زایمانم فراموشم نشد تا اینکه همسرم بعدا حسابی عذرخواهی کردن و ...از دلم در اومد.
رییس بیمارستان ایرانی بودن و حساااابی با ما راه اومدن و هوامون داشتن. من یه هفته بیمارستان بودم، چون نوزادمم زردی داشت و خیلی با ما راه اومدن. حتی جای خواب و غذای همسرم و پدرشوهرمم با خود بیمارستان بود. یجاهایی همسرم دینار کم آورد بود که میگفت عملا خدا یاری کرد که مشکل مالیش همون لحظه حل میشه در عین ناباوری...
میخوام بگم چققققدرررر این خانواده پر عشق و محبتن نسبت به زائراشون. اول خدا و بعد ائمه دستمون گرفتن حسابی.
من الان میبینم چه ریسکی کردم و گاهی میگم با کدوم عقل اینکار کردم و رفتم اما بعدش به خودم میام سریع و میبینم اصلا دست من نبود رفتنم و کار خودشون بود همه چیز. چون عملا غیرممکن بود.
ما روز ۷ ام از بیمارستان مرخص شدیم و اول رفتیم زیارت امیرالمومنین ع. سجده شکر بجا آوردیم و بعد راهی کربلا شدیم. شب دوساعته زیارت کردیم و بعد راهی مرز شدیم و ... و دو روزی تو راه بودیم و بخاطر شرایط من و بچه...
البته رسیدم تهران از فرداش راهی بیمارستان شدیم چون زردی پسرم رفت رو ۲۴، اما خداروشکر دو روزه اومد رو ۷ مرخص شد.
الان پسرم پنج ماهه است و وقتی میخنده دلم ضعف میره براش. همش به همسرم میگم اگر بهشت بغل این بچه نیست پس کجاس؟ اگر بوی تن علی بوی بهشت نیست پس چیییه؟
با اینکه زایمان سختی داشتم و اون لحظه میگفتم دیگه بچه نمیخوام. اما هنوز چند ماهی نگذشته و دلم نی نی بعدی رو میخواد🙈🙈
ایشالا بطلبه آقا اربعین سال دیگه بریم زیارتشون باز...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ سوالات شما...
لطفا تجارب شخصی خود را در زمینه سوالات مطرح شده با ما به اشتراک بگذارید👇
🆔@dotakafinist3
🆔@dotakafinist3
#سنگ_کلیه
#سفر_اربعین
#معرفی_پزشک
#پیسی
#وزن_گیری_کودک
#حسادت_بین_فرزندان
#اوتیسم
#بیش_فعالی
#استرس_و_بارداری
#زایمان_زودرس
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#سوال_مخاطبین
✅ پاسخ سوالات شما...
#دیابت_بارداری
#معرفی_پزشک
#شیراز
#سنگ_کیسه_صفرا
#ترک_وسواس
#زایمان_زودرس
#سازش_بین_فرزندان
#سفر_اربعین
#استرس_و_بارداری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075