eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
❣ 🌸🍃مهديا ،هرطرفی در طلبت رو کردم ،هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم 🌸🍃آفتابا! به سر شيعه دلخسته بتاب ،تا نگويند که بيهوده هياهو کردم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌🌹تعجیل در فرج صلوات🌹 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌸| 💕| خدایا به داده هایت که نعمت است به نداده هایت که حکمت است و به گرفته هایت که علت است تو را شکر و سپاس می گویم...🌿☁️♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•|ولآتحزن اِن‌َّالله‌مـعنــٰا|• -غمگین ‌نشو‌‌من‌کنارتمـ..:) ✾͜͡🌱• رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 🦋 | 🌸 | ✨ | 💕 گآهے خدآ ࢪآ صدآ بزن .. بےآنڪھ بخوآهے از او گلھ ڪنے .. بےآنڪھ بگوٻے چࢪآ .. و بےآنڪھ ندآشٺن‌‌هآ و نبودن‌هآ رآ بھ او نسبٺ بدهے .. گآهے خدآ ࢪآ بھ خآطࢪ خدآ بودَنَش صدآ بزن ..🕊 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
••📱•• خاکی‌که‌خونت‌ریخت‌برآن‌میتوان‌خورد درمذهبی‌که‌خاک‌وخون‌خوردن‌حـرام‌است ♥️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت474 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مهدی اومد کنار عامر خان صندلی بیرون کشید نشست با حرص و عصبانیت خیلی زیادی بشقابی برداشت و برای خودش چندتا کف گیر برنج ریخت _برنامه ات .. چی بوده احسان؟ مامان عصبی و کنترل شده حرف میزد معلوم بود جلوی خودشو گرفته تا داد و بیداد راه نندازه منکه میدونستم برنامه و نقشه ی احسان و مهدی و ایلزاد این بوده که ارث و میراث رو بکشن بالا بعدش هممون به خیر و سلامت ولی خوب پیش نرفته؛ هرچند اشتباه کردن ولی بهرحال گذشته و نقشون نگرفته الان که احسان میدونه ایلزاد زده زیر همه چی و نامردی کرده چرا اصرار داره من باهاش ازدواج کنم اونکه الان یه صیغه ی ساده رو نمیبخشه، چجوری میخواد طلاق منو ازش بگیره _هرچی بوده که خراب شده مامان نبش قبر دوست دارید شبیه برادرزادتون؟ _برادرزاده اش حرف بیربطی زد؟ احسان هم شبیه مهدی عصبی براق شد تو صورتش _اصلا تو چیکاره ای این وسط؟ ته پیازی یا سر پیاز؟؟ _احسان حرمت نگهدار _حرمت چیو‌ نگهدارم مامان مهری؟ _بزرگتری _بزرگتر کم عقل نخواستیم قاشقشو پرت کرد وسط بشقاب و بلند شد مهدی ناراحت بود قلبم داشت از وسط سینه ام میزد بیرون وقتی میدیدم به خاطر من طعنه میخوره _راست میگه خب مامان مهری من این وسط چیکاره ام؟ الانکه خرش از پل گذشته مهدی شده تف سربالا _کدوم خرم از پل گذشته؟ با دست اشاره کرد سمت من _اینکه به لطف تو لگد زد زیر همه چیو رفت _چرا از من مایه میذارید مگه من ادم نیستم حق تصمیم گیری ندارم؟ عامر خان بالاخره سکوتش رو شکست _به عنوان بزرگترتون میگم، این بحث رو تمومش کنید وگرنه با همتون برخورد میکنم احسان دریده تر از این حرفا بود در برابر مال و منالی که معلوم نبود چقدر سهمشه که داشت این چنین جوانمردی رو زیر پا میذاشت _البته به جز من عامرخان اون روی غیرتی بودنشو نشون داد و داد زد _بعلاوه ی تو اقا احسان تمومش کن احسان اخمی کرد و جواب نداد مامان آروم آروم اشکاشو پاک میکرد _نمیدونم به درگاه خدا چه اشتباهی کردم که اینجوری ازم انتقام میگیره _این چه حرفیه ملیحه اینا بچه ان نادونن تو باید مدیریت کنی حل میشه مامان از روی صندلی بلند شد _خون جمشید تو رگ این دوتاست هیچوقت ادم نمیشن بغض کردم دیگه اشتها نداشتم بدون هیچ حرفی بلند شدم رفتم بیرون وسط حیاط تو آلاچیق دومی نشستم زل زدم به دیوار رو به روم گناه من چی بود که مامان این جوری تحقیرم کرد بین اون ادما که همشون به چشم بد منو احسانو میدیدن 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🎾هیچ پولے،هیچ ثروٺے،معادل یڪ انسان نمےشود. 🔖 نہ هیچ مهریہ‌اے،مےٺواند قیمٺ سر انگشٺ یڪ زن مسلمان باشد 💳 و نہ هیچ درآمدے براے یڪ مرد یا زن مےٺواند معادل با شخصیٺ او باشد. ❤️ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
| 💙 | 🌸 | 🎈 | ✨ وَ اللہ يَعلَمُ مَا فِي قُلُوبِكُم .. از آنچہ دࢪ قلب شمآ مےگذࢪد؛ آگآھ اسٺ ..🌱 ﴿ سورھٔ احزآب / آيہ⁵¹ ﴾ 〖 〗 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت475 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چند روز از این ماجرا گذشته بود ولی از ایلزاد و اعتراضهای جمشید خان خبری نبود مامان میگفت میدونن کاسه ای زیر نیم کاسه دارن برای همین چیزی نمیگن ولی با بخت شومی که من از خودم خبر داشتم بعید بود مامان دستشو گذاشت پشت دستم با آرامش گفت _دلتو بسپار دست مادرت، بمب نمیتونه تورو جا به جا کنه تا آخر عمرت بمون ور دل خودم لبخند زدم _دختر ترشیده دوست دارین؟ _اگه الهه ام باشه آره دوست دارم _مامان از احسان ناراحتین؟ _تا قیوم قیومت ناراحتم _من نیستم _ناراحت نیستی که آینده و زندگی تورو تاخت میزنه با پول؟ _بهش حق میدم چشماش از تعجب گشاد شد _چی میگی الهه _راست میگم مامان مگه منو احسان تو زندگی خیری دیدیم که حالا بخواد بخاطر من، از مال و منال و یه زندگی خوب برای اینده ی خودش و بچه هاش بگذره _خیرِ ندیدتون فقط از طرف باباتون بوده منکه کم نذاشتم پدربزرگ خان که کم نذاشته یعنی جبران وجودِ اون بی وجود نشد؟ دست انداختم دور شونه اش سرمو چسبوندم به سرش منظره ی زیبایی از درختهای وسط حیاط عمارت رو نگاه کردم _وجود شما برای من جبران همه نداشته هام بوده مامانی چندبار پشت سر هم زنگ عمارتو زدن _حتما عقیله اومده رفته بود وسایل نذری بخره _کدوم نذری مامان _قربونش برم ولادت آقام امام زمان شله زرد داریم لبخندی زدم و با نگاهم مامانو بدرقه کردم تا رسید جلوی در باز کرد چند ثانیه حرفی نزد حتما عقیله خانم نبود که نمیومد داخل محض اطمینان، شالمو روی سرم مرتب کردم و از جا بلند شدم _کی دعوتتون کرده؟ صدای شخص پشت در رو نمیشنیدم _لازم نکرده رفتم جلوتر بلکه بفهمم مامان داره با کی انقدر بد حرف میزنه _مامان کیه؟ سرشو اوورد داخل با عصبانیت گفت _هیچکی برو تو نیا اینجا _زن عمو اجازه بدین من الهه رو ببینم _من زن عموی تو نیستم الهه هم تمایلی نداره تورو ببینه _باشه هرچی شما میگین درسته خواهش میکنم اجازه بدین _اگه هرچی من میگم درسته، پس راهتو بکش برو رفتم جلوتر پشت سر مامان قرار گرفتم ایلزاد رو دیدم که با تیپ سراسر مشکی کلافه و عصبی عینک آفتابیش رو تو دستش میچرخوند _زن عمو ... حرفش تموم نشده بود که نگاهش افتاد به من _سلام بیا بیرون کارت دارم مامان برگشت سمتم _مگه نگفتم نیا بی توجه به مامان رو به ایلزاد گفتم _چی کار داری؟ _برو تو الهه _بیا بیرون اینجا نمیشه مامان برگشت سمت ایلزاد _گفتم الهه با تو کاری نداره 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
📌 🔻وقتی پر کاهی به چشمتان میرود 🔻سریعا آنرا بیرون می آورید 🔺وقتی عادت بدی وارد روحتان میشود 🔺میگویید سال بعد درمانش میکنم! ⚠️چرا باید به روحی که قبل از تولد و بعد از مرگ هم باهامونه، اینقدر بی توجه باشیم؟!! ☑️حواست به روحی که صد برابر مهمتر از بدنه باشه رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•♥️🍃• •° یکی از فضائل ماه رجب این است که ماه امیرالمومنین است! این ماه... هم شهرالله است؛ و هم شهر امیرالمؤمنین! خروجی این ماه... باید محبت بیشتر به امیرالمومنین باشد! 📝°| آیت اللہ میر باقری 🌱 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
صبر...!♡'🌱 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
❪🎈✨❫ عَلے‌اڪـبرِ♡ امامـ رِضا|🌙 ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ 📱📷°• رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت476 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) ایلزاد عصبی غرید _زن عمو ... میگم کارش دارم _غلط کردی باهاش کاری داشته باشی اصولا تو با همه دخترا کار داری _زن عمو _زهر مارو زن عمو من زن عموی تو نیستم _میخوام همینو براش توضیح بدم _رفتی چهار روز فکر کردی چه دروغی سر هم کنی حالا اومدی میگی میخوام همینو توضیح بدم؟ دستی کشید تو موهای جلوی سرش با کلافگی جواب داد _شما اجازه بدین من حرف بزنم اگه قابل قبول نبود بیرونم کنید اخه این رفتار که مناسب نیست شما از قبل سر منم بریدین عقیله خانم با سبد خرید سر رسید انگار ماجرا رو تماشا کرده بود _ملیحه بهش اجازه بده حرفشو بزنه _چرا طرفداری پسر ناصرو میکنی عقیله این از دودمان هموناست هرچقدرم خوب باشه دختر من تو دستش خوشبخت نمیشه _ملیحه خانم این حرف برازنده ی شما نیست ناراحتی ایلزاد دستای مامانو از روی چارچوب در شل کرد _کنار نادر مار خوردم افعی شدم ایلزاد خان این حرف ازم انتظار میره عقیله در کنار مامان رد شد با نگاهش از ایلزاد خواست بیا تو حیاط مامان با دستایی که دو طرف بدنش آویزون شده بود از کنارمون رد شد و رفت سمت اندرونی _من واسطه شدم بیای داخل رو سیاهیش نمونه برام ایلزاد محکم نفسشو داد بیرون سرشو تکون داد _خیلی ممنونم عقیله خانم هم رفت و تنهامون گذاشت تکیه زدم به در ایستادم ایلزاد رو به روم قرار گرفت دلم نمیخواست نگاهش کنم خواست با انگشت چونه ام رو بگیره بیاره بالا مانع شدم _تو اهل زود قضاوت کردن بودی الهه خانم؟ _من اهل به زبون اووردن هرچیزیم که میبینم _چی دیدی؟ _عکس تو رو صفحه ی اون دختره و نگاهش بیقرارش این یعنی چی؟ _یعنی سارگل از من خوشش میاد _اونوقت تو چی؟ _من مگه یه بار برای شما توضیح نداده بودم؟ _دادی که دادی مگه قبول کردم ازت؟ _نکردی؟ سرمو آووردم بالا مستقیم زل زدم تو چشماش _نه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
‹🌥🌱› عالم‌بـراۍ‌وصف‌او‌دارد‌هـزار‌آیاټ هرگـز‌نمیگردد‌ دلـم‌دور‌از‌حـسن‌هیہاټ . روز‌حسـن،روز‌دوشنبہ‌،ذڪر‌ما‌اینست یارب‌بہ‌حـق‌مجتبۍ‌یا‌قاضۍ‌الحاجاټــــ💚 . 🌱 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
°ولادت امام جواد💕🎉° - [ @ashganehzinbevn ].mp3
4.84M
🦋 . . حسین طاهرے . . وَلیعهد اومد براےِ ایــران ! جونم قربونِ گل پسرِ سُلطان🥰 🤩🎈 | |جواد‌الائمهـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🌸"روی خوش زندگی"همین است... 🍃همین‌ که 🌸کسی باشد عصر را بخیرکند. 🍃کسی باشد 🌸که تودرکنارش 🍃قدرنفس‌هایت 🌸و زنده بودنت را بدانی. 🌸🍃عصرتون بخیر و شادی🌸🍃
‌ ‌‌‌‌•﷽•‌ [🌸بر شادۍ پیغمبر و زهرا صلوات‌ ‌بر آینه‌ۍ علۍ اعلۍ صلوات‌ ‌هم مولد اصغر است و هم روز جواد‌ ‌بر ڪرب‌وبلا و طوس یڪجا صلوات♥️] ‌ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت477 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) شوکه شد از جوابم چشماش بی حرکت موند و لبهاش بی هدف تکون میخوردن زل زده بودم تو چشماش و قصد کوتاه اومدن نداشتم دستی کشید وسط موهاش و چند قدم ازم دور شد دوباره برگشت انگشت تهدیدشو آوورد بالا پر از حرص گفت _به جهنم که باورت نشده انقدر تو همین حالت بمون تا موهات بشه رنگ دندونات تفی انداخت جلوی پام و از در رفت بیرون چنان درو کوبید که تا چند ثانیه قلبم میکوبید به در و دیوار سینه ام حرف آخرش یعنی اینکه قرار نیست بیخیال ادامه ی این صیغه ی کوفتی بشه و من باید تا اخر عمرم اسیر و در به درش بمونم چندتا تقه به در عمارت خورد از ترس اینکه ایلزاد برگشته باشه، ساکت و بیصدا ایستادم و واکنشی نشون ندادم دوباره در زد شک کردم اگه ایلزاد بود انقدر آروم نبود _الهه پشت دری؟ مهدی بود نفسمو با صدا ازاد کردم و درو آروم باز کردم _چی میگفت؟ _کی؟ _این پسره اصلا چرا راهش دادین؟ حوصله ی جواب دادن نداشتم پشت کردم بهش و راه افتادم سمت ساختمون دوست داشتم پناه ببرم به تنهاییهام _با توام میگم چی میگفت؟ با عصبانیت برگشتم سمتش _گفت به جهنم که چی فکر میکنی گفت انقدر بمون تا موهاتم بشه رنگ دندونات احساس کردم لبخند آروم و نامحسوسی نشست روی لبهاش حرصم گرفته بود جیغ زدم _خوشحالی؟ دوست داری بیچارگیمو ببینی؟ لبخندش پررنگ تر شد _چرا میخندی؟ _خوشحالم پوزخند زدم _باید هم خوشحال باشی تنها کسی که سر این قضیه عقده ای شد تو بودی منتظر جوابی نموندم دویدم سمت اندرونی بی توجه به صدا زدنای مامان و عقیله بانو رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت و صدای جیغم رو خفه کردم تو پتو 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
شیش ماهشه ولی دنیا مالشه - @Ranaei_Channel.mp3
5.14M
✨شش ماهشه ولی دنیا دست اوست... 🎤 💐 ولادت حضرت علی اصغر (س) 💐 ‌ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
📸 پرسیدند: فرق‌ڪریم‌باجواددرچیست؟ فرمودند: ازشخص‌ڪریم‌همینڪه درخواست‌ڪنیدبه‌شماعنایت‌میڪند ولی‌|جواد|خوددنبال‌سائل‌میگردد‌ تابه‌اوعطاڪند..(: رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
ازتوبه‌جودبودن‌وازماگداشدن(:" آقاامام‌رضاتولددردونه‌تونوتبریک‌میگیم آقاجان‌دلتنگ‌مشهدوصحن‌وسراتیما🙃 نمیخوای‌یه‌مشهدعیدی‌بدی‌به‌ما؟! 🖐🏼🍃 ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
•♥️🍃• ○° توصیف جواد(ع) را چه گویم ایشان رضوی‌ترین امام است لطف و کرم و سخا و جودش لا ینقطع علی الدّوام است🥳🌱 " السلام‌علیڪ‌یا‌جواد‌الائمه "🦋 🌸 •° تبریڪ به سلطان خراسان آقا امام رضا 🎉 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
💍 💢 می‌گفتن اگه لباس عروس سفید نباشه شگون نداره؛ مجبور شدیم یک بلوز و دامن سفید از همسایه‌مون قرض کنیم ☺️ 🍒ولی سفره رو دیگه بر اساس و این‌جور چیزها نچیدیم🙃 🎉 به جای سفره مجلّل با گردو و بادام طلایی یا نقل و شیرینی و میوه‌های رنگارنگ، یک سفره پلاستیکی ساده انداختیم که روش یک جلد کلام‌الله مجید بود و یک آینه و مقداری نان و پنیر!😌 سفره‌اش ساده بود...! ولی صفا و صمیمیتش اونقدری بود که دلمون می‌خواست!😍❤ 📚روایت همسر «شهید فریدون بختیاری» رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت478 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چند دقیقه نگذشته بود که در اتاق بشدت باز شد و خورد تو دیوار از جا جهیدم سراسیمه کسیو که اینکارو کرده بود نگاه کردم _جمله ی آخریتو دوباره تکرار کن مامان و عقیله خانم با شتاب و دستپاچگی اومدن تو اتاق پشت سر مهدی که کل فضای چارچوب در رو گرفته بود ایستادن و نگران نگاهمون کردن _چیشده مهدی؟ _مامان جان من با الهه کار دارم عقیله خانم لباس مهدی رو گرفت از پشت کشید _من بهت یاد ندادم سرتو بندازی پایین بیای تو اتاق یه دختر که باهات نامحرمه با عصبانیت نگاهم کرد _باید‌ جواب سوالمو بده _چه سوالی عمه چیشده اخه _مگه با تو نیستم پاشو جمله آخرتو دوباره تکرار کن نگاهم سمت مامان بود تا از عربده های مهدی نجاتم بده ولی زهی خیال باطل که طرفدار برادر زاده اش بود _چی گفتی الهه که این بچه رو آتیشی کردی؟ پوزخندی زدم و از همشون رو برگردوندم _عمه جون الهه خانمتون با فاصله بی لیاقت ترین فرد زندگی منه صدای قدمهای بلندشو شنیدم که از اندرونی رفت بیرون و خیلی طول نکشید که صدای بلند بهم کوبیده شدن در عمارت بلند شد همزمان بغض منم سر باز کرد به هق هق افتادم از این همه بدبختی فکر میکردم مامان بشه آرامش روحم ولی شد سوهان قلبم و پیچید دور آرامشم _الهه چی بهش گفتی؟ _مامان برگشته به من میگه خوشحالم که ایلزاد بهت گفته برو به جهنم میگه خوشحالم که ناراحتی مامان کمی فکر کرد و جواب داد _منظورش این نبوده که از غم تو خوشحاله عالم و آدم خبر دارن مهدی خاطر خواه تو شده الا خودت که بی لیاقتی _مامان به من نگین بی لیاقت اون عالم و آدم خبر ندارن منم مهدیو دوست داشتم؟ مامان بلند شد دستاشو از هم باز کرد با حالت بیخبری گفت _نه کو کجا ما که تا دیدیم تو جیک تو جیک بودی با پسر عموی قدم نحست _مامان _مامان و زهر مار جون به جونتون کنن بچهای نادرین از اتاق رفت بیرون عقیله خانم ایستاده بود نگاهم میکرد انتظار داشتم بیاد کنارم همین کارو هم کرد اومد کنار تخت روی زانو نشست دستمو تو دستش گرفت آروم آروم نوازش کرد _من از بچگی سنگ صبور بود سکوت کردم گهگاهی هق هق خفه ای از گلوم خارج میشد _سنگ صبور عامر، عاطفه مامانم بابام تا وقتی اومدم سیاه کمر شدم سنگ صبور درد و غم ملیحه، محمد مهدی داییت، پروانه خانم حتی پونه زن ناصر لبخند زد _گاهی با خودم میگم اسم منو باید میذاشتن صبریه نه عقیله خندید _از بس که غم دیدم و ریختم تو دلم دستمو فشرد _حالام میخوام بهت بگم از غم و غصه های اون پسری که اینجا ایستاده بود عربده میکشید و نمیدونست کجا خودشو تخلیه کنه از حرفی که دلشو سوزونده اشکمو پاک کردم _محمد مهدی اون آدمی که تو اینجا دیدی نیست عزیزم مطمینم الانم رفته یه جا داره خودخوری میکنه آهی کشید و ادامه داد _مهدی از روزی که تو شدی محرمش، درسته یه محرمیت اشتباه بود ولی از روزی که شدی محرمش انگار تو آسمونا بود من مادرش بودم از دلش خبر داشتم وقتی ۳۰ سال تمام به دختری نگاه نکرده باشی یهو یه دختر پاک و نجیب بیاد و بشه محرمت، سعی میکنی تمام مردونگیتو خرج کنی ولی .. طوفان جمشید تمام زندگیشو ویروونه کرد و شد این ادم تخس و بی اعصابی که میبینی دستمو نوازش کرد _اگه میبینی عصبیه دست خودش نیست احساس گناه داره عذاب وجدان داره احساس شکست و از دست دادن داره نگاهش کردم _اگه خوشحاله از جدایی بین تو و ایلزاد خوشحاله که اشتباه میکنه _اگه خوشحاله، امید داره که خوشحاله وگرنه کی از غم عزیزترینش غمگین میشه چرا عقیله خانم داشت آشوب به پا میکرد وسط میدون قلبم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞