eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
•°♥️✨ جان‌بدهندودرزمان‌زنده‌شوندعاشقان گَربِکُشی‌وبعدازآن‌برسرِکُشته‌بگذری... 😔💔 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
کانال امام حسین ( - @karbalaaz.mp3
3.16M
🎼 مهربانی امام زمانــــــــ【عج】 🎙 استاد عالی ♥️ ʝσiŋ↷ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت479 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) بعد از اون روز مهدی تو عمارت پیداش نشد فقط از مامان شنیده بودم تا وقتی ما اینجاییم نمیاد و مونده خونه ی عقیله خانم دیگه برام اهمیتی نداشت من از تمام دنیا مونده و رونده بودم با این بیچارگی میساختم فقط ای کاش اون صیغه ی لعنتی رو میبخشید تا با خیالی آسوده تر زندگی کنم و بدون ترس از اینکه نکنه روزی برسه که ایلزاد بیاد سراغم و بخواد دوباره تحت فشار قرارم بده آهی کشیدم و شاخه درخت بید مجنون رو گرفتم از جایی که خشک شده بود کشیدم از جا کندمش گرفتم تو دستم و برگهای تازه روییده اش رو بو کردم به تلخی میزد فورا از خودم دورش کردم و با خنده گفتم _نشد یه بار من احساسی عمل کنم نخوره تو ذوقم حرفم تموم نشده بود که مامان از پشت ستون های ایوون سرک کشید و صدام زد _الهه بیا تو داخل _چرا مامان؟ _عامر و دختر عاطفه دارن میان مهدی هم باهاشون هست میگم شاید اذیت بشی باهاشون رو به رو بشی شونه ای بالا انداختم و در حالیکه میرفتم سمتش از همونجا پرسیدم _جمشید خان نمیاد؟ مشکوک نگاهم کرد _چمیدونم .. چرا میپرسی؟ _همینجوری آخه نمیشه که عاطفه بیاد جمشید خان نخواد بدونه سرنوشت مریم چی بوده _حالا اسمشو اووردی سر و کله اش پیدا میشه شک نکن خندیدم و پشت سرش رفتم تو هال بوی قرمه سبزی با شنبلیله ی خیلی زیاد داشت هوش از سرم میبرد رفتم آشپزخونه لیوان آبی خوردم و همونجا نشستم تا هم حرفا رو بشنوم هم چشمم بهشون نیوفته چند دقیقه ای گذشت تا عامرخان یا الله گویان وارد هال شد مامان رفت به استقبالشون علاوه برصدای اشنای مریم و عقیله صدای ضعیف دختری هم میومد که شدت خجالت از کلامش پیدا بود با تعارف مامان و مامان مهری رفتن نشستن صدای غر غر بچه ی مریم هم میومد که انگار اصلا حوصلشو نداشت _دایی میشه زودتر جریان رو فاش کنید بخدا خسته ام _باز غر زد _مامان شما نمیدونید چقدر حس بدیه وقتی فکر میکنم نکنه نوه جمشید هیولا باشم هم خندم گرفته بود هم احساس ضعف میکردم از اینکه نوه ی جمشید بودم و هربار یادآوری میشد که چه خون نحسی داره _بسه مریم این چه طرز صحبت کردنه _مامان _کافیه گفتم _خب دایی نمیخوای برای ما بگی چی از این جریان میدونی؟ صدای ضعیف دختر دوباره باعث سکوت جمع شد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
🌱🕊 🌹 احـمد.. بسیاࢪ ڪوشا بود و ثࢪوٺ باعث نشدھ بود ڪه ٺنبڵ و ٺݩ پࢪوࢪ بشـود🕊♥ 🌱 💕 ـ‌ـ ـــ ــ ــ ـــ ـــ ــ ــ ــ ــ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
مــا خاک پای بچہ های بوترابیم خیلۍ به نوکرهایش این عنوان مۍ آید 🌱♥️ | 📲 📆 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت480 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) _من اونموقع سنی نداشتم ولی سر زای مامانم بودم حواسم بهش بود بابا هم بود با اینکه متارکه کرده بودن ولی عین پروانه دورش میچرخید و قربون صدقه ی نوزادی میشد که دنیا نیومده بود عقیله خانم میون حرفاش اومد و ازش پرسید _خاله مامانت چجوری شد که اومد خونتون؟ _مامانم رو چندبار بعد از اینکه اینجا موند دیده بودم خاله عامر خان با صدایی پر از تعجب ازش پرسید _چی میگی دایی مامانت که همش اینجا بوده _نه دایی چند بار ما اومدیم دیدنش _عقیله تو خبر داشتی؟ عقیله خانم با مکث جواب عامر‌خان رو داد _نه داداش چه خبری _پس کِی اون مردک مفنگی اومده که ما متوجه نشدیم؟ _دایی بابام اومده بود دنبال مامان بلکه مامان برگرده ولی هربار گفت نه نمیتونه سکوت کرد کسی سوالی ازش نپرسید چند ثانیه بعد مریم گفت _خب از اونموقع بگو که من دنیا اومدم _مامان اونموقع اصرار داشت بابا از اتاق بره بیرون ولی بابا میگفت میخوام بمونم صدای فین فینش نشون میداد داره گریه میکنه _میدونستم مامانم نمیمونه میدونستم داره خداحافظی میکنه میدونستم بابا داره برای این بچه تلاش میکنه که یه سودی ببره ولی بچه بودم چه میدونستم چی تو سرشه صدای کشیده شدن دستمال کاغذی از جا دستمالی اومد بعد دختر ادامه داد _وقتی مریم دنیا اومد بابا دید دختره بادش خالی شد مامان هم نموند دو روز بعد هم بابابعد از کلی غرغر و کلنجار رفتن با خودش بچه رو برد گم و گور کرد منم نفهمیدم کجا و چیشد بیدلیل صدای گریه های مریم بلند شد نمیدونم چرا انقدر از این دختر بدم میومد شاید چون عکس اون باعث شده بود تصمیمات بیخودی بگیرم و مهدی بشه آدم بده و من تف سر بالا 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
نازد بہ خودش خدا ڪه حیدر دارد💚 دریـاے فضــائـلـے مــــطهر دارد💚 همتاےعلــےنخواهد آمد والله💚 صــد بار اگر ڪـ🕋ـعبہ ترڪ بردارد💚 (ع)🌼 🎉 🌼 رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
⭕️ اعمال ایام‌البیض ماه رجب 🌘 به روزهای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم ماه ایام‌البیض می‌گویند که روزه‌گرفتن جز اعمال مشترک این ۳ روز است. 📿 التماس دعا رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت481 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) دوست داشتم هرچی زودتر چهره ی خواهر مریم رو ببینم برای همین دل زدم به دریا بلند شدم پارچ آبی برداشتم با چنتا لیوان رفتم بیرون بلند سلام کردم همه به جز مهدی سرشونو برگردوندن سلام کردن هرچند مهدی هم سلامو جواب داد ولی نگاهم نکرد پارچ و لیوان رو گذاشتم روی میز و کنار مامان نشستم با چشم و ابرو میپرسید چرا اومدم بیرون بیخیال شونه ای بالا انداختم و جوابی ندادم عامر خان خودشو خم کرد از روی میز لیوانی رو پر آب کرد و برداشت گرفت سمت عضو جدید خانواده شون دختر ریز جثه و کوچک اندامی که اصلا بهش نمیخورد همسن مهدی باشه صورت کوچک و چشمهایی که به آبی نبود و به قهوه ای میبرد و خجالتی که از گوشه گوشه ی صورتش میریخت و مشخص بود به سختی بین این جمع نشسته لیوان آب رو از دست عامر خان برداشت با صدای ضعیفی تشکر کرد _خاله جان یعنی تو میگی مریم دختر مامان بابات بوده؟ شتابزده سرشو گرفت بالا پرسید _منظورتون چیه؟ عقیله خانم دستپاچه دستاشو تکون داد و گفت _منظور بدی ندارم خاله جان میخوام ازت بپرسم اخه بابات ادعاهایی داره سرشو تکون داد و لیوان آب رو تو دستش جا به جا کرد _میدونم از چی حرف میزنید چند مدت پیش عکسی از مریم، خواهرم به دست بابا رسید عامر خان دوید میون حرفش _از کجا؟ _از این شهر ولی نمیدونم از طرف کی _خب بعد .. _بابا میگفت دخترشون بزرگ شده دخترشون بزرگ شده هرچی سعی میکردم بفهمم منظورش چیه کمتر به نتیجه میرسیدم با خودم گفتم حتما تو عالم خماری یه چیزی میگه تا اینکه اون روز گفت میخواد بیاد سیاه کمر هم خواهرمو میاره هم یه پول خوب عامر خان مشتی به زانوش کوبید و زیر لب غرید _ننگ به شرفت مرد _کدوم شرف عامر این اومده بود مارو خونه خراب کنه بره عقیله خانم بلند شد چادرشو کشید روی سرش _باید به جمشید خان هم بگیم بیاد حرفای این بچه رو بشنوه _مامان پای اونارو به اینجا وا نکن هیچ غلطی نمیکنه جمشید عقیله خانم ناباور اسم مهدی رو صدا زد _مهدی؟؟؟ مهدی هم مقابله به مثل کرد و جواب داد _ماماااان؟ عقیله خانم اومد نشست و تند تند پاهاشو تکون داد _این قضیه از نظر من تمام شده است جمشید ادعایی نداره اون مردک بیشرف هم گورش گم شده دیگه درباره اش حرفی نزنید عامر خان حرف اخرو زد و پرونده پدر مریم برای همیشه بسته شد اون زمانی که شوهر عاطفه قایمکی میومده دیدنش، ازش باردار شده حتما محرم بودن که چنین اتفاقایی افتاده بعد دیده به خرج و مخارجش نمیرسه نوزاد رو دم در خونه ی عقیله رها کرده و رفته مریم و خواهرش هردو محرم بودن به مهدی وخواهر و برادر رضاعی محسوب میشدن آهی کشیدم و زل زدم به لبخند های جمعی که هیچوقت درد منو درک نکرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ رمان دختر شیطون پسر مذهبی_غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣
ای بهشت از آنِ تو..♥️🥰 - [ @ashganehzinbevn ].mp3
6.19M
🎶 . . حاج میثم مطیعے . . دِل برده اے از اِنس و مَلَڪ با آن قدّ و قامتـ🌙 دل میبرے از آدمیـان تا به قیامتـ💕 ! 🥰🎉 | |شاهِ‌نجفـ رمان دختر شیطون_پسر مذهبی و غیرتی 👇 http://eitaa.com/joinchat/900726793C72e4b375b3