eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.8هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ سنجاق روسریم رو از داخل کشو برداشتم و روسریم رو محکم بستم. در باز شد و مامان داخل اومد -زهرا جان زود بیا، حمید داره میره ما روهم سر راه پیاده کنه! چشمی گفتم و سریع کیف و گوشیم رو برداشتم. خداروشکر علی با رفتنم به خونه ی مهسا مخالفتی نکرد. سوار ماشین شدیم و به سمت خونشون حرکت کردیم. جلوی درشون که رسید ماشین رو نگه داشت وپیاده شدیم. تک بوقی زد و رفت. همین که مامان خواست زنگ بزنه تپش قلبم شروع شد، چند تا نفس عمیق کشیدم تا آروم شم. در با صدای تیکی باز شد، از اون روز که بین سعید و مهسا دعوا شد خونشون رو عوض کردن، وارد که شدیم چشمم به حوض کوچکی که داخلش پر آب بود افتاد. باصدای مادر مهسا نگاه از حوض برداشتم و پشت سر مامان وارد خونه شدم. بعد از سلام و احوال پرسی به سمت پذیرایی هدایتمون کرد و ازمون خواست بشینیم تا برگرده! کنار مامان روی مبل نشستم و منتظر اومدن مهسا شدم. به بادکنکها و ریسه هایی که روی دیوار زده بودن نگاه کردم، احتمالا برادرش حامد اینجارو تزیین کرده، با صدای مادر مهسا سرم رو چرخوندم و به مهسا که روی ویلچر نشسته بود نگاه کردم. هر دو بلند شدیم و سلام دادیم، مهسا با تعجب نگاهم میکرد نزدیک رفتم و باهاش دست دادم - سلام عزیزم، خوبی؟ تولدت مبارک خانم خانما! اشک تو چشمهاش حلقه زد - سلام...اصلا باورم نمیشه اومدی اینجا مادرش با چشمای اشکی نگاهم میکرد، رو به مهسا گفتم - چرا باورت نمیشه، حالا که اینجام و اومدم تولد دوستم با پشت دست اشک هاش رو پاک کرد. مامان هم سلام داد و صورتش رو بوسید. ویلچر رو هل دادم و نزدیک مبل خودمون بردم. خداروشکر نسبت به اون سری که دیدم خیلی تغییر کرده! - خوبی ؟ - خداروشکر خیلی بهترم الهی شکری گفتم و رو بهم گفت - زهرا ممنون که کمکم کردی، حرفات تلنگر بزرگی بهم زد. از وقتی که تصمیم گرفتم زندگیم رو تغییر بدم ارامش دارم لبخندی به روش زدم - خداروشکر. من که کاری نکردم ثمره ی تلاش خودته که به ارامش رسیدی! - راستش میخوام باهات حرف بزنم، مامان گفته بود امروز مهمون ویژه داریم فکر میکردم مامان از دوستای قدیمیم خواسته بیاد، اصلا باورم نمیشد تو رو ببینمت! - باشه عزیزم مامانِ مهسا برامون شربت زعفران ریخت و ازم خواست تا به مهسا و مامان تعارف کنم تا بره کیک رو بیاره! کاری رو که میخواست انجام دادم و کنار مهسا نشستم. کیک رو که مقابل مهسا گذاشت و شمع رو روشن کرد رو بهش گفتم - اول یه آرزو کن بعد فوتش کن باشه ای گفت و به شمع روی کیک چشم دوخت. حلقه ی اشک رو تو چشماش دیدم، با بستن چشماش قطره اشکی روی گونه ش ریخت. دست روی شونه ش گذاشتم و به شوخی گفتن - ان شاءالله حاجت روامیشی، حالا زود فوت کن تا شمع، کل روی کیک رو خراب نکرده، من برای گلهای روش نقشه کشیدم خودم بخورما دیر بجنبی همشون خراب میشن با حرفم خندید و فوت کرد. دست زدیم و صورتش رو بوسیدم و تبریک گفتم. مامان و مادرشم تبریک گفتن و مادر مهسا یه پلاک طلای و إن یکاد بهش داد. مامان هم پاکت پولی که آورده بودیم رو به دستم داد تا بهش بدم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ بعد از خوردن کیک، یه ربعی می شد نشسته بودیم که مهسا گفت - زهرا میشه بیای بریم اتاقم باشه ای گفتم و کمکش کردم تا بریم، در اتاق رو باز کردم با دیدن اتاقش ناخواسته لبخندی روی لبم نشست - وااااای اینجا چقدر قشنگه، چه کردی مهسا!! -راست میگی؟ البته قبلا اینجوری نبودا، بعد از اینکه باهم حرف زدیم دکوراسیونشو عوض کردم. - من که خیلی خوشم اومد. کمکش کردم روی تختش بشینه، خودمم کنارش نشستم. روی یکی از دیوارها تابلوی یا مهدی ادرکنی زده بود و بالای تختش تابلوی معرق کاری شده ای که آیه ی و من یتوکل علی الله فهو حسبه زده بود - چه تابلوهای خوشگلی زدی! نگاهی به تابلوها کرد - اینارو گفتم حامد برام خرید نگاهم به برگه ها ی کوچکی که کنار تختش زده بود افتاد، روی همشون ایات قران بود - اینا کار خودته درسته؟ لبخندی روی لبش نشست - اره تمام ایاتی که بهم ارامش میدن نوشتم که هر موقع دلم‌گرفت با دیدنشون اروم شم - کار خوبی میکنی، حالا تعریف کن ببینم چی شد که به اینجا رسیدی؟ نفسش رو با آه بیرون داد - اونروز که تو خونتون باهم حرف زدیم و بعدش سعید رو دیدم تا شب حالم بد بود، خیلی فکر کردم به قول تو مردنم به درد نمیخوره و هیچ دردی رو دوا نمیکنه! اون شب تا صبح بیدار بودم و فکر میکردم. میدونی سعید یه زمانی منو خیلی دوست داشت درسته خودم مقصر بودم اما فرصت دوباره بهم نداد . همه ی اون دوست داشتن تبدیل به تنفری شد که از چشماش میخوندم. زهرا... اون شب به این نتیجه رسیدم که فقط خدا واقعا دوستم داره، من خیلی بد کردم اما بازم هوامو داشت. درسته الان نمیتونم راه برم ولی اینم برام یه عبرتی شد که هربار خدا روفراموش کردم با دیدنش دوباره بهم گوشزد بشه! تقریبا ساعت سه نصف شب بود کلافه شده بودم، بعد از مدتها دوری از قران، اوردم بازش کردم این ایه اومد «الیس الله بکاف عبده ، ایا خدابرای بنده اش کافی نیست». باور نمیکنی اگه بگم با خوندن این ایه ارامش عجیبی پیدا کردم. گفتم خدا میشه تو رفیقم بشی! چون همه منو تنها گذاشتن، شروع کردم قران خوندم. تو گوشیم دنبال مناجات میگشتم اما هیچی غیر از اهنگ نداشتم همه رو پاک کردم . یه مناجات پیدا کردم که از امام زمان بود وقتی گوش کردم که میگفت امام زمان مثل رفیق و پدر مهربانه، بغضم ترکید گفتم اقا به غیر شما کسی رو ندارم میشه رفیق منم بشی، تصمیم گرفتم هر روز باهاش حرف بزنم. دیدم هر بار که درد و دل میکنم دلم اروم میشه قطره ی اشکی که روی صورتش ریخت رو با پشت دست پاکش کرد. دستش رو گرفتم به ادامه حرفاش گوش دادم - این تابلوی یا مهدی ادرکنی رو هم اونروز به حامد گفتم برام خرید. هر بار نگاهش میکنم حس میکنم امام زمان کنارمه! بعد از اون تمام سخنرانیهایی که درباره امام زمانه گوش میکنم و تو دفترم مینویسم. فکری به سرم زد و گفتم - دوست داری بیای کلاس خانم رثایی؟ - دوست که دارم ولی من که نمیتونم اینجوری بیام. حامد که خونه نیست،بابا هم سرکار میره، مامانم که نمیتونه منو جابجا کنه! - تو گوشیت برنامه ی اسکایپ رو نصب میکنیم تا بتونی تو کلاس شرکت کنی. منم با خانم رثایی حرف میزنم ان شاءالله میای! از حرفم استقبال کرد و خوشحال شد. چند تقه به در خورد و با صدای مامان که میخواست بریم از مهسا خداحافظی کردم و به خونه برگشتیم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ بالاخره وقت امتحان علی هم رسید، فردا باید برای ازمون بره، شب رو بیدار موندم و براش دعا کردم. امیدوارم امتحانشو خوب بده. کم کم چشم هام سنگینی میکرد خواستم بخوابم که صدای اذان از مسجد اومد. پتو رو کنار زدم و به سرویس رفتم تا وضو بگیرم. نماز صبح رو خوندم و همونجا کنار سجاده خوابم برد. با صدای باز شدنِ در خواستم بلند شم که اخ ریزی گفتم. به خاطر بدخوابیدن گردنم بدجور خشک شده، شروع به مالش کردم که مامان داخل اومد و با دیدنم تو اون حالت گفت - سلام چرا رو زمین خوابیدی؟ - سلام صبح بخیر. شب رو بیدار مونده بودم بعد نماز نفهمیدم کی خوابم برد. - پاشو بیا صبحونت رو بخور - ساعت چنده - نزدیک یازده! من میرم زود بیا وااااای یادم رفت به علی زنگ بزنم، گوشی رو برداشتم و با دیدن سه تماس بی پاسخ و دوپیام لب پایینم رو گاز گرفتم. سه تماس و یه پیام از طرف علی بود و یکی از پیامها هم از طرف مریم بود. پیام علی رو بازش کردم و با خوندنش خنده م گرفت - سلام تنبل خانم، باز گرفتی خوابیدی؟ منو باش فکر کردم من نخوابم تو هم خوابت نمیبره! بخواب خانم من میرم امتحان دراومدم زنگ میزنم کاش روی بیصدا نمیذاشتم. چادرنماز و جانماز رو روی میز گذاشتم و موهای بهم ریخته م رو شونه کردم. به آشپزخونه رفتم و با دیدن مامان که کوفته میذاشت نزدیکش رفتم - به به کوفته ! لبخندی زد و جواب داد - سحر دیشب به حمید می‌گفت هوس کوفته کرده، اما روش نشد بهم بگه... صبح لپه و برنج خیس کردم تا برا نهار بذارم از پشت بغلش کردم و یه بوس محکم به گونه ش زدم - قربون مادرشوهر به این مهربونی بشم - نمیخواد قربون من بشی، بشین صبحونه ت رو بخور، بعدش برو به سحر بگو بیاد پایین با خنده چشمی گفتم و بعد از خوردن صبحانه به طبقه ی بالا رفتم. چند تقه به در زدم، طولی نکشید در رو باز کرد. سلام دادم و وارد که شدم با دیدن لباسهای نوزادی، قند توی دلم آب شد - اخ عمه قربون لباسای خوجلش بشه، ای جوووونم کی خریدین اینارو کنارم نشست و با خنده گفت - دیروز با اقا حمید رفتیم بیرون، چشمش اینارو گرفت گفت میخوام بخرم. هر چی گفتم فعلا که معلوم نیست دختره یا پسر گوشش بدهکار نبود، اخرشم کار خودشو کرد - مبارکش باشه فسقلی جونم... اهان تا یادم نرفته، مامان برا نهار کوفته گذاشته گفت بیام بهت بگم نهار بیاین پایین - دستش درد نکنه، اتفاقا خیلی دلم کوفته میخواست. لباسها رو برداشتم و مشغول تماشاشون شدم. نیم ساعتی باهم نشستیم و بعدش به طبقه ی پایین اومدیم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹☘ 🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند: ✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه 💠فراز چهارم استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿 -اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ اسْتَمَلْتُ إِلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِكَ بِغَوَايَتِي أَوْ خَدَعْتُهُ بِحِيلَتِي فَعَلَّمْتُهُ مِنْهُ مَا جَهِلَ وَ عَمَّيْتُ عَلَيْهِ مِنْهُ مَا عَلِمَ وَ لَقِيتُكَ غَداً بِأَوْزَارِي وَ أَوْزَارٍ مَعَ أَوْزَارِي فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. بند 4: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم از هر گناهی که بنده ای از بندگانت را با فریب کاری به سوی آن کشاندم و با نقشه و خدعه او را فریب دادم؛ آنگاه گناهی را که نمی شناخت به او یاد دادم و جلوی دید او را از آنچه میدانست گرفتم و میدانم که فردای قیامت باید با وزر و وبال گناه دیگران، علاوه بر گناه خود، با تو ملاقات کنم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! 💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها از سر تقصیراتمون بگذر و ما رو در راه خدمت به مولا صاحب الزمان موفقمان بدار 🤲 💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸