eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - خودمم دلتنگ میشم مامان، من به اینجا عادت کردم، از اینکه صبحا شمارو نمیبینم دلم میگیره لبخندی روی لباش نشست - همه چی درست میشه و عادت میکنی. خواستم سفره رو جمع کنم که گفت - تو نمیخواد جمع کنی، خودم جمع میکنم. باشه ای گفتم و به اتاق برگشتم. نیم ساعتی به اومدن علی مونده بود، سریع دوش گرفتم و منتظرش شدم. نزدیک ساعت هشت اومدوبعد از خداحافظی به سمت ارایشگاه رفتیم، بعد از پیاده کردنم خداحافظی کرد و رفت. وارد که شدم دیدم هدی جون و شاگرداش مشغول خوردن صبحانه هستن، با دیدنم سلام دادن و سریع بساط صبحانه شون رو جمع کردن. قبل از اینکه کارشو شروع کنه تجدید وضو کردم و روی صندلی نشستم. سه ساعتی روی صندلی نشسته بودم، از شدت کمر درد نمیتونستم تکون بخورم، بالاخره دست از کار کشید و گفت - میخوای یکم پاشو راه برو، تا ارایش صورتت رو شروع کنم از خدا خواسته پاشدم و شروع به قدم زدن کردم. کمی که بهتر شدم دوباره نشستم و به کارش ادامه داد، اگه با من بود همون ارایش و شینیون ساده رو انتخاب میکردم، نمیدونم چقدر گذشته بود که صدای اذان از مسجد محله بلند شد، دلم پرکشید سمت خدا، دلم میخواد زودتر تموم شه تا نمازم رو بخونم. نیم ساعتی بعد از اذان علی برام نهار آورد و رفت. چون صبح زود صبحانه م رو خورده بودم خیلی ضعف کردم، به بقیه هم تعارف کردم و بعد از خوردن نهار دوباره به کارش ادامه داد. - خب کارم تموم شد، پاشو ببین این خوشگل خانم رو میشناسی! چشمهام رو باز کردم و به شخص روبروم تو اینه نگاه کردم، اصلا باورم نمیشه این خودمم! لبخندم هر لحظه پهن تر میشد، دوست دارم هر چه زودتر علی بیاد. یاد نمازم افتادم، چادر نمازم رو که اورده بودم سرم کردم وزیر نگاه متعجب شاگردای هدی جون، تو اتاق مخصوص پرو نمازم رو خوندم. نماز که تموم شد برای عاقبت بخیریمون دعا کردم و از خدا خواستم حالا که مسئولیت یه زندگی روی گردنم میفته بتونم به خوبی از پسش بربیام. به کمک هدی جون لباس عروس رو تنم کردم،شلوارم رو پوشیدم و با دوربینی که از زینب گرفته بودم ، یکی از شاگرا چندتایی ازم عکس گرفت. دل تو دلم نبود، با علی تماس گرفتم که بیاد دنبالم، به خاطر اومدن علی همگی حجاب گرفتن. تو اینه مشغول تماشای خودم بودم که دستی روی شونه م قرار گرفت، برگشتم و با دیدن علی تو کت و شلوار مشکی لبخند عمیقی زدم و قربون صدقه ش رفتم، دسته گل عروس رو به سمتم گرفت - چه خوشگل شدی خانمی! ازش گرفتم و تو چشمهاش نگاه کردم - چشماتون خوشگل میبینه اقای خوشتیپم! فیلمبرداری که همراه علی بود از تمام لحظات فیلم گرفت در اخر علی پیشونیم رو بوسید و تور رو روی صورتم کشید. شنل و چادر رو روی سرم انداخت و بعد از خداحافظی دستم رو گرفت و کمکم کرد به سمت ماشین اقا محسن که برای عروسی گل ارایی شده بود بریم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ نزدیک ماشین دستم رو رها کرد و در رو برام باز کرد، موقع نشستن مجبور شدم دامنم رو کمی بالاببرم و حالا الان میبینم حق باعلی بوده و به خاطر پوشیدن شلوار دعای خیر براش کردم. خودشم نشست و وقتی در روبست گفت - برات یه سورپرایز دارم عزیز دلم کمی تور رو از مقابل صورتم کنار زدم و تو چشمهای مهربونش نگاه کردم - چی؟ - قراره با خوشگل خانمم بریم باغ عکس بگیریم، امیدوارم جای خوبی باشه لبخندی زدم و ماشین حرکت کرد. با تصور اینکه باغ خصوصیه، پشت سر ماشین فیلمبردار به سمت باغ حرکت کردیم، وارد باغ که شدیم پیاده شدیم اما صحبتاشونو شنیدم که فیلمبردار اصرار به عکاسی و فیلمبرداری میکرد ولی علی مخالف بود. طولی نکشید علی برگشت و گفت باغ کنسل شد. وقتی علتش رو پرسیدم گفت - غیر از ما چند عروس و داماد دیگه هم اینجا هستن و من اجازه نمیدم ناموسم جلوی چشم اونا عکاسی کنه. فقط کاش قبلش میفهمیدم چجور جاییه، که بهت قول نمیدادم، حیف میخواستم سورپرایزت کنم - عزیز دلم تو خودت سورپرایز خدا برای منی، بقیه رو میخوام چیکار. نگران نباش مهم اینه وقتی میبینم روم غیرت داری کیف میکنم!!! دوباره دستم رو گرفت و به سمت ماشین رفتیم. فیلمبردار که دختر جوانی بود زیر لب غر غر میکرد، بی خیال از حرفاش سوار ماشین شدیم و به سمت خونمون حرکت کردیم. نزدیک درمون که رسیدیم، مامان و بقیه با اسپند جلوی در منتظر بودن، علی ماشین رو نگه داشت و کمکم کرد از ماشین پیاده شم. با لباس عروس بدجور گرمم شده بود و خدا خدا میکردم هر چه زودتر داخل بریم و تور و چادر رو از سرم بردارم. همه تبریک گفتن و کف زدن، به کمک علی وارد خونه شدیم و فامیلهامون کل میزدن و نقل روی سرم می پاشیدن، چون دیدی به هیچ جا نداشتم فقط صدای علی رو میشنیدم که با همه سلام و احوالپرسی میکرد. بالاخره انتظار به سر رسید و علی تور رو بالا زد هربار که میدیدمش تپش قلبم بالا میرفت، با همه سلام و احوالپرسی کردم، خانم جون و خاله و بقیه ی فامیل نزدیکم شدن و روبوسی کردن، علی کنارگوشم گفت - جان دلم من برم خونه با بقیه بیام تا جلوی در ورودی بدرقه ش کردم و وقتی برگشتم سحر کنارم نشست - وااااای ماشاءالله هزار ماشاءالله چقدر فرق کردی! تمام دخترای فامیل دورم رو گرفته بودن و هر کدوم با شوخی و خنده بقیه رو میخندوندن! خصوصا سحر که با دیدن شلوارم ازم سوتی گرفته بود و ول کن ماجرا نبود. چقدر جای گلرخ خالیه کاش جور میشد میومدن. به همه میوه و شیرینی تعارف کردن و با ورود خانواده ی علی و فامیلهاشون برای بردن عروس از جام بلند شدم. خداروشکر لباس عروسم پوشیده ست و پیش حاج اقا و بابا و حمید معذب نیستم. علی کنارم ایستاد، همه ی مهمونارو از زیر نظر گذروندم هیچ خبری از عمه ش نیست، کمی خیالم راحت شد. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ بابا نزدیک اومد و دست من و علی رو تو دست هم گذاشت، تو چشم هاش غم و دلتنگی رو میتونستم‌ببینم. خیلی تلاش کردم به خودم مسلط باشم و گریه نکنم -علی جان، زهرا جان امیدوارم زیر سایه امام زمان علیه السلام به پای هم پیر شین، زندگی پستی و بلندی زیاد داره با توکل به خدا و یاری حضرت، همیشه دستتون تو دست هم باشه. براتون ارزوی خوشبختی میکنم بعد دست رو شونه ی علی گذاشت و گفت - زهرا همسفر خوبی براته،ان شاءالله خوشبختش کنی! علی خم شد تا دست بابا رو ببوسه، که بابا مانع شد و صورت همدیگرو بوسیدم. بعد از علی روبروم ایستاد و نگاهم کرد - باباجان قدر همدیگرو بدونین و همیشه پشت هم باشین. به خدا سپردمت دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و بغلش کردم، بابا منو از خودش جدا کرد و پیشونیم رو بوسید. بعد از بابا، مامان و حمید هم روبوسی کردن و برام دعای خیر کردن، پدر و مادر علی از بابا اجازه گرفتن و گفتن - اقا رضا اگه اجازه میدین ما عروسمون رو ببریم باباهم گفت - اجازه ماهم دست شماست، صاحب اختیارید بالاخره علی دوباره تور رو روی سرم کشید و با کل و کف، به سمت خونشون رفتیم. جلوی در خونشون که رسیدیم گوسفندی رو قربونی کردن و وارد خونه شدیم. به جایگاه عروس و داماد که رسیدیم، تو رو از سرم باز کرد. همه تبریک میگفتن و بعضیاشون باهم پچ پچ میکردن، بعد از رفتن علی به خونه ی ما، که اقایون اونجا بودن، عمه ش تنهایی اومده بود و بدون اینکه بهم تبریک بگه گوشه ی اتاق رفت و نشست. برخلاف اون زن عموهای علی همه با خوشرویی تبریک گفتن، نرگس لباس عروسکی سفیدی تنش کرده بود و از وقتی که علی رفت از کنارم تکون نخورد. مولودی خوان خانم اومد و یک ساعتی مجلس رو به دستش گرفت، خداروشکر همه چی خیلی خوب برگزار شد و نزدیک اذان زینب به کمک بقیه دخترا پذیرایی کردن و نزدیک شام علی دوباره اومد و شام رو تو اتاق علی که تزیین کرده بودیم با شوخیهای علی دونفری خوردیم و یه شب به یاد موندنی شد. بعد از شام، سجاده هایی که علی از مشهد خریده بود رو پهن کردیم و نمازمون رو خوندیم. بقیه هم شام رو خورده بودن و کم کم باید اماده ی رفتن میشدیم، یه سری از فامیلها چون راهشون دور بود بعد از دادن کادوهاشون خداحافظی کردن و رفتن، تقریبا غیر از فامیلهای درجه ی یک شصت، هفتادنفری از مهمونا مونده بودن، وقتی مراسم تموم شد یکی یکی نزدیک اومدن و ارزوی خوشبختی برامون کرد و هدیه هاشون رو دادن و رفتن. علی شنل رو روی سرم انداخت و سوار ماشین شدیم. با دیدن ماشین بابا ته دلم قرص شد که بازم میبینمشون و تا خونه خودمون همراهیمون میکنن! همه سوار شدن و علی استارت ماشین رو زد و حرکت کردیم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌