AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🔸تنها حجاب میان ما و او «گناه» است.
وَ أَنَّكَ لَاتَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ
إِلّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الْأَعْمالُ دُونَكَ
📖 فرازی از دعاهای روز مبعث.
#مبعث
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت220
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- سلام مامان خوبی !
- سلام عزیزم، زهرا جان میگم تو دیگه شام درست نکن، من کوکو میپزم برا همه میارم، به حاج خانمم زنگ میزنم میگم .
- باشه، چشم. فقط علی اقا خوابیده بهش میگم نماز خوندیم میایم
باشه ای گفت و تماس رو قطع کردم. به حیاط رفتم و کمی با اب دادن سبزیها خودمو مشغول کردم.
به خونه برگشتم و کتری رو پر کردم و زیرش رو کم کردم تا علی بیدار میشه بجوشه. ظرفهای اضافی سینک رو تو کابینت جمع کردم.
چادر از روی علی کنار رفته بود، کامل روش کشیدم تا بعدا کمر درد نگیره!
چشمش رو باز کرد و گفت
- ساعت چنده؟
- پنج و نیم! راستی مامان زنگ زد گفت شام کو کو درست میکنه ببریم پارک
باشه ای گفت و جواب داد
- ساعت هفت بیدارم کن.
چشمی گفتم و گوشیم رو برداشتم و از داخل پوشه ی سخنرانیها یه سخنرانی که تازه دانلود کرده بودم روشن کردم. برای اینکه صداش علی رو اذیت نکنه به اتاقی که سنتی چیده بودیم رفتمو در رو بستم.
دفتر و خودکار برداشتم تا مطالب سخنرانی رو نکته برداری کنم. استاد گفت
ماهمش می گیم امام رضا اینجوری بود، امام حسن اینجوری بود، امام حسین اینجوری بود، امیرالمؤمنین اینجوری بودن...به چه عظمتی، به چه شوکتی، به چه خوبی!!
فقط میگیم که هرچی هم بگیم کمه ...بله همش درسته، همش پنده، همش نوره....همش خوبه!
نام اهل بیت خوبه، اسم بردن از اهل بیت موجب شفا و نورانیته!
کلام اهل بیت نوره،امرشون رشده، وصیت و سفارششون تقوا و پرهیزگاریه!
اینا که مسلمخوبه، اما همه اینهارو میگیم. اماممجتبی چنین بود امامحسین چنین بود، امیرالمومنین چنین بودن پیامبر اکرم چنین بودن!!
مطمئنم بعد از همه ی اینها استاد مطلب مهمی رو میخواد بگه که داره ذهنها رو اماده میکنه! حواسم رو جمع کردم و با دقت گوش دادم.
-اما امروز کسی هست که چنین هست، ظاهر نیست، اما حاضر هست!
خیلی نکته ی مهمیه ظاهر نیست، اما حاضرن
وحضورشون رحمت و برکت و نعمته!
واو امام عصره، امام حسنِ این زمان، مهدی زهراست. خیلی بده که ما کم بهش دل سپردیم خیلی بده که ما کم بهش متوجهیم...
کم دل بهش دادیم.
اگر امروز امام مجتبی بودن میگفتن هر چی دل دارید به امام زمانتون بدید، هر چی وقت دارید به امام زمانتون وقف کنید!
عمرتون و جوانیتون رو وقف خدمت به او کنید.
خیلی دل دادنیه، خیلی دیدنیه، کلام حضرت خیلی شنیدنیه. تحفه ی روزگارانه!!
یه لحظه دلم پر کشید سمت اقا...چی میشد صدای نازنینشون رو میشنیدم. اهی کشیدم و به ادامه صحبتا گوش دادم
- اما ما غافلیم!!
موعود انبیا و تمام خوبان عالمه، تمامی انبیا انتظار حضرت رو میکشیدن، همه بشارت به آمدن حضرت میدادن....
بنابراین عزیزانی که عاشق امام حسینید، امام حسین اگر امروز با شما روبرو بشن، میگن عزیز من! من حسین بودم امام زمان دوره ی خودم بودم، بله...من هستم کسی که عالم همه دیوانه ی منه! اما من هم شیفته ی مهدی بودم.
من هم شیفته فرزندم مهدی بودم و هستم، من هم انتظار امدن مهدی رو میکشم و
بلکه به یک معنا خدا هم منتظر ایشونه!
فانتظرو انی معکم من المنتظرین
پس جوانان عزیز حواستون رو جمع کنین و سعی کنین زندگیتون امام زمانی باشه و تو هر کاری رضایت حضرت تو الویت باشه. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
تمام مطالب رو موبه مو نوشتم.چند بار خوندم و سرم رو به دیوار تکیه دادم، من چیکار میتونم برای حضرت کار کنم، دلم میخواد بتونم یه کاری کنم. با باز شدن در اتاق چشمم به علی افتاد که با چشمای خواب الود تو چارچوب در ایستاده بود.
❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت221
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
- چرا اینجا نشستی؟
با لبخندی جواب دادم
- دیدم تو خوابی منم که حوصله م سر رفته بود اومدم اینجا یه سخنرانی گوش بدم
خمیازه ای کشید واومد کنارم نشست، دستش رو دورم حلقه کرد
- حالا کدوم سخنرانی رو گوش میکردی؟
- همون که هفته ی پیش برام فرستادی! از صحبتاش نکته برداری کردم.
نگاهی به برگه م کرد و گفت
- بذار یکم کارامون سر و سامون بگیره، دوست دارم یه کار خیلی بزرگ انجام بدیم. میخوام گروهمون رو جمع کنم به نیت ظهور یه کاری انجام بدم.
ان شاءاللهی گفتم و یکی از کتابهارو برداشت و همونطور که یکی از صفحاتش رو نگاه میکرد لبخندی زد و گفت
- اینو ببین، وقتی مجرد بودم این متنو نوشتم
نگاهی به نوشته هاش که با خطی خوشی گوشه ی کتاب نوشته بود کردم« دَر دورتَرین فواصِل هَستی، نَزدیکتریٓن مخاطبِ من باش جانان، به امید روزی که در کنارم باشی»
با خنده گفتم
- ای کلک اینو کی نوشتی؟
- همون روزی که کم کم عشقت دلم رو قلقلک میداد!
- بگو دیگه دقیقا کی؟
خنده ی صداداری کرد و از جواب دادن طفره رفت
اینجوری فایده نداره، شروع به قلقلک دادنش کردم و همچنان نمیخواست جواب بده، وقتی دید دست بردار نیستم دستاش رو به علامت تسلیم بالا اورد و گفت
- باشه بابا میگم. همون روزی که با زینب و تو سه تایی رفتیم خرید مشهد، اون موقع ها هر لحظه دلم میخواست به یه بهونه ای ببینمت، وقتی تو رو گذاشتیم خونه و برگشتیم یهودلم هواتو کرد و اینو نوشتم.
وقتی دید با شیطنت بهش زل زدم خودشو عقب کشید و گفت
- زهرا به جان خودم اگه دوباره شروع کنی تلافیشو سرت خالی میکنم
خواستم دوباره قلقلکش بدم که صدای زنگ گوشیش باعث شد بیخیال بشم و برم گوشیش رو بیارم. همینکه از اتاق بیرون اومدم صداش رو از اتاق شنیدم که گفت
- خدا اون کسی رو که زنگ زد خیرش بده! از دستت نجاتم داد
لبخندم پهن تر شد، گوشیش رو از روی پشتی برداشتم و با دیدن شماره ی مادرش سریع به اتاق رفتم
- مادره!
گوشی رو گرفت و تماس رو وصل کرد، از اتاق بیرون اومدم. شاید با مادرش میخواد تنها صحبت کنه! قوری رو برداشتم و یه پیمانه چای و کمی هل و دارچین داخلش ریختم و از اب جوش کتری ریختم و روش گذاشتم تا دم بکشه.
- زهرا....!
- جانم؟
وارد اشپزخونه شد و گفت
- مامان میگه صابخونه گفته تا اخر این هفته خونه رو خالی کنن، اگه میتونی فردا صبح تو و زینب رو ببرمت اونجا ، یکم تو جمع کردن وسایل کمکش کنین!
- باشه عزیز دلم.
نزدیکم شد و همونطور که از داخل کابینت بیسکوییت برمیداشت گفت
- موافقی هفته ی بعد بریم از تولیدی لباس بیاریم؟
- اره خیلی هم عالیه! فعلا تا جواب کنکورم بیاد تو خونه بیکارم، حداقل سرگرم میشم.
بیسکوییتهارو داخل بشقاب چید و دوتا چایی خوش عطر و بو ریختم و همونجا وسط آشپزخونه روی فرش نشستیم.
✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش #همسرداری #مهدویت #تربیتفرزند😊
🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو vip شو😊
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#فصلدوم
#قسمت222
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
چایی رو خوردیم و استکان هارو که آب کشیدم، لباسهام رو پوشیدم تا بریم خونه ی ما!
همه جا رو چک کردم و علی هم سیم شارژرش رو برداشت و قبل از اینکه بریم گفت
- یه زنگ بزن ببین اگه چیزی لازمه بخریم
باشه ای گفتم و شماره ی مامان رو گرفتم. هر چند که میدونم مامان نمیذاره چیزی بخریم. بعد از اینکه باهاش حرف زدم به علی گفتم که مامان میگه همه چی هست و نیازی نیست چیزی بخریم.
سوار ماشین شدیم و قبل از اینکه وارد کوچه بشیم ماشین رو نگه داشت و به سوپرمارکت رفت.
طولی نکشید دست پر برگشت و وقتی سوار شد گفت
- یکم تخمه خریدم یکمم پفیلا، بریم اونجا بپزیم.
- پس اون یکی نایلون چیه؟
با شیطنت نگاهم کرد
- اهان اون!!! میریم خونه میبینی!
کنجکاوی نمیذاشت تا خونه صبر کنم، تو یه چشم بهم زدن، دست دراز کردم و نایلون رو برداشتم. با دیدن لواشک و الوچه دهنم اب افتاد، زینب گفته بود که علی از بچگی عاشق چیزای ترشه!
- به به چه خوراکیهای خوشمزه ای، یادم باشه قایمش کنم تا نرگس نبینه چون مطمئنم تو ماشین همه رو میخوره و چیزی برا من نمیذاره!
- نگران نباش، برا خونه هم خریدم. هم پفیلا و تخمه، هم تنقلات!
نایلون رو سرجاش گذاشتم و جلوی در خونمون پیاده شدم تا علی ماشین رو پارک کنه!
زنگ رو زدم و در با صدای تیکی باز شد، وارد خونه که شدیم، جلوی در با دیدن دو جفت کفش مهمون، علی پرسید
- غیر از ما کس دیگه ای هم دعوت بود؟
سرم رو به علامت نه تکون دادم، مامان در رو باز کرد و بعد از سلام ، صدای اشنایی شنیدم و رو به علی گفتم
- دایی مرتضاست
ابرویی بالا داد وجواب داد
- پس امشب جَمعمون جَمعه!
از راهروی کوچکی که منتهی به هال میشد گذشتیم و با دیدن زندایی رویا با خوشحالی به سمتش رفتم
- سلاااااام زندایی جون، خوبی؟
- سلام عزیزم، چقدر جات تو خونه خالیه!
از بغلش جداشدم و با خنده ادامه داد
- بابات حق داشته موقع عروسیت ناراحت باشه، اصلا خونه سوت و کور شده!
- عزیزم.... من که هر روز اینجام.
دایی نزدیکم شد و باهم دست دادیم، بعد از احوالپرسی رو بهمامان که کنار اپن ایستاده بود گفتم
- چه بویی راه انداختی مامان، کمک نمیخوای؟
- چرا اگه میتونی بیا بقیه ش رو سرخ کن منم برم وسایل رو جمع کنم
چشمی گفتم و بعد از عوض کردن لباسهام باقیمانده ی مواد کوکو رو سرخ کردم و داخل ظرف ریختم. علی و دایی مرتضی باهم گرم صحبت بودن و هر از گاهی صدای خنده شون بالا میرفت، حیف که جای حمید خالیه!
زندایی نزدیکم شد و قبل از اینکه در ظرف رو بذارم یه دونه کوکو داخل بشقاب گذاشتم و به دستش دادم
- دستت درد نکنه! زندگی متاهلی چطوره خوش میگذره؟ احساس دلتنگی که نداری!
- هِی! کم و بیش دلم تنگ میشه، اما خودمو مشغول میکنم دیگه، چاره ای نیست
نصف کو کو رو برداشت و بقیه ش رو بهم داد تا بخورم. حس کردم میخواد یه حرفی بزنه ولی داره سبک سنگین میکنه
- چیزی میخواین بگین؟
لب هاش رو تر کرد و قبل از اینکه حرف بزنه مامان داخل اشپزخونه اومد و بعد از گذاشتن وسایل ها بیرون رفت. منتظر شدم ببینم چیه که باعث شده اینجوری به فکر بره!
چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا توکانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌
♥️پارتاولرمان عاشقانه #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞