هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۳
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#اشتغال
#سختیها
بنده ۲۹ سالمه. تو یه خانواده ۷ نفره بدنیا اومدم. با پدر و مادرم ۹ تاییم. ۳ تا خواهر، ۴ تا برادر، که من از همه شون بزرگترم.
اسفند ۹۵ ازدواج کردم با کسی که همدیگرو دوس داشتیم، شوهرم تا الآن که ۶ سال از ازدواجمون میگذره، عاشقمه، منم همیشه ته دلم خوشحال بودم از اینکه همچین کسی عاشقمه.
خلاصه کنم ۱۱ ماه بعد از ازدواجمون باردار شدم، یه پسر خوشگل و باهوش اومد تو زندگیمون. (همزمان معلم پیش دبستانی بودم) مستاجریم با حقوق ۷۰۰ هزارتومن تا سال ۹۹ داشتیم زندگی میکردیم. هیشکی باور نمیکرد.
من که دیدم از پیش دبستانی آبی گرم نمیشه، نشستم برای آزمون استخدامی درس خوندم رشته مشاوره. خدا خواست من نفر اول شدم و فرآیند استخدام با موفقیت طی شد و الآن سال دومِ تدریسمه.😍😍
پسرم انقدرررر بهم وابسته بود که کتابو برمی داشتم بخونم، پرتش میکرد و گریه میکرد، منم کتابو می ذاشتم کنار.
باباش دو ساعت شبا میبردش خونه عموش و دوستاش تا من درس بخونم.😘
خلاصه پسرم دوسال و نیمش بود که دوباره به خواست خودمون، باردار شدم یه بارداری فوق العاده سخت و اینکه مدرسه هم میرفتم و یه زایمان طبیعیِ فوق العاددددده سخت تر طوری که به پرستارار گفتم نذارین بمیرم.😅 اونا هم بهم روحیه میدادن، اما وقتی بچمو بغلم دادن تمام سختیش یادم رفت، این بارم یه پسر زیبا و باهوشِ دیگه نصیبمون شد که الآن ۹ ماهشه به اسمِ آقا عرفان. اولی هم آقا سبحان😍
از اول مهر دوباره دردسرهام شروع شد، چون محل تدریسم ۴۵ دقیقه با خونه ام فاصله داره مجبورم بچه ها رو ببرم بذارم پیش مادرم، اونجا هوا سردتره و بچه هام مریض میشن، یه بار خوب میشن، دوباره مریض...
اگه بگم شبا خواب ندارم شاید اغراق نباشه. روزها هم از بس خونه رو بهم میریزن دوبار جارو میزنم و شب همونطور مثل اولش میشه 🙄🤣
ولی وقتی پیشم خوابن و نگاشون میکنم، انگار دنیا مال خودمه. راستی من شبا قبل از خواب همیشه از بچه ام عذرخواهی میکنم اگه احیانا در طول روز یه دادی بزنم سرش. اونم میگه مامانی تو هم منو ببخش😊😍😘😘
انقدر خسته میشم که هر شب با این جمله میخوابم که یعنی میشه من الآن برم بخوابم!!!
ولی با این وجود دوس دارم بازم از این فرشته ها بدنیا بیارم اما از اونجایی که تا ۵ سال پیمانی هستم، منتظرم بچه ام ۴سالش بشه که دوباره اقدام کنیم برا بارداری بعدی. چون حقوقم دوسوم میشه تو مرخصی.
با بچه یه ماهه رفتم کلاس تا امسال که بازم دارم میبرمش پیش مادرم، شرایط واقعا سخته کاش برا خانم هایی که قراردادشون پیمانیه هم، مرخصی کامل با حقوق کامل بود که بدون دغدغه فرزندان بیشتری میآوردن و ۹ ماه اول رو پیش فرزندشون میبودن. اگه رسمی بشم ان شاء الله حقوقم کامله.
تو این دو سالی که رفتم سرکار و از برکت فرزند دوم😍 هم وام ۴۰ تومنی رو گرفتیم، هم ماشین پارس تیوفایو😍،که البته حوالش رو فروختم، چون نتونستم بخرمش و با پولی که داشتم یه پراید تمیز خریدیم، یه خونه ویلایی رهن کردیم.
شوهرم هم برا اینکه کار گیرش نمیاد و نمیخواد جای دور بره با حقوق سه میلیون و هفتصد داره همینجا کار میکنه فداش بشم.❤❤
مادران عزیز من دوس دارم ۶تا بچه بیارم اگه خداوند منو لایق مادری برای فرشته های دیگش بدونه. شما هم اگه خانه دار هستین که کارتون راحت تره به حرف آقا گوش کنید و برای ایران، شیر بچه شیعه بدنیا بیارید تا دنیا بیفته دست بچه های ما. بجای اینکه دستِ یه مشت داعشی که روز بروز بیشتر بچه میارن باشه.
برام دعا کنید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۴
#سختیهای_زندگی
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
من متولد ۶۵ هستم، وقتی راهنمایی بودم پدر و مادرمو از دست دادم، روزهای اول که کارم فقط شده بود گریه، حتی به دوستم گفتم من دیگه مدرسه هم نمیام ولی خدا کمک کرد دیپلم گرفتم و بلافاصله وارد دانشگاه شدم.
یه روز از دانشگاه میومدم با یه خانمه آشنا شدم و سر صحبت رو باز کردیم، من گفتم دانشجو هستم ولی هزینه دانشگاه رو نمی تونم پرداخت کنم اونم گفت اتفاقا ما هم دنبال یه خانم میگشتیم یه کاری هست واسه کمیته امداد، میخوایم شروع کنیم.
خلاصه شمارمو گرفت، من هنوز امید نداشتم که برام کاری کنه، یه روز گوشیم زنگ خورد همون خانم بود. گفت فردا بیا واسه گزینش، چقدر خوشحال بودم. خداروشکر تو گزینش هم موفق شدم کارمون شروع شد.
دخترهای دبیرستان که تحت پوشش بودند میآوردند اردو، ما هم مسئول هر گروه بودیم اونجا خدا خیلی ها رو بهم نشون داد که وضع بدی داشتند و من به زندگی خودم امیدوار شدم حتی یادمه یه دختر خانمه کباب تو کیفش قایم کرده بود تا ببره واسه مامانش میگفت مامانم تا حالا از اینا نخورده...
دوسال تابستون اونجا مشغول بودم، خیلی روزهای خوب و به یاد ماندنی داشتیم و دوستان زیادی پیدا کرده بودم، کار تموم شد من بیکار شدم در همان حین برای من خواستگار پیدا میشد ولی به خاطر شرایطی که داشتم قبول نمیکردند.
یکی از همون دوستان توی فرهنگسرا مسئول مهد بود، به من پیشنهاد کار داد و من باکمال میل قبول کردم، تو همون مهد مادرشوهرم منو دیده و از رفتارم با بچه ها خوشش اومده بود خلاصه یه صبح پنج شنبه همسر جان ما اومد تو فرهنگسرا، باهم آشنا شدیم و تو مهد صحبت کردیم، جالب برام این بود که برای همسرم نبود پدرو مادرم ملاک انتخاب نبود برخلاف بقیه خواستگارها...
ما سال ۸۹ رفتیم زیر یه سقف و در کمال ناباوری در سال ۹۰ خونه خریدیم، خوب یادمه ۱۸ میلیون بیشتر نداشتیم حتی بهمون میخندیدند، میگفتیم با این پول خونه میخوایم بخریم ولی خدا برامون جور کرد
حدود دو سالی از ازدواج گذاشته بود، خدا بهمون بچه نداده بود کلی آزمایش دادیم به این رسیدند همسرم واریکوسل دارند و باید عمل بشن، خیلی همسرم اذیت شد یه روز که رفته بودیم بخیه های همسرم رو بکشیم گفتم تا اینجا که اومدیم یه تست بارداری هم بدیم که مسئول آزمایشگاه گفت خانم مبارک باشه بارداری...
به همسرم گفتم برو ببین خانمه چی میگه، گفت شما بابا و مامان شدید یعنی قبل از اینکه همسرم عمل کنه من باردار بودم 😂😂😂😂جالب تر اینکه بعدش حالت تهوع گرفتم و کل نه ماه من درحال بالا آوردن بودم، بعد از نه ماه دخترم بدنیا اومد و شد شیرینی زندگی ما...😍
وقتی دخترم سه ساله بودم با همسرم تصمیم گرفتیم که عضو جدیدی به خونه مون اضافه کنیم با تغییر سبک غذای من، در عرض شش ماه بادار شدم و گل پسرم بدنیا اومد.😘
بچه های من تو نوازدی خیلی آرام هستند خودشون میخوابیدند اینم از الطاف الهی بود چون کسی را نداشتم که بیاد کمکم کنه...
پسرم رو از بیمارستان آورده بودیم، دخترم میگفت مال منه، کسی بهش دست نزده 😂😂😂 مادرشوهرم عصبانی میشد، میگفت کشتیش بچه رو...
دخترم خیلی زود با داداشش کنار اومد ولی بچه سومم که بدنیا اومد، پسرم خیلی اذیت شد، میگفتند افسردگی بعداز زایمان گرفته 😐😅 تازگیا دختر کوچکم یک سال و نیمه شده، باهم بهتر شدند.
ما ماشین نداریم، اما خیلی بیشتر از بقیه مسافرت میریم و اصلا سخت نمیگیریم امسال با بچه هامون رفتیم کربلا با اینکه دخترم یک سال و دو ماهش بود. البته همسرم و دوستان خوبم همیشه کمک حال من بودند.
من به این معتقدم که اگه زن و شوهر باهم خوب باشند و خانم اقتدار همسرش رو حفظ کنه، حتما بچه های خوبی کنارشون رشد میکنند، ما وظیفه مونو انجام میدیم، هدایت دست خداست.
ان شاالله همه مون عاقبت به خیر بشیم
و خدا به ما هم یه دو قلو دختر و پسر بده تا پسرم از تنهایی دربیاد😍😍😍😍😍
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۵
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#برنامه_ریزی
#تحصیل
#اشتغال
من و شوهرم زمانی که باهم ازدواج کردیم، هیچی از خودمون نداشتیم، جز یه حقوق ساده که اون موقع زیر ۴۰۰ بود.
من ۱۸ سالم بود و همسرم ۲۳ اما از همون اول دلم میخواست بچه بیارم اما بشرطی که در کنارش خودم هم رشد و پیشرفت کنم و غافل نشم از خودم، چون دوست نداشتم دچار روزمرگی باشم.
دیدم راه سختی در پیش دارم و دیگران زیاد ناامید میکردن، میگفتن نمیتونی و نمیشه ولی من گوشم بدهکار نبود، گفتم میتونم و میشه، چون خدا رو دارم و خدا خانوما رو جوری آفریده که توانایی هاشون بالاست و من باید الگوی خوبی برای اطرافیانم باشم که بدونن میشه با تلاش به خواسته هامون برسیم.
پس شروع کردم به نوشتن اهدافم و برنامه ریزی برای آینده و میدونستم تو راه سختی قدم گذاشتم پس باید سخت و قوی باشم☺️
تو سن ۲۱ سالگی و ۲۳ و ۲۶ و ۳۰ سالگی چهار تا بچه آوردم سه تا اول دختر و آخری پسر. اما در کنارش درس تو حوزه و دانشگاه رو ادامه دادم با تمام سختی هاش و تونستم ارشد از حوزه و دانشگاه بگیرم و سه ساله معلم شدم اما در کنارش کارای فرهنگی و پاره وقت هم انجام میدم و برا کنکور دکتری شرکت کردم.
طی این مدت خیلی سختی کشیدم مثل بقیه مادرا هم واسه اینکه شهر غریب بودم و دور از خانواده ام، هم اینکه درآمدمون کم بود. نمیتونستم کمک کار بگیرم. ولی خیلی سعی کردم خودم یه شغل و درآمدی دست و پا کنم قبل معلمی و حتی کار فرهنگی هم انجام بدم که هم به جامعه و هم خانواده ام خدمت کنم. پس برا خودم برنامه چیدم، یه برنامه رسیدگی به خانواده و یه برنامه تحصیلی و فرهنگی برای رشد خودم و خانواده ام و یه برنامه اقتصادی هم گذاشته بودم.
شب و روز تلاش کردم و سعی کردم زمانی که بقیه اتلاف وقت میکنن، من بیکار نباشم، صبح زود، نصف شب ها و بیشتر وقتام و در هر زمانی، از برنامه های آینده ام غفلت نکنم. 😊
البته شوهرم هم حمایت کردند و بچه ها از همون اول مسئولیت پذیر بار اومده بودن و همه همکاری داشتن و پشتم بودن و از اونجایی که خدا روزی رسونه با تولد هر فرزند کلی تو زندگی مون برکت جاری میشد.
موقع تولد فرزند اول، خونه خریدیم، فرزند دومم ماشین، فرزند سومم یه زمین تونستیم بخریم و فرزند چهارم سرمایه گذاری های دیگه ...
جالبیش اینجا بود که فرزند پنجم که باردار شدم، بازم همون رزق و روزی ها سرازیر شد به زندگی مون، فقط قسمتم این بود بچه نموند و آسمونی شد، میخوام بگم حتی اگه یه فرزندی رو هم باردار شدید و از دست دادید، بازم خدا به خاطر اون بچه به زندگی تون برکت میده 😊
خلاصه اینکه از اونجایی که کمال گرا بودم سعی کردم کم نیارم و از اهدافم غفلت نکنم شروع کردم به ادامه تحصیل و درس خوندن و در کنارش کارای فرهنگی و اقتصادی ....
البته چون من هر روز تو همه کارام برنامه داشتم هیچ وقت دچار یاس و افسردگی نشدم چون حتی برای ریز ترین کارها برنامه خودم رو داشتم مثل ورزش و رسیدگی به سلامتی و تفریح، جوری که بقیه میگن بهت نمیاد ۴ تا بچه داشته باشی و هر کدوم از فامیل که مخالف بچه بوده الان منو مثال میزنن، میگن فاطمه تونست پس ما هم میتونیم بچه زیاد بیاریم کنار کارمون😉
و خداروشکر تونستم به بچه ها هم این برنامه ریزی یاد بدم و اونا هم از همون بچگی یادگرفتن وقتشون رو تلف نکنن و تا الان، هم اخلاقی هم تحصیلی، مورد تعریف اطرافیان بودن و خودشون هم سعی میکنن تلاش کنن برا پیشرفت شون مثلا در کنار درساشون، هم حفظ قرآن و هم دو تا زبان انگلیسی و اسپانیایی رو میخونن با سن کم و هم اینکه کارای هنری رو انجام میدن.
دخترام با اینکه کوچیکن ولی تا حدودی آشپزی و خونه داری رو بلد شدن در کنار درس و تفریحشون.. یه دونه پسر دارم که دو سالشه که اونم برا آینده اش کلی برنامه دارم😄
همه اطرافیان بهم میگن چطوری تونستی این همه کار همزمان پیش ببری من فقط بهشون میگم با برنامه ریزی و تلاش و توکل و توقع نداشتن و چشم به انتظار کسی نبودن😊
الانم قصدم اینه حداقل ۷ تا بچه بیارم و دل رهبر عزیزمون رو شاد کنم ..چون ۴ تا رو سزارین شدم، میخوام برام دعا کنید که بتونم.
میخوام بگم هر کی این نوشته رو میخونه بهش پیشنهاد بدم خواهشا برا خودش و فرزندانش برنامه ریزی داشته باشه و تو زندگی هدف گذاری کنه، حتی برا کوچکترین کارا و ناامید نباشه و بدونه خواستن توانستن است.
موفق باشید.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۵
#فرزندآوری
#برنامه_ریزی
#مدیریت_زمان
#پاسخ_به_سوالات
در مورد سوالات دوستان که پرسیده بودن چطور برنامه ریزی می کنم و برای، رسیدن به اهداف چه کار می کنم و با وجود بچه ها چطور ادامه تحصیل دادم و شاغل هستم، باید عرض کنم خدمت شما که:
برای برنامه ریزی اول یه دفتر بردارن، هدف های بزرگ و بعد هدف های کوچک خودشون رو بنویسن البته هر کسی با توجه به علاقه ها و تواناییش هاش...
هدفای بزرگ چیزایی که دیر تر بدست میاد و وقت و کار بیشتری براش لازمه ولی هدفهای کوچیک راحت تر و زودتر بدست میاد.
بعد ساعت ها رو در طول هفته براش تقسیم کنن، البته بین برنامه ریزی ها پیش میاد که بعضی وقتا منظم نباشه و بهم بخوره ولی بازم تلاش کنن در طول روز تا یه فرصت دست میاد سریع برگردن به برنامه ای که نوشتن.
بعد از نوشتن اهداف، تو هر صفحه ای یادداشت، مشخص کنن برای رسیدن به اون هدف، چه کارایی باید انجام بدن
مثلا برای حفظ کردن قرآن: کلاس حفظ رفتن، گوش دادن به صوت قرآن با هندزفری هنگام انجام کارهای خونه، مباحثه با دوست قرآنی تلفنی یا حضوری
یا برای خونه تمیز داشتن: جمعه ها صبح خونه تکونی منزل، تفکیک زباله ها، اهدای لباسای اضافی، تعمیر لوازم خراب خونه توسط همسر یا تعمیرکار، بسته بندی سبزی و مرتب سازی فریزر، خرید مواد غذایی مورد نیاز
یا هدف سلامتی: ده دقیقه ورزش در منزل، دو روز در هفته باشگاه رفتن، عصر جمعه کوهنوردی خانوادگی، پیادهروی عصرانه با همسایه و...
حتی اگه رسیدن به اهداف، کُند پیش بره، اشکال نداره، همین که آهسته و پیوسته باشه خوبه اما رهاش نکنن، فقط بنویسن، عمل کنن بنویسن، عمل کنن. اونقدی که ملکه ذهنشون بشه. حتی شده کم ولی ادامه دار باشه و بی هدف و بی برنامه روز رو تموم نکنن.
برا اعضای خانواده هم، با کمک و مشورتشون و با توجه به علاقه و استعدادی که دارن، برنامه و اهداف مناسب رو براشون یادداشت کنن.
مثلا به عنوان نمونه، من دختر بزرگم( علاقه به تسلط در هنر آشپزی و کیک پزی داره و زبان انگلیسی یاد گرفتن)، که اینا رو جز اهداف بزرگ نوشتم و هدفای کوچیک (ممتاز درسی شدن در پایه ششم ، یادگیری شنا و... ) و بعد براش کارایی که لازمه رو یاداشت کردم مثلا برای هدف یادگیری شنا ،آموزش شنا یکماهه در تابستان ، یا ممتاز درسی شدن(نوشتن درس ها بعد مدرسه و مرور آخر شب. حل تمرین ریاضی با پدر. حل کتاب نمونه سوال)
و برا هر کاری حتما هدف گذاری بشه و راه های رسیدن بهش انجام بدن برا تک تک اعضای خانواده حتی اگه بچه ی کوچیک دارن، برا اونم برا رسیدگی به کارهاش برا خودشون و خودش برنامه بنویسن.
درسته زمان بر هست، خستگی داره، گاهی بیماری و بی حوصلگی و انرژی نداشتن داره حتی شاید ناامید هم بشین ولی باز دوباره برگردین به برنامه حتی شده برا یه هدف، چند سال طول بکشه.
اونقدی این هدف گذاری و برنامه نوشتن و عمل به برنامه رو حتی دست و پا شکسته انجام بدن که ملکه ذهنشون بشه که نیاز نباشه به هر لحظه نوشتن. مثلا من در طول ۱۴ سال زندگی مشترک، در سال نهم دیگه ملکه ذهنم شد برنامه ها و نیازی نیست هر روز بنویسم.
سن و سالم هم ۳۳ ساله دارم میشم. تو نگهداری بچه ها و در کنارش ادامه تحصیل و کار با وجود بچه که دوستان زیاد پرسیدن من زیاد سخت گیری نمیکنم و قانون های سخت و غیر قابل انعطاف نمی ذارم که برا خودم و بچه ها و همسرم دردسر ساز بشه و خودم مقید کنم که فقط بچه باید تو خونه بزرگ شه یا فقط حتما باید مهد بره.
روزایی که همسرم وقت کنه ایشون نگه می داره، حتی شده یک ساعت یا اگه نتونه دخترای بزرگم که دارن میرن تو ۱۲ سال و ۱۰ سال تو شیفت های معکوس مدرسه، این نباشه خونه دوستم یا خونه صمیمی ترین همسایه یا گاهی مهد یا گاهی مربی تو خونه گرفتن و گاهی مرخصی گرفتن خودم و انجام غیر حضوری درس یا پاره وقت کار کردن یا مرخصی زایمان و یا گاهی با خودم میبردم کلاس یا محل کار....
الان که معلمم کارم ۴ روز در هفته است، وقتی هم ارشد میخوندم، سه روز در هفته درس داشتم، دیگران میتونن درس خوندن رو مجازی انجام بدن یا کارایی انجام بدن که نیاز به بیرون رفتن نباشه تا وقتی بچه ها کوچیک هستن.
اگه میتونن مثلا فروشگاه یا کانال فروشگاهی آنلاین بزنن یا خیاطی در منزل یا کاری که بتونن بچه کوچیک رو هم ببرن محل کار یا هر کار دیگه ای که علاقه دارن ولی بدونن میشه با وجود بچه...
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🍃 لذت خرید از تولیدکننده
عطاری و برنج فروشی (( برکاتالمعصومه س))
🥜 کره بادام زمینی، انواع روغنهای طبیعی، آرد جو و گندم، انواع ادویههای ترکیبی با فرمول مخصوص
👈 همه این محصولات به صورت دستی و در حضور مشتری ساخته میشود🤩🤩
🌾 انواع برنج مستقیم از شمال
🍯 عسل کاملا طبیعی تولید مجموعه
فقط یکبار به ما سر بزنید ❤️🌹
https://eitaa.com/joinchat/308085450C212b1e9d13 👈
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۶
#رویای_مادری
#فرزندآوری
#جامعه_دوستدار_کودک
#دوتا_کافی_نیست
تجربه فرزندآوری من با بقیه یکم فرق میکنه، بیشتر تجربه هایی که تا اینجا تواین کانال خوندم، طوری بوده که اطرافیان مخالف فرزندآوری بودن اما خداروشکر این اتفاق تو خانواده های ما کاملا برعکسه😁
ما از طایفه سادات هستیم و خییلی بچه دوس و دلمون ضعف میره برای نوزاد و محاله یه بچه غریبه رو بیرون ببینیم و قربون صدقش نریم😍
بطوری که تقریبا بیشتر اقوام مون میانگین ۴تا بچه رو دارن، عمو۴تا، دایی۵تا، خاله ها۳تا و...
و سلطان هرچی عشق به بچس ...مامان خودم😘 یعنی محاله کسی رو ببینه و اولین حرفش این نباشه که تو رو خدا بچه بیارید، بچه نمک زندگیه، امید آدمهاس ،دستگیر پدرومادره ، روزی که ما میخوریم بخاطر وجود این بچه هاس و انقدر میگه تا دل طرف همونجا نرم میشه.
قربونش برم فکر کنم نصف بچه های طایفه از وجود محبت مادر بنده پا به این کره هستی گذاشتن😂 و همه بهش میگن خاله نسل شیعه رو حداقل تو دوروبریا خودمون شما دو برابر کردید☺️
و اینم بگم که خودشم از سن ۱۵ سالگی، طی ۱۰ سال ۵تا بچه میارن که متاسفانه آخری زنده نموندن.
و وقتی نوبت به من رسید با استاد دانشگاهم ازدواج کردم و از اونجایی که خودمم درس میخوندم و تو تهران زندگی میکردیم.
متاسفانه جو حاکم، و مثلا بی کلاسیه زود بچه بیارم وبا برنامه ریزی خودم پیش میرم و هر وقت که اراده کنم، بچه میارم و حتما میشه،
بعد ۲ سال که مثلا طبق برنامه خودم خواستم باردار بشم، نشد که بشه یعنی باردار شدم ولی خیلی راحت سقط شد.
۱ سال گذشت تا دکترم دوباره اجازه بارداری بده ولی این بارم نشد، قلب بچه بدون هیچ دلیل خاصی تشکیل نمیشد و باز هم سقط...
و فقط خدا و اون مادری که مدتها منتظر بارداریه، حال منو میفهمه، روحیم بشدت بهم ریخت، این همه درس خوندم که چی صبح بریم سر کار و شب خسته بیایم خونه بدون دلخوشی اصلا به چه امیدی چشم باز میکردم برای کی کار میکردم وپول جمع میکردم، نمیدونم.
شاید خدا خواست بفهمونه ماها هیچ کاره ایم و اونه که باید صلاح بدونه، ۴ سال گذشت. تو همون شرایطی که قشنگ بریده بودم، بطور اتفاقی از سر کار همسرم به مشهد دعوت شدیم و یه دل شکسته و یه استغفار از ته قلب تو حرم امام رضا کافی بود تا ماه بعد از برگشتنم، آزمایشم مثبت بشه و بهترین صدای شنیده شده تو عمرم، صدای تپش قلب پسر قشنگم از دستگاه سونوگرافی باشه. و به خدا قسم که هیچ برگی از درخت نمی افته، مگر به اذن خودش.
حالا من ۲تا فرشته مهربون و کوچولو تو خونه دارم که به عشق اونا صبحا از خواب بیدار میشم و باهاشون عاشقی میکنم، زندگی میکنم و قید کار بیرون از خونه رو هم زدم تا بتونم به یاری حق خوب تربیتشون کنم و لذت لحظه لحظه بزرگ شدن شونو به چشم
و قصد دارم ان شاءالله ۲تا دیگه باز بیارم
خواهشم از همه مادرهای بهشتی اینه ناشکری نکنید و استغفار زیاد بکنید.
امیدوارم بهترینها براتون اتفاق بیوفته. یا علی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅خلاصه که تهدیدها رو جدی نگیرید.😅
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از اطلاع رسانی گسترده حرفهای
🔴 آزمون اسـتخدام ۶۰ هزار معلم 😍
دولـت پـزشـکیان دستور استـخدام
۶۰ هـزار معـلم جدید را صـادر کرد 📝
✅ زمـــــان آزمــــون دی مـــاه 📆
✅ جـذب با مدرک لیسانس یا حـوزه
❗️جــزئیــات آزمــون و منبـع قبــولــی با
هــزاران کـارنــامـه #قـبـولــی استـخـدامی
در لیـنـک زیــر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b
منبع قبولی درآزمون استخدامی 👆
✓۵
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔴 خبر وزیر آموزش و پرورش از برگزاری
آزمون جدید استخدام معلم در کانال زیر 👇
https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b
منبـع قبـولی آزمون استخدامی معـلمی 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0b
✓۵
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ خانم دکتر صفیه عشوری مقدم...
#معرفی_پزشک
#تهران
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۵۸۷
#رویای_مادری
#سقط_مکرر
#فرزندآوری
من متولد سال ۶۷ هستم در سال ۹۵ با همسرم که برادر دوستم بود، ازدواج کردم. یک ازدواج کاملا سنتی. خدا رو شکر همسرم خانواده مذهبی و خوبی داره و همسرم هم بسیار با ایمان و خدا ترس هستند.
من خودم مربی مهد کودک هستم و عاشق بچه... برای همین از سال اول ازدواج تصمیم به آوردن بچه داشتم اما آقای همسر چون برای ارشد درس میخوندن، بچه دار شدن رو به بعد اتمام درس موکول کردن.
بعد از اینکه یکسال ازدواجمون گذشت اصرار من برای بچه دار شدن بیشتر شد و آقای همسر قبول کردن. قبل از اقدام به باداری رفتیم مشهد و از خداوند فرزندان سالم و صالح خواستیم، درست یادم هست شب ولادت حضرت زینب بود، روی به روی گنبد امام رضا نذز کردم که اگر خدا به ما دختری بدهد، اسمش رو بزاریم زینب..
و من خیلی زود باردار شدم، چقدر خوشحال بودم، خودم رو خوشبخت ترین زن دنیا میدونستم اما این خوشحالی خیلی طول نکشید و جنین در هفته ۱۰ سقط شد، دنیا روی سرم خراب شد، برای منی که هر روز با بچه ها سرکار داشتم ختم بارداری حکم مرگ واسم داشت. حال خیلی بدی داشتم تا شش ماه کارم فقط گریه بود، همسرم خیلی با هم حرف میزد و آرومم میکرد، میگفت مطمئن باش حتما حکمتی داشته.
کم کم با توکل بخدا آرومتر شدم. یکسال و نیم سال طول کشید تا دوباره رو پا بشم، سال ۹۸ با همسرم رفتیم پیاده روی اربعین، اونجا از امام حسین دوباره فرزند خواستم، غافل از اینکه من در این سفر باردار بودم و نمیدونستم.
بعد از برگشت از کربلا درست روز تولدم، همسرم تماس گرفت و گفت به دلم افتاده بارداری برو آزمایش بده، گفتم چطور گفت قرآن باز کردم، سوره مریم اومد، مطمئنم خبری هست و واقعا من باردار بودم، چقدر روز تولدم خوشحال بودم ولی دوباره این خوشحالی هم چندان دوامی نشد و قلب جنین تشکیل نشد و دنیا دور سرم میچرخید، از کارم بیرون اومدم دیگه طاقت دیدن شاگردامم نداشتم.
خدا میدونه من و شوهرم چی کشیدیم خدا رو شکر خانواده همسر خیلی بهم کمک کردن تا حالم دوباره مثل قبل بد نشه و این بار زودتر حالم خوب شد.
دوباره سال ۹۹ برای بچه دار شدن اقدام کردم خیلی میترسیدم، که دوباره روزای قبل تکرار بشن ومن دوباره باردار شدم و دوباره سقط جنین همانا... هنوز هم از یادآوری اون روزا حالم بد میشه، دیگه مطمئن شده بودم خدا نمیخواد من مادر بشم فقط دلم میخواست هر طور شده بچه دار بشم با خودم لج کرده بودم و به زور از خدا بچه میخواستم.
شوهرم میگفت تا زمانی که تو وسط باشی و منیت تو وسط باشه، خدا به ما بچه نمیده و همینم شد و من دوبار دیگه این تجربه تلخ رو تجربه کردم 😭 ۵ تا سقط باورم نمیشد این چه امتحان سختی بود که خدا ازم میگرفت.
حال و روز این روزای من فقط خدا میدونست و بس. اما برای من عجیب بود سر آخرین سقطم دیگه گریه نکردم، حالم بد بود اما راضی بودم به رضای خدا، شوهرم دلداریم میداد و میگفت مطمئن باش خدا یه زینب واسه ما کنار گذاشته وگرنه اسمش رو به دلمون نمی انداخت.
۳ما از آخرین سقط میگذشت تو این مدت خیلی دکتر رفتم، خیلی آزمایش های جور واجور انجام دادم و خیلی اذیت شدم، دکتر میگفت دیگه نمیتونم طبیعی باردار بشم، منم به شوهرم گفتم حالا که خدا نمیخواد، منم اصلا بچه نمیخوام، اگه خودش خواست میده من تن به آزمایشات دیگه نمیدم.
و همینم شد دیگه دکتر نرفتم و تمام قرصام قطع کردم. آذر ۱۴۰۰ رفتیم مشهد دوباره خیلی دلم گرفته بود، گفتم آقا اگه من لایق مادر شدن میدونید، خودتون فرجی بکنید من و همسرم مثل ابر بهار هر دو اشک میریختم.
درست دوماه بعد از برگشت از مشهد در کمال ناباوری، تستم مثبت شد و خداخواسته بدون دارو باردار شدم، هم خوشحال بودم و هم ناراحت، میترسیدم که این بار هم سقط بشه چرا که این بار تازه ۳ ماه از سقط قبلی گذشته بود.
اما وقتی خدا بخواد من بنده چکاره هستم. وقتی برای اولین بار صدای قلب جنینم رو شنیدم از خوشحالی گریه کردم، باورم نمیشد تمام این ۹ ماه رو خوابیدم، حتی غذا خوابیده میخوردم، خیلی خیلی سخت بود اما وقتی به این فکر میکردم که خدا قرار یه فرشته به من بده، تمام این سختی ها واسم شیرین میشد و دختر من نازنین زینبم در ۲۰ مهر ۱۴۰۱ بدنیا اومد.
خدا رو هزاران بار شکر میکنم که من لایق مادر شدن دونست هر روز دعا میکردم که دخترم سرباز امام زمان تربیت بشه و اون رو نذر امام زمان کردم.
الان زینب کوچولوی ما ۴۶ روزه هست و من این هدیه رو از طرف امام رضا میدونم به همه کسایی که مثل من منتظر بچه هستن، میگم هیچوقت ناامید نشن که قطعا بعد هر سختی آسانی هست.
از شما میخوام واسه من دعا کنید که بتونم دخترم رو در مسیر امام زمان تربیت کنم و خدا دوباره توفیق مادر شدن بمن عطا کنه و امیدوارم که هیچ زنی در حسرت مادر شدن نباشه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075