هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_دوم
و زیبایی دیگه ی مطلب اینه که دوتا بچه ی دیگم که پشت سر هم هستن، الان پسرم سه ساله و دخترم یک سال شون شده و هم بازی شدن خیلیییییییییییی لحظات بامزه ای بینشون در جریانه به طوری که دلم میخواد کل روز بشینم و کارای اونا رو ببینم، دعوا کردنشون، بازی کردناشون مراقبت کردن پسرم از خواهر کوچکترش و حمایتتتتت فراوونش و یا تقلید کردن دخترم از فضولی های برادرش، یعنیییی به جرات میگم من تو بهشتم تو این شرایط و نکته ی مهم اینکه سعی میکنم اصلااااا وارد بازی و دعواشون نشم و خیلی نامحسوس حواسم بهشون باشه تا ان شالله صمیمت شون تا بزرگی ادامه پیدا کنه.
دختر اولم بخاطر فاصله ی زیادش با پسرم گاهی زیاد باهم تنش دارن ولی اگر من ورود نکنم بعد از مدتی، دعواشون تموم میشه و به بازی تبدیل میشه ولی اگر وارد شدم و از یکیشون دفاع کردم قهرشون طولانی میشه حتی شده گاهی به زد و خورد رسیده ولی تا جایی که خطرناک نباشه خودمو به ندیدن میزنم🥴
آخه اوایل اشتباه کردم، طرف پسرمو میگرفتم و به دخترم میگفتم تو بزرگتری تو باید رعایت کنی، این باعث میشد بین شون بیشتر دعوا باشه ولی از وقتی ورود نمیکنم خیلی روابط شون بهتر شده و دعواهاشون کمتر به لطف خدا...
من خیلی خیاطی کردن رد دوست دارم و از همون بچه ی اول تقریبا تمام لباسهاشو خودم دوختم، دخترم که پنج سالش بود، کلاس خیاطی بزرگسال رفتم که باعث شد خیلی تو کارم پیشرفت کنم ولی چند جلسه ی آخرش کرونا اومد و من هم سر پسرم باردار شدم ولی خدا همیشه حواسش به بنده ش هست به طور خیلی اتفاقی با کلاس مجازی دوره خیاطی لباس کودک و لباس مردونه آشنا شدم و شرکت کردم پسرم هم که به دنیا اومد، انقد دلم برا خیاطی تنگ شده بود که بعد دوسه ماه دوباره شروع به خیاطی کردم و تمام لباسای پسرم و دخترمو خودم میدوختم.
گاهی برا خودمو شوهرم و بچه ها لباس ست میدوختم تا اینکه فرزند سومم بدنیا اومد. بازم بخاطر شدت علاقه به خیاطی برا سه تاشون لباس میدوزم بچه ی پشت سر هم بهم ریختن زیاد دارن ولی وقتایی که باهم مشغولن، میرم سراغ خیاطی یا شبها همیشه طرفای ده میخوابونمشون و اون زمان خیاطی میکنم. جدیدا هم با کانالی آشنا شدم که تیکه پارچه میفروشه و خیلی به صرفه س و الان برای کل لباس خونگی بچه هام از اونجا پارچه میخرم.
دختر اولم هم از همون اول برای درس و مشقش وابسته ی خودم نکردمش مثلا موقع تکالیفش کنارش نمیشینم اگر سوالی داره خودش میاد میپرسه بخاطر همین زمان زیادی از من نمیگیره.
من برا بچه ها کالسکه خریدم دیگه هرجا میخوام برم سعی میکنم پیاده برم که هواخوری و ورزشی برا خودم باشه، هم بچه ها تو کالسکه هستن و از پیاده روی خسته نمیشن، هم کلی جاااااا باهم میریم و این کالسکه خیلیییی کمکم هست، پارک میبرمشون، بازار محله میریم، خلاصه کلی باهم میگردیم.
در مورد رابطه ی بین خودمو همسرم هم اوایل عروسی بخاطر یه سری حرفای بیخود دیگران حالا یا عمد یا غیر عمد بین مون دعوا و ناراحتی پیش میومد و طبیعتا چون هردومون بی تجربه بودیم، نمیتونستیم بحران ها رو مدیریت کنیم و جوری که این دخالت ها باعث شد من و همسرم حدود یک سال از هم جدا باشیم ولی به لطف خدا دوباره به زندگی کنارهم برگشتیم و گذشت این یکسال دوری از هم، خدا بهمون فهموند که خیلی حرفا و مسائل ارزش نداره کشش بدیم و دم به دقیقه قهر کنیم. بحث کردنامون خیلی کم شد. حتی اگر حرفی بهم میزدیم و از هم دلخور میشدیم کشش نمیدیم دیگه و سعی میکنیم به لطف خدا خیلی سریع از اون جو دربیاییم و فضا رو عوض کنیم.
مامانم همیشه میگن با شوهرت بحث نکن، اصلا اگر نظری در مورد مطلبی داری بهش بگو، دلایلتو هم بیان کن، تموم... دیگه نمیخواد کلی بشینی باش بحث کنی، آقایون زود خسته و کلافه میشن از بحث کردن، بقیه شو بسپار به خدا، که هرجور خیره جریانو پیش ببره، باورتون نمیشه ولی این راهکار چنان آرامشی بین من و همسرم ایجاد کرد، من هروقت پیشنهادی دارم یا با کاری که همسرم میخواد کنه مخالفم، خیلی راحت نظرمو میگم و دلایلمو اونم نظرشوو دلایلشو میگه یا من قانع میشم یا اون خیلی وقتا هم هیچ کدوم قانع نمیشیم، تهش میگم خدایااا من نظرمو گفتم، شاید من دارم اشتباه میکنم خودتتتتت آنچه خیره رو قرار بده و به چشم میدیدم که خدا چقدر زیبا خودش همه چی رو حل میکرد.
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۲
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#حرف_مردم
#آداب_همسرداری
#خانواده_مستحکم
#مدیریت_امور_زندگی
#قسمت_سوم
گاهی شوهرم خسته از بیرون که میاد بیخودی به چیزی گیر میده، منم سعی میکنم دهن به دهنش نذارم، یکی من بگم یکی اون این حرفا فقط اعصاب هردو طرفو خورد میکنه مثلا گاهی میومد خونه میگفت این چه، وضعشه خونه چرا انقد بهم ریخته س و... اوایل ناراحت میشدم ازش جوابشو میدادم ولی بعدا فهمیدم لازم نیست همه چی همون موقع جواب داد، بذارم خستگیش بره بعد در قاالب صحبت های معمولی زن و شوهری براش میگفتم ک مثلا بچه ها ماشالله هی بهم میریزن و با شوخی تمومش میکنم و خیلی ریز و در حد یه جمله و با عشوه و ناز بهش میگم که وقتی از بیرون میای اینجوری بم نپر دلم اذیت میشه تمامممم...
در مورد کارهای خونه هم الان که دوتابچه ی کوچیک دارم، خونه خیلی بهم میریزه ولی بنده تمام تلاشمو میکنم این بهم ریختگی اعصابمو خوردن نکنه، همیشه میگم خدارو شکرررر این فرشته هارو دارم، خیلی ها هستن در حسرت داشتن یک فرزند هستن خداروشکرررر که سالمن و انرژی دارن و بهم میریزن اشکال نداره خونه مرتب میشه بلاخره بچه ها سالم باشن فقط
این خیلی به آرامشم کمک میکنه وقتی هم که آرامش دارم، سر فرصت که بلند میشم برای انجام کارها چون ذهن و فکرمم آرامش داره، خیلی سریع خونه و کارها رو انجام میدم.
اوایل شوهرم خیلی حساس بود و درک نمیکرد که با دوتا بچه کوچیک خونه مرتب نگه داشتن سخته ولی یه مدت که گذشت خودش به چشم دید و کمکش بیشتر شده الحمدلله
نکته ی اخر که خیلیییییییی مهمهههههه رو بگم و بیشتر ازاین سرتونو درد نیارم اگر این نکته رو اجرا کنین مطمئنننن باشید از زندگیامون خیلیییییی لذت میبرم تو هر شرایطی باشیم
بزرگواران شکر گزاری خیلیییییی اثر مثبت داره خیلی، اینکه تو هر شرایطی هستی همسرموم هر طوری هست، بچه هامون هر شکلی هستن، نقاط مثبتشونو حسابی بزرگ کنیم و بابت تممامشون خدارو شکر کنیم و کم و کسری هارو سعی کنیم نبینیم خداروشکر خونه داریم مهم نیست کوچیکه، خداروشکر بچم سالمه مهم نیست بهم میریزه، خداروشکر شوهرم چشمش پاکه حالا تو خونه کمک نمیکنه مهم نیست.
همسرتون کوچکترین کار خوبی کرد تشکر کنین نگیم پررو میشه اصلاااااا از هیچچچچچ چیز شکایت نکنین و.... این نکته رو مدتی با خودتون تمرین کنین، معجزه شو تو زندگیتون میبینین...
یه سخنرانی میگفت شیطون هدفش اینه که انسان شکرگزاری رو فراموش کنه
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#تجربه_من ۱۰۷۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
من متولد بهمن ۶۸ و همسرم اسفند ۶۷ هستن. دخترا وقتی به سن ازدواج میرسن ناخودآگاه به پسرای اطرافشون و کلا همه، حواسشون جمع میشه😅 توی فامیل ما پسر زیاد بود و تنها پسری که همیشه ازش بدم میومد و خودمو ازش مخفی میکردم، پسر یکی از اقوام دورمون بود که شهرستان زندگی میکرد و ما هر سال حدود ۱۰روز عید میرفتیم شهرستان شون.
از ۱۲_۱۳ سالگی متوجه سنگینی نگاه هاش میشدم، جایی میرفتم یا خودش بود یا خواهر یا خانواده یا.... داستان عاشق شدنش هم خنده داره😂
۱۴ سالش که میشه باباشون اجازه میدن تنها بیان مشهد، ایشون با پسر یکی از اقوام راهی مشهد میشن و از اون جایی که پدر خدا بیامرز من بزرگ خاندان بودن، هر سال هر کس از شهرستان میومد مشهد، میومد خونه ما، خلاصه صبح که پدرم مارو برا نماز بیدار میکنه، ما هم با موهای ژولیده و چشمای پف دار و نیمه باز از اتاق بیرون میایم و (کسی حواسش نبوده به ما بگه اینا هستن)، میریم توی آشپزخونه وضو بگیریم که ایشون اونجا منو میبینن و یک دل نه صد دل عاشق میشن😂🤦♀
ما یک خانواده پرجمعیت بودیم با بچه های به شدت پشت سر هم، بچه اول هفت ماهه به دنیا میاد، متولد ۱۳۶۴ که چند روز بعد تولد فوت میکنه، بچه دوم هم هفت ماهه به دنیا میاد، متولد بهمن ۶۵ با وزن ۸۰۰گرم، بچه سوم هم هفت ماهه، متولد آبان ۶۶ که بعد تولد فوت میکنه، بچه چهارم هم هفت ماهه، متولد آذر۶۷، بچه پنجم(من) هفت ماهه بهمن ۶۸، بچه ششم کامل فروردین ۷۰، بچه هفتم کامل دی۷۲، بچه آخر هم متولد بهمن ۷۴
😅😅😅
گذشت و زمزه های این آقا به گوشم رسید. از شدت عشقش به خودم و اینکه اسم خواهر کوچولوشو، هم اسم من گذاشته بود. متوجه شدم پدرم به خاطر اینکه خواهر بزرگم که ۲۰ سالش بود و عروس نشده بود، چند بار جواب رد داده بودن بهشون. من هم اعتراف میکنم که عاشق عشقش شدم، پسری که ۱۸سال نداره، سربازی نرفته، درس نخونده، کار درستی نداره و ...🤪🤪
ولی کارای خدا اینقدر عجیبه، اومدن خواستگاری و بله رو گفتم و نامزد شدیم(طی یک جلسه صحبت کردن شاید۱۰دقیقه ای که نصفش ساکت بودیم بعدش خودمونو معرفی کردیم😅 و همون روز بعد حرف زدن خانواده ها رفتیم گل و شیرینی و انگشتر گرفتیم و نامزد شدیم. همه ی اینا در عرض ۳-۴ساعت اتفاق افتاد😜) و سال بعدش در حالی که من وارد دانشگاه میشدم و ایشون سرباز بودن عقد کردیم و سال ۸۹ عروسی کردیم.
خیلی زود دلمون بچه خواست و خدا گل پسرم آقا سبحان رو بهمون داد(سال۹۰)، سه سالش که شد خدا فاطمه خانوم رو بهمون داد(سال۹۳). ۵سال بعد که مشغول خونه سازی و شروع کار جدید بودیم، خدا فرزانه خانوم رو بهمون داد(سال۹۸)،یک سال و نیمش که شد فکر بعدی شدیم و خدا رقیه خانوم رو بهمون داد(۴۰۰).یک سال و نه ماهش شد از خدا خواستیم و تو دلی نازمون و دختر گلم رو بهمون داد که ۴۰ روز دیگه میاد خونه مون و شیرینی بیشتر زندگیمون میشه(انشاالله دی ماه۴۰۳).
اینقدر همسر خوب و کاری و دست و دل بازی دارم که همیشه میگم خدا همونی که فکر میکنید نه، سر راهت میذاره که بهت ثابت کنه داری اشتباه میکنی.
با وجود مخالفت خانواده هر دو طرف، همسرم همراه من هست و موافق جهاد فرزندآوری و به شدت معتقده هر بچه ای برکت و روزی خودشو داره به طوری که فرزند پنجم ازشون پرسیدم حست چیه که دوباره خدا بهمون فرزند داده و بلافاصله گفت منتظر یه خیر بزرگم و الان دارن کسب و کار دوم ایجاد می کنند.
همسرم نه بسیجه، نه هیئتیه، نه مسجدیه که بگم از این حرفا میزنه، یه آدم خیلی معمولی..
خدا رو شکر بابت همسر خوبم و فرزندان گلم... انشاالله هنوز به فکر بچه هستیم اگه خدا مارو لایق بدونه💐💐💐
البته از همون اول زندگیمون به لطف خدا مستاجر نشدیم و الان همه چی داریم، به لطف خدا🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ معامله ی دو سر سود...
#سبک_زندگی_اسلامی
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین
✅ چرا چند فرزندی؟!
#چند_فرزندی
#حرف_مردم
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075