eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.2هزار دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهی بیان روایت گونه ی زندگی دیگران می تونه تلنگری باشه برامون، من شرایط چند نفر از اطرافیانم رو که خودم مشاهده کردم، میخوام خدمت تون بگم: 🔹 یکی از دوستام، ١۵ سال از ازدواجش میگذره، همسرش ناباروری داره، چند بار هم با روش‌های کمک باروری اقدام کردن اما به نتیجه نرسیدن، می‌گفت طبق بررسی و نظر متخصصین، آقاشون بخاطر اینکه در دوران جوانی، در باشگاه بدنسازی از آمپول ها و داروهای هورمونی استفاده میکرده، دچار مشکل شده... لذا: آقایون مواظب سلامت خودتون باشین، فکر نکنید ناباروری فقط از طرف خانم‌هاست، طبق تحقیقات یک سوم ناباروری ها از طرف آقایون هست. 🔹 یکی از دوستان دیگه، بعد از ازدواج باردار شده، بخاطر رفتن سر کار، تا ۵ سالگی بچه اش اقدام به بارداری نکردن، تا سر فرصت و بعد از ثبات کار به فکر بچه بشن، از زمانی که اقدام کرده متاسفانه خانم باردار نمیشه، دکترا گفتن ذخیره تخمدانی تون کم هست و شاید با روش های کمک باروری بشه براتون کاری کرد... لذا :بخاطر کار و درس و... هیچ وقت فرزندآوری تون رو به تاخیر نندازین. 🔹 یکی دیگه از دوستان، خانم بعد از ۴ سال زندگی مشترک و داشتن یک فرزند، بخاطر اعتیاد و بداخلاقی از همسرش جدا شده، همیشه تو مجردی می گفت من میخوام ۴ تا بچه بیارم، ولی سرنوشت طور دیگه ای رقم خورد براش. الان میگه کاش زمانی که از همسرم جدا شدم، لااقل ۲یا۳ تا بچه می‌داشتم. لذا :تو فامیل به فکر ازدواج افراد طلاق گرفته هم باشین. یا لااقل وقتی کسی به فکر ازدواج با یک خانم یا آقای طلاق گرفته هست، نگین اگر آدم خوبی بود، همسر اولش طلاقش نمی داد. 🔹 یکی دیگه از دوستان هم بعلت ناباروری، مدتی زندگیش بهم ریخته بود، دائم هراس و نگرانی، تا بالاخره زن و شوهر راضی شدن و یک دختر ناز از بهزیستی برداشتن، هم ثواب کردن و هم زندگی این زوج از نظر روانی و اجتماعی عالی شد، پا قدم دخترش براش خیر بود. لذا: وقتی خدا یک در رو بست، درهای دیگه ای به روت باز میکنه، کافیه با دقت به اطرافت نگاه کنی. 🔹 یکی از همکارام هم، بچه دار نمیشدن، سال گذشته خانم یک بچه رو به فرزند خواندگی برداشت، و بعد از ۹ ماه که از مرخصی آمد، خودش حامله بود.. چقدر حال دل آدم خوش میشه وقتی خبر بارداری یک نفر رو می‌شنوه. لذا: به خدا اعتماد کنید. اون بهترین ها رو برا شما میخواد 🔹 گروهی هستن که میگن ما دوست داریم برای جوان ماندن ایران کاری کنیم، اما دیگه سن مون گذشته، شرایط باردار شدن نداریم، درسته شما توان بارداری ندارین اما میتونین اگر فرزند در شرف ازدواج دارین، شرایط ازدواج آسان برای بچه هاتون رو مهیا کنید، تا لااقل اونا برای فرزندآوری به موقع اقدام کنن، اگر هم بچه تو این سن ندارین، میتونین با معرفی جوانان دم بخت و واسطه شدن برای ازدواج دیگران، قدم خیر بردارین، از طرفی اگر در اطرافیان، خانواده تک فرزند دارین حتما هر بار که اون نفر رو می‌بینید یک تلنگر بهش بزنید، در مورد رزاقیت خدا، معایب تک فرزندی و... باهاشون صحبت کنید از خانواده های خوش جمعیت و باشکوه براشون بگین تا شاید کم کم بتونین در ذهن اونا اثر مثبتی بذارین و اونا رو به تفکر در این خصوص وادار کنید ... لذا: همه ما مسئولیم، همه ما می تونیم در راستای فرمایشات رهبر عزیزمون و داشتن ایران جوان و ابر قدرت گام برداریم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۶۸ من متولد فروردین سال ۶۷ هستم. پدرم روحانی هستن اما هیچ وقت به ما سخت نمیگرفتن، مگر اینکه پای حدود الهی وسط بود. ما محله ای زندگی میکردیم که همه روحانی بودن و هیچ کدوم مثل ما نبودن، همین باعث شد که من خیلی مصمم شدم که به هیچ وجه با روحانی ازدواج نکنم، به خاطر موقعیت علمی پدرم، خیلی خواستگار داشتم و تقریبا همه از خانواده های نامدار و پولدار، اما من کلا فقط یه کلام میگفتم نه. وقتی به ریسکش فکر میکردم، اصلا حاضر نمی‌شدم خونه بمونم، خواستگار میومد من از درب داخل حیاط از خونه میرفتم بیرون و تا مادرم به خودشون میومدن، میدیدن جا تره و بچه نیست. همین شد که دیگه کلا خواستگار نمی‌پذیرفتن. عشق کار بودم. تمام هدفم این بود از شاخه ی علوم اجتماعی وارد دانشگاه بشم تا زودتر به رویام برسم، پدرم بهم قول داده بودن برم دانشگاه، منو میذارن سرکار. سال ۸۶ بود توی زمستون و امتحانات دانشگاه بودم، چه برفی اومد اون سال، از دانشگاه اومدم خونه دیدم کلی کفش جلوی درب خونه است، رفتم داخل دیدم اصلا این آدمها رو نمی‌شناسم و متوجه شدم خواستگارن، خیلی ناراحت شدم بعد یه سلام، رفتم داخل اتاقم و مادرم بلافاصله اومد کلی توضیح داد که ناخواسته شده و ازاین حرفا، منم به اجبار اومدم نشستم و دیدم خانوادگی اومدن و اصلا از آقا پسر خوشم نیومد با بی محلی بهش سمت خانم های مجلس رفتم و سلام کردم نشستم. نگو که ایشون هم از من خوششون نیومده صحبت کردن و بعد پدرشون به بابام گفتن اجازه است دختر و پسر صحبت کنن، پدر منم گفتن دخترم شما چی میگین بابا ؟ دلم برای نگاه های با التماس مادرم سوخت، گفتم باشه باباجان. با آقا پسر رفتیم تو اتاقم، یه صحبت های کمی رو به یاد دارم اصلا یادم نیست که چی گفتیم، همون اول که فهمیدم طلبه اس، برای خودم منتفی بود و هرچی تو اتاق گفته شد من الکی تایید می‌کردم و حتی گوش نمی‌دادم، اون شب گذشت و من محکم از پدر و مادر خواستم که دیگه اون خانواده رو نبینم، اما... جلسات تکرار میشد و من هربار سعی میکردم نکاتی رو از خودم بگم که نظر خواستگار رو منفی کنم، اما باز نمیشد. من که دیدم همه چی داره خلاف خواست من جدی میشه،خواستم که یک جلسه باهاشون صحبت کنم، قرار گذاشتیم بیرون من حرفهای جدی خودمو گفتم و از همه مهمتر به ایشون گفتم دکتر به من گفتن ۹۰ درصد نابارور هستم و ایشون در کمال خونسردی گفتن دکتر برای خودش گفته، بچه رو خدا میده... و روزی رسید که من با اشک چشم نشستم سر سفره عقد که تعریف کردن همه ی جزییات خارج از حوصله دوستان میشه. بعدها از همسرم شنیدم که بعد از جلسه اول، به پدرشون گفتن، دختر رو نپسندیدم، ایشون در جواب گفته بودن یا اینو میگیری یا من دیگه برات هیچ جا خواستگاری نمیرم.😁 و با وجود اینکه نظر هر دومون منفی بود، فقط با اصرار های پدرشوهرم، شدیم زن و شوهر... دوران عقد کوتاهی داشتیم، حدود ۸ماه، من با عینک اینکه طلبه و روحانی، سختگیر هستن و جایگاه زن رو تو مطبخ و خونه میدونن، به همسرم نگاه میکردم و اصلا فرصتی بهش نمیدادم که بخواد خودش رو معرفی کنه یعنی توی عمل این اتفاق افتاده بود، ایشون خیلی صبورن (گر صبر کنی زغوره حلوا سازی، برای همین وقتاس) از من حلوا ساخت. شب آخر دوران مجردیم به خدا گفتم خدایا من عاشق تو هستم و نمی‌خوام از خط بندگی تو خارج بشم، خواهش میکنم مراقبم باش، اگه گیره یه آدمی میوفتم که منو زده می‌کنه ،خودت نجاتم بده. هر روز که میگذشت مقابل رفتار من، رفتار پر از مهر و محبت همسرم پررنگ تر میشد، حتی حاضر نبودم موقع دیدار بهشون دست بدم اما ایشون صبور بودن. دوران عقد خیلی مشخص نمیکنه آدما چه جوری اند تا به قولی نری زیر یک سقف. ایشون به لحاظ خانوادگی تمکن مالی بالایی داشتن، ولی به شدت خود ساخته بودن. ما تصمیم گرفتیم به جای عروسی های پر زرق و برق و حسرت برانگیز بریم سوریه و بعد برگردیم ولیمه بدیم، یادمه اون سال کرایه ی لباس عروس از هفتاد هزار تومن بود به بالا، ما رفتیم سوریه اونجا لباس های مجلسی خیلی ارزون بود، می‌خواستم یه لباس برای روز ولیمه بخرم، شب خواب دیدم خانمی بهم فرمود لباس عروس سوغات ببر به رسم مادرم زهرا ببخش... صبح بیدار شدم و خیلی متعجب بودم، قرار نبود عروسی بگیریم و من بین خوابم و عقلم موندم، زنگ زدم مادرم برای حال و احوال، ایشون یهو بهم گفتن، من دوست داشتم تو لباس سفید ببینمت... با همسرم رفتیم بازار حمیدیه سوریه، لباس سفید عروس خریدیم ۵۰ هزار تومن، وقتی رسیدم ایران، مادرم خیلی خوشحال شدن که لباس عروس دارم، ماجرای خواب و خواسته خودشون رو گفتم، مادرم یه خیریه داشتن، به یکی از عروس های نیازمند زنگ زدن، قرار شد فردای ولیمه بیاد منزل ما، اومدن و من لباس رو بهش دادم و گفتم دستت نمونه و بده به عروس های دیگه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
از من قبول کن..... جوانی ام را در راه تربیت نسلی برای ظهور صرف کردم..... هر چند نا چیز..... هر چند ناقص...... اما دلخوش کردم به حدیث پیامبر که فرمود:(من به زیادی امتم افتخار میکنم ) 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 به خانواده‌ی بزرگ ما بپیوندید☺️👇 http://eitaa.com/bano_sadeghy در روبیکا هم همراهمون باشید💞👇 https://rubika.ir/banosadeghy (از اینکه مطالب را با ذکر منبع نشر میفرمایید متشکریم🌹)
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در حاشیه تدارک بساط جشن امشب😁 این فسقلی هم باید ابراز وجود می‌کرد دیگه... خونه رو ریسه بستیم.. بادکنک زدیم... شکلات بسته بندی کردیم....و خلاصه ما هم خواستیم امشب به خوبی تو یاد بچه ها بمونه😊 همینکه دور هم یه کار دسته جمعی کردیم خیلی خوب بود😊 فقط نادیا بچم حالش خوب نبود خوابیده بود وگرنه پایه این کارها اونه.. پدر هم که طبق معمول تا پاسی از شب خونه نبود😑 🎈عیدتون مبارک🎈 🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉🎊🎉
من تو شهری زندگی میکنم که مردم اکثرا در رفاه هستند و شرایط زندگی به حمدلله خوبه اما با وجود شرایط مناسب هم همیشه شاکی و گله مندند. اکثرأ هم تک فررند یا نهایتا دو فرزند دارند، تو آمار فرزندآوری تو کل کشور هم مازندران جز پایینترین نرخهای زاد و ولد هست. جاریهام یه بچه دارند و اقوام شوهرم اکثرا یا تک فرزند دارند یا نهایتا دوتا، اقوام و خانواده ی خودم هم همینطور، اصلا سه تا بچه یا بیشتر فحش محسوب میشه... تو این شرایط من سه تا بچه دارم و دیروز فهمیدم که چهارمی رو هم بحمدلله باردارم، واقعا از اینکه تو جهاد فرزند اوری سهیمم و خدا بهم اجازه و فرصت داده که سرباز برای امام زمانمون بیارم و از کسایی نباشم که ذکر فرج لقلقه ی زبونشونه اما حاضر نیستند برای تعجیل فرج یاری برای امامشون بیارن و تربیت کنن، خوشحالم. اما با این حال غصه می خورم که وقتی اطرافیان این خبر رو بشنون چه برخوردی باهام می‌کنند، جمله هایی مثل؛ همینایی که آوردی رو درست تربیت کن بیشتر نمیخواد بیاری، پیشکش، تا کجا میخوای ادامه بدی؟ هفت تا خوبه (به حالت مسخره)، تو جهادت رو کردی بذار حالا بقیه ثواب ببرن، تو این گرونی این چه کاریه که کردین... اینا همه حرفاییه که بعد از باردار شدن سومی شنیدم و حالا که چهارمی بیاد احتمالا بیشتر و شدیدتر میشه... از طرفی حجم رحمم در اثر خطای پزشکی موقع سزارین کم شده، و از ماه پنجم و ششم زندگی خیلی برام سخت میشه به خصوص دوماه آخر که هر روز درد میکشم، نمیتونم بشینم یا راه برم و نفسم به شماره میفته... ازتون خواهش میکنم برام دعا کنین، که خدا لطف کنه و این سختی ازم برداشته شه به خصوص که بچه های کوچیک دارم و با وجود اونها نمیتونم بشینم یا استراحت کنم. و خواهش میکنم با نفس پاکتون برای بچه ام هم دعا کنین، چون من قصد داشتم یک ماه دیگه(تو ماه مبارک) باردار شم و الان داشتم آماده میشدم و مشکلات دندونم رو برطرف میکردم و نمیدونستم باردارم. دعا کنین داروهای دندونپزشکی و دو سه بار عکس رادیولوژی که از دندون تو این یک ماه گرفتم😔 مشکلی برای کوچولوم ایجاد نکنه، محبت کنین و تو لحظات خلوتتون و من و کوچولوی تو راهی و بقیه فرزندانم رو مورد لطفتون قرار بدین و برامون دعا کنین. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربه بارداری بچه های پشت سر هم دوقلویی سلام به همه همراهانی که متن منو میخونن حدود بیست و دوسالگی یه بارداری داشتم که به دلیل بی تجربگی و استرس و شاید دکتری که خیلی برخورد خوبی نداشت و خودش باعث استرس بیشترم شد بچه ای که قلبش میزد و از دست دادم و خدا رو شکر کارم به کورتاژ نکشید و خودش سقط شد بعد اون ماجرا تو تنهایی و شهر غریب اینقدر غصه خوردم و حالت جسمی و روحیم خراب بود که حتی با دیدن برگ جدیدی که گلای خونمون میداد گریه میکردم که چرا این گل میتونه یه برگ جدید بیاره ولی من نتونستم خلاصه گذشت و تصمیم گرفتم زودی باردار بشم چون داشتم نابود میشدم ولی ترس اینک داشتم که دوباره تکرار بشه طب سنتی و متخصص زنانم رفتم و هر دو گفتن مشکلی نیست و خدا رو شکر دو ماه بعد سقطم باردار شدم و پسرم دنیا اومد از همون اول اقام میگفت کی بعدی بیاریم و من اینقدر اذیت شده بودم برای زایمان که میگفتم اصلا نمیخوام یعنی نابود شدم از اونجایی که خیلی طلقتم کمه همین الانم ترسش به جونم بعد حدود چهار سال و اصرار همسرم بیشتر و بیشتر میشد اینم بگم ماشاالله پسرم روزیش زیاد بود تونستیم خونه بخریم و از نظر مالی هم وضعمون بهتر شد بالاخره با اصرارتی اقام و ترس از زایمان طبیعی پسرم هنوز دوسالش تموم نشده بود اقدام کردیم و باردار شدم اما همش دعا میکردم خدا دوقلو بشه که سزارین کنم من دیگه جون طبیعی ندارم و خدا خواست که بشه و باز به ما لطف کرد و دوقلو باردار بودم درست خیلی سخت بود از همون دو ماهگی شکمم اومد جلو تا پنج ماهگی ویار داشتم در صورتی که سر پسرم نهایت یک و نیم ماه ویار داشتم اونم کم، با چند تا بالش زیر سر میخوابیدم شهر غریب تنها بودم با یه پسر دوسال و چند ماهه که از پوشک هم نمیتونستن بگیرمش دنیا اومدن دوتا بچه که نیاز های متفاوتی داشتن یکی گریه میکرد یکی گرسنه بود یکی دلش درد میگرفت اصلا گاهی واقعا یادم میرفت به کی شیر دادم به کی قطره اروغ کی گرفتم،شکم کدوم روغن مالی کردم یا پوشک کدومشون عوض کردم همین الانم همینم کم و بیش🙈🙈 دوقلویی مخصوصا شیش ماه اولش خیلی خیلی سخت هست خصوصا اگه خودتم بخوای شیر بدی ولی همسرم واقعا کمک کارم بود و خیلی کمک میکرد بهم دنیا اومدن هم تا سه ماه حدودا کمک داشتم بعدش دیگه خودم بودم و بچهها هر کسی هم میشد بیاد فقط میگفت خدا صبرت بده با سه تا بچه ولی برا من شیرین بود درست خواب نداشتم استراحت نداشتم ولی خدا رو شاکر بودم و هستم این بچه ها هم خیلی روزی مادی داشتن به قولی ما از قبل این دوقلوها روزی میخوریم و الان که یکم بزرگتر شدن شیرینی هاشونم بیشتر و بیشتر شده برامون و اقام نیگه کاش بعدی هم دوقلو بشه😂😂😂 خیلی چسبیده بهش😂😂 در اخر اینم بگم واقعا اصرار به زایمان طبیعی برای همه افراد درست نیست من سزارین شدم و کمتر از طبیعی اذیت شدم تربیت به سبک بچه همسایه جالب بود ، من فکر میکنم اگه پدر مادرها یه مدت تمرین کنن ،استانه تحملشون بالا میره و با بچه ها با صبوری بیشتر رفتار میکنن ،ارزششو داره بچه ها رو با عزت نفس و احترام بزرگ کنیم تا با تحقیر و بی حرمتی اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d
سلام خسته نباشید من می خواستم خاطره دروان بارداریم راتعریف کنم من بامادرشوهرم تو ی خونه زندگی می کردم فقط ی اتاق ۱۲متری دستم بود که هم ویترین کمدلباسی و میز چای یخچال تلوزیون وغیره خلاصه بگم مااز این اتاق ۱۲متری فقط ی جای خواب داشتیم وبس دری که توسالن مادرشوهرباز میشد راویترین گذاشتیم من باید ازتوحیاط وارد سالن وبعد آشپزخونه می شدم وای چ دوران سختی حمام هم توسالنی که می نشستند بود یعنی روبرویشان حمام😫 بود خلاصه من باردارشدم رفتیم باشوهرم مادرشوهره راخوشحال کنیم که نوه دارشدی وقتی وارد آشپزخانه شدیم مادرشوهرمشغول آشپزی بود رفتم کنارش وبش گفتم که باردارم فکرمی کنید چیکار کرد نوه اول پسری هیچی همانطور که داشت آشپزی می کرد نگاهی به من وشوهرم انداخت و دوباره نگاهش رف طرف قابله😖😖😖😖 وای من وشوهرم وا رفتیم سرمون را انداختیم پاین و رفتم طرف اتاقمون به شوهرم گفتم قدرت خوشحال شد شوهر بیچاره هم هیچی نگفت بعدازچند روز مادرشوهرم گفت رفتم برات سرکتاب قفل کمر گرفتم کمرت راقفل کنی بچه رانگه می دارد خلاصه مادرشوهرگلاب بروتون دشوی که می رفتم بیرون که می آمد دستاشا نمی شوره😩😩😩 گف بذاربرم حالا میام به شوهرم گفتم😲😲😲 رف دشوی حالا که میاد با این دستاش می خاد اینای که مرده سرکتابیه درست کرده را با اون 😫😫😫دستاش بکوبدبه من بدهد😵😵😵😵😵 وای شوهرم گف خودم درست می کنم دیگه خیالم راحت شد مادرشوهره که اومد نشست که درست کنه شوهرم گف بده به خودم که درست کنم ما هم به این خیال که حالا می دهد دست شوهرم آروم بودم مادرشوهره گف ن بده خودم وای وای حالا شوهرم بکش مادره بکش آخرشام مادرشوهره زور شد ای داد بی داد نشست وشروع کرد درست کردن بعدازآماده شدن داد به من من هم زورکی قولت می دادم تا اینکه تمام شد رف مادر شوهرو ساعت ۱شب بود وای این دل وبار من ی جوری شد دویدم بیرون دم اتاقم ی حوض بودتانشستم ببخشید معذرت می خوام استفراغ واسهال یهوی باهم شدم شلوارم که وای چ خرابکاری کردم بعد رفتم تو دشوی شلوارم رادر آوردم عا ازکمر به پاین پایم رامایع زدم وشستم چ وحشت ناک صبح ب مادرشوهرم گفتم گفت پ چرا 😲 بعد خواهرم بنده خدا اومدو لباساما نشست با دست شست نذاشت خودم بشورم بعد از مادرشوهر جدا شدیم ۳ماهم که بود رفتم دشوی ناگهان دیدم ی چیز بزرگی ازم خارج شد نگاه کردم دیدم ی چیز سرخ رنگ مانندی مانند موی که بافته شده کف دشوی افتاد ترسیدم رفتم ی چوب آوردو عا هی بش زدم 🤣🤣دیدم چوب داخلش فرو می ره عا نرمه پیش دکتررفتم وبش گفتم گف اون بچه بوده خداروشکر که خـودش اومده بیرون شوهرم گفت بابت این که بچه رفته به مادرش حرفی نزنم بخاطر بی تفاوت بودنش به مادرم گفتم که بارم رفته ناراحت شدند این هم پایان قسمت اول بارداری التماس دعا تا قسمت دوم 💖 تربیت به سبک بچه همسایه جالب بود ، من فکر میکنم اگه پدر مادرها یه مدت تمرین کنن ،استانه تحملشون بالا میره و با بچه ها با صبوری بیشتر رفتار میکنن ،ارزششو داره بچه ها رو با عزت نفس و احترام بزرگ کنیم تا با تحقیر و بی حرمتی اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d
سلام خانمی که گفته تخمک هایش ضعیف است من هم یکسال پیش پیش دکتررفتم گف تخمک هایم ضعیف اس چیزی بهم نداد فقط باید پیاده روی کنی من هم پیاده روی کردم وهم اسباب کشی 🤣🤣 سه ماه بعد باردارشدم حالا من ۴۴سالم است و۲ماه ونیمم اس 😁😁 اصلا هم قرصی مصرف نکردم حتی یکی به خدا توکل کردم بس انشاالله شما هم خبر خوش بدهید تربیت به سبک بچه همسایه جالب بود ، من فکر میکنم اگه پدر مادرها یه مدت تمرین کنن ،استانه تحملشون بالا میره و با بچه ها با صبوری بیشتر رفتار میکنن ،ارزششو داره بچه ها رو با عزت نفس و احترام بزرگ کنیم تا با تحقیر و بی حرمتی اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano اینم کانالی که سوالات خانوادگی رو بیا بپرس👇 https://eitaa.com/joinchat/4077715504Cb8c9a9d5d