آخرالزّمان زمین
این آسمان تیرة گردآلود، از آخرالزّمان خبر آوردهست
از آخرالزّمان زمین، از این، بیهودهپویِ دربهدر آوردهست
انسان تخس و سرکش و بازیگوش، فرزند مادریست «طبیعت»نام
بنگر بدین پسر که از این مادر با سرکشی پدر بهدرآوردهست
با این سَموم سخت که بر بستان بگذشته است و میگذرد هر روز
باید از این درخت تعجّب کرد؛ آیا چگونه برگوبر آوردهست؟!
این آسمان تیرة بیباران در انتهای این شب بیپایان
گویا برای دلخوشی انسان یک آفتاب مات برآوردهست
یک آفتاب مات که میخندد بر رنج بیکرانۀ ماهیگیر
وقتی که باز تور تهی از صید بر موجخیز پرخطر آوردهست
این آسمان که تیره و تاریک است، گویا نماد آخر تاریخ است
تاریخ باطلی که بر انسانها تنها تباهی و ضرر آوردهست
فردا که فصل غربت انسان است، چشمی برای گریه نخواهی یافت
بر این مصیبتی که مدرنیته بیهوده بر سر بشر آوردهست
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#آلودگی_هوا
#ریزگردها
#محیط_زیست
#بحران_محیط_زیست
#مدرنیته
@faslefaaseleh
نمک بر زخم گرانی
فروردین با تمامی خوبیها و زیباییهایش، به سبب هزینههای سنگینی که بر خانوارها تحمیل میکند، برای قشرهای حقوقبگیر و فقیر ماه نفسگیری است و طولانیتر از ماههای معمولی به نظر میرسد.
از ملاحت زخم دلها را نمک باید زدن
خنده بر ناجوری کار فلک باید زدن
بر فقیران ماه فروردین عجب طولانی است
تا که ما را ول کند، او را کتک باید زدن
چون سفر با جیب خالی سال نو ناممکن است
گوشۀ خانه همینجوری کپک باید زدن
جیب خالیّ و پز عالی ندارد حاصلی
با زن و بچّه چرا بیهوده فک باید زدن؟!
تا نگردی بیشتر شرمنده پیش بچّهها
پشتک و واروّ و صدگونه کلک باید زدن!
کارتها چون ته کشید و جیب چون سوراخ شد
پول عید بچّهها را ناخنک باید زدن
پستۀ باز تو را هر کس که نامردانه خورد
پستۀ دربستهاش را نیز تک باید زدن!
سهم برخی هفتسین عیش بود از سال نو
سهم ما اندک سماقی شد که مَک باید زدن!
دست بَختت میرسد تا شاخۀ شادی، ولی
زیر پایش مدّتی از صبر جَک باید زدن!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#طنز
#ماه_طولانی_فروردین
#گرانی
#تورم
#حقوق_بگیران
#بازنشستگان
صخرۀ درد
رنجیدهترینیم مرنجان دل ما را
نگشود کسی مشکل لاینحل ما را
آن صخرۀ دردیم که امواج حوادث
آشفت به طوفان بلا ساحل ما را
آن اشک مذابیم، سراپا همه چون شمع
جز اشک که گوید خبرِ محفل ما را
از «طالب» و مطلوب نداریم امیدی
زین یأس سرشتند به عالم گِل ما را
ماه رمضان قاتل بیرحم، به افطار
آب از دم شمشیر دهد بسمل ما را
ما شیعۀ مظلوم خراسان بزرگیم
کوچک مشمارید دلیل دل ما را
بر خاک عزیزان بهجز از اشک نداریم
بپذیر همین هدیۀ ناقابل ما را
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#سوگ_کودکان_کابل
#لیسه_عبدالرحیم
#شیعیان_مظلوم_افغانستان
#هزاره_ها
#جنایت_تکفیریان
@faslefaaseleh
شب سرنوشت
شب است و تا به سحر نور ناب میبارد
از آسمان به زمین آفتاب میبارد
چقدر پولک رنگی از آسمان جاریست
فرشته نقل و نبات و گلاب میبارد
مسافر ملکوت است هر نسیم امشب
به گیسوان زمان مشک ناب میبارد
شب نزول کتاب است بر زمین امشب
بدون چتر بیا ماهتاب میبارد
فرشتگان خدا مست مست میرقصند
شب است و شاهد و شهد و شراب میّبارد
نه دیو رخصت رفتن به آسمان دارد
که از کمان ملائک شهاب میبارد
چه حاجتی به سوال است و خواهش و حاجت
از آسمان کرامت جواب میبارد
مگو کدام دعا مستجاب خواهد شد؟
دعا از ابر کرَم مستجاب میبارد
برای شستن آلودگیّ خاک امشب
گناه نیز به رنگ ثواب میبارد
دعای زندهدلان مستجاب خواهد شد
شبی که خون دل بوتراب میبارد
ولی چهسود که از چشمهای خستۀ تو
درست در شب تقدیر خواب میبارد!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
#شب_قدر
#شهادت_مولا
@faslefaaseleh
عکسها و خاطرات
تیره شد آیینه؛ حالا خوب شد؟!
عاشقی شد کینه؛ حالا خوب شد؟!
تو همین را ظاهرا" میخواستی
خون شود این سینه؛ حالا خوب شد؟!
سالهاباید که خاکستر شود
شعلهای دیرینه؛ حالا خوب شد؟!
ریخت گلهایی که باران میشکفت
بر فراز چینه؛ حالا خوب شد؟!
شست دامان مرا با ابر اشک
گریهء دوشینه؛ حالا خوب شد؟!
عکسها را سوخت مثل خاطرات
آتش شومینه؛ حالا خوب شد؟!
خاطراتت رفت و گفت: از پشت سر
تو نمیآیی؟
نه!
حالا خوب شد...!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#غزل
@faslefaaseleh
بندۀ مقبل
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
«مقبل» در این بیت حافظ به معنی خوشبخت است، امّا در عین حال این کلمه نام رایجی بوده که بر غلامان مینهادهاند. درست مثل «مبارک» و «کافور» و «جوهر» و «عنبر» و «یاقوت» و...
حافظ با توجّه به همین معنی است که مثلاً «مبارک» را در کنار تعبیری چون «حلقهبهگوش» که به معنی غلام است، به عنوان ایهام تناسب آورده است:
تا شدم حلقهبهگوش در میخانۀ عشق
هر دم از نو غمی آید به مبارکبادم
او درمورد مقبل نیز به همینگونه رفتار کرده است:
مزن ز چونوچرا دم که بندۀ مقبل
قبول کرد بهجان هر سخن که جانان گفت
کاربست این ایهام تناسب در شعر دیگر بزرگان زبان فارسی، ازجمله نظامی و عطّار هم دیده میشود. این شاعران نیز به همیندلیل مقبل را درکنار کلماتی چون زنگی و خواجه و هندو که همگی مرتبط با القاب و عناوین بندگان بوده به کار بردهاند:
زبانیست هر کو سیهدل بوَد
نه هر زنگی خواجه مقبل بوَد
گر نیام هندوت چون مقبل شدم
تا شدم هندوت زنگیدل شدم
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#ایهام_تناسب
#مقبل
#حافظ_پژوهی
@faslefaaseleh
خلق کریم
بوَد که یار نرنجد ز ما به خُلق کریم
که از سوال ملولیم و از جواب خجل
ایجاز این بیت حافظ، بااینکه تعبیر غریبی در آن نیست، کار را بر شارحان دشوار کرده است؛ بهگونهای که آنچه در معنی آن بیان کردهاند، خالی از تسامح و اجمالی نیست. تکرار توضیحات شارحان و بیان مشکلات آن در این مختصر ممکن نیست. دوستان اگر مجالی دارند خود میتوانند به شروح موجود مراجعه فرمایند.
مشکل بزرگ بیت ابهام در ارتباط دو مصراع آن است و اینکه مراد از سوال و جواب، پرسش و پاسخ چه کس یا کسانی است؟ چرا یار باید از سوال و جواب و ملالت و خجالت حافظ برنجد؟
بهگمان ما آنچه دو مصراع را به هم پیوند میدهد، کلیدواژۀ «خُلق کریم» و رابطۀ آن با «سوال و جواب» است. عالمان اخلاق انسان کریم را بخشندهای دانستهاند که بدون خواهش و سوال، دیگران را بهرهمند میسازد. این سخن کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی، بهنیکی این مفهوم را بیان کرده است. آن حضرت کرَم را «الإبتداءُ بالعطیّة قبلَ المسألة» پیشدستی در بخشش پیش از آنکه نیازمند زبان طلب بگشاید، معنی فرمودهاند.
حافظ از پرسش و تمنّاکردن از یار که در اشعار مدحی این شاعر جامۀ ممدوح میپوشد، ملول است؛ زیرا میداند که اگر به تمنّایش پاسخ ندهد، نزد او خوار و کوچک میشود و اگر با پاسخ مثبت وی مواجه شود، در برابر بخشندگیش احساس شرمساری خواهد کرد، لذا ترجیح میدهد سکوت کند و چیزی از طرف مقابل نخواهد، امّا درعین حال احتمال میدهد که یار یا ممدوح از این بزرگمنشی شاعر خوشش نیاید و برنجد. به ایندلیل «خُلق کریمان» را که منتظر سوال و خواهش نمیمانند و بیپرسش نیاز نیازمندان را جواب میدهند، به او یادآوری میکند.
بهلحاظ بلاغی شرمرویی شاعر که بهخوبی در ردیف غزل، یعنی «خجل» جلوهکرده، دلیل اجمال و ابهام این بیت، و به دردسرافتادن شارحان، است. افراد شرمگین معمولاً درپرده و مجمل سخن میگویند.
حافظ آرزو دارد که یار بزرگوار از اینکه او زبان خواهش نمیگشاید رنجیدهخاطر نشود؛ زیرا اوّلاً اقتضای خُلق کریمانه بخشش بدون پرسش است و ثانیاً تمنّا اسباب ملالت شاعر است و برآوردهشدن آن تمنّا مایۀ شرمندگی او.
بهلحاظ عرفانی سالک در مراتبی زبان دعا فرومیبندد و چیزی از خدا نمیخواهد، چون یقین دارد که خواجه خود روش بندهپروری داند؛ مولوی:
قوم دیگر میشناسم ز اولیا
که زبانشان بسته باشد از دعا
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_پژوهی
#حافظ_شیرازی
#خلق_کریم
@faslefaaseleh
مرهمزدن
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
وگر تو زهر دهی به که دیگران تریاک
روایت چاپهای معروف حافظ، مثل غنی و قزوینی و خانلری و سایه و خرّمشاهی همین است. اگر همین روایت را بپذیریم، تقدیر عبارت در مصراع اوّل باید اینچنین باشد: «اگر تو زخم بزنی بهتر از آن است که دیگری مرهم بزند»؛ امّا دو اشکال در این روایت وجود دارد که یکی از آنها نامأنوسبودن تعبیر «مرهمزدن» در متون کهن است. آنچه در متون و فرهنگهای کهن آمده تعبیراتی است از قبیل مرهمنهادن و مرهمکردن و مرهمفرمودن و ساختن و پذیرفتن و گذاشتن و دادن و بودن و...است؛ البتّه مرهمزدن قطعاً در متون بعد از حافظ در دورۀ صفوی آمده است. مخلص کاشی (متوفّی 1150 ق) سروده است:
چو خواهم بر جگر مرهم زنم الماس میگردد
همانا هست دست دیگری در آستین من
ارادتخان واضح ساوجی (متوفّی 1128ق):
نگشوده چشم ما را از اشک بخیه کردند
بر زخم خامبسته مرهم زدند و رفتند
مرهمزدن، مثل کِرِمزدن و پمادزدن هنوز در تداول امروز کاربرد دارد.
اشکال دوم این روایت این است که ضبط اکثر نسخ هم نیست و اغلب نسخ کهن مصراع را اینگونه روایت کردهاند: «اگر تو زخم زنی بر دلم به از مرهم...» که روایت مقبولی هم هست و مصحّحانی چون نیساری و عیوضی آن را پذیرفتهاند.
احتمالاً مسائلی مثل عادت ذهنی معاصران به روایتهای چاپ غنی و قزوینی که متّکی بر نسخۀ معروف خلخالی (827 ق) است و نیز جناس «دیگری» و «دیگران» که در ضبط اکثر نسخ وجود ندارد، باعث شده که مصحّحان این اشکالها را در روایت رایج این بیت حافظ نبینند یا جدّی نگیرند.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#حافظ_پژوهی
#مرهم_زدن
#دیوان_حافظ
#حافظ_چاپ_غنی_قزوینی
#حافظ_چاپ_خانلری
#حافظ_چاپ_سایه
#حافظ_چاپ_خرمشاهی
#حافظ_چاپ_نیساری
#حافظ_چاپ_عیوضی
#حافظ_نسخه_خلخالی
#ارادت_خان_واضح
#مخلص_کاشی
@faslefaaseleh
از راه افتادن
درعین گوشهگیری چشمم ز ره بینداخت
واکنون شدم چو مستان بر ابروی تو مایل
خانلری و برخی مصحّحان همین روایت را پذیرفتهاند، امّا گویا برخی از کاتبان دیوان حافظ چون معنی «چشمم ز ره بینداخت» را درنیافتهاند، بهناچار مصراع اوّل را اینگونه تصحیف کردهاند:
«درعین گوشهگیری بودم چو چشم مستت».
چاپهای رایج حافظ، ازجمله غنی ـ قزوینی هم همین را پذیرفتهاند، امّا «ز ره بینداخت» هیچ مشکلی ندارد و دلیلی برای عدول از آن وجود ندارد. از راه انداختن به معنی «گمراهکردن» است. از این شواهد از اسرارالتّوحید و گلستان هم همین معنی فهمیده میشود:
«روزی شیخ را گفتند: یا شیخ، فلان مریدت بر فلان راه افتاده است مستِ خراب. فرمود: بحمدالله که بر راه افتاده است؛ از راه نیفتاده است!»
یعنی: شکر خدا که دچار گناه شده، امّا اصل ایمانش برجاست و گمراه نشده است.
عام نادان پریشانروزگار
به ز دانشمند ناپرهیزگار
کاین به نابینایی از راه اوفتاد
او دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
یعنی: انسان عامی و نادان به دلیل نادانی گمراه میشود، امّا دانشمند ناپرهیزگار دانسته خود را در چاه گمراهی افکنده است.
در این بیت از خود حافظ نیز از راه افتادن به همین معنی است:
کار از تو میرود، نظری! ای دلیل ره
کانصاف میدهیم و ز راه اوفتادهایم
یعنی: انصاف میدهیم و اعتراف میکنیم که [با ترک میکده] گمراه شدهایم!
برخی از شارحان هم چون با «چشمم ز ره بینداخت» مشکل دارند و این تعبیر را مشکلساز و متکلّفانه پنداشته، و تعبیر متکلّفانهتر «زِرِه انداختن» به معنی «تسلیمشدن» [در قیاس با «سپرانداختن»] را در اینجا پیشنهاد کردهاند؛ درحالیکه خوانش «زره انداختن» هیچ پشتوانهای ندارد؛ برخلاف «از راه افتادن» که تعبیری است آشنا و رایج در متون و در شعر حافظ نیز تکرار شده است.
بیت یعنی: بااینکه گوشهگیر و عزلتگرا بودم، چشمم با دیدار زیبایی تو مرا گمراه کرد و کارم به جایی رسید که چون مستان [که قادر به راهرفتن مستقیم نیستند و تلوتلو میخورند] بیاراده به ابروان تو متمایل شدهام و بدانها عشق میورزم.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#حافظ_شیرازی
#حافظ_پژوهی
#از_راه_افتادن
@faslefaaseleh
واکسی پیر
یکعمر
با کفشهای کهنه همینجا نشسته بود
یکعمر
مینشست همینجا کنار راه
در نیمروز داغ،
در گرگ و میش سرد سحرگاه و شامگاه.
امروز جای خالی او تکیه داده است
بر جای او...
زینپس چه کس
بر کفشهای رهگذران واکس میزند
بر چهرههای سربهگریبان یخزده
لبخندهای گرم و پراحساس میزند؟!
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#نیمایی
@faslefaaseleh
جامعه فقط به شاهکارهای ادبی و هنری نیاز ندارد!
کمالگرایی و آرمانگرایی زیاد زیاد هم خوب نیست. اگر شاعران و هنرمندان میخواستند در هوس آفریدن شاهکارهای بزرگ دست روی دست بگذارند، حالا قرنها بود که از پس فردوسی و خاقانی و نظامی و سعدی و مولوی و حافظ و... دیگر هیچ اثری آفریده نشده بود و هنر و ادبیّات در روزگاران ماضیه و قرون خالیه متوقّف میماند!
درحقیقت، آثار ادبی و هنری درجهیک همیشه در کوران فرازوفرودها و در لابهلای غثّ و سمین آثار موجود خلق میشوند. هنرمندی که دچار وسواس بیشازحدّ شود نمیتواند حتّی آثار درجهچندم هم خلق کند و ناچار خواهد شد این عرصه را به دیگران وابگذارد.
مدیران فرهنگی آرمانگرای اوایل انقلاب که میخواستند فقط حامی هنر و موسیقی و ادبیّات اصیل و به قول خودشان "فاخر" باشند، به ایندلیل به جایی نرسیدند که برای رسیدن به کمالهای ذهنی مطلوب واقعیّتهای هنری را ندیدند، و نتیجه این شد که هنر و موسیقی مطرود آنان، پس از مدّتی از پستوها و زیر زمینها سربرآورد و تکثیر شد و بخش زیادی از جوانان جامعه دل بستند به هنرمندانی که قبل از انقلاب عمدتا" در عرصههای محدودی مثل لالهزار مجال بروز داشتند.
شگفتا که این سیاست آرمانگرایانه هنرمندان تحت حمایت را هم راضی نکرد و برخی از آنها کارشان به قهر کشید، تاجایی که بعضی حتّی اجازه ندادند آثارشان از رسانههای داخلی پخش شود.
واقعیّت این است که یک کشور هشتادمیلیونی نیاز به هزاران ساعت اثر هنری دارد و تولید شاهکارهای ادبی و هنری در این سطح ناممکن است. پاسخ ندادن به نیاز جامعه هم باعث نمیشود مردم دست روی دست بگذارند تا هنرمندان طراز اوّل برایشان شاهکارهای بزرگ خلق کنند و، برای برآوردهساختن نیازهایشان، به سراغ اثاری با جذّابیّت نسبی میروند!
این سخن هرگز به معنی رسمیّتبخشیدن به ابتذال نیست. قطعا" آثار درجهدو و درجهسه باید از حدّاقلهایی بهرهمند باشند تا پذیرفته شوند، امّا این آثار ا به بهانهء نداشتن نصابهای اعلا نباید نادیده گرفت، بلکه.باید به جای نفی و طرد آثاری از ایندست، در رفع اشکالات آنها کوشید و، مهمتر ازهمه اینکه دانش و ذوق ادبی و هنری جامعه را تقویت کرد و اجازه داد که ذوق عمومی خود به داوری بنشیند.
#محمدرضا_ترکی
#محمد_رضا_ترکی
#شاهکارهای_ادبی_و_هنری
#آثار_فاخر
#ابتذال_هنری
#آثار_درجه_دو
@faslefaaseleh