eitaa logo
فیضِ فیض
98 دنبال‌کننده
256 عکس
19 ویدیو
11 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
این داستان: تبریک به خودم! تو خونواده ما جشن تولد گرفتن رسم نیست. با این حال استثناهایی به چشم می‌خوره. اولین تولد عمرم تولد ما بود! یعنی من بچه بودم و مادرم برای من و دو تا داداشم جشن تولد مشترک گرفت. یادمم نمیاد کس خاصی دعوت باشه فقط کیک پخت. تو این همه سال فقط به ندرت جشن تولد بقیه بچه‌های فامیل یا دوستام می‌رفتم و گاهی حسرت اسباب‌بازیایی که براشون میآوردن رو می‌خوردم. گذشت تا اوایل دوران نوجوانی که دوستامو مجبور کردم به مناسبت تولدم برای همه فلافل بخرن. گاهی هم به بعضی از رفقا کادوی تولد می‌دادم یا اونا می‌دادن و صرفا اینجوری تولد همو گرامی می‌داشتیم. خلاصه امسال دیدم شب تولدم گذشت و داره شب بعد از شب تولدمم می‌گذره. فلذا! یهو تصمیم گرفتم خودم برای خودم جشن تولد بگیرم. به همین منظور یک کیک خریدم و به اعضای خونواده‌ م گفتم حداقل خودشون تشریف بیارن. چون خودم برای خودم جشن گرفتم روی کیک نوشتم تولد خودم مبارک. جالب این بود که شیرینی‌فروشه اصلا از اینکه سفارش دادم همچین چیزی روی کیک بنویسه تعجب نکرد. انگار روزی هزار نفر میان و سفارش میدن بنویس تولد خودم مبارک! چون جشن یهویی بود، کسی کادویی آماده نکرده بود و البته انتظاری هم نداشتم. با این حال فی المجلس مقادیری پول بهم هدیه دادن که باهاش تقریبا پول کیک دراومد و ضرر مالی خاصی نکردم! الحمدلله! بخش دوم ماجرای امشب اما جالب‌تره. حدود ساعت 12 شب رفتم بنزین بزنم دیدم ماشینا تو صفن. رفتم پشت ماشین آخری وایسادم که یهویی ماشینه عقب اومد و از اون فاصله کم با سرعت کوبوند بهم و چراغ جلوی ماشین و مقادیری از بدنه جلوی ماشینمو داغون کرد! البته در کل خیلی آسیب نزد ولی انقدر سریع زد که وقت نکردم درست با بوق زدن بهش هشدار بدم دنده عقب رفتن که بماند. بعد خود راننده که یه جوون با ریش پروفسوری طور بود با عصبانیت دو دستی زد رو فرمون ماشینش. گفتم آخه چرا؟ داداش چرا اومدی عقب اصن؟ گفت شماره مو میدم فردا تعیین خسارت کن پولشو میدم. گفتم زنگ بزنم افسر بیاد؟ گفت بزن. بعد دوباره گفت شماره مو میدم فردا تعیین خسارت کن پولشو میدم. گفتم زنگ بزنم افسر بیاد؟ گفت بزن. دقیقا این مکالمه همینجوری دو بار تکرار شد. بعد که زنگ زدم پلیس بیاد، اون راننده هه رفت تو جایگاه دیگه بنزینشو زد. معلوم شد می‌خواسته بیاد عقب که بره اون ور بنزین بزنه چون اونجا خلوت شده بود. بعدشم یهویی اومد بهم گفت من دارم میرم شماره مو یادداشت کن. گفتم داداش زنگ زدم افسر بیاد. با عصبانیت گفت اگه می‌خوای شماره مو بگیر و گر نه من دارم میرم، اینجوری منم از دست میدی! گفتم خب من زنگ زدم افسر بیاد خودت گفتی زنگ بزن! این مکالمه هم کم و بیش دو بار تکرار شد! بعدش تند تند شماره شو داد و رفت! انگار اون شاکی بود و من مقصر. منم به پلیس گفتم دیگه نیاد. نتیجه می گیریم این روزا ملت اعصاب ندارن. هم سعی کنید حقتونو نخورن هم مواظب خودتون باشید! گاهی هم خودتون واسه خودتون جشن بگیرید الکی! (: خلاصه که همیشه شاد باشید ان شاءالله. یاعلی. 18 اسفند 1402 @feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری سر خود آینه را غرق تماشا ببری مرده شور من ِ عاشق که تو را می خواهم گور بابای دلی را که بـــه اغوا ببری چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری بخورد توی سرم پیک سلامت بادت آه، از دست شرابی که تو بالا ببری زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ هی نخواه این همه صیاد به صحرا ببری آخرین بار ِ تو باشد که میآیی در خواب بعد از این پلک نبندم کــه به رویا ببری لعنتـی! عمر مگر از سر راه آوردم که همه وعده ی امروز به فردا ببری این غزل مال تو، وردار و از اینجا گم شو به درک با خودت آن را نبری یا ببری @feyzefeyz  👈👈فیضِ فیض
گل در بر و می در کف و معشوق فلان است اما چه توان کرد که است مهمان خداییم اگر چه همه، اما الحق و الانصاف که ارزاق گران است با شوق رسیدن به شب اول از اول ماه دل نگران است «آن یار کز او خانه‌ی ما جای پری بود» کرده‌ست فرار از رمضان، در همدان است! از بین عبادات در این ماه پر از فیض محبوب ترینش به‌یقین خواب گران است! هنگام زورچپان است به حلقوم که شد بار دگر زورچپان است یک دیس پر از در وسط ظهر قطعا که عذاب شکم و روح و روان است بی‌تاب بوَد این شکم خیر ندیده از صبح فقط منتظر وقت است در باقی ایام بود جاده‌ی باریک در ماه خدا جاده‌ی بخشش اتوبان است درهای همگی بسته و رحمت از جانب ایزد همه جا در فوران است چون «پورشه» بتازد همه‌ی سال، ولیکن لعین در رمضان مثل «ژیان» است در ماه خداوند شیاطین همه OFF اند این پدرسوخته‌ی ماست که ON است دیدم که یکی توی خیابان رهایی مشغول به لمباندن از راه دهان است گفتم علنی؟ روزه‌خوری؟ این که حرام است گفتا که خداوند خودش در جریان است! البته که فقط امساک شکم نیست برتر ز صیام شکم امساک لسان است چون مرد رسد با دهن روزه به خانه ارزنده‌ترین زینت زن حفظ زبان است یک روزه گرفتیم و طلبکار خداییم گوییم که پس جنت ما را که ضمان است؟! شک نیست که الطاف خداوند وسیع است «آن را که عیان است چه حاجت به بیان است؟» @feyzefeyz  👈👈فیضِ فیض
ان شاءالله از این به بعد به روال سابق برمی گردم و نثرهای طنز کوتاه بیشتر منتشر می کنم.
«ولید» با «عبدالله بن معاویه» شطرنج می‌باخت. یکی از معارف ثقیل اذن دخول خواست. او را اذن داد و شطرنج پنهان ساخت و او را موضعی نیکو بنشاند. از او پرسید: قرآن حفظ کرده‌ای؟ گفت: نه. گفت: از فقه چیزی خوانده‌ای؟ گفت: نه. گفت: از اشعار و ایام عرب چیزی خوانده‌ای؟ گفت: نه. شطرنج بیرون آورد و گفت: ما در خلوتیم! پ.ن: به گفته محقق کتاب نوادر راغب، در اصل متن آمده: «شاهَک فَنحنُ في خلوة» که ظاهرا یعنی با شاه بازی کن چرا که ما در خلوتیم. @feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
کسی از فقیهی پرسید چون به نهر درآیم برای غسل، کدام جانب نهر افضل باشد که بایستم؟ گفت: آن جانب که جامه است تا دزد نبرد. با «سیفویه» گفتند: آیا از «شریک» هیچ روایت حدیث کرده‌ای؟ گفت: آری یک حدیث. گفتند: کدام است؟ گفت: روایت کرد ما را شریک از مغیره از ابراهیم، مثل آن. گفتند: مثل چه؟ گفت: نمی‌دانم. همچنین شنیدم. با دیگری گفتند: تا چند هرزه و لغو گویی، حدیث أخذ کن. گفت: أخذ کرده‌ام. فلان از فلان از او روایت کرده است که «هر که را دو خصلت باشد از اهل جنت باشد». گفتند: آن دو کدام است؟ گفت: یکی را استاد فراموش کرده بود و دیگری را من. @feyzefeyz 👈👈فیضِ فیض
ای قوم - جسارت نشود-  دیرزمانی است از غیرت و از عشق نه نامی نه نشانی است تیتر یکِ اخبار، حماس است و حماسه انگار جهان تشنه یک جنگ جهانی است اما نه جهان عرب آبستن خشم است نه می پَرد از خواب، اروپای اومانیست ای غزه برای تو جز افسوس نداریم با این همه غمخوار چه جای نگرانی است؟ مصری که فشرده است گلوگاه رفح را ایران عزیزی که سرش گرمِ گرانی است رسم الخط امروز تو خون است و گلوله نه گویش عِبری و نه خط سُریانی است در سفره تان نانی اگر نیست، خدا هست در خانه ما رونق اگر هست صفا نیست سد بسته ای امروز به هرزآبه صهیون تقدیر تو سنگی است که در دست جوانی است ... شادیم به این مژده که آن پیر به ما داد: این غده بدخیم شدیدا سرطانی است @feyzefeyz
🔴 چند کاریکلماتور حکیمانه از مبدع کاریکلماتور مرحوم "پرویز شاپور" شب‌ها با ستارگان بیلیارد بازی می‌کنم. برای گربه تحقیرآمیز است که با مرگ موش خودکشی کند. بعد از مرگ همه شاد هستند، چون روی قبرها می‌نویسند شادروان. آرزو می‌کنم برخی افراد همیشه مشغول خوردن باشند تا فرصت حرف زدن را پیدا نکنند. ماهی‌ای که استخوان نداشته باشد موجب امتنان گربه است. زندگی هیچ‌کس به اندازة متصدی آسانسور فراز و نشیب ندارد. برای اینکه از مخارج خودکشی شانه خالی کنم زندگی می‌نمایم. برخی از افراد آنقدر آدم‌های بددهنی هستند که دهان‌شان احتیاج به سیفون دارد. به قدری آدم دل‌رحمی هستم که در زمستان‌ها وقتی می‌خواهم به کسی سیلی بزنم قبلاً دستم را روی بخاری گرم می‌کنم. هرگز اختلاف طبقاتی بین مرغ و خروس حل نمی‌شود. سیاه‌پوستان هرگز در مقام تعارف به کسی نمی‌گویند «روی من سیاه». صاحبان چشم‌های عسلی نگاه‌های شیرینی دارند. سوراخ‌های در نمکدان برای این است که نمک خفه نشود. در کشورهای صنعتی فواره‌ها با آسانسور بالا و پائین می‌روند. سایه‌ام را به خورشید مدیونم. @feyzefeyz  👈👈فیضِ فیض
انگشت پيراهن آسمانی اتفاق افتاد و مردی ماه شد ماه نقصان يافت تا از زخم ياس آگاه شد بوی يعقوب آمد و انگشت پيراهن بريد يوسفی مدهوشِ نخلستان و بغضی چاه شد ظرف شيری شد يتيم از غربت شير خدا دست سرد كودكی از دامنی كوتاه شد ظرفِ يك روز اتّفاقات عجيبي روی داد جُبّه‌ای پيراهن عثمان و كوهی كاه شد نسلی از هولِ هوس افتاد در ديگ هوا شهری از ترس عدالت خانه ارواح شد خطّ كوفی شد جدا از خطّ و خال كوفيان شير رفت و اكثريت باز با روباه شد بی علی(ع) هر بی سر و پایی سری بالا گرفت هر گدای دين فروشی ناصرالدّين شاه شد بعدِ مولا دل فراوان بود اما عشق… نه! بعدِ مولا زندگی زندان و اردوگاه شد ابر می‌تابيد و شعری قطره قطره می‌چكيد شاعری ممدوح خود را ديد و خاطر خواه شد @feyzefeyz
🔴 این داستان: ما نمی‌خوایم بفهمیم، لطفا اصرار نکنید! 👈 سالها پیش یه استاد داشتیم که به ما از نهج البلاغه می‌گفت. این استاد که یک حاجاقای میانسال بود تو سوریه برای مجاهدانی که با داعش می‌جنگیدند تبلیغ دین می‌کرد و هر از گاهی خاطراتی از حضورش تو سوریه می‌گفت. مضمون تقریبی یکی از خاطراتش که مربوط به مطلبه رو از زبون ایشون میگم: 🔸 ارتش سوریه چند گروه بودند: شیعیان و نیز علویان، اهل تسنن، مسیحی‌ها و ایزدی‌ها؟! خلاصه بی دینم بینشون بود و من هم‌زمان مجبور بودم برای همه‌شون سخنرانی کنم. منم خطبه‌های امیرالمؤمنین علیه السلام تو نهج البلاغه رو براشون می‌خوندم بدون اینکه بگم خطبه‌های کیه! چون بعضیاشون اصلا به به اسلام یا کلا به دین اعتقاد نداشتند ولی با این حال بعضی سربازا می‌فهمیدند خطبه‌های نهج البلاغه س. به هر حال یکی از چیزایی که براشون می‌گفتم توصیه‌های نظامی نقل شده از امام بود. مثلا اینکه امام علی تو یه خطبه ضمن سایر دستورات نظامی، به نظامی‌ها فرموده توی جنگ، زره نبرد رو کامل کنید. (خطبه 66) یعنی سعی کنید زره رو جوری بپوشید که جایی از بدن باقی نمونه که دشمن بتونه بهش راحت آسیب بزنه خصوصا نقاط حساس بدن مثل سر و گردن. طبیعتا تا جنگجو بیشتر زنده بمونه و بجنگه و زود به فیض شهادت نائل نشه! این توصیه رو برای دو تا گردان گفتم. یه گردان بهش عمل کرد و سربازا بدنشونو حسابی با لباس‌های نظامی پوشوندن و یه گردان عمل نکرد. گردانی که عمل کرد اصلا شهید نداد بلکه فقط چن تا زخمی داد. اما گردانی که عمل نکرد هم حسابی شهید داد هم حسابی زخمی! (پایان نقل قول) 🔸 بنابراین گذشته از دستورات بدیهی عقل به آمادگی بالای نظامی چه فردی چه اجتماعی در قالب گردان و لشکر، ما تو دینمون یه عالمه آیه و روایت داریم که توصیه‌‌های مختلفی درباره آمادگی دفاعی و جهادی می‌کنن. دینی که از پیامبرش نقل شده قبل جنگ، حتی شونه‌های سربازای تو صف رو عقب و جلو و یکسان می‌کرد انقدر نظم در امور جنگی براش مهم بود. با همه اینا متاسفانه باز می‌بینیم وقتی تو کشورمون یک عملیات تروریستی انجام می‌گیره یا حتی نه، شاهد یک رزمایش هستیم خیلی وقتا به همین توصیه‌های ابتدایی هم عمل نمیشه. مثلا سرباز مملکت ما که مرزبانم هست نه لباس جنگی درست و حسابی و به روز داره، نه کلاه محافظ، نه اسلحه آنچنانی نه موقعیت حفاظتی آدمیزاد! مثل سنگر و برج و پشتیبانی هوایی مناسب و غیره. و بعد در نقطه مقابل می‌بینیم چار تا تروریست پاپتی! حداقل همه امتیازات فردی مناسب رو داره! در نتیجه ما هر دفعه یه عالمه شهید می‌دیم. یا تو رزمایشا که نماد قدرت نظامی کشوره می‌بینیم یکی کلاه معمولی داره یکی مثل زمان جنگ ایران و عراق کلاه جنگی پوشیده، یکی لباسش پاره س! و خلاصه بی نظمی حاکمه! 👈 سالهای ساله که دلسوزای مملکت تو قالب مقاله و وبلاگ و کانال دارن به این نکات اشاره می‌کنن اما مسئولین هیچ قدم مناسبی برنداشتن. مسئولین نظامی یا دولتی (حالا هر دست اندر کاری) اگه ادعای عاقلی دارن باید به احکام بدیهی عقل یا تجارب خوب در امور جنگ عمل کنن و اگه ادعا می‌کنن متدین هستن باز باید به سفارش‌های دین و معصومان علیهم السلام توجه و عمل کنن.  اما افسوس که تا حالا جز دعا و تشییع و حرفای سلحشورانه خالی‌خالی در تمجید همین شهدا چیز خاصی ازشون ندیدیم. انگار نمی‌خوان بفهمن جون این سربازا چقدر با ارزشه و انگار اونی که از همه چی ارزونتره جون همین سربازاس... ان شاءالله که واقعا یه روزی و به زودی! به خودشون بیان تا بازم جوون از دست ندیم. یاعلی. 17 فروردین 1403 @feyzefeyz  👈👈فیضِ فیض