eitaa logo
قاف
415 دنبال‌کننده
4 عکس
1 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار سیدمهدی‌حسینی‌رکن‌ابادی @smahdihoseinir
مشاهده در ایتا
دانلود
مشتاق‌ترین‌قرار بودم‌یک‌عمر یک‌عمر‌درانتظار بودم...یک‌عمر! تو باران‌بارا‌ن‌باران‌باران...تو! افسوس‌که‌شوره‌زار بودم‌یک‌عمر
حیرت‌زده از جنون ذاتی توأم دل‌باخته طبع دهاتی توأم بی‌فلسفه‌ازروح‌خودت می‌بخشی شرمنده عشق صلواتی توأم
طوفان زده‌ام؛ تو ناخدایی ای شعر تنها تویی آن که آشنایی ای شعر یادت نرود با تو قراری دارم... ای حس فراموش کجایی ای شعر؟
بی‌عشق، حیات‌ ما چه‌ خواهد بودن؟ مفهوم ثبات ما چه خواهد بودن؟ بی حبّ علی و آل او، در صف حشر اسباب نجات ما چه خواهد بودن؟ سروده‌شده‌درسال١٣٨٠
به دخترانم هان ای پری دخترم! حُسن ناب تو را دوست دارم حسّ قشنگ تو را، این حجاب تو را دوست دارم خیره شدم، چشم ما را نزد آفتاب پسِ ابر پس این‌چنین در حجاب، آفتاب تو را دوست دارم خورشید با اخم سوزاند هرزه‌گیاه زمین را ای حُسن مغرور! من این عتاب تو را دوست دارم در گرگ و میش زمان، ماه در پشت ابر است پنهان این اجتناب، این حساب و کتاب تو را دوست دارم! مصداق حکم «جهانی است بنشسته در گوشه‌ای» تو حُسن‌القضای تو، رای صواب تو را دوست دارم چه انقلابی به پا گشت در سایه‌ی چادر تو در سایه‌ی چادرت، انقلاب تو را دوست دارم تو دختر فضلی و ذات تو غرق در روشنی‌هاست این سیرتت را و آن انتساب تو را دوست دارم از کودکی خواندی: «از فاطمه این خطاب است ای زن...» میراث باقی و فصل‌الخطاب تو را دوست دارم گفتی: «پری‌رو کجا تاب مستور ماندن ندارد؟» ای سرّ مستور من! این عتاب تو را دوست دارم صدها قناری و بلبل اگر چاک زد حنجرش را در پرده‌ای... جلوه‌ی دیریاب تو را دوست دارم....
... ای روح آینه، ای آبی زلال در قاب چشم من تصویر بی‌مثال چشمان تو طلوع، چشمان من غروب چون عابری غریب، لبریز از سؤال آن سوی چشم تو رازی نهفته است رازی همه شفگت آن‌سوتر از محال رحمی‌نمی‌کنند بر خشک‌سالی‌ام این آسمان گنگ، این ابرهای لال در حجم بسته‌ای زندانی‌ام ولی یک آسمان باز در من کشیده بال دست مرا بگیر تا ناکجا ببر تا جاده‌های دور، تا وسعت خیال تیرماه ١٣۶٨ @smahdihoseinir
حلقه شعر‌ولایی‌فرات جلسه دویست‌وچهاردهم جلسه ویژه و در آستانه ولادت یکشنبه ٧ خرداد ساعت ۱۷ الی ۱۹ قم بلواربهار، هتل صادقیه (ویژه برادران)
... شب است و بغض غزل در من و هزار افسوس که از شکفتن آن چون همیشه‌ام مأیوس کویر تَف‌زده‌ام شوره‌زار بی‌برگم ترک‌ترک شده راه هزار اقیانوس... شکفته می‌شود این گل...(صبا به گوشم خواند) شبانه در خُنکای حریم حضرت توس... دلم غزال شد از سنگلاخ شعر گذشت کنون که حرف تو آمد میان، دلم آهوس! هوای خاک شما آبرو به شعرم داد و چشمه‌ای شد و آبی... به رنگ اقیانوس رضا به حکم قضایی... قضای من این است برای عرض تهی‌دستی‌ام شدم پابوس عنایتی کن و پروانه حضورم ده در این حریم بچرخم به گرد هر فانوس چگونه از غم خود با شما بگویم، آه که از غم تو به هرگوشه‌ای، دلی محبوس به بدرقه، نفحات تو همرهم جاری‌است به واژه‌واژه این شعر، عطر تو محسوس قبول خاطر عام است شعر من با تو علی‌الخصوص که با لطف تو شود مخصوص... تيرماه ١٣٨۴ @smahdihoseinir
... ای حس مبهم که شدیداً آشنا هستی در ناکجاآباد جانی، هرکجا هستی حس می‌کنم بدجور حالا دوستت دارم حس می‌کنم با من شدیداً آشنا هستی هرجاکه گشتم نیستی؛ یعنی دلم تنگ است دلواپسم سردرگمم! یعنی کجا هستی؟ حتی اگر حتی اگر من بدترین باشم تو خوب خوب خوب، بین خوب‌ها هستی روراست می‌گویم که بی تو زندگی پوچ است این روزها من خوب می‌فهمم چرا هستی این روزها من خوب می‌فهمم چرا ای ماه از ما جدا هستی و، حق داری جدا هستی تو ماه پیدایی و ما از نور تو غافل در هاله‌ای از غفلت ما ابرها هستی یک لحظه هم آن یار موعودت نبودیم و هی ادعا کردیم که موعود ما هستی تنها چراغ روشن شب‌زنده‌دارانی تنها مسیر آشتی‌مان با خدا هستی عیبی ندارد؛ حرف من باشد برای بعد... حالا که در حال و هوای ربّنا هستی وقتی که پای روضه‌ی او در میان باشد من مطمئنم مطمئنم کربلا هستی *** بین من و تو حرفهای ناتمامی‌ هست ای حرف‌های من دوباره ناتما هستی... تیرماه ١٣٩۶ @smahdihoseinir
... دارم قدم قدم به قدمگاه می‌رسم به ردّ پای پاک تو ای شاه می‌رسم در خواب دیده‌ام که به یوسف رسیده‌ام تا مالکم شوی، لب این چاه می‌رسم من آمدم تو را بخرم با کلاف شعر آیا به جلوه‌های تو ای ماه می‌رسم؟ احرام بسته‌ام من و لبیک گفته‌ام به حج عاشقانه از این راه می‌رسم اینجاست جحفه من و احرام بسته‌ام حس می‌کنم به سیر الی الله می‌رسم بر موج «لا» به حکم «انا من شروطها» به ساحل ولای تو آگاه می‌رسم «نقاره می‌زنند.. مریضی شفا گرفت» یا من به بارگاه تو ای شاه می‌رسم؟ آقا اگرچه دعبلتان نیستم، ولی با لطفتان به مرتبه و جاه می‌رسم لطف شما نبود که شاعر نمی‌شدم سوغات شعر دارم و از راه می‌رسم دیگر به روی پای خودم بند نیستم ای هرچه آرزو...به تو ناگاه می‌رسم ذی‌قعده/ مرداد ١٣٩٧ @smahdihoseinir
ابیاتی از یک غزل جعده‌‌های آل فتنه، هنده‌‌های نسل کفر آتشی در جان شاه بی‌سپاه انداختند سامری‌مشرب زنی، طبل جمل را بازکوفت در میان حجره، جشن مرگ راه انداختند سایبانش آسمان، کرب‌و‌بلایش پشت بام ماه را این‌گونه بین قتلگاه انداختند
تنهایی نوح را کمی ‌می‌فههم شیدایی روح را کمی ‌می‌فهمم درسینه هر سنگ، دلی در تپش است فرهادم و کوه را کمی ‌می‌فهمم 🔶 ابلیس شدی تو با صفات دل خویش بشناس بت لات و منات دل خویش حالا پی رمی‌ِ جمره آمده‌ای پس سنگ بزن درجمرات دل خویش 🔶 حالا که رسید نوبت سنگ زدن مانند خلیل، عزم کن بت بشکن! پرورده‌ی نفس توست این لات منَت یک چند به ابلیس دلت سنگ بزن ذی‌الحجه/شهریور ٩۶ مکه‌ی مکرمه
... ... و من ماندم و آشنایی که نیست و پشت سرم ردّ پایی که نیست ببین مردم شهر دم می‌زنند همه از خدا، از خدایی که نیست! دل مردم شهر، زندان شده‌است و بسته‌است راه صدایی که نیست ولی هیچ‌یک نینوایی نشد نوایی که بود و نوایی که نیست کجا می‌دود چشم مردان شهر؟ به دنبال آن ناکجایی که نیست به مقصد رسیدند با سامری و مبهوت برق طلایی که نیست... دلم شد کبوتر به راهت نشست خبر می‌دهد از وفایی که نیست *** در اینجا اسیرست هر مسلمی؛ اسیر تو در کربلایی که نیست مرا عاقبت کربلایی کند در این شهر کرب‌و‌بلایی که هست... ذی‌الحجه ١٣٩۶ @smahdihoseinir
باران دوباره دل‌پذیر آمد سرشار آمد، سر به زیر آمد در عالم بالا خبرهایی‌است این‌گونه باران دل‌پذیر آمد تا از طراوت‌ها نشان آرد هر ابر سمت آبگیر آمد هر ابر، باران هدایت شد با رودها در این مسیر آمد تا رمز رویش را به او گوید باران به دیدار کویر آمد باران به لحن رعد و طوفان بود گرچه به نرمای حریر آمد باران وحی از آسمان بارید حکم ولایت در غدیر آمد آن حکم حق، بار امانت بود حکم خدا باری خطیر آمد بار امانت عشق مولا شد در عشق او خیر کثیر آمد پیچید بوی نام مولا و در باغ جان، عطر عبیر آمد نور هدایت در فضا پیچید یعنی سراج آمد منیر آمد دست دو مولا در طراز هم آری مراعات‌النظیر آمد الیوم اکملت لکم را خواند روح بشارت از بشیر آمد لحن «فهذایش» به ما فهماند مرجع برای این ضمیر آمد ما خوب می‌دانیم مولا کیست بر منکران اما نذیر آمد اکنون ولی‌الله اعظم اوست بعد از رسول‌الله امیر آمد بعد از پیمبر بهترین مولا در کار دین نعم‌النصیر آمد مولاعلی‌بن‌ابی‌طالب بخت جوان با رای پیر آمد یک‌باره خم شد پشت ابلیس و در ناله و بانگ و نفیر آمد تکلیف شب با روز روشن شد چون حکم فردوس و سعیر آمد هارون امت از پی پیکار با سامری‌های شریر آمد لرزه به جان روبهان افتاد دیدند جای شیر، شیر آمد آن شیر، شیر بیشه توحید شیر خداوند قدیر آمد آمد قسیم‌النار والجنه حبل‌المتین و دستگیر آمد مسکین راه او، یتیمش باش آن دستگیر هر فقیر آمد بر سفره‌اش بنشین که مصداق یا راحم الطفل‌الصغیر آمد *** سبحانک! این شعر و شأن تو؟ تا بارگاهت مستجیر آمد با ذکر یامولا اَجِرنا و یا مستعان و یا مجیر آمد ذره‌نوازیِ تو و این شعر... در چشم‌ها گرچه حقیر آمد.. تیرماه ١۴٠١ @smahdihoseinir
... در شهر نمانده اهل دردى جز تو در جاده‌ی‏ عشق، ره‌نَوردى جز تو در كوفه، اگر چه لاف مردى بزند اى طوعه! نمانده است مردى جز تو چون صبح مرا به بر کشیدند همه گفتند ز خورشید و دمیدند همه چون سایه‌ی‌ هولناک شب را دیدند ترسیده، به خانه‌ها خزیدند همه ظلمتكده‌‏اى است كوفه، چون شام بوَد با اين همه، دل به يادت آرام بود سرمستى‌‏ام از باده‌ی‏ عشق است و عطش معراج من، افتادن از اين بام بوَد! ذی‌الحجه‌ی ١٣٨١ @smahdihoseinir
... كس نيست در اين شهر امان داشته باشد يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟ آن‌گاه كه ايمان، غم نان داشته باشد من بي‌خبر از خويشم ‌و از دوست بگويم عاشق خبر از خويش چه‌سان داشته باشد؟ يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد جان است عزيز و، سر بازار محبت از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟ دل مي‌تپد اما جرس قافله‌اي نيست كز دوست نشاني به زبان داشته باشد دل مي‌تپد و اشك مرا همسفري نيست تا قافله چون ريگ روان داشته باشد تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد مي‌ترسم از اين غصه در اين راه، امامم از غربت من دل، نگران داشته باشد جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛ تا در رگ من خون جريان داشته باشد بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد *** از چشم شما مردم افتادم، اما اين عشق، محال است زيان داشته باشد... ذی‌الحجه‌ی ١٣٨١ @smahdihoseinir
این قافله دارد به کجا می‌آید؟ به مهبط اشک انبیا می‌آید این خاک پر از خاطره اشک علی‌ست این قافله سمت کربلا می‌آید... محرم‌الحرام ١۴٠٠ @smahdihoseinir
حر باش! کمی با دل خود خلوت کن از ظلمت، سمت روشنی حرکت کن از وعده سبز اُمویون بگذر با حیدر کربلا بیا بیعت کن بین حق و باطل است مرزی باریک بی نور ولایت، همه‌عالم تاریک معیار بهشت یا جهنم این‌جاست «بُغضاً لابیک» هست و «حُبّاً لابیک» بگذار در این معرکه جولان بدهم بگذار قیامتی به میدان بدهم... «بُغضاً لابیک» خصم تو آمده است «حُبّاً لابیک» آمدم جان بدهم @smahdihoseinir
... كربلا عشق است؛ شوق كوي جانان مي‌شوم جسم را وا مي‌نهم پا تا به سرجان مي‌شوم تا ‌بپيوندم به اقيانوس عشقت يا حسين در كوير بي‌كسي رودي خروشان مي‌شوم پيرم اما مرگ در آغاز راهم مانده است در مصاف دشمنان چون تيغِ عريان مي‌شوم حاليا در محضر قرآن ناطق بر عدو با زبان تيغ خود تفسير قرآن مي‌شوم جلوه نور خدا را در نگاهت ديده‌ام تا هميشه بر تو ای آئينه، حيران مي‌شوم من حبيبم؛ حاجي از كاروان جامانده‌ات مي‌رسم از راه و برلطف تو مهمان مي‌شوم سعي من از كوفه بود و كربلايم شد صفا پاي تو اي كعبه مقصود، قربان مي‌شوم تشنه لبيك ماندي در مناي قرب دوست جوشش لبيك بر آن كام عطشان مي‌شوم آبان ١٣٨٠ @smahdihoseinir
تصویری از اشک و آه شد فریادم در کرب‌و‌بلا، مدینه آمد یادم در یاری ِاز امام خود در گودال چون مادر خویش، دست بیعت دادم @smahdihoseinir
قاسم آمد شجاع‌دل، جان‌آگاه می‌جنگد و از مرگ ندارد اکراه می‌گفت عمو: هزارماشاءالله! لاحول ولا قوّه الا باللّه @smahdihoseinir
میراث علی مرتضی، شمشیر است شمشیر علی شیر خدا، تکبیر است این شیر «علی‌بن‌حسین‌بن‌علی» است آری علیِ کرب‌و‌بلا این شیر است... عمامه پیغمبر بر سر دارد او یک‌تنه عزم دفع لشگر دارد این شیر، علی‌بن‌حسین‌بن‌علی است شمشیر منافق‌کش حیدر دارد... سوز جگر از دل به زبان آمده بود بابا سوى ميدان، نگران آمده بود جانى شد و بر تن على جان بخشيد آن لب كه ز تشنگى به جان آمده بود در جلوه شدند ماه و مهتاب از هم دل برده به یک نگاه بی‌تاب از هم از هر دو عقیق لب، عطش می‌جوشید دو تشنه ولی شدند سیراب از هم! @smahdihoseinir
ای چشم و چراغ خیمه‌های بیدار ای صاحب منصب سقایت، سردار! هرم عطش است و لحظه‌های بی‌تاب عباس! برای بچه‌ها آب بیار... ای وای که حال طفل گهواره بد است از غصه او فرات در جزر و مد است با آب، عمو خدا کند برگردد... هرچند عمو کار خودش را بلد است عباس، که ماه از قمرت در رشک است با یاد سکینه در نگاهت اشک است میدان تو این علقمه و فتح تو آب امروز تمام آبرویت مشک است چون علقمه بی‌تاب شد و آب نخورد فکر تب مهتاب شد و آب نخورد از شرم نگاه تشنه طفل حرم سقای ادب، آب شد و آب نخورد هرچند كه تير، ديده‌‏ام بست، حسين! چشمم به اميد ديدنت هست حسين! از عشق تو دست برندارم هرگز هرچند نمانده بر تنم دست، حسين @smahdihoseinir
داغت گداخت قلب مرا، چشم من تر است با گریه بر تو حال من امروز بهتر است در چشم من شده همه‌ی لحظه‌ها غروب ماه است خون گرفته و خورشید، پرپر است هر پنجره ز داغ تو در پرده‌های ابر این چشم‌ها دو ماهی در خون شناور است. نگذاشت شعر باز هم امشب بخوابم و... این شعر نیز قصه‌ی زخمی مکرر است. دارم به انتهای خودم می‌رسم ولی، بن‌بست نیست رو به رویم، راهِ دیگر است فتح الفتوح، قصه‌ی فتح دل من است یعنی که قلب سنگی من بی تو خیبر است! هر روز یک دو بیت پر از روضه می‌شوم بی‌ روضه‌ی تو روز و شب من برابر است در خانه‌ام، به یاد تو در هیئتم هنوز من در میان جمع و دلم جای دیگر است! مولا میان هیئت و، من غافلم از او یعنی حضور حاضر غایب، میسّر است او ریخته نمک به روی روضه‌ها، اگر از هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است. من غرق در حکایت گودال مانده‌ام مولا اگر اجازه دهد، روضه محشر است مولا اگر اجازه دهد، ضجّه می‌زند این شعر در رثای امامی که بی‌سر است شد خطبه‌خوان امام هدایت، به زیر تیغ شمر و سنان، مخاطب و گودال، منبر است هرچند سنگ می‌وزد از فتنه‌ی زمین این آسمان پر از پر و بال کبوتر است دیروز بوسه‌گاه نبی بود و بعد از این این بارگاه، عرصه‌ی جولان خنجر است آشوب در تمامی ذرات عالم و... خورشید از هجوم سیاهی، مکدّر است برگشته‌ام ز هیئت و در هیئتم هنوز دنبال ساربان که... نگوییم بهتر است.. این برق خنجر است به چشمم چه آشناست شاعر سکوت کرد... نفسهای آخر است. @smahdihoseinir
در تب و تاب تو آتش به دلم شعله‌ور است خیمه‌ی عمر من از داغ غمت پر شرر است. بگذارید بگویم، که نگفتیم چه‌قدر این جهان از غم بسیار شما بی‌خبر است تیغ‌ها سجده‌کنان نیت قربت کردند، چیست سجاده‌شان؟ مخمل زخم پدر است غم تو سوگ «امام» است و تب غفلت قوم مثل شمعی شده‌ای از دو سر آتش به سر است* سنگ‌باران شدی ای کعبه و آتش‌باران آتش طعن به روی جگرت بیشتر است! ای کبوتر خبر صبح قریب آوردی گرچه دیدند که زنجیر بر این بال و پر است خطبه را تیغ گشودی، پی خیبرشکنی همه گفتند مگر چاره به جز «الحذر» است؟ آن علی‌بن‌حسین‌بن‌علی تیغ به کف این علی‌بن‌حسین‌بن‌علیِ دگر است! راوی چند سفر عُسر و اسارت؟ هرگز! چشم تو راوی دعوت به سلام و سحر است. چشم‌هایت همه‌ی عمر شده لجّه‌ی خون راوی زخم عمیقی است که روی جگر است. * شمعی شدم که از دو سر آتش گرفته است (محمدسعیدمیرزایی) @smahdihoseinir