#مادر
#روز_خوب_پیروزی
فکر میکردم "مادر" حال و حوصله راهپیمایی خودرویی را نداشته باشد اما ازآنجا که مهمان ما بود پیشنهاد کردیم که اگر دوست دارند همراه شوند و شدند،
کاروان خودرویی در جشنها هیجان و شور خودش را دارد و بخصوص بچهها کیفشان کوک میشود،
اول گمان میکردم باید رعایت حال مادر را داشته باشم و بقول برادر دست از شوماخر بودن بردارم،
اما امروز مادر شده بود یکی از پایههای اصلی شیطنت و شلوغی،
حتی بیشتر از دخترها که عقب نشسته بودند،
تمایل ایشان کلا این بود که اولین ماشین پشت ماشین صوت باشیم و در کشاکش عقب و جلو رفتن ماشینها در بزرگراه،
اجازه ندهیم کسی جلو برود!
مادر شده بود مشوق یک کلکل حسابی و آنقدر آدرنالینش به اوج رسیده بود که پرچم میچرخاند و امر میکرد که همان جلو جایگاه ماشین را حفظ کنم و حتی یک ماشین عقب نمانم!
و چقدر هم در پایان راضی بود و خوش گذشته بود برایش و ما راضی از رضایتش!
به لطف خدا مادر امروز آنقدر حالش خوب بود که گویی برگشته بود به نوجوانی و جوانی و دخترک پرشور و اسبسوار و بانشاط درونش دوباره جان گرفته بود و خستگی نمیدانست،
جانش سلامت و حالش تا همیشه خوب🌱
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#مادر_شهید پیام داد که اگر یکنفر جا دارید من هم بیایم راهپیمایی،
عرض کردم روی چشم ما...
اما وقت حرکت،
گفت حاج آقا حالندار است،
لازم است پیشش بمانم و ماند
وقت خداحافظی مدام میگفت
خوش بحال شما... برای ما دعا کنید!
مادر است نوجوان 15سالهاش شهید شده، توقعی نداشته و ندارد
اما وقت محروم شدن از راهپیمایی، مانند کسی که چیزی را از دست داده و توفیقی نصیبش نشده،
با حسرت التماس دعا میگوید،
این نسل همچنان خودشان را وامدار میدانند و بیش از همهی ما حضور را برای خودشان تکلیف دیدهاند و بیش از همهی ما قدردان آنچه به دست آمده هستند،
خدا برای همهی ما نگهشان دارد🌷
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
قلمزن
#مادربزرگ جایی بر بلندیهای شاه البرز زندگی میکند، کوهستانهای مرتفع که در تابستان هم برف برآنها خو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مادربزرگ
مادر کوهستان،
بانوی قدرتمند و بااستقامت واهل تلاش
که هرگز افتادگیاش را ندیده بودیم،
زمینگیر بیماری شده
و این روزها اسیر بیمارستان است،
جایی که هیچوقت دوستش نداشت
جسمش نحیف شده و در مقابلِ روح بلند و وسیعش کم آورده است،
مادربزرگ گنجینه است،
یک گنجینه 92 ساله
سرشار از خاطرات و تجربیات ناب زندگی،
درست مانند همهی مادربزرگهای این نسل،
نسلی که تکرار نمیشوند...
کاش برایمان بمانند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
قلمزن
#مادربزرگ مادر کوهستان، بانوی قدرتمند و بااستقامت واهل تلاش که هرگز افتادگیاش را ندیده بودیم، ز
صدا و عکسها متعلق به مادربزرگ است
یکی از آواهای محلی را میخوانند.
#باباجون که میخواهم دربارهاش بنویسم،
پدرم نیست اما به قدر پدر
برایم دوستداشتنی و باارزش است
@ghalamzann
#باباجون
مغازهاش را چندسالیست که بسته است، اما وقتی کاسبی میکرد از آن کاسبهای دوستداشتنی بود که حساب سود و معاملاتش با حساب و کتاب ما جور نمیشد و همه از قیمتهایش تعجب میکردند،
آنقدر در توضیحش برای مشتری دقت و وسواس داشت که مبادا غلو شود و از صدق خارج شود، یادم هست که یکبار در مغازهاش بودم و خانمی آمده بود لباسی بخرد بین دو مدل مانده بود گفتم من ازین گرفتهام و خوب بوده،
مشتری که رفت با همان ادب و ملاحظه همیشگیاش تذکر داد که نباید برای جنس من تبلیغ کنی، معامله دچار اشکال میشود!
امروز وقتی از یک خانم دکتر مذهبی تعریف کردم و عکسش را از گوگل پیدا کردم و خواستم عکس را که بسیار محجبه بود نشانش دهم تا ایشان را بشناسد، روی برگرداند و گفت لزومی ندارد ببیند!
در سن 75 سالگی حاضر نشد عکس یک خانم دکتر احتمالا 60 ساله را با حجاب کامل نگاه کند و این سلوک امروزش نیست که از وقتی شناختمش همین تقوا و پرهیز را دارد،
خوب بودنش فقط در تقوایش نیست، همهی حواسش و تمرکزش روی این است که کسی را حتی به قدر خریدن یک نان به زحمت نیندازد، ملاحظات عجیب و غریبی دارد با یک عزتنفس کمنظیر که محبوبیتش را دوچندان کرده است.
وقتی مهمان دارد و همه جمع میشوند حواسش به تک تک آدمها هست، با همین سن و سالش کنار هر کسی جداجدا مینشیند و چنددقیقهای وقت میگذارد و حالی میپرسد و توجهی میکند،
حواسش هست همه از همه چیز خورده باشند
و به عدالت،
توجهش و تعارفش را تقسیم میکند،
احترام حتی کودکان را دارد، دلش نمیخواهد به آنها هم سخت بگذرد، با آنها هم حرف میزند و محبتش به جان همه مینشیند.
تاریخ تولدها و ازدواجهای اطرافیانش را قمری و شمسی، نگهداری میکند، هم قمریها و هم شمسیها را تبریک میگوید و این اقدام بینظیرش عجیب حال اطرافیانش را خوب میکند!
یکی از کارهای دوستداشتنیاش انتقال آن چیزهاییست که یاد میگیرد،
هر بار که میبینیمش، خلاصه و مفید آموزههای جدیدش را در همین سن و سال با ذکر منبع منتقل میکند،
فلان شبکه فلان استاد در فلان روز هفته این مباحث را میگوید، هم معرفی میکند هم نکات مهمش را میگوید و هربار هم متواضعانه اعلام حسرت میکند که در حد سواد و درک خودم میفهمم و ما میدانیم که چقدر و چندبرابر بیش از ما که مدعی سواد و تحصیلات هستیم ، میفهمد!
خواندن، شنیدن، حرفهای خوب زدن و هر دوستداشتنی دیگری، روزمرههای منظمی هستند که ترک نمیشوند و زیارت... اتفاقی که تک تک اطرافیانش به آن مدیونند،
چون در همه زیارتهایش تک به تک نام آدمها را میبرد و برایشان زیارت و دعا میخواند،
و مهربانانه هربار و هربار و هربار پدرم را یاد میکند و همه عزیزانم را...
این مرد یک وجود کمنظیر است و در بیان این عبارت، نه اغراقی در کار است و نه تعارفی...
چون او هرگز اینجا را نمیبیند و نمیخواند و کاری با دنیای مجاز ندارد.
خدا برای ما و آنهایی که با دعای روزانه او سرپا ایستادهاند و نیفتادهاند،نگهش دارد.
(ذکر خوبیها، امید به خوب شدن را در دل آدمی زنده میکند، خدا کند این نوشته مطوّل،
که توصیف مختصری از یک وجود دریاییست، وقت شمارا تضییع نکرده باشد)
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#مهرشاد_سهیلی
#مهرشاد_سهیلیها
شاید یکسال و نیم قبل بود که این نام را شنیدم و صفحهاش را خواندم و همانجا به دوستانم گفتم که چقدر ناچسب و زننده است این سلوک و این سبک و این جولان دادنهای پرآوازه برای نوجوانی که هنوز برایش این لباس گشاد است!
همهی ما میدانیم چه اتفاقی افتاده و چه مسیری طی شده و مهرشاد، معلول چه سیستم ناقص و نامطلوبیست،
همهی ما قصه مهرشاد را خواندهایم و البته با کسانی که هنوز نمیدانند چرا مهرشاد یک مساله است و چرا باید برایش فکری کرد و حتی معتقدند که چه اشکالی دارد، یک نوجوان شهرستانی در این سن و سال، اینهمه اعتماد به نفس و توانمندی و مدیریت داشته که توانسته این همه پیشروی کند و نظر اکابر را به خود جلب کند و کارهای ویژه هم انجام بدهد، کاری ندارم!
درباره مهرشاد حرفهای زیادی گفته شده و نمیخواهم تکرار کنم، فقط خواستم بگویم حذف یک مهرشاد کمکی نمیکند وقتی سیستم به شکل مداوم در حال بازتولید مهرشاد است،
وقتی مهرشادهایی را شناخته و میشناسیم که در اطرافمان در همین بستر نامناسب در حال رشدونمو هستند و ما در حال پروبال دادن به آنها،
مهرشادها مذهبی و غیرمذهبی ندارند، کافیست بلد باشند از رانتهای موجود استفاده کنند، کافیست "باگ" های سیستم را بدانند، حفرهها را بشناسند و راه و چاه کانال زدن و رایزنی و رابطه و بقول امروزیها "تعامل" را بلد باشند و به همه اینها اضافه کنید توانایی انعطافپذیری و سازگاری و تملق و بچهخوب بودن و بلهقربان گفتن را،
یک مهرشاد توبیخ شد آن هم چون فضاسازی رسانهای علیهش اتفاق افتاد، با بقیه مهرشادها چه کنیم که دارند از سروکول جامعه بالا میروند و پلههای ترقی را با کیاست ویژهای که دارند،
تند و تند طی میکنند؟!
همین اطراف هستند مهرشادهایی که دارند قوت و قدرت میگیرند، دارند با فریب و زرنگی پرآوازه میشوند و از همه جور رانت استفاده میکنند و همیشه با یک تلفن و یک رابطه و یک لابیگری حرفهای کار خودشان و اطرافیانشان را راه میاندازند، بترسیم از جوجه مهرشادهایی که دارند بزرگ میشوند!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیدارتش #تیمسار #جاویدمیرجمهری
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم
این "فیلم"
این احترام نظامی پسر به پدر، مظهر
امید
انگیزه
غرور ملی
خودباوری
اقتدار
احترام و ارزشهای دیگر است،
خدا کند شرمندهی این خونها نمانیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
(...انت القوی و انا الضعیف...)
زمستان پارسال که شروع شد مثل همیشه گلدانهای حیاط را آوردم داخل خانه تا سرما نخورند و یخ نزنند،
اما نمیدانم چطور شد که یک گلدان کوچک #شمعدانی کنار باغچه جا ماند
و من ندیدمش!
همهی زمستان برف بارید و این گلدان
زیر برف یخ زد و چیزی از آن نماند.
یک روز که برفها آب شده بودند
کنار باغچه دیدمش که ساقه ها و برگهایش خشکیده و ریخته بودند،
فقط مانده بود یک ساقهی کوچک زردرنگ که نمیشد به زنده بودنش امید بست،
دلم برایش خیلی سوخت اما کار از کار گذشته بود و رهایش کردم همانجا بماند،
بهار که شد یک روز کنار باغچه نشسته بودم که دیدم کنار آن ساقه ی زرد و خشکیده یک برگ کوچک سبز و تازه سر در آورده است!
عجیب بود خیلی عجیب!
از آن روز گلدان شمعدانی کوچک برایم شد مظهر مقاومت، آوردم و گذاشتمش روی طاقچه ایوان که پیش چشمم باشد،
بهار تمام شد و گلدان کوچک شمعدانی برگهای بیشتر و بیشتری داد
و شد برایم سوگلی گلدانها،
بیشتر از همه به او توجه می کردم
و برایش وقت میگذاشتم،
تابستان هم آمد و پاییز و گلدانهای شمعدانی یکییکی گل دادند
اما گلدان کوچک من دیگر هیچ گلی نداد!
انتظار هم بیفایده بود
آن گلدان دیگر نتوانست گل بدهد...
پ. ن: فشارها و سختگیریها لزوما آدمها را نمیسازند،آدمها اندازه و ظرفیت دارند، گاه یک فشار ممکن است برای همیشه امکان شکوفا شدن دوباره را از کسی بگیرد،
مراقب ظرفیتهای اطرافمان باشیم.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روزنوشت
#قصه_شیرخشکها
به همت چند دختر نوجوان و جوان مبلغی جمع آوری شده و نیت کردهاند که شیرخشک و پوشک برای نوزادان خانوادههای نیازمند تهیه شود،
ابتدا نوزادان شناسایی میشوند و اینکه هر کدامشان چه نوع شیر و چه سایز پوشک به کارشان میآید،
حالا نوبت تهیه اقلام است،
از آنجا که تجربهای در این موارد ندارم خیال میکنم که خب، میروم یک داروخانه و مثل یک هایپرمارکت، لیست را جلویشان میگذارم و میگویم ازینها این تعداد لطفا...
اما ماجرا به این سادگی نیست، هیچ داروخانهای همه نوع شیر را ندارد و محدودیتهایی هم در تعداد و نوع شیر وجود دارد، حساب و کتاب میکنم چندداروخانه را که بروم جور خواهد شد و باز هم به نتیجه نمیرسد،
در نهایت به همت یک داروخانهی اهل خیر و یک دوست عزیز و پای کار،
بخش زیادی از اقلام سفارش داده میشود و بعد از چندروز به لطف خداوند جور میشود و میرسد،
خدا خیر دهد به دوست اهل خیر و خانم دکتر داروخانه که تخفیف حسابی هم میدهد،
اما تعدادی کم داریم و بخصوص یک شیرخشک ویژه برای نوزادی که نارس به دنیا آمده که کیمیا شده و پیدا نمیشود،
شال و کلاه میکنم و چندداروخانه را میروم،
نوزاد را ندیدهام اما عجیب دلم میخواهد این شیر برایش مهیا شود،
اولین داروخانه... نداریم و نیست،
دومین داروخانه فقط سرش را به چپ و راست حرکت میدهد،
سومین داروخانه میگوید یک قوطی میدهیم، کد ملی خودم و نوزاد را میخواهد، میگویم ندارم، میگوید کد ملی فرزندتان را ندارید؟!
ماجرا را میگویم، میگوید زنگ بزنید بپرسید، میگویم امکانش را الان ندارم،
در نهایت با اصرار قبول میکند،
چند شیر دیگر و چند پوشک دیگر هم برای چند نوزاد دیگر میدهد،
دارم با دستان پر بیرون میایم که یک زوج جوان جلویم را میگیرند،
"ببخشید اینا همه چقدر شدند"
قیمت را میگویم، بهتشان میزند،
مرد به همسرش میگوید گفتم گران است،
میگویم بله متاسفانه گران است،
زن میگوید "خدا برایتان ببخشد"!
تازه میفهمم که اینها فکر کردند این چند قوطی و این چند بسته پوشک را یکجا خریدهام برای فرزندم،
و لابد چه مرفه بیدردی به چشمشان آمدهام!... توضیح میدهم ماجرای این خرید چیست، چشمشان برقی میزند و میگویند خدا خیرتان دهد... میگویم پولش را مردم دادهاند، خدا خیرشان دهد، انگار خیالشان راحت شده باشد از اندوهی که ازین خرید سنگین برایشان ایجاد شده، تشکر میکنند و میروند،
بستهها را در ماشین جاسازی میکنم همه چیز تکمیل است جز بسته نوزاد نارس که فقط یک شیر خشک دارد،
امیدم ناامید نمیشود، مسیر بلوار را ادامه میدهم و هر داروخانهای را در دو طرف میبینم میایستم و سوال میکنم و همچنان نیست که نیست،
قصد میکنم برگردم که چشمم به یک داروخانه کوچک میافتد که وسط فروشگاههای دیگر چندان به چشم نمیآید، وارد آنجا هم میشوم کوچک است و چندقفسه محدود دارد،
سوال میکنم، میگوید اتفاقا 4 قوطی دارد و روی دستش مانده و کسی نمیبرد!
خدارا شکر میکنم که نوزاد نارسی نبوده که بخواهد اینهارا بخرد،
حالا 5 قوطی شیرخشک رژیمی برای نوزاد نارس به لطف خدا جور شده است
و خداوند یگانه روزیرسان عالم است.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann