تو هم در آینه سرگرم حُسن خویشتنی
زمانه ای است که هر کس به خو یش مشغول است.
#صائب تبریزی
#حضرت_زهرا_س_مدح
صبح ازل، الله اکبر یادمان داد
اسلام را آنروز حیدر یادمان داد
قرآن نمیخواندیم اما سورهی حمد
با دستهای بسته کوثر یادمان داد
زهرا اصول دین به ما آموخت وقتی
توحید را در آتشِ دَر یادمان داد
"پای علی ماندن" در آتش سوختن بود
ایثار را زهرای اطهر یادمان داد
"هر کس که زهرا را بیازارد مرا نیز"
آری برائت را پیمبر یادمان داد
ما داغ محسن را نفهمیدیم و بعداً
در کربلا حلقوم اصغر یادمان داد
غمهای حیدر را به جان خود خریدیم
سختی کشیدن را ابوذر یادمان داد
ما خادمِ زهرا شدیم الحمدلله
فضه به ما آموخت، قنبر یادمان داد
در کودکی با مِهر زهرا شیر خوردیم
مِهرش اگر با ماست، مادر یادمان داد
ما عاشقیم این عاشقی را نیز بابا
از کودکی در پای منبر یادمان داد
شکر خدا در گریهی ما معرفت بود
زهرا میان اشکها فریادمان داد
✍ #محسن_ناصحی
4_5956482670132205359.mp3
3.21M
آموزش استعاره مصرحه
اولین پادکست آموزشی ادبیات فارسی
4_5956482670132205360.mp3
2.81M
آموزش استعاره مکنیه
اولین پادکست آموزشی ادبیات فارسی
چهارم آذرماه سالروز درگذشت «محمود ثنایی» متخلص به "شهر آشوب" نویسنده، شاعر و ترانه سرا در سال ۱۳۶۱ و در سن ۶۲ سالگی است. او در استخدام وزارت فرهنگ و مدیر مدرسه بود و زندگی پر مشقت و سختی را گذراند. ترانه "ساز شکسته" گویای دل پردردش بود.
محمود ثنایی اشعارش در کتاب "شبگیر" منتشر شده است و به مدت ۲۰ سال هم در رادیو ایران ترانه سرایی می کرد.
"روحش شاد و یادش گرامی"
4_6008351328013648399.mp3
4.63M
شب به گلستان تنها منتظرت بودم
باده ی ناکامی در هجر تو پیمودم
منتظرت بودم، منتظرت بودم...
«شب انتظار»
خواننده : غلامحسین اشرفی
شاعر : محمود ثنایی
آهنگساز : مجید وفادار
#۴آذر
#محمود_ثنایی
⬅️مبحث طنز
تعریف اصطلاح
در ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته میشود که اشتباهات یا جنبههای نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوهای خنده دار به چالش میکشد.
در تعریف طنز آمدهاست:
«اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونه سازی، خشم و نقیضه، ضعفها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد میکشد.»
دکتر جانسون طنز را این گونه معنی میکند: «شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد.»
به کار بردن کلمه طنز برای انتقادی که به صورت خنده آور و مضحک بیان شود در فارسی معاصر سابقه زیاد طولانی ندارد. هرچند که طنز در تاریخ بیهقی و دیگر دیگر آثار قدیم زبان فارسی به کار رفته، ولی استعمال وسیعی به معنای satire اروپایی نداشتهاست.
در فارسی، عربی و ترکی کلمه واحدی که دقیقاً این معنی را در هر سه زبان برساند وجود نداشتهاست.
سابقاً در فارسی هجو به کار میرفت که بیشتر جنبه انتقاد مستقیم و شخصی دارد و جنبه غیر مستقیم ساتیر را ندارد و اغلب آموزنده و اجتماعی هم نیست.
در فارسی هزل را نیز به کار بردهاند که ضد جد است و بیشتر جنبه مزاح و مطایبه دارد.
#نورمحمدی
بی برق گشته کشور اما چراغ داریم
رفته کبوتر از شهر اما کلاغ داریم
یک عده کاخ دارند در قلهک و لواسان
در گوشه ی ورامین ما یک اتاق داریم
یک عده بچه هاشان در شرق و غرب عالم
ما نیز عمه ای در شهر نراق داریم
خوردند عده ای بس نان و کباب و چنجه
بهر مکیدن اما ما هم سماق داریم
یک عده بنز و پورشه شاسی بلند و کوتاه
در انتهای یک ده ما یک الاغ داریم
یک عده کرده خود را پیکر تراشی توپ
ما غیر فتق و لوزه قطعا شقاق داریم
یک عده روی چون ماه بوتاکس کرده آن را
ما نیز چهره ای چون بدر و محاق داریم
یک عده ای پروتز کرده است جسم و ما هم
از بس به چاله رفتیم پایی چلاق داریم
یک عده بینی خود کرده است نوع خوکی
ما نیز بر رخ خود گنده دماغ داریم
یک عده می خورند و یک عده می برند و
ما از حقوق اندک هم ارتزاق داریم
بر وفق عده ای هست اوضاع کشور اما
باقی است جای شکرش چونکه وفاق داریم
#علیرضا تیموری
﷽
• من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر
• از من ای خسرو خوبان تو نظر باز مگیر
• گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد
• ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر
[شیخ اجل سعدی]
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
|⇦• اعلام برنامه - جلسه شعرخوانی و بیان مطالب ادبی
۳/۵ تا ۵/۵ بعدازظهر جمعه ۱۴۰۳/۰۹/۰۹
فرهنگسرای طاووسیه
(بلوار بوستان، حدفاصل آرامگاه سعدی و باغ دلگشا)
🔸️ اولویت شعرخوانی با عزیزانی است که زودتر تشریف میآورند.
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
انجمن شعر سعدی
اسلام فهندژ
[ @sheresaadi ]
#اصطلاحات_ادبی
#بث_الشکوی
❇️ بَثُّ الشَّکْوی ، اصطلاحی بلاغی به معنی شکایت شاعر از روزگار و اهل آن که از قول یعقوب علیه السّلام : اِنّما اَشکُواْ بَثِّی وَ حُزْنی اِلَی اللّه وَ اَعلَمُ مِنَاللّهِ ما لا' تَعْلَمُون (یوسف : 86) اقتباس شده است .
◀️ شعر شکوایی فارسی از قرن سوم آغاز شده است و در آثار بازمانده از نخستین سرایندگان پارسی گوی ، چون رودکی سمرقندی ، ابوشکور بلخی و کسایی مروزی ، به رگه هایی از شعر شکوایی برمی خوریم .
◀️ شاید کهن ترین نمونه این نوع ، قصیدة دندانیّه رودکی باشد. او در این سروده از شادیها و فراخی های زندگی خود سخن می گوید و به مقایسه آنها با حال و روز پیری خویش می پردازد و از ضعف و عجز خویش می نالد
◀️ شکواییه ها اصولاً ازغم و درد سرشته شده اند، اما گاه با طنز، و حتی هجو و هزل نیز عجین اند. پاره ای از سروده های شاعران طنزپرداز و هزل سرا چون سوزنی سمرقندی و عبیدزاکانی و یغمای جندقی را، که نشان دهنده ی گلایه مندی از اوضاع و احوال روزگار است ، می توان در ردیف شعر شکوایی آورد، از جمله قطعة طنزآمیز ابوالقاسم امری ، شاعر قرن دهم ، که دربارة وضع آلوده زندان حکومتی است و شاعر با نیشخند از هجوم شپش به سراپای خود سخن می گوید.
◀️ یکی از خصوصیات شعرهای گلایه و گله آمیز، سادگی و صمیمیت آن است. شاعر از روزگار ناراحت است، از مرگ، می نالد. بنابراین شعر و کلام دلش را می گوید. در این گونه شعرها مخاطب من است. شعر را برای خودش می گوید. برای همین جنبه ی عاطفی در این گونه اشعار بر جنبه های دیگر غلبه دارد. بسیاری از شعرا که در مدح قوی هستند، این نوع اشعار سروده اند. مانند: رودكي، منوچهري، مسعود سعد، انوري و ...
حافظ آموزان در «خلوت انس» گردهم میآیند/
حافظآموزان و مدرسان مرکز حافظشناسی، چهارشنبه هفتم آذرماه در ویژهبرنامه «خلوت انس» در تالار بزرگ حافظ با همکاری اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان فارس، گرد هم میآیند.
🔻🔻🔻
https://farhangi-fars.com/?p=60423
🔻🔻🔻
https://fars.farhang.gov.ir/fa/news/770517/
#اداره_کل_فرهنگ_و_ارشاد_اسلامی_فارس
🔸
طنزیمات اجتماعی روز
یکی میگفت مشکل از فساده
یکی میگفت درد از اقتصاده
تُوی دارالاماره ی کشور ما
عبیدالله یکی شَم زیاده
۰۰۰۰۰۰۰
عزیزُم درد مردم اقتصاده
به هر جا بنگری بی عدل وداده
دلیل اینکه مشکل کم نمی شه
عبیدالله توُ کشور زیاده !
........
همین اخاذی میراث یزیده
لواسان سازی میراث یزیده
تواین قرن جدید وعصر امروز
همین سگ بازی میراث یزیده
.........
جهان امروز در جنگی جدیده
داره هر روز صدها کشته میده
کسی که روسری را از سر انداخت
بدون شک که از نسل یزیده
..........
آخه آدم که بال و پر نداره
دهان که قفل وپیچ ودر نداره
بیا وفکر اولاد وطن باش
سیاست که پدر مادر نداره !
...........
نوای شاعری را ساز کردی
در شادی به رویم باز کردی
ما که داشتیم کلاسیک می سرودیم
مرا آلوده و طناز کردی
........
# حسین کیوانی
#شعر طنز اجتماعی
کمالالدین مسعود خُجندی معروف به شیخ کمال و کمال خجندی از عارفان و شاعران پارسیگوی قرن هشتم هجری بود. تولدش در خجند فرارود بود؛ اما پس از سفر حج در تبریز ساکن شد. شیخ کمال در خدمت سلطان حسین جلایر درآمد و در خانقاهی که سلطان برای او ساخته بود به سر میبرد. وی از شاعران بزرگ اواخر قرن هشتم است که مخصوصاً در غزل سرایی مهارت داشت. بسیاری او را پیوند دهنده ادب فارسی ایران با ادب فارسی تاجیکستان میدانند. دیوان او شامل غزلهای مطبوع زیاد و غالبا مقرون به ذوق عرفانی است. کمال خجندی معاصر حافظ بود وی در سال ۷۹۲ هجری قمری یا ۸۰۸ هجری قمری درگذشت. آرامگاه او در تبریز است.
#معرفی_شاعر #کمال_خجندی
پاییز و نسیم صبحدم میخواهم
یک صبح خوش و بدون غم میخواهم
ای دوست! بیا که در کنارت امروز
یک چایی داغ تازه دم میخواهم
#مجتبی_باقی
۷ آذر سالروز درگذشت حمید مصدق
(زاده ۱۰ بهمن ۱۳۱۸ شهرضا -- درگذشته ۷ آذر ۱۳۷۷ تهران) شاعر و حقوقدان
او به همراه خانواده از زادگاهش به اصفهان رفت و در آنجا تحصیلاتش را ادامه داد و در دوران دبیرستان با منوچهر بدیعی، هوشنگ گلشیری، محمد حقوقی و بهرام صادقی در یک مدرسه بودند و با آنان دوستی و آشنایی داشت.
در ۱۳۳۹ وارد دانشکده حقوق شد و در رشته بازرگانی درس خواند و از سال ۱۳۴۳ در رشته حقوق قضایی تحصیل کرد و بعد هم مدرک کارشناسی ارشد اقتصاد گرفت. در سال ۱۳۵۰ در رشته فوق لیسانس حقوق اداری از دانشگاه ملی دانشآموخته شد و در دانشکده علوم ارتباطات تهران و دانشگاه کرمان به تدریس پرداخت.
وی در دورههای بعدی زندگی همواره به وکالت اشتغال داشت و کار تدریس در دانشگاههای اصفهان، بیرجند و شهید بهشتی را ادامه داد.
در ۱۳۴۵ برای ادامه تحصیل به انگلیس رفت و در زمینه روش تحقیق به تحصیل و تحقیق پرداخت. تا سال ۱۳۵۸ بیشتر به تدریس روش تحقیق اشتغال داشت و از ۱۳۶۰ به تدریس حقوق خصوصی و حقوق تعاون مشغول بود و تا پایان عمر عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و مدتی نیز سردبیر مجله کانون وکلا بود.
وی با شعر انقلابی چه کسی می خواهد من و تو ما نشویم معروف شد. او در انتهای شعر میگوید "من اگر برخيزم، تو اگر برخيزى همه بر میخیزند".
شعر دشت ارغوان که از مجموعه سالهای صبوری گزیده شده است:
«آه چه شام تیرهای، از چه سحر نمیشود»
«دیو سیاه شب چرا جای دگر نمیشود؟»
«سقف سیاه آسمان سوده شده ز اختران.»
«ماه چه، ماه آهنی، این که قمر نمیشود»
«وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان»
«چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمیشودا»
«مادر داغدار من، طعنه تهنیت شنو»
«بهر تو طعن و تسلیت، گر چه پسر نمیشود»
«کودک بینوای من، گریه مکن برای من»
«باغ ز گل تهی شده، بلبل زار را بگو:»
«از چه ز بانگ زاغها، گوش تو کر نمیشود»
«ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من»
«بیهمگان بهسر شود، بیتو بهسر نمیشود»
وای، باران
باران؛
شیشه ی پنجره را باران شست.
از دل من اما،
-چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان، سربی رنگ،
من درونِ قفسِ سردِ اتاقم دلتنگ.
می پرد مُرغ نگاهم تا دور،
وای، باران،
باران،
پرِ مرغانِ نگاهم را شست.
خواب، رویای فراموشی هاست!
خواب را دریابم،
که در آن دولت خاموشی هاست.
من شکوفایی گل های امیدم را در رویاها می بینم،
و ندایی که به من می گوید :
«گر چه شب تاریک است؛
دل قوی دار،
سحر، نزدیک است.»...
#حمید_مصدق
"رابطهی خلق ادبی و رانندگی"
واضح است که هیچ پیوند مستقیمی میان آفرینش ادبی و رانندگی وجود ندارد؛ هرچند مضمون و تصویر رانندگی بارها در اشعار و داستانها نمود یافته یا ممکن است شاعر یا نویسندهای شعر یا بخشی از داستان خود را در حال رانندگی نوشته باشد. با اینحال، تمثیلِ رانندگی میتواند راهگشای بسیاری از مباحث نقد ادبی باشد.
دربارهی رابطهی فرم و محتوا و جدایی یا یگانگی ایندو، در نقد ادبی بسیار سخن گفته شده است. مباحثی شبیه این را در گفتگوهای مربوط به دوگانهی ذهن و زبان نیز میتوان دید. اگر فرم را به خودرو و محتوا/معنا را به سرنشین(راننده و ارادهی او) تشبیه کنیم؛ خواهیم دید که در زمان خلق ادبی، بههیچ عنوان نمیتوان/یا نباید حائلی میان فرم و محتوا در نظر گرفت.
همانگونه که در زمان رانندگی، جدا شدن راننده از خودرو به سانحه یا توقف میانجامد؛ جدادانستن این دو ساحت در زمان نوشتن داستان یا شعر نیز محصولی موفق نخواهد داشت.
اما از زاویهی آموزش و نقد شعر و داستان، لازم است و گاه باید، این دو ساحت را از هم گسست. اگر آموزش را حالت ماقبلی و نقد و نظارت را حالت مابعدی در تمثیل خلق ادبی_رانندگی، در نظر بگیرم، مشخص است که همانگونه که راننده یا مکانیک یا متخصص سختافزاری خودرو، در خودآگاه آموزش میبیند، شاعر و نویسنده نیز در ساحتی جدا از معنا، برای فرم آموزش میپذیرد و همانگونه که آموزش ذهنیت و مهارت رانندگی جدا از مسئلهی شناخت خودرو است، در آموزش نیز این ساحت جدا از هم تعریف میشود. البته ممکن است، فردی توانایی آموزش در ساحتهای مختلف رانندگی/خلق ادبی را داشته باشد؛ اما آموزشگر داستان/شعر بهویژه در ساحت فرم، ضرورتا نمیتواند شاعر یا نویسنده باشد.
منتقد ادبی نیز چون مامور راهنمایی و رانندگی یا متخصصان رانندگی، مسئول نظارت بر رانندگی/خلق ادبی است. چهبسا ناظران رانندگی که خود رانندگان خوبی نباشند یا اصلا رانندگی عملی ندانند یا بسیارند طراحان خودرو که خود گواهینامه نگرفتهاند.
هرچند حالت آرمانی، همراهی این ساحتهاست، در اغلب موارد این اتفاق نمیافتد و ایننکته، به دلیل تفاوت ماهیتی خلق ادبی/نقد_آموزش ادبی است. منتقد رفتار و مهارت خالق(راننده) یا وضعیت خودرو را (در جایگاه متخصص) بررسی میکند و آن را برای بهبود به خالق اطلاع میدهد یا دست به تعمیر آن میزند.
نکتهی پایانی دربارهی جداناپذیری فرم و محتوا در زمان خلق ادبی(نه آموزش و نقد آن)، این است که شعر چون رانندگی سرعت است. سریع آغاز میشود و زود به پایان میرسد. شاعر در طول رانندگی مجال ندارد از ماشین پیاده شود یا برای بررسی فرم دست به کار شود که در این صورت دیر به خط پایان میرسد و بازنده خواهد بود. اما داستان حالت بسط بیشتری دارد و شبیه رانندگی استقامت بیابان یا رانندگی چندمرحلهای و طولانی است. پس نویسندهی داستان، در طول مسیر خلق ادبی، بهنیاز، گاه خودرو را متوقف میکند و پس از معاینهی آن(فرم) و شنیدن نظر متخصصان، به مسیر ادامه میدهد.
#نقد_ادبی
#داستان
#شعر
پرویزن(نقدها و اشعار محمد مرادی)
https://eitaa.com/mmparvizan
📣سمفونی سردار بی سر
🚩یادمان سردار شهید عبداله اسکندری
مدیرکل اسبق بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس
♦️کار مشترک بنیاد شهید و امور ایثارگران، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و کنگره ملی ۱۵۰۰۰ شهید استان فارس
♦️زمان: جمعه، ۹ آذر ماه، ساعت ۱۹
♦️مکان: شیراز، تالار حافظ
📚بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس
*به یاد سردار سرلشکر شهید حاج عبدالرسول استوار*🌷🌷
در عاشقی غزال دلش بی قرار بود
تا رزمگاه عشق وجنون پای کار بود
صدها نشانه داشت ز بی مهری خزان
گل زخم های پیکر او بی شمار بود
سردار سبز پوش سپاه بزرگ عشق
در دشت لاله گون خطر تکسوار بود
چون سرو سرفرازغمی از خزان نداشت
گل بود و از نژاد همیشه بهار بود
آیینه ی صفای دل مهربان او
از جنس عشق وعاطفه و اعتبار بود
با آن همه شجاعت وگمنامی اش ولی
تنها رسول حادثه در این دیار بود
هر چند سروِ قامت او ناگهان شکست
در روزگار عشق ولی« استوار» بود
#سروده :حسین کیوانی
#چهارمین سالگشت شهادت