eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
280 دنبال‌کننده
2هزار عکس
267 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
یادش بخیر... با قصه های صمد بهرنگی توی کودکی هامون چیزی کم نداشتیم پابه پای درد های "تلخون "و "یاشار" گریه کردیم با "کندوکاو در مسائل تربیتی ایران" با تبعیض ها رنج بردیم و با "ماهی سیاه کوچولو" بزرگ شدیم! یادش گرامی بهپور
"سایه ها" ،"کاریکاتور" انسان ها هستند. انجمن کاریکلماتور ایران ✍ @karikalematur1402
توی "جبهه" "دست فروشی" می کرد تنها مشتریش "خدا"بود. انجمن کاریکلماتور ایران ✍ @karikalematur1402
"گوسفند" ، قربانی "گناهان" حاجی شد. انجمن کاریکلماتور ایران ✍ @karikalematur1402
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما از این هستی ده روزه به جان آمده ایم وای بر خضر که زندانی عمر ابد است
می شود کودکانه خندید و روی هفتاد سال را کم کرد می شود با حرارت چشمش چای خوش عطر و طعم هل دم کرد می شود عصر سرد آذر را در بهار دلش قدم بزنی توی تقویم شیطنت کنی و گردش سال را بهم بزنی من پر از آه سرد بهمنم و او پر از زخم های شهریور با نوای غریب پاییز و دست مرگی که می زند بر در می شود آیه های ایمان را با یقین به دروغ باور کرد می شود ناله ی موذن را تلخی یک وداع آخر کرد تک درخت چنار آبادی خواب دیدم که سر زده در زد دست و پای قلم که لرزید و خواب از چشم دفترم پر زد آی دستی که غارتم کردی پس بده خنده های شعرم را مشق شبهای کودکی هایم زنگ تفریح های مهرم را زهی درویشی ..دی ماه1401 عضو کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ زیبانگری و عیب‌پوشی که مؤلفه‌ی اصلی هنر زندگی نزد حافظ ❇️ زاهدان، به گناهان و کم‌کاری‌های دیگران، نظری عتاب‌آلود دارند و همین سببِ عبوسی و تُرش‌رویی آنان است. ◀️ زیبانگری و عیب‌پوشی که مؤلفه‌ی اصلی هنر زندگی نزد است، به خوش‌خویی، خوش‌رویی، پذیرش و مدارا می‌انجامد. درست نقطه‌ی مقابلِ «عبوسِ زهد» و «پشیمنه‌پوشِ تُندخو». عیب‌بینی از نظر حافظ‌، عاملِ تُرش‌رویی و سخت‌گیری است. ◀️ پیرِ مغان، چرا اینهمه مهربان و خوش‌خوی است؟ چون عیب‌پوش و زیبابین است: نیکی پیرِ مغان بین که چو ما بَدمستان هر چه کردیم به چشمِ کرمش زیبا بود همین زیبانگری و عیب‌پوشی است که سبب شده پیر خرابات، لطف مُدام داشته باشد: بنده‌ی پیر خراباتم که لطفش دایم است ور نه لطف شیخ و زاهد، گاه هست و گاه نیست ◀️ شیخ و زاهد، هر وقت عیب و گناهی ببینند، لطف‌شان رنگ می‌بازد، اما پیر خرابات،‌ به سببِ عیب‌پوشی، همواره مهربان است. توصیه به عیب‌پوشی، عمدتاً ناظر به روابط انسانی است. عیب‌پوشی و زیبابینی می‌تواند زمینه‌سازِ عشق و دوستی باشد: منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن ◀️ بد دیدن، دیده‌آلودن است. آلوده شدن است. وقتی چشمِ عیب‌بین داشته باشیم، از دوست داشتن دیگران، باز می‌مانیم. ◀️ به نظر می‌رسد برآمده از این نگاه زیبابین و خطاپوش است که پیرِ حافظ می‌گوید هیچ کم و کاستی در عالَم خلقت ندیده: پیرِ ما گفت خطا بر قلمِ صُنع نرفت آفرین بر نظرِ پاکِ خطاپوشش باد او والیانی را می‌پسندد که «خطابخشِ جرم‌پوش»‌ و یا «جُرم‌بخشِ عیب پوش» هستند. ◀️ توصیه به عیب‌پوشی، مبتنی بر کتمان واقعیت‌های تلخ و ناراستی‌های موجود نیست، بلکه ناشی از «اراده‌ی به زیبا دیدن» است. حافظ می‌داند که جهانِ «فرهادکُش»، «پیر است و بی‌بُنیاد» و از این بی‌بنیادی و عاشق‌کُشی، فریاد هم می‌کشد؛ اما همچنان توصیه می‌کند که به رغمِ این بیدادها «با دل خونین، لب خندان بیاور همچو جام». دلت اگر چه خونین است، اما بخند، عیب‌پوشی کن، و از یاد مَبَر: دمی با غم به سر بُردن، جهان یکسر نمی‌ارزد. ❇️ صدیق قطبی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بد و بدتر 😂😂 از عباس احمدی مرگ، نزد شاعران، از بینوایی بهتر است وضع ما، از مردمِ اِتیوپیایی بهتر است فقر و زن، هر دو بلا هستند در خانه، ولی بین این هر دو بلاها، زن، خدایی بهتر است... نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی مرغِ بخت من، تو این طوری نیایی، بهتر است دائماً بین بد و بدتر، مُخَیَّر گشته‌ایم جبر، از این اختیارات کذایی، بهتر است... واژه‌ها، امروز ابعاد جدیدی یافتند گر به جای رشوه، گفتی پول چایی، بهتر است حک شده بر صندوق تکریم ارباب رجوع: غالباً، پیچاندن از مشکل‌گشایی، بهتر است بانکداری، گرچه اسلامی است در ایران، ولی کاربردِ واژه‌ی بانکِ رِبایی، بهتر است وقت جنگیدن به درگاهِ مدیرانِ نترس از میان جمله واجب‌ها، کِفایی بهتر است... مخزنُ الاَشرار، مجموعه نقیضه و شعر طنز عباس احمدی، ص ۶۸ و ۶۹.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✳️ نام در غزلهای حافظ و سعدی کجاست؟ ❇️ شاید بسیاری ندانند که چرا نام بعد از شاهنامه ، از قرن ۷ به بعد و در شعرهای سعدی و حافظ نیامده،حتی بعد از این شعرا هم نیست؟!مگر این مفاخر، ایرانی نبودن !؟ آیا به ایران بی توجه بوده اند؟! پاسخ : خیر ، بی توجه نبودند ، اما چون جایی به نام (ایران یکپارچه) را نمیشناختند از آن نام نبرده اند! شاید بسیاری اطلاع نداشته باشند که در زمان سعدی و حافظ و...ایران به معنای یک مملکت واحد وجود نداشته ، هر شهر یک پادشاه برای خودش داشت و هر گوشه ای از این خاک هرازگاهی با خونریزی و... در دست خوانین و ملوک دست به دست میشد و هر کسی با آوردن قوانین من درآوردی خودش مردم تحت فرمانش را آزار میداد. آری ،آن ایران باستان که بسیار بزرگ بود و سرزمین پارس با امپراطوری وسیعی که زبانزد جهانیان بود ، در این مقطع تاریخ وجود نداشت. هر شهر یک مملکت مستقل برای خودش بود،یک شیرازی در خراسان غریب بود و یک خراسانی در کرمانشاه و... و همه همین بودند غم و چو بر نمی‌تابم به شهر خود روم و شهریار خود باشم قابل ذکر اینکه گمان نکنید در بیت فوق منظور حافظ از جایی خارج از ایران کنونی بوده است ، بلکه منظورش جایی مانند یا شهرهای دیگری بجز شیراز بوده است. مدت کوتاهی حافظ به یزد یا به قول خودش همان تبعید میشود نماز چو گریه آغازم به مویه‌های قصه پردازم من از دیار حبیبم نه از بلاد مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم هوای منزل یار آب زندگانی ماست صبا بیار نسیمی ز خاک جالب است که بدانید مانند اهل سفر و غربت و جهانگردی و ممالک دیگر رفتن نبود ، کنار آب رکنی و دیدن پریوشان شیرازی و شراب شیراز را به زحمت سفر ترجیح میداد. من کز سفر نگزیدم به عمر خویش در عشق دیدن تو هواخواه در بیت فوق منظور از وطن ، شیراز است و غربت شهری در ایران کنونی بجز شیراز را می گوید. چند مثال از حافظ میزنم که ببینید اسم را چگونه با شهرها و ممالک دیگر می آورد یا قیاس میکند: حافظ حدیث سحر فریب خوشت رسید تا حد مصر و چین و به اطراف روم و ری شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است اگر چه زنده رود آب حیات است ولی شیراز ما از اصفهان به سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است (در بیت فوق منظور از عراق بخشهایی از ایران کنونی بوده ، بغداد محل عراق کنونی است) به همین میزان بسنده میکنم. صفویان با تمام مشکلاتی که از جنبه های دیگر داشتند ، اما یک حسن خوبشان این بود که ایران متحد را مجددا احیا کردند باری ، زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عطــرِ گلِ یـاس، در بغــل دارد صبــح بر روی لبش، قند و عسل دارد صبح هـرجـا که دمیـد، عشــــق آوازه گـرفت دیــوانِ نفیســی از غـــزل دارد صبــــح سلام صبحتون بخیر🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شاعر گذاشت قافیه ها را کنار هم مثل کسی که سنگ بنا را کنار هم... حبل المتین عالمیان نام مرتضاست که جمع کرده اهل ولا را کنار هم جز در کنار سفره این خاندان،کسی هرگز ندیده شاه و گدا را کنار هم در لحظه لحظه بندگی اش چون علی کسی در بند کرده خوف و رجا را کنار هم؟ دیدم به گَرد قنبر او هم نمیرسند وقتی گذاشتم خلفا را کنار هم مولا کجا و آن سه نفر؟؟!کِی گذاشته عقل سلیم خاک و طلا را کنار هم " او بنده است یا که خدا؟؟"جمع کرده است این مساله همه علما را کنار هم ما سمت زادگاه علی سجده میکنیم اینگونه بنده ایم خدا را کنار هم ## هنگام حشر زیر عبا جمع می‌کند ما نوکران آل عبا را کنار هم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه لختی ها عشق ، بی نظیر می شود آن زمان که نقطه تلاقی زمین غدیر می شود ۰۰۰۰۰۰ راه عشق گم نمی شود با علی بمان هیچ برکه ای غدیر خم نمی شود ۰۰۰۰ بسته ی زمین نشو اسیر می شوی با علی اگر به خم رسی ناگهان غدیر می شوی ۰۰۰۰۰۰ روشنی ،در سکوت شب اسیر شد تا به خم رسیده ام دیر نه!غدیر شد # حسین کیوانی مبارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زایر محمدعلی دشتی متخلص به فایز و مشهور به فایز دشتی یا فایز دشتستانی (۱۲۱۳-۱۲۸۹ ه ش) دوبیتی‌سرای اهل شهرستان دشتی استان بوشهر است که دوبیتی‌هایش او را از نمایندگان شاخص شعر عامه و ادبیات فولکلوریک نموده است. شماره دوبیتی‌های فایز به درستی معلوم نیست، در برخی جزوه‌ها تعداد دوبیتی‌های این شاعر را به تفاوت بین ۱۳۴ ـ ۲۷۹ ـ ۲۸۲ ـ ۳۳۲ ذکر کرده‌اند. او تقریباً در همه دوبیتی‌هایش از تخلص بهره می‌گیرد و بیشتر از هر چیز عشق به «پری» و بیان سوز هجرانش را به نمایش می‌گذارد.
"غدیریه‌ای منظوم و پریشان، تقدیم به ساحت مولی‌الکونین امیرالمومنین علی علیه‌السلام" ای رو به وسعت تو نگون‌سار آبشار از کوثرِ نگاه تو سرشار آبشار سر را به سنگ می‌زند از شوق روز و شب تا جانبِ غدیر تو انگار آبشار لبریز از تموّجِ گل_دست‌های توست هر قطره‌ای که بُرده به جوبار آبشار تا چاه را رفیق شبِ خویش کرده‌ای از شرم می‌کشد غمِ بسیار آبشار بیداری تو را به تماشا نشسته است شب تا به صبح با دلِ تبدار آبشار آن‌سو: تو غرقِ زمزمه‌ی چاه و اشک و نخل این‌سو: به شرح آه تو بیدار آبشار احرام_بسته، رو به صفای قدوم توست_ دارد اگر به هروله اصرار آبشار یک لحظه بگذر از وسط دشت و گوش کن می‌ایستد به شوق تو از کار آبشار یا مرکز طواف دو عالم شو و ببین می‌چرخدت به گردشِ پرگار، آبشار * کوهی است کنج سینه‌ی تو صعب و چشمه‌خیز هرگوشه‌اش شکفته به گفتار آبشار قل... قل... به لافتایی تو کرده اعتراف هو... هو... به هل‌اتایی‌ات اقرار، آبشار * این نام توست یا که صدای عبور آب؟ ابرست؟ یا میانه‌ی گلزار آبشار؟ این اشک‌های توست که روییده بر زمین؟ یا تکیه داده است به دیوار، آبشار؟ این همهمه نوای مناجات توست یا مشق تو را نشسته به تکرار آبشار؟ از عشق تو که مشک به دوشت گرفته‌ای سقای دشت گشته علی‌وار آبشار در حال اقتدا به رکوع و سجود توست در باغ اگر خمیده نگون‌سار آبشار * آبی است مثل دامن پاک تو: آسمان جوشنده، مثل نام تو کرار: آبشار در سایه‌ی عبای تو در رقص کائنات در موکب ولای تو سیّار آبشار تو: حیدری و چشم به نور تو کهکشان تو: کوثری و عاشق دیدار: آبشار عشق تو را به قیمت مهتاب و مشتری خواهنده آفتاب و خریدار آبشار * این سوز قلب ماست که با حبّ تو خوش است این سیلِ اشک ماست، مپندار آبشار تمثیل آبشار اگر لایق تو نیست از تو گرفته ارزش و مقدار آبشار باران رحمت است محمد اگر، تویی_ در باغِ دینِ احمد مختار، آبشار با تو غدیر، برکه نه، آغازِ عالم است با تو مدارِ گنبد دوّار آبشار https://eitaa.com/mmparvizan
غدیریه نام تو رود، معنی نام تو آبشار بخشیده ای به نام جهان، فخر و اعتبار ماقبل تو چه بود سخن؟ هزل و یاوه ای ماقبل تو چه بود زمین؟ خاک و ریگزار دستان توست شاخه ی سبز محمدی از جان توست جان جهان زنده، برقرار انوار احمدی ست که خورشید ساخته ست عطر محمدی ست که پیچیده در بهار ذکر محمد است به لب های سرخ سیب خون محمد است که جوشیده در انار بعد از خداست ذکر محمد، سپس علی احمد نبی آخر و مولا علی ولی لعل نبی به معنی لبخند باز شد روز غدیر دست علی سرفراز شد نعمت تمام شد، به جهان و جهانیان مفتاح نور بر در شب چاره ساز شد معنای نغز اصل ولایت جز این نبود گل ناز کرد و بلبل جان در نیاز شد درّ گران صاحب معنی، لب علی ست بر تَرک عرش،دُرّ نجف یکه تاز شد شاعر همین که آیه ی تطهیر را شنید با خون وضو گرفت و فدای نماز شد سجاد حیدری قیری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💡در آستانه عید سعید غدیر خم؛ جشن ادبی غدیرانه در کتابخانه عمومی رئیسی اردکانی شیراز برگزار می‌شود 💠جشن ادبی غدیرانه روز دوشنبه چهارم تیرماه ساعت ۱۷ در سالن کتابدار کتابخانه رئیسی اردکانی شیراز برگزار می‌شود و علاقه‌مندان می‌توانند این نشست را از طریق پیوند https://www.skyroom.online/ch/farspl/farspl زیر به صورت زنده تماشا کنند. 🌐yun.ir/20292e 🔊 @farspl
تنها 2روز فرصت ارسال اثر به شب شعر عاشورا باقی است تا 5تیر(عید غدیر) موضوع:حضرت امام سجاد علیه السلام poemashoora@yahoo.com
واقعه (نذر خانه زادِ خدا، علی) خبراز آسمان دارم که فکری در سر ماه است کسی باور نخواهد کرد طوفانی که در راه است کسی باور نخواهد کرد آن هولِ جگرکن را کسی باور نخواهد کرد این هشدارِ اَلکن را خبر از من جگرها خورد پنهان کردنِ رازش خبراز آسمان دارم که ممکن نیست ابرازش خبردارم که جَزر و مَدّ به اُشترکوه خواهد زد که آتش بر نخیلاتِ درخت انبوه خواهد زد خبردارم که بنیان کَن ز بینالود برخیزد خبر دارم که چترِ دود از چَترود برخیزد بر آرد نیزه دارِ رعد شمشیرِ مُلَمَّع را بکوبد پیلبانِ اَبر شلاقِ مُرَصَّع را مَبین این نُه طبق اِشکوب ، مُفتِ دود خواهد شد خبراز آسمان دارم زمین نابود خواهد شد مَبین این رشته کوه آری نخِ آجیده خواهد بود دماونداست یا دیوار ،پشم ِچیده خواهد بود زمین گرداب عِصیان است،عِصیان هیچ می فهمی؟ هوا در عُقِّ غِثیان است، غِثیان هیچ می فهمی؟ زمین این گوی چرکین، غلت غلتان در سراشیب است هوا این سرب سنگین، زهرآگین، عینِ آسیب است چه کس قاذُوره از تَه تویِ این کج خمره خواهدشست؟ به جز باران که چرکِ روح را در زُمره خواهد شست خبردارم که می بیند مکافاتِ عمل انسان دراین چرکینِ بی تمکینِ درعصیانِ در نسیان خبر دارم که مَردِ دین، دَم ِ مُردار خواهد خورد که چرب آخور، بقا را، کَفته ی کفتار خواهدخورد جهان وارونه خواهد شد حواس از عقل بگریزند جوانان وعظ گویند و زنان از نقل بگریزند دَدان شلتاق ِچوپان را صَفیرِ حمله بردارند صفیرِ گاویاران را سگان با توله انگارند خبراز آسمان دارم که در شَرشور هنگامه بیفتد نَر ّگُربُز را نَم ِپیشاب بر جامه ستوران بارِ زُخرُف را به آب،از غیظ بسپارند و زائوها جنین خُرد، لختِ حیض پندارند از آن شلاق کش باران کسی جان در نخواهد برد از آن بلعنده خو ماران، کسی جان در نخواهد برد به من گفتند پنهانی نجاتِ پور ممکن نیست اگرچه نوح باشی باز، بی دستور ممکن نیست که خواهد بود در آن روز با اهلِ زمین آیا؟ چه خواهد بود دستاویزِ ارباب یقین آیا؟ کدامین ناوگان آیا از آن هِیدوس خواهد رَست؟ کدامین چشم باز آیا ازاین کابوس خواهد رَست؟ کدامین خُفیه گاهِ قاف ازآن خیزاب در اَمن است؟ کدامین کشتی صَفصاف ازآن غرقاب در اَمن است؟ چه کس با چوبدستِ سِحر، دریا نیمه خواهد کرد؟ چه کس خلق هراسان را ز طوفان بیمه خواهد کرد؟ زمین گرداب عِصیان است، اما من چه می بینم؟ هوا درعُقِّ غِثیان است، اما من چه می بینم؟ کسی قاذوره از تَه تویَ این کج خُمره می شوید چنان باران که چرک روح را در زُمره می شوید در آن آشوب بَردابَرد بامن هست بیتی فرد که حِرز ِنوح بود انگار آن روزی که طوفان کرد : " چه غم دیوار اُمَّت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان " بلی نوح است پیغمبر، ولیکن ناخدا مولاست چه کفر ازمن در آورد این که ننویسم خدا مولاست ، همان فرقان، همان قرآن، همان قدر و همان کوثر همان کعبه، همان زمزم، همان حَشر و همان مَحشر همان خون و دم و لحم و وجود ونفسِ پیغمبر همان روز اُحد صفدَر،همان ضرغام در خیبر حیا غیرت، صفا بَهجت، قدَر قُدرت، ابر باور نکو خصلت، ازل شوکت، شکرصحبت، سخن گستر صراطِ دین، بهشت آیین، قضاتمکین، غضب تندر ملایک شان و ایزد لحن و عرشی سیر و یزدان فر شعیب و صالح و داوود و هود ونوحِ پیغمبر عُزَیر و یوسف و یعقوب و بنیامین و تا آخر... همان والا، همان والی، همان گوهر، همان جوهر علیِّ عالیِ اعلا امیرالمؤمنین حیدر! غلامرضا کافی
تقدیـــم به خــــاکِ پـــایِ قنبـــرِ امیرالمومنیـــن علیه السلام سرخـوش از جـــامِ میِ لَــم یزلـی می گویم سر اگر خواست غمی نیست بَـلی می گویم بیخود از خود شده با صوتِ جلی می گویم صـــد و ده بـــار " الهی به علی "  می گویم پـــدرم گــفتـــه از آغـــاز بگـــو یـــا حـــیدر به زمین خوردی اگــر باز بگـــو یـــا حـــیدر از همـــان روز به فــرمـانِ پـدر می گـــویم مست از نامِ علی سینــه سِپـــر می گــویم "  هــا عليٌ بشـرٌ کیفَ بَشـــر "  می گـــویم بارهـــا گفتــه ام و بــارِ دگــر می گـــویم  : عزّتِ هر دو جهان عــزّتِ در نـــامِ علیســت و اذان قسمتـــی از نـــامِ دل آرامِ علیســت "یا علی" اسم به این جذبه و زیبایی نیست قدرت اش قدرتِ جسمـانی و دنیایی نیست هرکه شد بنده ی او بنده ی هرجایی نیست به خدا غیـــرِ علــی حضرتِ مولایـی نیست من در ایــن شعــر که با یـادِ علی می خوانم هر کجا خستــه شوم " نادِ علی " می خوانم یا علی... اسمِ تو سرمســـتِ شرابم کرده ست سرخوش از جامِ میِ و باده ی نابم کرده ست از درِ میکـــده ها سخـــت جوابـــم کرده ست نقــشِ انگـــورِ ضریــحِ تو خرابـــم کرده ست می روم باز ولـــی مستــم و بر می گـــردم جلدِ ایــوانِ نجف هستـــم و بر می گـــردم یا علـــی ... آمـــدی و بنــده نـــوازی کردی با دلِ خستـــه ی مــاتـــم زده بـــازی کردی بین ایـوانِ نجـــف خاطـــره ســـازی کردی هرچه میخواست دلم دادی و راضی کردی حضرتِ عشق عجب حال و هوایـــی داری خودمانیــم چه " ایــــوانِ طلایـــی " داری یا علی ... روحِ مسلمــانی سلمـان هستـــی پدرِ خاکـی و همسایــه ی بـــاران هستــــی جانِ عالم به فدایت که خودت جان هستی کُفرِ محضیم همه گر تو مسلمــان هستـــی تو قسیمــــی همه با حُــبِّ تو میــزان دارند دشمنــــان هم به کرامـاتِ تــو ایمــان دارند یا علی ... دردِ مرا جز غــمِ تو مرهــم نیست بنده ی عشقِ توأم بنده ی حیــدر کــم نیست بگــذار عالمیـان طــعنه زنندَم ... غــم نیست هرکه خود را سگِ کویِ تو نخواند آدم نیست مـــا جوانـــانِ غـــدیریـــم خـــدا مــــی داند پـــاسِبانـــانِ  غـــدیریـــم خــــدا مــــی داند شـــبِ تنهایــی مـــاه است علی جان برگرد بــر لـــبِ آینــــه آه اســت ، علی جان برگرد دل پریشــانِ تو چــاه است علی جان برگرد قاتلـت چشـــم به راه است علی جان برگرد شــک ندارم که همین درد مرا خواهد کُشت عاقبـــت غربتِ این مَـــرد مرا خواهد کُشت