داستان زاغ و بلبل
از علیرضا محمودی قِهساره
زاغکی روی درختی لانه داشت
هر چه میدزدید، آن جا میگذاشت
عصر یک روز بهاری از قضا
داشت مهمان، بلبلی بس خوشصدا
گفت بلبل سرگذشت خویش را
روزهای سخت و پرتشویش را
بس کتکها خورده بود از بچهها
خورده بود از ناکسان بازیچهها
یاد ایام قفس افتاده بود
روزهایی کز نفس افتاده بود
داستان باز را تعریف کرد
ماجرا را جملگی تصنیف کرد
زاغ گفتا: ای رفیق خوشصدا
من ندارم آشنایی باجفا
دام در عمرم ندیدم ای رفیق
با قفس قهرم من از عهد عتیق
چون نباشد هیچ کس خواهان من
کس ندیده ناله و افغان من
از صدایم گوشها نالیدهاند
چشمها از من بدیها دیدهاند
گر که آزادی بخواهی همچو من
در امان باشد تو را هم جان و تن،
باید از آواز شویی دست را
تا شوی فارغ تو بند و بست را
گفت بلبل: این هنر جان من است
زان که جان میگردد از آواز مست
گر بمیرم در قفس زان بهتر است
زیستن را گر که باشم دون و پست
#ارسالیشاعرانکانال
#داستانزاغوبلبل
#علیرضامحمودیقهساره
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از از شهسوار و دیگران
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آن را که به صحرای علل تاختهاند
بی او همه کارها بپرداختهاند
امروز بهانهای درانداختهاند
فردا همه آن بُوَد که دی ساختهاند.
(خیام)
❤️🤍💚
@ooriya
ضربالمثلهای جهان
🟣 فوری مخالفت کردن، بهتر از وعدهی طولانی دادن است.
(دانمارکی)
🟣 کُشتیگیر بَرَنده، هیچ وقت خسته نیست.
(لهستانی)
🟣 برای بستن گِرهای که نمیتوانی آن را باز کنی، عجله نکن.
(انگلیسی)
🟣🟣🟣🟣🟣
بهترین حرفهای دنیا، سروش محمد تفضلی، ص ۴۶، ۶۶ و ۷۲.
#ضربالمثلهایجهان
#سروشمحمدتفضلی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
نسیم عشق
از رهی معیری
نسیم عشق، ز کوی هوس نمیآید
بدان که بوی گل از خار و خس نمیآید
مشاعره، تیموری، ص ۴۷۶.
#عشق
#رهیمعیری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند:
هر که مکر کند، مکرش معیوبش سازد.
غرر الحکم، ج ۲، ص ۶۱۹.
#امام_علی(ع)
#مکر
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان یک مثل
اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟
مرد ابلهی که در گیجی و حواسپرتی، تالی و ثانی نداشت، قصد سفر کرد. زنش که به احوال او آشنا بود، گفت: علامتی به خودت ببند که اگر گم شدی، بتوانی خودت را پیدا کنی. گفت: چه کنم؟ زن رفت کدویی آورد، سوراخ کرد و بندی از آن گذراند و از گردن شوهر خود آویخت و گفت: حالا میتوانی با خیال راحت، سفر کنی. مواظب باش کدو همیشه از گردنت آویزان باشد؛ هیچ وقت گم نخواهی شد.
مرد با همان حالت، عازم سفر شد و خوشحال بود که اگر راه را گم کند، لااقل خودش را گم نخواهد کرد. روزی خسته و کوفته، با کدوی گردن خود، وارد یک مسجد شد و در شبستان مسجد، به استراحت پرداخت و پس از لحظهای، به خواب عمیقی فرو رفت.
اتفاقاً در همان وقت، دزدی از آن جا میگذشت. پیش آمد و بند کدو را پاره کرد و کدو را با خود برد. پس از چند لحظه، مرد ابله بیدار شد و قبل از هر چیز، به گردن و سینهی خودش نگاه کرد؛ دید که کدو نیست. حیرتزده، به اطراف نظر انداخت و با لحنی خاص گفت: اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟
دوازده هزار مثل فارسی، دکتر شکورزاده بلوری، ص ۱۴۷.
#داستانمثل
#اگرمنمنمپسکوکدویگردنم
#شکورزادهبلوری
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
در و دروازه
از محمدرضا سهرابینژاد
تا کی ز گناه، دفتری تازه کنیم؟
اوراق سیاه عمر، شیرازه کنیم
هر کس که بدیّ دیگران نقل کند
یک گوش، در و یکیش، دروازه کنیم
نیلوفرهای مهتابی، ص ۱۷۳.
#درودروازه
#محمدرضاسهرابینژاد
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303