💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 حبیب و گاهی برادرش حاج اصغر، توی خط آرایشگاه صلواتی بازکرده بودند. یک صندوق مهمات صندلیاش بود، بچهها روی آن مینشستند، حبیب سر آنها را میتراشید یا اصلاح میکرد. بعد هم خودش با آب و شامپو سر آنها را شستشو می داد و راهی میکرد. مراجعهکننده هم زیاد داشت و سر رزمندههای زیادی را اصلاح کرد و شست. یک روز از صبح تا حدود ساعت یک و نیم عصر بیوقفه اصلاح کرد. بعد نماز و ناهار گوشهای از سنگر خوابید. خیلی از خوابش نگذشته بود که دو رزمنده که لهجه اصفهانی داشتند، باحالت طلبکاری جلو در سنگر آمدند و بلندبلند گفتند: این آرایشگر صلواتی که میگن سر و اصلاح میکنه و شستشو میده کجاست؟ گفتم: الآن خوابِ، برید بعداً بیاید. با تندی گفتند: بعداً بیاید یعنی چی، ما اینهمه راه آمدیم اینجا برای آرایش، با این سرووضع برنمیگردیم. انقدر سروصدا کردند که حبیب از خواب بیدار شد. بااینکه خسته بود، بلند شد، سرشان را اصلاح کرد، باحوصله سر آنها را با شامپو شست و با رضایت آنها را راهی کرد.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیره_شهدا
🌷روضه داشتیم. چند تا از مهمان ها از استکان ها خوششان امد, به هر کدام دو تا دادم.
وقتی احمد امد گفتم چهارتا استکان بیشتر نداریم, سختمه مرتب انها را بشورم. یه حواله بده از شورا بگیرم. سرخ شد. گفت به خدا اگه اتش کف دستم بگذاری که از ان سمت دستم بیرون بیاید از کارم برای خودم و خانواده ام سواستفاده نمی کنم!
🌷بیش از حد بچه هایش را دوست داشت, اما شهادت برایش دوست داشتنی تر بود. به پسرمان که سه, چهار ساله بود می گفت:باباجان, دعا می کنی من شهید بشم!
پسرمان با زبان بچه گانه خودش می خواند و تکرار می کرد:حسین شهید, بابام شهید...
احمد از شوق او را در اغوش می کشید.
همان روزها در حال ساخت خانه بود. به همسایه ها می گفت ان شاالله اولین شهید این کوچه منم!
همین طور هم شد!
🍃🌷🍃🌷
#شهید احمد عسکریان
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
📢 #راهیان_نور
🔻یادش بخیر سالی که رفتم جنوب،اون حس و اون حال خوب...
#شهدا شرمندهایم
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂"نمے رَوَد زِ سَرِ این پَرَندِهیِ قَفَسے
هَوایِ بالُ و پَرِ دِلفَریبِ بَعضے ها"
#شهید_علیرضا_هاشم_نژاد
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
#ﻣﮋﺩﻩ_ﺷﻬﺎﺩﺕ_اﺯ_اﻣﺎﻡ_ﺣﺴﻴﻦ ع🌹
از صدای گریه بیدار شدم. 😭
جمشید بود... خطاب به امام حسین می گفت: آقا مگه من چه خلافی کردم که مرا نمی طلبی❓
صبح خندان بود.
گفت :آقا را در خواب دیدم.بهم گفت نگران نباش تو را امروز می طلبم.
چند ساعت بعد شهید شد، پیکرش هم ﻫﻤﺎﻧﻂﻮﺭ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩاﺷﺖ مفقود ماند.
#شهیدجمشیدپایخوان
#شهدای_فارس
#سالروز_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_چهارم*
حمید جواب نمی دهد و نگاهش را به جای دیگری می دوزد.سیدحسام مانده که برادر حبیب این وقت روز با این مرد ساواکی در خانه آنها چه میکند؟چرا حرفی نمی زند چرا نگاهش اینقدر سرد و غریبه است؟! نکند اتفاقی افتاده؟کسی لو رفته و یا..
مرد ساواکی رشته افکارش را پاره میکند: «ایشان آمده اینجا سراغ برادرش»
سیدحسام جا می خورد: «مگه حبیب اینجاست؟!»
ساواکی موذیانه می پرسد: «نیست؟!»
سیدحسام پوزخند می زند معلومه که نیست.
در را کمی بازتر میکند: «اگر میخواهید تشریف بیارید داخل خانه را بگردین»
مرد سرکی به درون خانه می کشد. از من محکم و مطمئن صاحبخانه فهمیده که حتماً کسی در خانه نیست.
می گوید: «ولی شما حتما از حبیب خبر دارید. هم از اون هم برادرتون».
سید به سردی می گوید: خیر مدتی ازشون هیچ خبری ندارم»
نگاهش بین دو مرد می چرخد و ذهنش پر از سوال است. برادر حبیب و چنین کاری؟!
مرد ساواکی میگوید: «اگه جای اونا رو میدونید بهتره به ما بگید این آقا حمید چند روز از برادرش بی خبر و داره در به در دنبالش میگرده»
نگاهی به مرد ساکت کنارش میکند و ادامه میدهد: «از برادر شما هم خیلی شاکیه .میگه برادر شما حبیب را از راه به در کرده وگرنه حبیب و چه آروم و سر به راهی بوده»
حمید در تایید حرف های ساواکی سری تکان میدهد.اما هنوز از برخورد نگاهش با سید حسام اجتناب میکند.
سیدحسام اما خیره میشود به او و بدون اینکه نگاهش را بردارد به تلخی میگوید.:«در خانه ما همیشه به روی همه بازه. هرکس دوست داشته باشه به میل خودش میاد و به میل خودش میره.هیچ وقت هم نه من و نه برادرم کسی رو با زور و اجبار یا دوز و کلک وادار به کاری نکردیم.حبیب آقا هم اگر کاری کرده مسئولیتش با خودشه نه با برادر من و نه حتی برادر خودش!
ساواکی و حمید چند دقیقه دیگر می مانند و صحبت میکنند. کمی پرس و جو،کمی تهدید،کمی تشویق ،و بالاخره وقتی میبینند سید حسام وا نمیدهد میروند.
کمی که دور می شوند سید حسام برمیگردد داخل خانه و در را می بندد. قلبش هنوز با بی تابی می تپد. ذهنش پر از سوال های بی جواب.
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻ما صاحب داریم ...
🌟 برشی از روایتگری بازمانده ی کانال کمیل، حاج نادر ادیبی در بزرگترین گلزار شهدای جهان
📍اینجا مرکز دنیاست...
#گلزارشهدا
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـید محسن حججــۍ:
نمیدانم چه شدڪه سرنوشت
مرا به این راه پر عشـق رساند!
بدون شڪ #شیــرحلال مادرم
#لقـــمهحــلال پــدرم و انتخاب
#همســـرم در آناثر داشتهاست
🕊🌷🕊🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#شهیدانه🌾✨
✨زنےآمدهبودکہپسرسومشرا،
راهےجبهہکند.
خبرنگارگفت: ناراحتنیستید🤔
زنگفت:خیلے ناراحتم.💔
خبرنگارگفت:شماکہ دوتا از پسر هایتان شهید شدهاند چرا رضایتدادیدسومےهم برود!؟
زن گفت: "ناراحتم چون پسر دیگرےندارم کہ بہ جبهہبفرستم✨"
خبرنگارمنقلبشد...
آن زن،مادر۳شهید #خالقےپور و
آن خبرنگار👤...
# شهید_آوینے
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
# زندگیبهسبکشهدا
🔸همرزم شهید نوری می گوید:
توی بوکمال چادر زدیم، مقر
لشکر حضرت زهرا
شش نفر از بچه های موشکی توی
یک چادر مستقر شدیم، بابک هم با ما بود.
بابک دم در چادر برای خودش جا درست
کرد، هرچی گفتیم بیا بالاتر اونجا
سرد میشه
گفت: نه همین جا خوبه.
نزدیک صبح بیدار شدم دیدم
بابک پتو رو کشیده روی سرش
و آروم همونجا جلوی در داره با
خدا مناجات می کنه
زیر پتو چراغ قوه روشن
کرده بود و خیلی آروم دعا می خوند.
#شهیدبابکنوریهریس
#یادشباصلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌱تو
نداشتھمنـے..
وقتے
تونبـٰاشے
بھچھڪـٰارممۍآید
اینهمهآسمـٰان...🌤✨
#شهید_علی_کسایی🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
قطعاً شهادت گل رُز زیبایی است
که هنگامیکه فکرمان به آن نزدیک میشود
آرزوی مشاهدهی آن را داریم و زمانی که
شهادت را مشاهده میکنیم آرزو داریم
رایحهی خداوند را استشمام کنیم
و هنگامی که آن رایحهی الهی را استشمام کردیم
صفحات روحمان به جهان جاودانگی
کشیده میشود و این میتواند یک آغاز باشد..:)
#شهیداحمدمحمدمشلب
#یادشباصلوات
#حزباللهلبنان
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_پنجم*
حبیب سرسنگین شده. انگار از چیزی ناراحت است. حمید این را حس میکند اما چرایش را نمی داند.بعد از این همه وقت حبیب سری به آنها زده و حالا طوری رفتار میکند که انگار از او دلخور است. عمدا نگاهش را از نگاه برادر دور میکند و سعی میکند زیاد با او همکلام نشود.
حمید طاقت نمیآورد: «چیزی شده؟!»
حبیب جواب نمیدهد. حمید باز می پرسد چیزی شده از من دلخوری؟!
_نباشم؟!
حمید جا میخورد از سردی لحن برادر: «آخه برای چی مگه من چیکار کردم؟!
حبیب انگار یک دفعه سفره دلش باز شده باشد،میگوید: «آخه این چه کاری بود کردی؟! از تو بعید بود این رفتار؟!
حمید حیران میماند: «من چیکار کردم؟!»
حبیب بدون آنکه سر بالا بیاورد که با برادر چشم در چشم بشود می گوید: «آبروم جلوی خانواده موسوی رفت آخه چرا؟!»
حمید کم کم دارد عصبی میشود: «درست حرف بزن ببینم چی میگی؟ از چی حرف میزنی ؟من چیکار کردم که آبروت رفته؟!»
حبیب با حالت بچه ای که از کار بزرگتر هایش دلخور است با اخم و ابروهای گره کرده می گوید: «چرا پا شدی رفتی در خونه موسوی و گفتی برادر اونا منو از راه به در برده؟!حالا این به کنار دیگه اون مرتیکه ساواکی را برای چی با خودت برده بودی؟»
حمید مات می ماند و دهانش برای ادای کلمهای باز میشود اما حرفی بیرون نمیآید.
حبیب حالا درد دلش باز شده یک روز گلایه میکند.آخه تقصیر اونا چیه ؟!شما هر ناراحتی داری بیا به خودم بگو! آخه فکر نکردی ممکنه برای اونا چه دردسری درست بشه ؟!جلوی سیدحسام از خجالت آب شدم.»
حمید سعی می کند از شوک چیزی که شنیده بیرون بیاید به زحمت می گوید: «من؟! من اومدم؟!»
حبیب که سرش را پایین انداخته و یک ریز دارد میگوید و گلایه میکند برای لحظهای سربلند می کند و قیافه مبهوت برادر را می بیند و می پرسد: «چی شد؟!»
حمید هنوز هم حیران است: «من نبودم حبیب !به خدا من نبودم.. به ابوالفضل من نبودم..»
حالا نوبت حبیب است که دهانش باز بماند.
حمید دست او را میگیرد.:«آخه چرا من همچین کاری کنم که عقلم کم شده؟!»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ بسیار شنیدنی...
⬅️مقام شهدا از نظر علامه حسن زاده آملی: شهدا از اولیاءالله بالاترند
⚡#حسن_زاده_آملی(ره)
🕊🌷🕊🌷🕊
#ڪانال_گلزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 عملیات فتح المبین بود. ساعت دو و نیم شب بود که به محل درگیری رسیدیم و طبق دستور سنگر گرفتیم. تیر بود، فشنگ بود، خمپاره بود و ترکش. اما حبیب قرآن کوچک را دست گرفته بود و قرآن میخواند. مرتب دستور پیش روی و عقبنشینی داده میشد، نیروها در حال حرکت بودند، اما حبیب درحرکت هم از قرآن دل نمیکند و جدا نمیشد. صبح شد. در روشنای روز، تا ظهر هشت جز قرآن را تلاوت کرد.
درحرکت به سوره واقعه رسید. گفت هر کس سوره واقعه را بخواند خداوند به او چهار بال ملائکه میدهد. سوره واقعه را که خواند گفت: حالا من چهار بال گیرم آمد.
رسید به سوره مائده. گفت در روایت داریم هر کس بعد از سوره واقعه، سوره مائده را بخواند، خدا چهار بال دیگر به او میدهد که با آن میتواند پرواز کند، شروع به خواندن سوره مائده کرد.
بهاینترتیب، همانطور که درحرکت بودیم، سورهها را میخواند و جلو میآمد. سختی زیادی داشتیم، بهخصوص درحرکت چون منطقه رملی بود و رملها هم داغ بود، اما بچهها همه این سختیها را به جان خریدند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍رفتارِ جالبِ فرماندهی شهید در میدانِجنگ
🌟در عملیاتِ بازیدراز هلیکوپترهایِ بعثی مستقیم به سنگرِ بچهها شلیک میکردند. اوضاع وخیم شده بود. یکی رفت سراغِ فرماندهمون (شهیدوزوایی) و با ناراحتی گفت: پس این نیروهایِ کمکی چرا نمیان؟ چرا بچه ها رو به کشتن میدی؟ دیدم شهید وزوایی سرش رو به سمتِ آسمان گرفت و با صدایِ بلند این آیه رو خوند: أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ... بچه ها هم با فرمانده این آیه رو فریاد زدند. یهو دیدم یکی از هلیکوپترهایِ بعثی اشتباهی تانکِ خودشون رو زد. چند لحظه بعد دو تا از هلیکوپترهایِ بعثی با هم برخورد کرده و منفجر شدند...
#سردار_شهید_محسن_وزوایی
یاد شهدا با صلوات🌷
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌹 #مراسم *میهمانی لاله های زهرایی* 🌹
*🏴گرامیداشت شهید عباسعلی قدرت الهی 🏴*
🔹همراه با قرائت زیارت عاشورا 🔹
💢 #بامداحی برادر *حاج سید حسین فتح اللهی* 💢
#مکان : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام
#زمان : ◀️ *پنجشنبه ۶ آبان ماه ۱۴۰۰/ از ساعت ۱۶*
⬇️⬇️⬇️⬇️
*مراسم در #فضای_باز و با رعایت فاصله گذاری اجتماعی و پروتکل های بهداشتی برگزار میشود*
🔺🔺🔺🔺🔺
#هییت_شهدای_گمنام_شیراز
🔹🔹🔹🔹
پخش زنده با اینترنت رایگان از لینک:
http://heyatonline.ir/heyat/120
🔺🔺🔺🔺🔺
لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
حال و هوای این روزهایم را کسے نمیداند...!
باد که میآید دلتنگے هایم را رهسپارش میکنم :)💔
اما خیالت را به هیچکس نمیدهم🖐🏻🕊
#شهید_عباسعلی_قدرت_اللهی
#صبحتون_شهدایی
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خبرپیداشدن پیکرشهیدجاویداثرمهندس حسین شکرائیان بعد۳۹سال درحرم رضوی به پدرومادرش توسط محمدرضاگرایی قهرمان جهان دربرنامه زنده
#شهیدگمنام
#مادرشهید
#چشم_انتظاری
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽⚘
پنجشنبه است...
وباردیگر
مزار شهدا دل ها را به سوی خود می کشاند...
دل هایی که این مکان راخلوتگاه خویش قرارداده اند
و یکدل سیر دلتنگی را بر مزارشان می بارند...
#پنجشنبه_های_عاشقی💔
#باز_پنجشنبه_ویاد_شهدا_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
#ﺯﻳﺎﺭﺕﻣﺠﺎﺯﻱ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ, قرائت زیارت عاشورا
👇👇
🚨🚨🚨🚨
همینک آنلاین شوید ⭕️⭕️
لینک هییت آنلاین با اینترنت رایگان:
http://heyatonline.ir/heyat/120
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 بعد از عملیات فتحالمبین بود. به شیراز آمده و آماده برپایی مراسم عقد و عروسیام در نوزدهم فروردین سال 61 میشدم. هرکدام از دوستان لطفی داشتند و بخشی از کار را میکردند. حبیب آقا هم پیش من آمد و گفت: آقای رودکی، از شما میخواهم اجازه بدهید کارت عروسیتان را من آماده کنم.
گفتم: ممنون، پس کارت با شما.
گفت: با اجازه میخواهم بالای کارت عروسی شما این آیه را بنویسم. «وَ مِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیْها وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ »
گفتم: خیلی هم خوب.
این آیه را روی مقوای سفیدی نوشت، بعد هم بقیه جزئیات کارت عروسی مثل زمان و مکان و اسمها را نوشت. آن را به چهارراه مشیر برد و سفارش داد از رویان برایمان چاپ کنند. خودش هم بعد چاپ آن را برایم توزیع کرد.
این کارت دعوت را سالهاست بهعنوان یادگاری از حبیب برای خودم نگه داشتم و به هر تازهعروس و دامادی، از طرف حبیب این آیه را به آنها تذکر میدهم تا سرلوحه زندگیشان قرار دهند.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 #شب_جمعه وشب زیارتی حضرت اباعبدالله..🌷
سلام آقا...بسه دوری از حرم بذار بیام آقا
شب و روزمو توی فکر کربلام آقا...
حسین جانم...
🔆مرحوم دولابی ره:
هرگاه یاد امام حسین علیه السلام افتادید شک نکنید که آن حضرت نیز به یاد شماست...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
>•🌸•<
#سلام آقا جان
روزےکهبهجمالتوچشممبشودباز..🌤
اےجاندلم،روزمنآنروزبخیراست♥️'!
•
.
.
السلامعلیڪیاخلیفةاللهفےارضھ..✋🏻
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
✍قسمتی کوتاه و تامل برانگیز از وصیت شهید😔
🔰سعی ڪنید راهم را ادامه داده، نگذارید اسلحهام بر زمین بیفتد.
🔰نمازهای شب و راز و نیازهای نیمه شب را ترڪ نڪنید، زیرا هر چه ما داریم از همین ناله هاست.
🔰قبل از اینڪہ به شهدا فکر ڪنید، به بینش آنها فڪر ڪنید و بدانید ڪہ نماز عشق را فقط با #وضوےخون میتوان خواند❗
🔰 گول هوسهای ظاهری دنیا را نخورید و دیو نفس را در خود بڪشید و تنها به خدا فکر کنید.✨
🔰 اینقدر ڪہ وقتتان را صرف هوسهای ظاهری دنیا میڪنید صرف #خدا ڪنید ڪہ زودتر به آرزویتان میرسید، زیرا من خودم این را تجربه کردم.✨
👈❌در ضمن برای من زندگینامہ ننویسید زیرا در این دنیا ڪسی مرا نشناخت که بخواهد برایم زندگینامہ بنویسد. 😢❌
#شهید غلامرضا جمشیدی*
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #براساس_زندگینامه_شهید_حبیب_فردی*
* #نویسنده_آرزو_مهبودی*
* #قسمت_بیست_و_هفتم*
سید حسام با بی میلی زل میزند به حمید و سر تا پایش را برانداز می کند. حمید که نگاهش را مستقیم به دوخته به حسام می گوید: «مطمئنی من بودم سید؟!»
سیدحسام نگاه محکم و مستقیم حمید را که میبیند کمی شک میکند. ابروهایش را در هم می کشد و به ذهنش فشار میآورد.
_من نبودم آقاسید ! اشتباه می کنید یک نفر بوده شبیه من!
حسام به تردید افتاده.مرد آن روز هم این قیافه را داشت اما اون نگاهش گریزان و مضطرب بود .اصلا سرش را بلند کرد تا ز کلمه هم حرف نزد که حسام صدایش را بشنود.
_والا راستش گیج شدم شباهت خیلی زیاد بود ولی انگار...»
همینطور که حمید را نگاه میکند انگار چیزی به یاد میآورد به سرعت می گویند: «ولی اون رنگ چشماش خیلی روشن تر بود انگار سبز بود یا آبی.. آره درست رنگی بود چشماش»
حبیب و حمید دوباره به هم نگاه می کنند. ذهن هر دو بین اسامی دوست و آشنا برای به یاد آوردن چهره ای که شبیه حمید باشد و تنها رنگ چشمهایش تفاوت کند می گشت.
سیدحسام هنوز از کشفش هیجان زده است میگوید :«الان که خوب دقت می کنم میبینم یک مختصر تفاوتهایی هست اما در حد دو برادر دو قلو واقعا عجیبه!»
برای لحظهای جستجوی ذهنی حمید نتیجه می دهد و ناخودآگاه بر زبان میآورد: «عنایت..مطمئنم خودش بود. فقط اونه که این همه به من شباهت داره.»
حبیب میگوید:« فکر کنم خودش باشه چشماش هم رنگیه»
سیدحسام با احتیاط می پرسد: «چه نسبتی داره باهاتون؟!»
حمید می گوید:« از فامیل های خیلی دورمونه»
_پس احتمالا خودش بوده.
حمید با قاطعیت میگوید: «شک ندارم که خودشه»
سیدحسام که انگار تازه چیزی یادش آماده باشد جلو میآید و حمید را در آغوش می کشد: «حلالمون کن آقا حمید»
و می خندد:« ولی به جان خودم خیلی شبیه شما بود! نامردا حتی پیرهنش هم مثل شما انتخاب کرده بودند»
بعد از آن نوبت حبیب از برادر را در آغوش می کشد و محکم می فشارد و می بوسد و می گوید: «شرمنده نبایدبه تهمت می زدم ببخش»
حمید خیالش را راحت میکند:« طوری نشده کاکو !منم بودم همین فکر میکردم»
ادامه دارد ......
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که شفای مادرش را از امام حسین (ع) گرفت😔😭😳
🔹باندها را باز کرد و شال سبز را به دور مچ پایم را بست و گفت مادر! به زیرزمین برو و دیگهای مراسم امام حسین (ع) را بشور.
🔹از خواب برخاستم، دیدم آنچه در خواب دیدم، در واقعیت نیز رخ داده است.
#شهدادریابیدمارا...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از طلبه شهید حبیب روزی طلب 💫
🌷 عملیات فتح المبین بود که آقای دستغیب به حبیب گفتند به شیراز برگرد. با هم همراه شدیم. در بین راه، حبیب خیلی گریه کرد، می گفت حتما خطایی مرتکب شده ام که خدا فیض حضور از جبهه را از من گرفته است. وقتی آرام شد، تعریف کرد؛ چند شب پیش،در تعریف کرد؛ چند شب پیش، در مسجدی که بچهها در خط ساخته بودند دعا و سینهزنی بر پا بود. بیرون آمدم. دیدم رزمنده نوجوانی بیرون است. گفتم: اینجا خطر داره، برو تو سنگرت!
گفت ببین نور سبز درخشانی در آن دشت جابهجا میشود، گاهی به ما نزدیک میشود، گاهی دور. او را در آغوش کشیدم و صورت معصومش را بوسیدم و گفتم: خوش به سعادتت که نور امام زمان را دیدهای!
گفت: آن نوجوان بسیجی لیاقت دیدار امامش را داشت، اما من، حتماً خطایی کردهام که از جبهه محروم شدهام. چند روز بعد در گلزار شهدا حبیب را دیدم. با هم قدم می زدیم. مزار یکی از همسایه هایمان را نشانش دادم، پسر نوجوانی که در فتح المبین شهید شده بود. حبیب تا عکسش را دید، کنارش نشست و با گریه گفت همان نوجوانی است که نور امام زمان را دیده بود...
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🎨 #عکس_نوشته
✍🏻 شهید احمد کاظمی؛
🔻دوستان، هرچه براي اين ملت تلاش كنيم كم است. ما براي اين ملت زنده،پيشتاز و خداجوي نبايد كم بگذاريم. اگر آماده باشيم، اگر بانشاط باشيم، اگرآماده حركت باشيم، هيچ گونه تهديدي متوجه ملت ايران نميشود. سرزمين اسلام امن است.
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#در_محضـر_شهیـد
آنان ڪہ بہ من بدے ڪردند ،
مرا هشیار ڪردند
آنان ڪہ از من انتقاد ڪردند ،
بہ من راہ و رسم زندگے آموختند
آنان ڪہ بہ من بے اعتنایے ڪردند ،
بہ من صبر وتحمل آموختند
آنان ڪہ بہ من خوبے ڪردند ،
بہ من مهر و وفا ودوستے آموختند
پس خدایا ؛
بہ همہ ے آنانے ڪہ باعث تعالے
دنیوے واخروے من شدند ،
خیر ونیڪے دنیا وآخرت عطا بفرما .
#شهید_دکتر_چمران🌷
🕊🌷🕊🌷🕊
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨رتبہ #والای انسان را
شهادت لازم است🌷
رونق بازار ایمان را
شهادت لازم است..🌷
#شهید_ولی_نوری🕊️
#صبحتون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz