eitaa logo
گمنام چون مصطفی🇵🇸
623 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
38 فایل
حضرت زهرا(سلام الله علیها)فرمود:مصطفی عزیزماست @Lilium64 👈👈مدیر کپی آزاد با ذکر صلوات هدیه به شهدای گمنام و حضرت زهرا(سلام الله علیها) لینک ناشناس جهت نظرات،پیشنهاد https://harfeto.timefriend.net/16538503816686
مشاهده در ایتا
دانلود
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#اجازه💌 از آرزو های قلبی من بود! اینکه بتوانم برای #آقا‌مصطفی کاری انجام دهم😊 احساس می‌کردم حق مطل
💌 ادامه ... ایستاده بودم کنار یک جاده خاکی. کنار یک سنگر؛ حال و هوای زمان جنگ را داشت! از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند! با تعجب به آنها نگاه میکردم!😳 یکی از آنها که در وسط جمع بود نورانیت عجیبی داشت😇 عمامه ی سفید بر سرش بود. با بقیه میگفت و میخندید☺️ وقتی رسیدند همان شخص جلو آمد و دست مرا گرفت😍 به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم؛ در همان حال شروع کرد به صحبت؛ از خاطرات خودش گفت. او را کامل شناختم! بود😍 دقایقی مشغول صحبت بودیم، آخرین مطلبی که گفت تین بود که ولی !!! من هم با تعجب به صحبت هایش گوش میکردم😬 یکباره از خواب پریدم! نزدیک سحر روز جمعه بود. کمی نشستم و فکر کردم🤔 هیچ چیزی از صحبت ها یادم نمی‌آمد. فقط همان جمله ی آخر! همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی مقدمه گفت : کتاب به نام "مصطفی" نوشته ای؟؟؟ با تعجب گفتم : چی؟ مصطفی؟؟!😳 گفت : آره؛ دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب "مصطفی" را معرفی ‌رده بود. غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. بعد از سلام خودم را معرفی کردم و گفتم : یه سوال دارم؟! آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده بود؟!! با تعجب پرسید : بله، چطور مگه؟! گفتم : آخه جایی نقل نشده🙄 مکثی کرد و گفت : این ماجرا رو کسی نمیدونه! بعد هم اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید : این سوال برای چه بود؟ ماجرا هایی که پیش آمده بود را گفتم؛ ایشان هم گفت : اجازه را گرفتی!😊 بعد هم برای آخر هفته قرار گذاشتیم تا بقیه ی خاطرات را جمع آوری کنیم. 📝 خدا را شکر کردم و برای آخر هفته راهی اصفهان شدم ☺️ ❤️ @gomnam_chon_mostafa
❣سلام بر امام زمانم ❣ 🔅 السَّلامُ عَلَیکَ أیُّها الإمامُ الهادِمُ لِبُنیانِ الشِّرکِ وَالنِّفاقِ... 🌱آمدنت نزدیک است... و صدای قدم هایت لرزه بر جان طاغوت ها انداخته! 🌱سلام بر تو و بر روزی که بُت های روزگار یکی یکی به دستان ابراهیمی تو سقوط کنند! @gomnam_chon_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  با خنده ای که عکس تو در بر گرفته است دیــوار خـانــہ چـــهـره ی دیــگر گــرفتــہ است بــعد ازتــوبـرق شـوروشــعف را هـجـوم اشـک از چشـــم های خستــہ مـادر گــرفته است     صبحتون به زیبای لبخند شهدا ❣یـــازهــرا سـلام الله عـلـیها❣ 🕊🥀 @gomnam_chon_mostafa
🕊🌹 آنھاچفیه‌بستندتابسیجۍواربجنگند من‌چادرمیپوشم‌تازهرایۍزندگےڪنم! آنھاچفیه‌راخیس‌میڪردندتا نفس‌هایشان”آلوده‌ٔشیمیایۍ”نشود من‌هم‌چادرمیپوشم‌تا از”نفسھاےآلوده”دوربمانم😌🌱 @gomnam_chon_mostafa
؟! یعنی ، وپست های گناه توی پیجت بزاری وتاوقتی که اون پست روبقیه میبینن یاکپی می کنن برای توهم گناه نوشته میشه؛ حتی بعداز ،اگراون پستی که منتشرکردی هنوزوجودداشته باشه بازم گناه برات می نویسن ارزش نداره به خاطر بی ارزش بخودمون گناه جمع کنیم. ☝️🏻🔥 @gomnam_chon_mostafa
💛 در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای زندگی می‌کردیم. خانه ی ما از آن خانه های قدیمی بود که دور تا دور آن اتاق بود.🚪 در هر اتاق هم خانواده ای زندگی می‌کرد. این خانه درست پشت گنبد فیروزه ای و زیبای مسجد امام اصفهان قرار داشت. پدر ما، مشهدی باقر، کشاورز ساده ای از اهالی بود. ردّان از محلات حاشیه ای بود که این روز ها داخل شهر قرار گرفته. پدربزرگ ما هم حاج عبدالصمد از بزرگان آن منطقه بود. پیرمردی که خانه اش محل رفع و حل مشکلات مردم بود. بعد از حاج عبدالصمد زمین های زیادی به پدر ارث رسید. پدر بیشتر مواقع در ردّان مشغول کشاورزی بود. زمانی که پدر در خانه بود همه ی نماز هایش را در مسجد امام اقامه می‌کرد. حتی نماز های صبح. برای نماز تنها نمی‌رفت. دست بچه ها را می‌گرفت و با خود به مسجد میبرد. آن ها را به نماز تشویق می‌کرد و ...👌 در یکی از اتاق های این خانه ی بزرگ، مادربزرگ مادری ما زندگی می‌کرد. او هم زن دنیا دیده ای بود که در تربیت ما کوتاهی نمی‌کرد.🤓 در ۱۳۳۷ بود. صدای گریه ی نوزاد، خبر از تولد پسری دیگر در خانه ی ما میداد😍 پدر خوشحال بود☺️ حالا جنس ما جور شده بود؛ دو دختر و دو پسر!😄 اسم او را گذاشتند. پسری بسیار زیبا و دوست‌داشتنی❤️ به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگ تر شهید) ادامه دارد ... ❤️ @gomnam_chon_mostafa
ᔢ☘🌸ᔢ🌸 ☘ᔢ 🌷شهید علی چیت‌سازان برای و رفتن تلاش نکنید! برای رضای خدا کار کنید و بگویید: خداوندا، نه برای بهشت، نه برای شهادت... اگر تو ما را در جهنمت بیندازی؛ ولی از ما راضی باشی برای ما کافیست! @gomnam_chon_mostafa
چر‌اانقدرپر‌شدیم‌ا‌زحرف‌مردم؟!🤔• مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌چادر‌سرم‌کنم... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌برم‌مسجد‌نماز... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌باشهد‌اانس‌بگیرم... مردم‌مسخرم‌می‌کنند‌.... رضای‌مردم‌یارضای‌خدا😶-! کجای‌کاری‌مشتی‌حرف‌مردم‌و‌‌ از‌گوشات‌بریزبیرون واسه‌خدات‌زندگی‌کن!🖐🏻" ببین‌خد‌اچجوری‌دوست‌داره :) •••━━━━━━━━ @gomnam_chon_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#میلاد💛 در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای #اصفهان زندگی می‌کردیم. خانه ی ما از آن خانه های قدیمی
💛 ادامه ... خانواده هیچگاه در تربیت ما کوتاهی نکرد. پدر به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد😇 با اینکه زمین های زیادی داشت و می‌توانست کار نکند، اما همیشه مشغول بود و با دسترنج خودش خرج خانواده را تامین میکرد💴 مادر ما بیشتر مواقع مشغول قالی بافی بود. او از این طریق به خرج خانه کمک می‌کرد. پول قالی ها برای خود مادر بود. اما او از همان مبلغ اندک به نیازمندان کمک می‌کرد. هیچ محتاجی از درب خانه ی مشهدی باقر دست خالی نمیرفت 😇 فراموش نمیکنم، یکبار که پول قالی ها یک سال مانده و خرج نشده بود، خمس آن را حساب کرد. این نشان می‌داد که اهمیت به مسائل دینی در همه ی ابعاد در خانه ی ما رعایت میشد. 👌 خانواده ی ما از همان درآمد اندک، مجلس روضه ی سالار شهیدان را هر هفته روز های شنبه برپا می‌کرد. این برنامه روضه های هفتگی تا سال ها ادامه داشت. بعد از آن از سال ۱۳۵۳ همیشه ایام فاطمیه یک دهه روضه در همان خانه ی قدیمی برپا می‌شود. به روایت حاج مرتضی ردانی پور(برادر شهید ) ❤️ @gomnam_chon_mostafa
، سلام پدر مهربانم چشمان تو پایان پریشانے هاست دست تو ڪلید قفل زندانے هاست اے یوسف گمگشتہ ڪجایے برگرد!؟ دیدار تو آرزوے ڪنعانے هاست 🌸اللّﮩـمّ عجّـل لولیـّڪ الفـرجــــ. ✨سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان صلوات✨ ✨الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ✨ @gomnam_chon_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت تلنگر 🌸 بعضیا فک میکنن❗️کسایی که حجاب میکنن🧕حتما خیلی زشتن با حجاب میخوان زشتیشون ببپوشونن😏 تابحال دیدی👀 روی پیکان چادر بکشن❓ ولی روی ماشین های🚘مدل بالا باارزش و گرون چادر میکشن تا آسیبی بهشون نرسه❌🤭 حالا گرفتید چرا چادر میپوشیم❓ چون ما زنای با حجاب ارزش داریم✨ زیبا هستیم🌝 گرون هستیم🌻 چادر میپوشیم که ارزشمونو به کسی ندیم❌🤭 پسـ اگه ارزش داری🐣 ارزشتو پنهان کن🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @gomnam_chon_mostafa
با اینکه زمستان است، با دیدن لبخند تــو بهـار در قلب ما شکوفه می‌زند... ❤️ 🌷 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @gomnam_chon_mostafa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🌼آثار شگفت انگیز روزه و عبادت در ماه رجب ✍️از ثوبان غلام پیامبر (صلی الله علیه و آله) نقل شده که گفت: ما جمعی در خدمت پیامبر به جایی می‌رفتیم. عبورمان به گورستانی افتاد. حضرت اندکی در میان قبرها بایستاد و سپس به راه افتاد. من عرض کردم توقف شما در قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت سخت گریه کرد و ما نیز محزون و گریه کردیم. سپس فرمود: ای ثوبان اینان در قبرهایشان معذّبند آنچنان که من ناله آن‌ها را شنیدم و دلم به حالشان به رحم آمد و از خدا خواستم عذابشان را تخفیف دهد و خداوند اجابت فرمود. اگر این‌ها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهایشان عذاب نمی‌شدند. عرض کردم: یا رسول اللّه روزه و عبادت در ماه رجب از عذاب قبر ایمنی می‌دهد؟ فرمود: آری سوگند به آنکه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانی که یک روز از رجب را روزه بدارد و یک شب آن را به عبادت برخیزد و جز رضای خدا نظری نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه عملش ثبت گردد که روزهایش را روزه و شب‌هایش را به عبادت گذرانده باشد. 📚بحارالانوار، ج49، ص39 ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ @gomnam_chon_mostafa
✅محبوب‌تر از هزار رکعت نماز ✍️حضرت امام صادق علیه السلام فرمودند: تسْبِیحُ فَاطِمَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ فِی دُبُرِ کُلِّ صَلَاةٍ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ صَلَاةِ أَلْفِ رَکْعَةٍ فِی کُلِّ یَوْمٍ تسبیحات حضرت فاطمه علیها السلام هر روز بعد از هر نماز نزد من از هزار رکعت نماز خواندن در هر روز محبوب‌تر است. 📚اصول کافی، ج۳، ص۳۴۳ @gomnam_chon_mostafa
سخنگوی ارتش جزئیات بیشتر از سقوط جت آموزشی در تبریز را اعلام کرد امیر سرتیپ دوم شاهین تقی‌خانی: در سانحه سقوط هواپیمای جت آموزشی امروز ساعت ۸ و ۵۰ دقیقه امروز یک فروند هواپیمای آموزشی نیروی هوایی ارتش درحین بازگشت از ماموریت دچار نقص فنی شد. برای اینکه این هواپیما به نقطه پرجمعیت و شلوغ اصابت نکند خلبانان آن را به یک منطقه کم‌تراکم هدایت می‌کنند. خلبانان می‌توانستند با استفاده از صندلی‌پران از هواپیما اجکت کرده و خارج شوند اما از این فرصت استفاده نکردند و هواپیما را به یک نقطه کم ‌جمعیت هدایت کردند و به شهادت رسیدند. سرهنگ دوم صادق فلاحی از بهترین استاد خلبانان پایگاه دوم شکاری و سروان علیرضا حنیفه‌زاد از خلبانان جوان این پایگاه در این سانحه به شهادت رسیدند. @gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#میلاد💛 ادامه ... خانواده هیچگاه در تربیت ما کوتاهی نکرد. پدر به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد😇 با
🖤 را خیلی دوست‌داشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد😍 روز به روز هم دوست‌داشتنی تر میشد❤️ شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد!😢 شدیدا تب کرد! چند روزی بود که تب او پایین نمی‌آمد😔 دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما برنمی‌آمد؛ یکی دیگر از فرزندان مادرم قبلا به همین صورت از دنیا رفته بود😟 برای همین خیلی میترسیدیم! کم کم نفس های او به شماره افتاد؛ تشنج کرد؛ هر لحظه داغ تر میشد! مادر گریه میکرد😭 مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمیکرد. انواع دارو های گیاهی و... بالای سر بچه بود از جوشانده و دارو؛ من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم😭 سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچ کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم. ساعتی بعد صدای شیون و ناله ی مادر بلند شد😥 ، جان به جان آفرین تسلیم کرد😭🖤 برادر دوست‌داشتنی من در یکسالگی از دنیا رفت!!😭 آمدم جلو؛ همه می‌خواستند مادر را آرام کنند. همانجا جنازه ی او را دیدم😣 هیچ تکانی نمی‌خورد. دهانش باز مانده بود؛ مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه ی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.😞 به من گفت : صبح فردا پدرت از روستا برمی‌گردد و بچه را دفن می‌کند! خیلی ناراحت بودم! تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم😔 این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه ی حیاط و گریه میکردم😭 این صحنه های غم انگیز در دوران کودکی هیچگاه از ذهن من پاک نمیشود! صبح روز بعد را دقیقا به خاطر دارم؛ پدر هنوز از روستا برنگشته بود که صدای مُرشد آمد! به روایت حاج مرتضی ردانی پور(برادر بزرگتر شهید) ادامه دارد ... ❤️ @gomnam_chon_mostafa
.....💔 『🇮🇷͜͡🌹』 دلم‌ هوای .. شلمچه کردہ  سرزمین‌ عشق سنگرهای نور.. لاله های خونین🌹 خاک مقدس‌ جبهه که.. بوی بهشت میدهد..✨ دلم‌ قدم‌ گذاشتن‌ به آسمان‌ را میخواهد، اما!...🕊 حیف از زمان ها... حیف از محروم شدن ها...😔 @gomnam_chon_mostafa http://eitaa.com/gomnam_chon_mostafa/4357
🔻دیگر دلم تاب نمی آورد دوریت را.. بگو به کجا روم و از که جویم نشانی از تو را. هر سال به امید زیارت خاک تو بار سفر مهیا میکنم ، امسال را بگو مهمانت میشوم؟ 🔅شلمچه بگو آیا بار دیگرغروبت را میبینیم... زیر آسمانت خواندن نماز با قطرات باران قسمتمان میشود... باران بی امان چشمهایمان چه..نصیبمان میشود... آنجا که حاج حسین یکتا میگفت شهدا ما را به دوش گرفته اند و به اینجا آورده اند چه... دوباره به دوش میگیرند و به اینجا دعوت میکنند... 📍 دلتنگم برای پرچم های سرزمینت که باد آنها را به سمت کربلا به پرواز درمی آورد و سلامی که ما به دست باد میدادیم تا به اربابمان برسد... شلمچه همه دلتنگی هایم را در بقچه ایی در بسته، گوشه دلم گذاشته ام که به محض دیدنت بگشایم...حال بگو چه کنم ...این بغضم را تا کی سربسته نگه دارم..💔 ‌‌‌‌‌‌‌ @gomnam_chon_mostafa
📅 اول اسفند، «روز روحانیت و دفاع مقدس» به مناسبت سالروز شهادت آیت‌الله شیخ فضل الله محلاتی 🔹 شیخ فضل الله مهدی زاده محلاتی در کارنامه مسئولیتهایش، دبیری جامعه روحانیت مبارز، نمایندگی مردم محلات در اولین دوره مجلس شورای اسلامی و عضو فعال کمیسیون دفاع آن مجلس، نمایندگی امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همچنین معاونت آیت الله شیخ محمدرضا مهدوی کنی در کمیته انقلاب اسلامی را ثبت کرده است. همچنین نخستین حج ابراهیمی در سال ۱۳۵۸ نیز به مسؤولیت او و حجت الاسلام انواری برگزار شد. 🔹 رهبر حکیم انقلاب درباره او می فرمایند: «به قدری ایشان به امام علاقه داشت و اعتقاد به نظرات امام داشت که هر موقع امام یک چیزی را بیان می کرد، مثل یک امر تعبّدی برایش لازم الاجرا بود.» 🔹 عشق او به امام و انقلاب، مثال زدنی و زبانزد خاص و عام بود؛ تا آنجا که خطاب به فرزندانش و در بخش دیگری از وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: «سه چیز را اگر نداشته باشید، من از شما نمی گذرم و از شما راضی نخواهم بود: الله، قرآن و امام.» @gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
سخنگوی ارتش جزئیات بیشتر از سقوط جت آموزشی در تبریز را اعلام کرد امیر سرتیپ دوم شاهین تقی‌خانی: در
🌹تصویر دو خلبان شهید سانحه سقوط جنگنده ♦️ سرهنگ دوم صادق فلاحی از استادخلبانان پایگاه هوایی شهید فکوری تبریز و یکی از خلبانان جوان این پایگاه در سانحه سقوط جنگنده به شهادت رسیدند. شادی روحشان صلـوات @gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#مرگ🖤 #مصطفی را خیلی دوست‌داشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بری
🖤 ادامه ... پیرمرد عارفی در محله ی ما بود. هرروز در کوچه ها راه می‌رفت و مدح امیرالمؤمنین "علیه السلام " را میخواند🗣 مردم هم به او کمک می‌کردند. مادرم من را صدا زد و گفت : برو این پول را بده به مُرشد. رفتم دم در؛ دیدم مرشد پشت درب خانه ی ما ایستاده. پول را که به او دادم، بی مقدمه گفت : برو به مادرت بگو بچه را شیر بده🤱🏻 من درحالی که بغض کرده بودم گفتم : دادام مُرده😭 ما بچه کوچیک نداریم! مُرشد یاالله گفت و از دهانه ی در وارد شد. سرش پایین بود. در همان دالان ایستاد. خانه های قدیمی به گونه ای بود که از داخل دالان، خانه و حیاط پیدا نبود! پیرمرد مُرشد با صدای بلند گفت : همشیره، دعا کردم و برات عمر پسرت را از خدا گرفته ام!😊 برو بچه ات را شیر بده! دوباره مادربزرگ همان جملات را تکرار کرد : این بچه مرده، منتظر پدرش هستیم تا او را دفن کند😔 و مُرشد بار دیگر جمله ی خودش را تکرار کرد و رفت! مادربزرگ با ناباوری جنازه ی بچه را که حالا سرد شده بود از گوشه ی حیاط برداشت! وارد اتاق شد؛ مادر که صدای مُرشد را شنیده بود و می‌دانست او انسان با خدایی است با تعجب بچه را از داخل بغچه خارج کرد! او را زیر سینه قرار داد؛ اما هیچ اثری از حیات در نبود😟 من گوشه ی اتاق ایستاده بودم؛ با چشمانی گرد شده از تعجب به نگاه میکردم😬 هرچه مادر تلاش کرد بی فایده بود! بچه هیچ تکانی نمی‌خورد! مادربزرگ نگاهی به کرد و گفت : من مطمئنم این بچه مُرده! حال روحی همه ی ما بهم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یکدفعه مادر با صدای گرفته فریاد زد : مصطفی، مصطفی، بچه زنده است😨 دویدم به سمت مادر. مادربزرگ و خواهران من هم جلو آمدند. صحنه ای که میدیدم باور کردنی نبود!!! لب های آرام آرام تکان خورد!!!😍 آهسته آهسته شروع کرد به شیر خوردن🤩 و همه ی ما با تعجب فقط نظاره می‌کردیم! مو بر بدن من راست شده بود😬 نمیتوانم آن لحظه را ترسیم کنم!!! همه از خوشحالی اشک میریختیم😭 فراموش نمیکنم؛ دقیقا سه ساعت مصطفی شیر میخورد☺️ از بیماری و تب و... هم خبری نبود. من از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم😍 بالا و پایین می‌پریدم. شادی میکردم🤩 خدا عمر دوباره به برادرم داده بود. خلاصه روز به روز بزرگ تر شد☺️ پسری باادب، تیزهوش، اما با کمی شیطنت!😄 درحالی که همه ی اعضای خانواده به خصوص مادرمان محبت خاصی به او داشت❤️ خدا بعد از ، دو برادر به نام های و و به خانواده ی ما بخشید، اما از علاقه ی ما به مصطفی چیزی کم نشد.☺️ به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگتر شهید) ❤️ @gomnam_chon_mostafa
بسم رب مصطفی 💛