#عاشقانه ✏️
سپاس خداوندی را که انوار جلال او ، از افق عقول بندگانش، تابان است و خواسته اش ، از زبان گویای کتاب و سنت، نمایان.
خدایی که دوستان خود را از دلبستگی به دنیای فریبا رهانید و به شادی های گوناگون رسانید؛ نه از آن روی که آنان را بی جهت، زیادی بخشد و یا در پیمودن راه های نیکوکاری ناگزیرشان فرماید، بلکه از آن روی که خدای تعالی ، دید لیاقت پذیرش الطاف الهی را دارند و شایسته ی آرایش به صفات زیبایند! پس راضی نشد که بندگانش، رشته ی بیکاری به دست گیرند و عمر خود را به بطالت سپری کنند.
بلکه آنان را توفیق عنایت فرمود که به کردار های کامل خو گیرند تا از هرچه بجز اوست، آسوده خاطر گشته و مذاق جانشان، با لذت شرافت خوشنودی حق، آشنا شود؛ از این رو دل های خود را به انتظار سایه ی لطفش، منصرف و آرزو های خود را به سوی بخشش و فضلش، منعطف ساختند؛ نزد آنان سروری میبینی که مخصوص دل های گردیده به عالم جاوید است و اثر ترسی مشاهده میکنی که از خطر های ملاقات حق حاصل آید.
شوقشان به آنچه به خواسته ی حق نزدیکشان نماید همواره در فزونی و میلشان به انجام دستور هایی که از ناحیه ی حق صادر میشود، پیگر و گوششان ، آماده ی شنیدن اسرار الهی و دل هایشان از یاد او شیرین کام است.
به مقدار ایمانی که دارند از لذت ذکر بهرهمندشان فرمود و از خزینه ی عطایش، آنچه را شایسته ی بخشش نیکوکار مهربانی است، به آنان بی منت ارزانی داشت.
ادامه دارد...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#عاشقانه ✏️ سپاس خداوندی را که انوار جلال او ، از افق عقول بندگانش، تابان است و خواسته اش ، از ز
#عاشقانه✏️
ادامه ...
چه کوچک است نزد آنان، هرآنچه دل را از جلال حق مشغول کند؛ هرآنچه را که باعث دوری از حریم وصالش شود یکباره ترک گویند، تا آنجا که از اُنس با کَرَم و کمال حق لذت ها برند و همواره از زیور های هیبت و جلال، جامه های فاخر به تن کنند ، و چون ببینند که زندگی دنیا آنان را از پیروی خواسته ی خداوند مانع است و ماندن در این عالم میان آنان و بخشش های خداوندی حائل، بی تامل جامه ی ماندن از تن برکنند و حلقه بر در های دیوار کوبند و از اینکه در راه رسیدن به این رستگاری تا سر حد جانبازی فداکاری میکنند و خود را در معرض خطر تیر ها و گلوله هاقرار میدهند، لذت میبرند.
مرغ جان مردان صحنه ی کربلا در اوج چنین شرافتی به پرواز آمد که برای جانبازی از یکدیگر پیشی میگرفتند و جان هایشان را در برابر نیزه ها و شمشیر ها به یغما میدادند و امروز هم آن واقعه در سرزمین الله اکبر اتفاق افتاده است که هرروز شاهد چنین شور و عشقی میباشیم.
ای ملت! بدانید امروز مسئولیت شما بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید. تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در راس آن "ولایت فقیه" است و امروزه سنبل آن امام بزرگوار است قادرید این راه را ادامه دهید.
امروز در هیچ کجای دنیا چنین حکومتی با این عظمت و حشمت وجود ندارد که در راس آن مرجعی بزرگ باشد.
در راه خدا خرکت کردن سختی و رنج دارد؛ مانع زیاد است؛ با صبر و استقامت راه انبیا را ادامه دهید که امروز جوانان ما با ریختن خونشان موانع راه را برداشته و برمیدارند و ما فردای قیامت در پیشگاه خدای تبارک و تعالی عذری نداریم.
اسلام منهای روحانیت اسلام نیست و این سدّ دشمن شکن را نگذارید بشکند و این حربه ی عظیم را از شما و ملتتان نگیرند و در نتیجه اسلام وارونه را به مردمتان عرضه کنند؛ بدون روحانیت کاری از پیش نمیرود.
#مصطفیردانیپور
۱۳۵۹/۶/۲۸
ادامه دارد...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#عاشقانه✏️ ادامه ... چه کوچک است نزد آنان، هرآنچه دل را از جلال حق مشغول کند؛ هرآنچه را که باعث دو
#عاشقانه✏️
ادامه ...
این عبارات، زاییده ی قلم #سرداری بود که مرد اول عبادت و دعا بود.
#رزمنده ای سخت کوش که ابتدا مشغول جهاد اکبر شد و سپس به سراغ جهاد اصغر آمد.
#نوحهخوانی که قبل از همه برای خودش ميخواند. #طلبه ای که رمز پیروزی را در توسل های عاشقانه یافته بود!
#بسیجیگمنامی که عاشقانه به وظیفه اش عمل کرد.
انقلاب که مورد هجوم دشمن قرار گرفت تنهای تنها راهب کردستان شد. با شروع جنگ برای ادای تکلیف به خوزستان رفت.
از سنگر های خط شیر دارخوئین آغاز کرد و پس از دوسال حضور، به #فرماندهیسپاهسومصاحبالزمان (عج) رسید.
او در #بیستوسهسالگی جوان ترین فرمانده سپاه بود. قرارگاه فتح را با #پنجلشکر فرماندهی میکرد!!
او کسی بود که ایمان و تقوا، علم و عمل، اخلاص و فداکاری، صبر و تحمل، توکل و توسل، شجاعت و شهامت، فرماندهی و مدیریت و صدها صفت زیبای دیگر را در خود جمع کرد، یا به قول آن دوست : شما اگ همه ی صفات زیبای انسانی را روی کاغذ بیاورید ، آنگاه خواهبد دید که نام زیبای #مصطفیردانیپور نمایان میشود.❤️
میگویند اسطوره ها دست نیافتنی اند. برای همین در افسانه ها از آن ها یاد میشود، اما #مصطفی ثابت کرد که میتوان؟!
میشود همه ی خوبی ها را باهم جمع کرد، میتوان مدینه ی فاضله را که عرفا به دنبال آن میگردند همینجا برپا کرد ،
و به راستی #مصطفی انسانی بود شبیه اسطوره ها.
هیاهوی جنگ #مصطفی را شُهره کرد؛ اما او عاشق گمنامی بود! شاید به همین علت یکباره همه ی دنیا را سه طلاقه کرد. او خاکیِ خاکی در کِسوت یک تک تیرانداز ادامه داد!
در نهایت هم گمنامی را انتخاب کرد.
در نیمه ی مرداد ۱۳۶۲ از ارتفاعات غرب به آسمان رفت! دیگر خبری از او نشد!
آری؛ زندگی #مصطفیردانیپور بهترین درس است؛ او بهترین الگو است برای زندگی عاشقانه ، عبادت عارفانه ، انتخاب عاقلانه ، رزم شجاعانه و
وصل عاشقانه .
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#عاشقانه✏️ ادامه ... این عبارات، زاییده ی قلم #سرداری بود که مرد اول عبادت و دعا بود. #رزمنده ای
#اجازه💌
از آرزو های قلبی من بود! اینکه بتوانم برای #آقامصطفی کاری انجام دهم😊 احساس میکردم حق مطلب درباره ی این سردار بزرگ ادا نشده😞
#آقامصطفی سرداری بود که ایمان و عمل را در وجودش آمیخت و این دو را باهم به بسیجیان میآموخت. او فرماندهی بود که قبل از جهاد اصغر به جهاد اکبر مشغول شد و مانند او بسیار اندک بودند🙂
بسیاری از فرماندهان، پیروزی های سال های اول جنگ را مدیون رشادت ها و مدیریت او میدانند؛ اما چرا فرماندهی که #پنجلشکر را در #عملیاترمضان هدایت میکرده، دلاوری که بسیاری از پیروزی های جنگ مدیون رشادت اوست باید انقدر غریب باشد؟؟😔
با اینکه دو کتاب در خصوص خاطرات ایشان منتشر شد، اما احساس میکردم مطالب آن ها بسیار محدود است😕 وقتی برای یک فرمانده #دفاعمقدس بیش از سی عنوان کتاب منتشر میشود، برنامه ی تلوزیونی در سالگرد او پخش میشود و.... پس چرا #آقامصطفی این قدر غریب است؟؟؟😓💔
این صحبت ها را به برادر ایشان گفتم؛ او که خودش زمانی فرمانده یکی از گردان های لشکر بود، ایشان هم حرف های مرا تایید کرد.
بعد هم با همان لحن آرام و متین ادامه داد : " #مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان یک فرمانده مطرح شود بیزار بود!! فرماندهی را فقط به عنوان ادای تکلیف میدانست! " 💛
بعد هم حرف هایی زد که نشان میداد دل ایشان هم از بی مهری به #آقامصطفی گرفته است.😞
بعد از این صحبت ها گفتم : آمده ام از شما اجازه بگیرم! اگر اجازه بدهید برای این شهید کاری انجام بدهم😊 کتابی تالیف بشود که بیشتر خاطرات شهید در آن گردآوری شده باشد📖
#حاجعلی آقا نگاهی به من کرد، بعد از چند لحظه سکوت گفت : چرا از من! برو از خود شهید اجازه بگیر، هروقت اجازه گرفتی ماهم در خدمتیم!😇
وقتی از منزل #شهیدردانیپور خارج شدم، احساس کردم آن ها علاقه ای به این کار ندارند! نمیخواهند کتابی تهیه شود؛ شاید هم تجربه های قبلی جالب نبوده و یا ... 😕
با اینکه من خیلی علاقه مند به این کار بودم، اما دلسرد شدم. من حتی نام " مصطفی " را برای عنوان کتاب در ذهنم انتخاب کردم! اما به کسی حرفی نزدم و برگشتم تهران🚶🏻♂ درحالی که بعد از این ماجرا فکر نوشتن این کتاب را از ذهنم خارج کردم...
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#اجازه💌 از آرزو های قلبی من بود! اینکه بتوانم برای #آقامصطفی کاری انجام دهم😊 احساس میکردم حق مطل
#اجازه💌
ادامه ...
ایستاده بودم کنار یک جاده خاکی. کنار یک سنگر؛ حال و هوای زمان جنگ را داشت! از دور چند نفر با لباس بسیجی به سمت من آمدند! با تعجب به آنها نگاه میکردم!😳
یکی از آنها که در وسط جمع بود نورانیت عجیبی داشت😇 عمامه ی سفید بر سرش بود. با بقیه میگفت و میخندید☺️ وقتی رسیدند همان شخص جلو آمد و دست مرا گرفت😍
به کنار جاده و نزدیک سنگر آمدیم و نشستیم؛ در همان حال شروع کرد به صحبت؛ از خاطرات خودش گفت.
او را کامل شناختم! #آقامصطفیردانی بود😍 دقایقی مشغول صحبت بودیم، آخرین مطلبی که گفت تین بود که #دراصفهانمراترورکردند ولی #موفقنبودند!!! من هم با تعجب به صحبت هایش گوش میکردم😬
یکباره از خواب پریدم! نزدیک سحر روز جمعه بود. کمی نشستم و فکر کردم🤔 هیچ چیزی از صحبت ها یادم نمیآمد. فقط همان جمله ی آخر!
همان روز یکی از بستگان تماس گرفت و بی مقدمه گفت : کتاب به نام "مصطفی" نوشته ای؟؟؟
با تعجب گفتم : چی؟ مصطفی؟؟!😳
گفت : آره؛ دیشب تو عالم خواب دیدم که یک تابلوی بزرگ بود و کتاب "مصطفی" را معرفی رده بود.
غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید. بعد از سلام خودم را معرفی کردم و گفتم : یه سوال دارم؟! آقا مصطفی توی اصفهان ترور شده بود؟!!
با تعجب پرسید : بله، چطور مگه؟!
گفتم : آخه جایی نقل نشده🙄
مکثی کرد و گفت : این ماجرا رو کسی نمیدونه! بعد هم اصل ماجرا را تعریف کرد و پرسید : این سوال برای چه بود؟
ماجرا هایی که پیش آمده بود را گفتم؛ ایشان هم گفت : اجازه را گرفتی!😊
بعد هم برای آخر هفته قرار گذاشتیم تا بقیه ی خاطرات را جمع آوری کنیم. 📝
خدا را شکر کردم و برای آخر هفته راهی اصفهان شدم ☺️
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
#میلاد💛
در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای #اصفهان زندگی میکردیم.
خانه ی ما از آن خانه های قدیمی بود که دور تا دور آن اتاق بود.🚪 در هر اتاق هم خانواده ای زندگی میکرد.
این خانه درست پشت گنبد فیروزه ای و زیبای مسجد امام اصفهان قرار داشت.
پدر ما، مشهدی باقر، کشاورز ساده ای از اهالی #ردّان بود. ردّان از محلات حاشیه ای بود که این روز ها داخل شهر قرار گرفته.
پدربزرگ ما هم حاج عبدالصمد از بزرگان آن منطقه بود. پیرمردی که خانه اش محل رفع و حل مشکلات مردم بود.
بعد از حاج عبدالصمد زمین های زیادی به پدر ارث رسید. پدر بیشتر مواقع در ردّان مشغول کشاورزی بود.
زمانی که پدر در خانه بود همه ی نماز هایش را در مسجد امام اقامه میکرد. حتی نماز های صبح.
برای نماز تنها نمیرفت. دست بچه ها را میگرفت و با خود به مسجد میبرد. آن ها را به نماز تشویق میکرد و ...👌
در یکی از اتاق های این خانه ی بزرگ، مادربزرگ مادری ما زندگی میکرد. او هم زن دنیا دیده ای بود که در تربیت ما کوتاهی نمیکرد.🤓
در #اولینروزفروردینسال۱۳۳۷ بود. صدای گریه ی نوزاد، خبر از تولد پسری دیگر در خانه ی ما میداد😍 پدر خوشحال بود☺️ حالا جنس ما جور شده بود؛ دو دختر و دو پسر!😄
اسم او را #مصطفی گذاشتند. پسری بسیار زیبا و دوستداشتنی❤️
به روایت حاج مرتضی ردانی پور (برادر بزرگ تر شهید)
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#میلاد💛 در یکی از محله های قدیمی شهر زیبای #اصفهان زندگی میکردیم. خانه ی ما از آن خانه های قدیمی
#میلاد💛
ادامه ...
خانواده هیچگاه در تربیت ما کوتاهی نکرد. پدر به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد😇 با اینکه زمین های زیادی داشت و میتوانست کار نکند، اما همیشه مشغول بود و با دسترنج خودش خرج خانواده را تامین میکرد💴
مادر ما بیشتر مواقع مشغول قالی بافی بود. او از این طریق به خرج خانه کمک میکرد. پول قالی ها برای خود مادر بود. اما او از همان مبلغ اندک به نیازمندان کمک میکرد. هیچ محتاجی از درب خانه ی مشهدی باقر دست خالی نمیرفت 😇
فراموش نمیکنم، یکبار که پول قالی ها یک سال مانده و خرج نشده بود، خمس آن را حساب کرد. این نشان میداد که اهمیت به مسائل دینی در همه ی ابعاد در خانه ی ما رعایت میشد. 👌
خانواده ی ما از همان درآمد اندک، مجلس روضه ی سالار شهیدان را هر هفته روز های شنبه برپا میکرد.
این برنامه روضه های هفتگی تا سال ها ادامه داشت.
بعد از آن از سال ۱۳۵۳ همیشه ایام فاطمیه یک دهه روضه در همان خانه ی قدیمی برپا میشود.
به روایت حاج مرتضی ردانی پور(برادر شهید )
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa
گمنام چون مصطفی🇵🇸
#میلاد💛 ادامه ... خانواده هیچگاه در تربیت ما کوتاهی نکرد. پدر به لقمه حلال بسیار اهمیت میداد😇 با
#مرگ🖤
#مصطفی را خیلی دوستداشتم. برای من همبازی شده بود☺️ تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف میزد😍 روز به روز هم دوستداشتنی تر میشد❤️ شیرین زبانی های او ادامه داشت تا اینکه اتفاق بدی افتاد!😢
شدیدا تب کرد! چند روزی بود که تب او پایین نمیآمد😔 دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود.
ساعت به ساعت حالش بدتر میشد. هیچ کاری از دست ما برنمیآمد؛ یکی دیگر از فرزندان مادرم قبلا به همین صورت از دنیا رفته بود😟 برای همین خیلی میترسیدیم!
کم کم نفس های او به شماره افتاد؛ تشنج کرد؛ هر لحظه داغ تر میشد! مادر گریه میکرد😭 مادربزرگ هم کنار او بود و از هیچ کاری دریغ نمیکرد.
انواع دارو های گیاهی و... بالای سر بچه بود از جوشانده و دارو؛ من هم در گوشه ای نشسته بودم و گریه میکردم😭 سه روز بود که حال برادرم خراب بود و هیچ کاری نمیتوانستیم انجام دهیم.
ساعتی بعد صدای شیون و ناله ی مادر بلند شد😥 #مصطفی، جان به جان آفرین تسلیم کرد😭🖤 برادر دوستداشتنی من در یکسالگی از دنیا رفت!!😭
آمدم جلو؛ همه میخواستند مادر را آرام کنند. همانجا جنازه ی او را دیدم😣 هیچ تکانی نمیخورد. دهانش باز مانده بود؛ مادربزرگ برای اینکه داغ مادر تازه نشود جنازه ی #مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت.😞
به من گفت : صبح فردا پدرت از روستا برمیگردد و بچه را دفن میکند!
خیلی ناراحت بودم! تازه به شیرین زبانی های او عادت کرده بودم😔 این جدایی برای من خیلی سنگین بود. نشسته بودم گوشه ی حیاط و گریه میکردم😭
این صحنه های غم انگیز در دوران کودکی هیچگاه از ذهن من پاک نمیشود!
صبح روز بعد را دقیقا به خاطر دارم؛
پدر هنوز از روستا برنگشته بود
که صدای مُرشد آمد!
به روایت حاج مرتضی ردانی پور(برادر بزرگتر شهید)
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa