eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
5.6هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
624 ویدیو
841 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. 📋 صلی علیک ملیک السماء (ع) کربلایی سیدرضا نریمانی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ *گفت چنان فشاری بهت میاد که شیری که روز اول از مادرت خوردی از بدنت بیرون میزنه، استخونات خورد میشه... (حالا هی شوخی بگیر این حرفا رو، حالا هی بگو بابا آخه تو رو چه به این حرفا، تو هنوز وقت داری٬ اینقدر حالا عمر کنی؛ چقدر تو رفیقامون بودن جوون بودن مردن. یهو طرف مرد، اصلا فکرشم نمیکردی.) عزرائیل اومد پیش حضرت موسی، فرمود عزرائیل اومدی منو ببینی یا جانمو بگیری؟ گفت اومدم جانتو بگیرم، روحت رو قبض کنم. گفت به من مهلت بده، من با خونواده‌م وداع کنم. گفت بهت مهلت نمیدم... حضرت به سجده افتاد؛ صدا زد خدا بهم اجازه بده میخوام با همسر و بچه‌هام و مادرم وداع کنم؛ خدا به عزرائیل دستور داد که بهش مهلت بده... اومد پیش مادرش وداع کنه٬ گفت کجا میخوای بری؟ گفت سفری درپیش دارم٬ سفر آخرته. مادرش گریه کرد، حضرت هم گریه می‌کرد. اومد پیش همسر و بچه‌هاش، به همسرش هم همینو فرمود؛ اینقدر گریه کرد خدا ندا داد موسی میخوای بیای پیش من چرا گریه میکنی؟ نکنه میترسی؟! عرضه داشت خدا، آخه بچه‌هامو دارم میبینم گریه‌م میگیره‌؛ یاد بچه‌هام دلمو میسوزونه، میگم بچه‌هام بعد از من چطوری میخوان زندگی کنن؟.... (دلت کجا رفت؟..) میگه دیدم ابی‌عبدالله اون لحظه‌ای که تو گودال افتاده بود، با همون حال بی‌رمقش با یه نیزه شکسته آروم آروم خودشو بلند کرد، دید این لشکر داره میره سمت خیمه‌ها، یه مرتبه با همون صدای بی‌جوهره‌ش صدا زد هنوز حسین زنده‌ست؛ اول بیاید منو بکشید بعد سمت خیمه‌هام برید... (چی داشتم میگفتم، کجا رفتیم...) حضرت موسی وداعش که تموم شد گفت اگه میخوای جونمو بگیری من آماده‌‌م. فرمود چطوری جونتو بگیرم؟ از زبانت شروع کنم؟ گفت از زبانم؟! زبانی که بدون واسطه با خدا صحبت میکرد؟ گفت خب از دستات جونتو میگیرم؛ گفت دستایی که تورات دستشو گرفت؟ گفت از پاهات!؟ گفت از پاهایی که همیشه دائم تو مسیر کوه طور بود٬ می‌رفت با خدا ملاقات کنه؟! میگه حضرت همینطور که گفتگو میکرد با عزرائیل٬ عزرائیل نارنجی در آورد به حضرت موسی داد، گفت بو کن از دنیا برو. حضرت موسی نارنج رو بو کرد و از دنیا رفت؛ ملائکه از حضرت موسی سؤال کردن جون کندن رو چطور دیدی؟! فرمود مثه گوسفندی که زنده زنده پوستشو از بدنش جدا کنن... واقعا بچه‌ها خوش به حال اونایی که مثل رسول ترک‌ها جون دادن. میگه همینطور که تو اتاق پاهاش دراز بود یهو دیدن پاهاشو جمع کرد، آروم آروم دستاشو آورد رو سینه‌ش؛ هی به در نگاه میکرد میگفت خوش گلدی، خوش اومدی آقا... یهو دیدن گفت "السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه" چی میشه لحظه‌ی آخر مرگمون یه اجازه بدن فقط یه سلام بدیم. اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه... قربون جون کندت برم آقا؛ قربون اون لحظه‌ای که لبات خشک بود، قربون اون لحظه‌ای که هی صدامیزدی جگرم میسوزه... میگه چندین نفر اومدن دور گودال، همه ظرف آب آوردن، این آب‌ها رو روی زمین ریختن، گفتن آب بهت نمیدیم بخوری؛ آی حسین.... همچین که اون نانجیب اومد تو گودال، یه صحبتهایی رد و بدل شد بیچاره کرده عالم رو؛ همچین که نشست رو سینه‌ی حسین، آقا صدا زد منو میشناسی؟ گفت آره. میدونی جدم کیه؟ گفت آره همه‌ی اصل و نصبت رو میشناسم؛ تو حسینی، فرزند فاطمه‌ای، نوه‌ی پیغمبری، بابات علیه. ابی‌عبدالله صدا زد من شنیده بودم که بابام فرمود سگ روسیاهی که روش اینقدر سیاهه و بدقیافه‌ست میاد تو رو میکشه، حالا فهمیدم کیه. تا این حرفو زد اون نانجیب جری شد، گفت با من بودی؟! (من نمیگم عین مقتل میگه) تا ابی‌عبدالله این حرف رو زد بدنشو برگردوند، گفت حالا که این حرف رو زدی به این راحتی نمیکشمت، یه کاری میکنم تا قیام قیامت اسمم همه‌جا ثبت بشه؛ این خنجر رو گذاشت گردن حسین، از قفا داره سرو میبره... حسین... بعضیا دیگه از گریه‌ی زیاد بی‌حال شدن، تو فقط می شنوی بی‌حال شدی، یه عده‌ای اونجا میدیدن، بچه‌ها دم خیمه ایستادن دارن نگاه میکنن، زینب بالای تل ایستاده داره نگاه میکنه (میدونی چی گفت؟ بذار حرف اخرمو بزنم) دستاشو رو سرش گذاشت صدا زد: یا جداه صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ (بعدیش میکشه‌ها) وَ بَناتُکَ سَبایا یعنی دختراشو بردن اسیری... حسین .... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .
. 🔸مجلس اول 🔸(امام زمان و روضه محرم) اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما احاط به علمک یا ایها العزیز مسنا و اهلنا الضر و جِئنا ببضاعة مزجاه فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ان الله یجزی المتصدقین. بجز نگاه تو بر زخم سينه مرهم نيست اسير عشق تو را كار با دو عالم نيست ببين كه غرقه درياى اشك شد دل من به بيقرارى چشمم فرات و زمزم نيست تو اى مسافر صحراى نا کجا برگرد كه قرن‎ها غم و دلواپسى ما كم نيست اگر که حال من خسته را سوال کنی به غیر دوری دیدار روی تو غم نیست عنایتی که تحمل کنیم هجران را مقدمات وصالت اگر فراهم نیست براى منتظران ظهور تو آقا جگر گدازتر از روضه ی محرم نيست تا کی در انتظار بنشینیم و لحظه شماری کنیم؟ ناامیدی در قاموس ما نیست اما خسته شدیم. خسته از زخم زبان‎ها و طعنه‎هایی که آزارمان می‎دهد. (متی احار فیک یا مولای)، سرگردانی و حیرت سخت است، مگر نگاه تو تسلایمان دهد. (وانظر الینا نظره رحیمه) صاحب عزا، محرم جدت رسیده است هنگام سوز ماتم جدت رسیده است صاحب عزا، به رخت سیاهم نگاه کن بر اشک گرم و شعله آهم نگاه کن پیوسته در عزای حسین آه می‎کشی هر صبح و شام ناله جانکاه می‎کشی بر کربلا و روضه آن گریه می‎کنی خون جای اشک دیده روان گریه می‎کنی مولا شنیده‎ام که در آن جمعه ظهور تکیه کنی به کعبه غمت را کنی مرور با اهل عالم از غم خون خدا بگو از لاله‎های پرپر دشت بلا بگو تکیه به دیوار کعبه می‎زند بین مقام و حجر الاسود می‎ایستد و فریاد می‎زند آنگونه که عالم هستی می‎شنود. الا یا اهل العالم انا الصمصام المنتقم الا یا اهل العالم ان جدی الحسین قتلوه عطشان الا یا اهل العالم ان جدی الحسین طرحوه عریانا الا یا اهل العالم ان جدی الحسین سحقوه عدوانا تمام روضه‎های کربلا را در سه جمله خلاصه می‎کند. عطش و برهنه رها کردن و پامال کردن پیکر حسین زیر سم اسب ها. یابن الحسن، شما کربلا را (در عالم ظهور) ندیده بر این سه روضه می‎سوزید! آه امان از دل عمه جانتان زینب که این سه مصیبت را با تمام وجودش لمس کرد و دید. اوج ابتلای زینب عصر عاشورا بود وقتی که دست‎ها را روی سر گذاشت و نگاهی به سمت مدینه کرد و ناله زد . یا رسول الله هذا حسینک... در موج خون فتاده به صحرا حسین توست در بین دشمنان، تن تنها حسین توست از بس که زخم خورده و صد پاره پیکر است نشناسمش، به من بگو آیا حسین توست؟ صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین ‌.
. 🔸مجلس دوم 🔸(هلال محرم حسین) پرچم ناله بر افراز محرم شده است فرصت عاشقی و اشک فراهم شده است سر زد از مغرب تقدیر هلال اندوه آسمان‎ها و زمین خیمه ماتم شده است محشر داغ به پا گشته که چون صبح ازل طپش نبض زمان خسته و درهم شده است هرکجا می‎نگرم شور حسینی برپاست چشم‎ها در غم او غیرت زمزم شده است نوح در نوحه و داوود پر از زمزمه است بانی روضه او حضرت خاتم شده است عقل محض است ملک لیک در این داغ بزرگ به ستوه آمده و طاقت او کم شده است این حسین است که با گریه به مظلومی او مُهر در محضر حق توبه آدم شده است این حسین است که تا فیض شفا یابد از او زائر تربت او عیسی مریم شده است کوفه و شام بلا شاهد این اعجاز است که روی نیزه سرش ماه مجسم شده است تا به میقات ادب بسته‎ای احرام ، کمیل در سراپرده دل جان تو محرم شده است روز اول محرم مشرف شد محضر امام صادق "ع" ، آقا فرمودند : دیشب کجا بودی؟ عرض کرد : دیشب منزل یکی از دوستان بودیم. به مناسبت هلال محرم در خانه اش مجلس روضه خصوصی گرفته بود. امام صادق "ع" فرمود: نور الله قلبک و شرح صدرک و آجرک علی حسن صنعک و ولائک لاهل بیت نبیک. خدا دلت را روشن کند و به شرح صدر عطا کند تو را بر این عمل خیر و خوب (دوستی تو با اهلبیت پیامبر) پاداش دهد. بعد فرمود: ای فضل هنگام خروج از مجلس روضه جلو در خانه به کسی برخورد نکردی؟ عرض کرد : بله یابن رسول الله یک نفر را دیدم که دم در نشسته بود اما در تاریکی او را نشناختم. حضرت فرمود آن شخص من بودم! عرض کرد : پس چرا داخل مجلس نشدید تا در صدر مجلس بنشینید؟ آخر شما صاحب عزایید. حضرت فرمود می‎خواستم وارد شوم اما دیدم در صدر مجلس، جدم رسول خدا و امیرالمومنین و فاطمه زهرا نشسته اند و همپای شما گریه می‎کنند 📚 (ثمرات الاعواد ج 1 ص 16) محرم حسین شد              فصل غم حسین شد هنگام ناله کردن               در ماتم حسین شد صاحب عزای این غم         پهلو شکسته زهراست در روضه‎ی حسین       دلخون و خسته زهراست شال عزا ببندید                رخت عزا بپوشید باید که در غم او              ناله زد و خروشید با شور و عشق و احساس بزن به سینه و سر این ذکر نوحه باشد           حسین غریب مادر ( الا فلیبک الباکون فلیندب النادبون ) ، گریه کنید و نوحه سر دهید جایی که زمین و زمان به ناله و غوغاست، نظم زمین و زمان به هم ریخته و بوی قیامت به مشام می‎رسد. جن و ملک بر آدمیان نوحه می‎کنند زیرا عزای اشرف اولاد آدم است گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست این رستخیز عام که نامش محرم است ریان ابن شبیب می‎گوید : روز اول محرم دیدم امام رضا دامن همت به کمر بسته و همراه اهل خانه اش در حال سیاهپوش کردن منزلشان است. عرض کردم مولای من چه خبر است؟ فرمود : امروز اول محرم است. اِنَّ یوم الحسین اقرح جُفُونَنا و اَسبَل دُمُوعَنا و اَذَلَّ عزیزنا یابن شبیب ان کنت باکیا لشئ فابک للحسین. یابن شبیب ماه محرم سیده است ماه عزا و نوحه و ماتم رسیده است یابن شبیب گریه برای حسین کن شایسته است جان به فدای حسین کن یابن شبیب جد مرا تشنه کشته‎اند در ازدحام تیر و سنان دشنه کشته‎اند یابن شبیب پیکر او روی خاک ماند بی‎غسل و بی‎کفن تن او چاک چاک ماند یابن شبیب عترت ما را کتک زدند بر زخم‎های قلب اسیران نمک زدند                 صل الله علیک یا اباعبدالله .
. 🔸مجلس سوم 🔸(ورودیه کربلا) ای یوسف گمگشتة زهرا برگرد آوارة کوه و دشت و صحرا برگرد پاییز به باغ ما هجوم آورده ای صاحب انتقام گل‎ها برگرد **** اى وسعت كرامت و ايثار كربلا اى عشق را تجلى معيار كربلا از بوى دوست خاك تو سرشار كربلا آماده شو به لحظه ديدار كربلا آغوش جان گشاى كه مهمان رسيده‎است يك قافله عزيزتر از جان رسيده است اين قافله شكوه صفا و صداقتند اين قافله ز نسل وفا و محبتند يك آسمان ستاره و مهر هدايتند رو كرده از حرم به مناى شهادتند تا در حريم تو حرم دل به پا كنند در قتلگاه و علقمه سعى صفا كنند ای كربلا تو قبله اهل ولا شدى ميخانه قبيله قالوا بلى شدى ميعادگاه مردم درد آشنا شدى معراج سرخ حضرت خون خدا شدى خاك تو آبروى زمين است كربلا خيمه سراى اهل يقين است كربلا از دور دست عطر گل ياس مى‏رسد روح بلند غيرت و احساس مى‏رسد مردى براى فرصت حساس مى‏رسد آماده شو كه محمل عباس مى‏رسد سردار سرفراز سپاه غريب عشق در دست اوست پرچم فتح قريب عشق اين كاروان مسافر صحراى غربت است با جان و دل ز شوق مهياى غربت است يشنو دراى قافله آواى غربت است ششماهه گرم خواب به نجواى غربت است كوى تو حجله دل و دلدار و دلبر است گهواره تبسم خونين اصغر است بانوى مهر و عاطفه محمل نشين صبر آنكس كه شد ز كودكى خود قرين صبر انگشتر حيا و رضا را نگين صبر شد ميهمان كوى تو اى سرزمين صبر باشد تمام هستى زينب در اين سفر آيد ز داغ جانش بر لب در اين سفر از آدم ابوالبشر تا پیغمبر خاتم، تمام انبیای الهی زائر کربلای حسین شدند. هر پیغمبری در این سرزمین عاشورا را مرور کرده و بر غربت شهیدان کربلا گریسته است. اصلا نبوت تمام انبیای الهی با اقرار بر ولایت امیرالمومنین و جوهر اشک بر غربت حسن امضا شده است. اولیای الهی نیز اینگونه بوده‎اند، حتی خود امام حسین. لذا وقتی به کربلا رسیدند و ذوالجناح قدم از قدم بر نداشت، از نام این سرزمین پرسیدند. یکی از اهالی نام‎های متعددی را بر زبان آورد (ماریه، شاطی الفرات، نینوا، قازریه) اما گوش جان حسین در جستجوی نامی دیگر بود نامی که در عالم زر شنیده بود و بلای این سرزمین را بلی گفته بود. پرسید نام دیگری هم دارد پاسخ شنید که آری، اینجا را کربلا نیز هم می‎گویند. تا نام کربلا را شنید پای از رکاب ذوالجناح بر زمین گذاشت و فرمود بار بگشایید... اینجاست صحرای عشق و شور و شعور و ارادت اینجاست معراج یاران تا قاف قرب شهادت اینجاست باغ بزرگ گل‎های سرخ الهی ماییم و صبر و رضا در اوج بلا بی پناهی عباس من خیمه‎ها را برپا کن این جا برادر گردد ز خون شهیدان این دشت دریا برادر هفتاد و دو داغ سنگین هفتاد و دو زخم جانکاه غیر از شهادت نمانده دیگر برای حسین، راه با حوصله تمام خیمه‎ها را آماده کردند. خیمه زینب3 اولین بود، دور تا دورش جوانان رعنای بنی هاشم ایستادند و از محمل شکوه به خیمة سبز اجلالش بردند. هفت سفر با حسینش رفته بود اما این سفر فرق می‎کرد. همان لحظة اول غم‎های عالم دلش را گرفت و عرضه داشت... برادر جان دلم را غم گرفته فضای سینه‎ام ماتم گرفته چه صحرای پر از راز و عجیبی که می‎آید از آن بوی غریبی قدم بر خاک این جا تا نهادم بر آمد شعلة غم از نهادم گمانم منزل آخر رسیدیم به باغ لالة پرپر رسیدیم من و داغ و نوای نی نوایی چه خواهم کرد با سوز جدایی تا بی‎بی زینب سوال کرد اینجا کجاست مولا دست خواهرش را گرفت و از خیمه بیرون آمدند. گوشه گوشة کربلا را به زینب معرفی کرد، بهتر بگویم یک (زیارت دوره) برد و تمام روضه‎های عاشورا را بی پرده و صریح برایش خواند. (هیهنا مناخ رکابنا هیهنا هیهنا مسفک دمائنا هیهنا مذبح صبیاننا)   زینبم اینجا زمین کربلاست وعده‎گاه البلاء للولاست داغدشت لاله‎های پرپر است قتلگاه سروهای بی سر است اکبرم را اربا اربا می‎کنند تیرباران جسم سقا می‎کنند پاره حلق نازک اصغر شود تشنه بر دوش پدر پرپر شود قاسم و عبدالله و عثمان و عون جعفر و عابس حبیب و حر و جون جمله یارانم به خون غلطان شوند میهمان حضرت جانان شوند بر خدای خود توکل بایدت پای داغ من تحمل بایدت صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین .
. 🔸مجلس سوم 🔸(روضة حضرت رقیه بنت الحسین) اى نفس گرم تو عطر بهشت آب و گل حسن تو زهرا سرشت پاك نژادى ز تبار حسين دسته گل باغ بهار حسين خيمه زده مهر تو در سينه‎ها نور تو گل كرده در آئينه‎ها آينه در آينه نور و نمك برخى خورشيد رخت نه فلك نه فلك افتاده و آواره‏ ات چرخ زند به دور گهواره‏ ات خنده زيباى تو اى حسن ناب چنگ زده به تار قلب رباب دل از حسين فاطمه مى‏ برى راه برو كه جلوه كوثرى نشسته بر سفره لطفت زمين رشته چادر تو حبل المتين چادر كوچكى كه بر باد رفت كرببلا به دست بيداد رفت سه ساله خون خدا رقيه كتاب داغ كربلا رقيه كتاب عمر تو ورق ورق شد قاتل تو خرابه و طبق شد عمة كوچك امام زمان كه دارى از يوسف زهرا نشان گرمى آغوش على اكبرى همنفس اشك على اصغرى حسين وقتى كه عنايت كند سوره چشم تو تلاوت كند سه ساله حسين، بلبل عشق طبق طبق نثار تو گل عشق دختر، احساس و عاطفه‎اش نسبت به پدر بیشتر از پسر است. وابستگی اش نیز هم بیشتر است. حالا حساب کنید این دختر رقیه و پدرش هم حسین باشد، چقدر یکدیگر را دوست داشتند مخصوصا اینکه دختر شباهت بسیاری به مادر بزرگش حضرت زهرا داشت. هر وقت مولا دلتنگ مادرش حضرت زهرا می‎شد راه رفتن رقیه را تماشا می‎کرد و خاطرات مادر را تازه می‎کرد. برای دختر عادت شده بود که قبل از نماز سجادة پدر را پهن می‎کرد و چادر نماز کوچکش را به سر می‎انداخت و کنار سجادة پدر می‎نشست. آن قدر به این کار عادت کرده بود که حتی بعد از روز عاشورا مثل همیشه کنار سجادة پدر نشسته بود و ناگهان پردة خیمه با شتاب بالا رفت و مردی درشت هیکل شمشیر به دست وارد خیمه شد. نگاه رقیه به سمت او برگشت و آرام پرسید آهای مرد عرب! تو بابای مرا ندیدی؟ مرد عرب پاسخی جز سیلی برای دختر نداشت! آخر تازه از روی سینة حسین در قتلگاه بلند شده بود. شدت سیلی به حدی بود که رقیه با صورت روی سجادة پدر افتاد. از خیمه بیرون دوید و خودش در آغوش عمه جانش زینب رها کرد. بی بی زینب تا نگاهش به صورت کبود رقیه افتاد بی اختیار دلش یاد سیلی مدینه افتاد... باید که با یتیم مدارا کنی بغل برای گریه‎هاش وا کنی یتیم به جز خدا کسی نداره غریبه و همنفسی نداره هدیه ببر واسه یتیم شاد بشه دلش یه لحظه از غم آزاد بشه خبر دارید که گوشة خرابه یه دختری اسیر التهابه چند روزه از باباش خبر نداره شبای غربتش سحر نداره از کربلا تا کوفه، کوفه تا شام سیلی‎ش زدند و خورده سنگ و دشنام از بس بهونه باباش گرفته نا نداره دیگه صداش گرفته خسته شده پاهاش پر از آبله‎ست طفلکی دیگه زحمت قافله‎ست تو خواب و بیداری باباشو می‎خواد داد می‎زنه کی میشه بابام بیاد کی میشه از سفر بیاد بابایی تموم شده طاقتم از جدایی شب‎های انتظار او سر اومد پدر با سر دیدن دختر اومد اگر چه مثل بغضی در گلوم شد قصة دختر یتیم تموم شد مدت‎ها گذشت تا نیمه شبی که دوباره منتظر نشسته بود و گریه می‎کرد. این دفعه دید به جای یک نفر چند نفر آمدند، ترسید از آنها سوال کند و سراغ بابایش را بگیرد. فقط نگاه می‎کرد یکی از آن‎ها پرسد بابایت را می‎خواهی؟ جواب داد بله! دلم برایش تنگ شده است. مرد عرب طبقی که روی سر داشت را مقابل رقیه بر زمین انداخت و فریاد زد این هم بابایت! مگر باورش می‎شود. روپوش طبق را کنار زد. بوسه‎ای از صورت بابا گرفت اشک در چشم رقیه پا گرفت سفره دل پیش بابا باز کرد بعد مدت‎ها برایش ناز کرد گفت بابا صورتم نیلی شده دختر تو خسته از سیلی شده بارها از ناقه افتادم پدر مادرت آمد به امدادم پدر زجر زجرم داد در این قافله خسته‎ام از طعنه‎های حرمله آمدی بابا مرا با خود ببر دختر تو خسته شد از این سفر روضه خوان خرابه غوغا کرده بود و عجب روضه ای شده بود! آن شب شهر شام از صدای گریة اهل خرابه خواب نداشت. ناگهان صدای روضه خوان قطع شد. بی بی زینب با همة وجودش فریاد کشید وا حسینا... صل الله علیک یا ابا عبدلله الحسین .
. 🔸مجلس چهارم 🔸(روضة حضرت مسلم بن عقیل) السلام علی اول الشهداء و سید السعداء السلام علی الهادی بنفسه و مهجته السلام علیک ایها الشهید الفقیه المظلوم. سفیر نور به دار الاماره گفت حسین شد آسمان دلش پر ستاره‎، گفت حسین به رغم مصلحت اندیش‎های شهر فریب نداشت حاجت هیچ استخاره گفت حسین سرود شعر بلند حماسه و ایثار بدون پرده و بی استعاره گفت حسین اسیر بود ولی مثل شیر زد فریاد کشید از دلش آه و دوباره گفت حسین دو. کعت عشق به محراب وصل نیت کرد ز خون گرفت وضو بر مناره گفت حسین غروب بود و غریبانه، تشنه و زخمی دو دست بسته نفس پر شراره گفت حسبن سرش جدا شد و از بام قصر شب افتاد نگاه آخر او با اشاره گفت حسین کمیل، روضة مسلم چقدر جانسوز است شکست در غم او سنگ خاره گفت حسین چقدر سخت است نفس کشیدن در شهری که خوش استقبال و بد بدرقه‎اند. پنجم شوال وقتی سفیر حسین خسته از سفری طولانی وارد کوفه شد هیجده هزار نفر با او بیعت کردند آنقدر اشتیاق از خود نشان دادند که همان روزهای اول به مولایش نامه نوشت که مولای من کوفه در انتظار توست. اما چه زود برق سکه‎های عبیدالله و فریب ابن زیادها چشمشان را زد. عده ای به طمع زر و گروهی از بیم زور مسلم را در کوچه‎ها غربت کوفه رها کردند و رفتند به قول عبیدالله اعجاز سامری کار خودش را کرد. کار به جایی رسید که همراه 30 نفر به سوی (ابواب کنده) حرکت کرد وقتی به آنجا رسید تنها 10 نفر با او بود و چون از آن منطقه عبور کرد حتی یک نفر با او نمانده بود تا راهنمایی اش کند. اگر آن زن مومنه (طوعه) مردی نمی‎کرد مسلم شب را تا صبح در کوچه‎ها سرگردان بود. فقط جام آبی نوشید و به نماز شب ایستاد... غریب کوفه در ذکر خدایی نفس‎هایش نوای نینوایی به اشک و زمزمه می‎گفت تا صبح حسین فاطمه کوفه نیایی سپر شمشیر خنجر می‎فروشند کلاخود و علم، پر می‎فروشند نمی‎دانم چرا از این همه جنس سه شعبه را گران تر می‎فروشند نیا کوفه که کوفی را وفا نیست در اینجا بویی از عشق و صفا نیست فریب زور و زر خوردند مردم کسی مولا دگر یاد شما نیست صبح علی الطلوع محاصره اش کردند. تا غروب آفتاب مردانه مبارزه کرد و کسی را یارای تیغ حیدری اش نبود. عاقبت به فریب امان نامه دستانش را بستند تشنه بود اما دهان خون آلودش اجازه نداد جرعة آبی بنوشد انگار تقدیرش شهادت با لب تشنه بود. اوج غربتش این بس که کسی را پیدا نکرد جز عمر سعد تا وصیت کند، به اکراه گوش می‎داد. فرمود ای عمر سعد سه وصیت دارم اول اینکه 600 درهم قرض گرفته ام سپرم را بفروش و قرضم را ادا کن دوم اینکه جنازه ام را تحویل بگیر و دفن کن و سوم اینکه نامه ای برای مولایم حسین بنویس که به کوفه نیاید. خسته و زخمی شروع کرد به گریه کردن، نه برای خود که برای قافله ای که به سوی کوفه می‎آید. حسین فاطمه گفتم بیا اما نیایی نبرده کوفه بویی از وفا اینجا نیایی همه پیمان شکستند برای نان شکستند به سنگ کینه از من سر و دندان شکستند شکسته سرم، فدای سرت، سرت بادا سلامت نثار تو و همه بچه‎هات، سر و جان غلامت حسین یا حسین (2) حسین مولا حسین جان میا کوفه که غیر از من دگر یاری نداری برای کشتن تو می‎کنند لحظه شماری سپاه زور و تزویر همه با تیر و شمشمیر که حتی در امان نیست در اینجا طفل بی‎شیر ببین سوز من، ببین آه من، برایت گریه کردم خداحافظ ای قرار دلم حسین دورت بگردم حسین یا حسین (2) حسین مولا حسین جان در منزل زباله برای امام حسین خبر آوردند که مولاجان از کوفه که بیرون می‎آمدیم پیکر مسلم پایمال کودکان کوفه بود. مولا گریست و زمزمه کرد انا لله و انا الیه راجعون . 
. 🔸مجلس پنجم 🔸(روضة حضرت حر) انانکه شرح واقعة کربلا کنند بر ماجرای حضرت حر ابتدا کنند از شأن و عزتش بنویسند اگر همه شاید که حق گوشه‎ای از آن ادا کنند شایسته است مردم آزاده تا ابد بر او به رسم عشق و ادب اقتدا کنند ثابت شد از عنایت مولای ما به او «اهل نظر معامله با آشنا کنند» از عاقبت به خیری اگر صحبتی شود با نام او به مجلس روضه صفا کنند تا صبح روز واقعه هم با یزید بود می‎خواستند تا ز حسینش جدا کنند اما خدا ز مرحمتش دست او گرفت تا اسم او به جرگه خوبان صدا کنند شب عاشورا لیلة القدر حر بود. تا صبح دراضطراب و زمزمه با خود که ای مرد فردا در این صحرا چکاره‎ای؟ اما توفیق دست دلش را گرفت و عاقبت به خیر شد. ادبش به مادر سادات سلام الله علیها و محضر امام حسین رمز عاقبت به خیری او شد. شکسته و پریشان و سربه زیر خودش را کنار خیمه مولا رساند و با اشک عرضه داشت فهل تری لی من ذلک توبه؟ زار و پریشان آمدم در کوی جانان آمدم مولا پشیمان آمدم آیا قبولم می‎کنی؟ راه تو را بستم حسین قل تو را خستم حسین حالا که پیوستم حسین آیا قبولم می‎کنی سر بر زمین افکنده‎ام از زینبت شرمنده‏ام حالا به کویت بنده‎ام آیا قبولم می‎کنی؟ در پای تو بی سر شوم در باغ تو پرپر شوم قربانی اصغر شوم آیا قبولم می‎کنی؟ کجا آمده ای حر؟ اینجا باب نجات الامة است اینجا خیمة رحمة الله الواسعه است! بی درنگ پاسخ شنید که ارفع راسک یا حر، سرت را بالا بگیر. به به، چه پیام زیبایی! در خانة امام حسین مقام سرافرازی است. از اسب پیاده نشد تا اجازة میدان گرفت. آمد پشت خیمة بی بی زینب حلالیت طلبید و رفت. رسم عرب قبل از آغاز مبارزه رجز خوانی است. انی انا الحر و ماوی الضیف عن خیر من حل بارض الخیف اضرب فی اعناقکم بالسیف اضربکم و لا اری من حیف من آن حرم که خانه ام محل فرود و پناه مهمانان بود و رسم مهمان نوازی را می‎دانم مخصوصا این مهمانانی که در مکه و منی در بین مهمانان خدا گرامی ترینند. به شمشیر گردن‎هایتان را می‎زنم و در شمشیر زدن بر شما هیچ وجه ظلم و ستم نمی‎بینم. از رجزش معلوم می‎شود که سفره دار کوفه و مهمان نواز بوده است. با این حساب خیلی به او سخت گذشت وقتی لب‎های خشک حسین را دید و صدای واعطشای کودکان را شنید. بی مهابا به قلب لشگر زد تیغ آنجا به عشق حیدر زد هیچ کس را نبود جرات او نیزه از هر طرف مکرر زد عاقبت در هجوم کوفه و شام در رکاب حسین پرپر زد پهلوان کوفه بود یارای جنگ رو در رو با او را نداشتند. ناچار دورش را گرفتند و تیر بارانش کردند. بعد هم نیزه‎ها و شمشمیرها اجازة خود نمایی پیدا کردند با پیکری زخم آجین روی خاک افتاد. در (مقتل الحسین ابی مخنف و ینابیع الموده قندوزی) نقل شده پیکر زخمی اش را نزد عمر سعد بردند دستور داد سر از بدنش جدا کردند و به سمت امام حسین پرتاب کردند. حضرت سر او را از زمین برداشت و خون روی دندان‎های او را پاک کرد و فرمود انت حر کما سمتک امک. صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین   .