eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
3.7هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
564 ویدیو
800 فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #امام_علی #شب_قدر #حضرت_عباس ◾️یا عباس! جان تو و جانِ زینب؛ این دختر، امانت من است در نزد تو...
.👆 3⃣نقل شده است که ؛ 🎤《در شب آخر عمر امام علی(ع) وقتی همه فرزندان امام(ع) دور ایشان جمع شده بودند، یک دفعه امام(ع) فرمود، همه بروند فقط بچه های فاطمه(س) بمانند. یک دفعه عباس(س) آرام و بی صدا از جمع بلند شد و سر را به زیر انداخت و بیرون رفت و امام(ع) در این هنگام فرمود : عباس جان! تو بمان! با تو کار دارم!》 📚این هم یکی جریانهای ساختگی است که بیشتر برای تحریک احساسات مخاطب گفته می شود و در منبعی حتی ضعیف، به آن اشاره نشده است. و این سخن از امام علی(ع) نقل نشده است ولی هرچند در نقل دیگری آمده است که شب آخر امام علی(ع) وصیت هایی به فرزندان خود نمود. در مورد امام حسن(ع) و حسین(ع) به محمد حنفیه و در مورد محمد به امام حسن(ع) و حسین(ع) وصیت نمود. ودر نقل مرحوم مازندرانی نیز آمده است که؛ امیرالمؤمنین حضرت علی(ع) در آخرین شب حیاتشان یعنی شب ۲۱ ماه مبارک رمضان سال ۴۰ هجری، بعد از آن که آخرین وصایای خود را برای فرزندان خویش بازگو کرد، به جمعیت حاضر خیره شد و نگاهش را بین جمعیت تقسیم کرد که گویی دنبال کسی می گردد. سپس نگاهشان روی عباس(ع) متوقف شد. ًو در این هنگام بلند بلند گریستند. عباس رو به آغوش کشیدند و به سینه مبارکشان چسباندندو فرمودند : پسرم! عزیز دلم! به زودی در روز قیامت به وسیله تو چشم من روشن می گردد. 《عَلَیکَ بِالحُسَینِ(ع) فانَّهُ اَمانَةُ فاطمةِ عندَک》 حسین را به تو سپردم، پس او امانت فاطمه(س) است نزد تو. 《کُن عَضدَاً لَه وَافدِ نَفسَکَ لَه》 کمک کار و فدایی او باش! ._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._._ 📚 .
RAFIEIJ2.KOTAH.mp3
233.1K
🔹خدا فرموده شش چیز از من و شش چیز از شما... 🎙
D1736793T13854947(Web).mp3
9.79M
🔹 انتظارات حضرت علی علیه السلام از شیعیانش ▪️ علیه السلام 🎙 کامل
D1738457T14780983(Web).mp3
3.45M
🔹نعمتی بالاتر از ولایت امیرالمؤمنین(ع) نیست ▪️شهادت علیه السلام 🎙
. . 📋 پیرمرد نابینا (ع) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ حسن و حسین بردن باباشون رو دفن کردن، از تشییع که برمی‌گشتن دوتایی چه حالی داشتند این دوتا داداش... یکی از این طرف، یکی از اون طرف؛ شبانه توو دل سحر، داره هی قصه‌ها تکرار میشه. حسن که حرف نمیزنه، توو خودشه، اما حسین دست گردن حسن میندازه؛ _داداش یادته یه شبی هم توو مدینه این حال‌و داشتیم؟! حسن جان یادته چه زندگی خوبی داشتیم؟! چه مادری، چه بابایی، دیدی چی کار کردن؟! حسن جان یادته، اون شب چه دلی داشت بابام وقتی بدن مادر رو تنهایی بلند کرد روو دست گرفت. یادته بابا سر به دیوار گذاشته بود هی می‌گفت فاطمه جان حلالم کن... توو همین لحظاتی که این دوتا داداش باهم حرف میزنن، توو دل سحر دارن برمیگردن از تشییع، توو همین حین یهو دیدن از توو خرابه‌ای صدای ناله میاد؛ صدای نحیف ضعیف. یکی هی داره میگه: رفیقم، حبیبم، عزیزم، چرا امشب نمیای به من سر بزنی؟! تا صدا رو شنیدن، تا دیدن صدای ناله داره میاد خودشونو رسوندن اونجا ببینن صاحب صدا کیه؟! (امشب ناله بزن آقا بیاد ببینه صاحب این صدا کیه.) سریع حسن و حسین اومدن کنار این پیرمرد نشستن، دیدننابیناست، چشماش نمی‌بینه؛ هی دست سرش می‌کشیدن؛ چی شده آی پیرمرد؟! چی میخوای؟! گرسنته؟! تشنته؟! گفت: چه قدر شماها صداهاتون شبیه اون آقاییه که هرشب می‌اومد به من سر میزد، الان دو سه شبه نیومده، دلم خیلی هواش و کرده. _چی می‌گفت؟ _شبا میومد لقمه دهنم میذاشت، سرم و رو پاهاش میذاشت، نوازشم میکرد، قربون صدقه‌م می‌رفت، باهام حرف میزد‌. آخرشم که میخواست بره باهام حرف میزد، قصه می‌گفت. یادمه هرشب بهم میگفت: خوش به حالت که نمی‌بینی. کاش منم کور بودم نمی‌دیدم. _چرا آقا این حرفا رو میزنی؟! _ آخه آی پیرمرد من یه چیزایی با چشمام دیدم ... ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ ۳ .
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. ‍ . روضه بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام #بیست_و_هفتم آقای این ماهِ علیِ،گفت:اون نابینا رو ن
. پیرمرد نابینا ی خرابه نشین وقتی امام حسن (ع) و امام حسین (ع) از تشیع جنازه پدر بزرگوارشان امام علی (ع) باز می گشتند به خرابه ای رسیدند، در این خرابه بیماری افتاده بود و ناله می کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بیمار را که پیرمردی علیل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسیدند. پیرمرد گفت: در این دنیا هیچ کس به فریاد ما نمی رسد، مگر یک نفر که به اینجا می آمد و در دهان من غذا می گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اینجا نیامده و من گرسنه و تشنه هستم. فرزندان امام علی (ع) فرمودند: آیا او را می شناختی؟ پیرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزی از او پرسیدم: آقا اسم شما چیست؟ فرمود: من بنده خدا هستم. فرزندان امام علی (ع) پرسیدند: آیا نشانه ای از او به خاطر داری؟ پیرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را می گفت تمام سنگ و کلوخ و دیوار اینجا او را همراهی می کردند و خداوند را تسبیح می گفتند. در این موقع صدای گریه امام حسن (ع) بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علی (ع) بود که ما اکنون از تشیع جنازه او می آییم. بیمار با شنیدن این خبر گریان شد و التماس کنان عرض کرد: ای آقازاده ها بر من منت بگذارید و مرا بر سر قبر او ببرید. فرزندان امام (ع) او را بر سر قبر امام (ع) بردند. پیرمرد آنقدر بر سر قبر امام (ع) گریه کرد تا جان از بدنش خارج شد. منبع : « بیست داستان و چهل حدیث گهربار از حضرت علی (ع) » 226 ............... روضه‌وتوسل به امیرالمؤمنین علیه السلام وحضرت رقیه سلام الله علیه ویژهٔ شبهای قدر اجرا شده شب_بیست_و_یکم یکم ماه مبارک رمضان سال ۱۴۰۱ امام‌حسن و امام‌حسین از تشیع جنازه ی بابا که برگشتن، غریبانه، نیمه ی شب گذرشون افتاد به خرابه دیدن صدای جانسوزی از خرابه میاد.. یه پیرمردی داره ناله میزنه گریه میکنه: خدایا! امشب آقای من رو نفرستادی؟ غم‌خوار من رو‌نفرستادی؟ سنگ صبورم رو‌نفرستادی؟ امام‌حسن وامام حسین علیه السلام همدردی کردن باهاش... پیرمرد! چه کسی رو داری میگی؟ وقتی نشانه ها رو‌ داد، با پیرمرد نشستن، باهم شروع کردن گریه کردن... فرمودن: این نشانه هایی که میدی نشانه های بابای غریب ما علی است. پیرمرد شروع کرد گریه کردن. گفت: این آقا هرشب میومد به من سر میزد خودش لقمه درست می کرد تو‌ دهانم میذاشت... آقای من! مولای من! مرام شما این بود به بیچاره ها سر می زدید. مرام شما این بود به خرابه نشین ها سر می زدید. غم خوار خرابه نشین ها بودید. شما که مرده‌ و زنده ندارید حتما تو‌خرابه ی شام‌ هم اومدی آقاجان... اون‌ وقتی که صدای دردانه ی حسین بلند شد، عمه‌جان این سر مُنوّر را کمکم میکنی که بَردارم؟ شامیان ای حرامیان دیدید که من راست گفتم‌ پدر دارم...* گفت: ای پدر جان! عجب دلی دارم ای پدرجان عجب سری داری گیسویم‌ را به پات‌ میریزم تا ببینی چه دختری داری هر بلایی که بود یا میشد برسر زینبِ تو آوردند قاری من! چرا نمیخوانی چه به روز لب توآوردند؟ *گفت: بابا جان‌! بذار برات درد و دل کنم ... وقتی چشم تو را دور دیدند. وقتی دیدند بابا ندارم، برادر ندارم، عمو‌ندارم، غریب گیر آوردن..* دستی از پشت خیمه ها آمد لاجرم راه‌ چاره ام‌ گم شد در هیاهوی غارتِ خیمه ناگهان گوشواره ام‌ گم شد *وقتی بین راه که این سرهارو حمل میکردن، این نانجیبها در یکی از این منازل اتراق کردند زن وبچه یه طرف، سرها یه طرف. این‌نانجیبها به‌ مِی گُساری مشغولند... میگه دیدم نیمه ي شب یه بچه ی سه، چهار ساله ای آروم آروم با دست و پاش اومد سمت نیزه ای که سر ابی عبدالله بالا نیزه است... از پایین داره التماس می کنه به سرِ بالای نیزه... گفت: بابا! یا تو‌ بیا پایین، یا من و ببر پیش خودت... میگه دیدم یه وقت نیزه خم‌شد سر اومد تو‌ي دامن این بچه، سر رو شناخت رفت سمت سر، اما چه‌ کرده بودن با این سر... وقتی تو خرابه سر رو‌ گذاشتن مقابلش با تعجب نگاه کرد گفت: عمه جان! "هذا رَأسُ مَن؟" این سر کیه عمه جان؟ تا گفت این سر بابات حسینه..."وضعت فمها على فمه الشّریف " این لبهارو‌ گذاشت به لبهای بابا.. یه وقت زینب نگاه کرد دید سر یه طرف... سه ساله یه طرف...*
‍ . #مهدوی گریز به علقمه شبای قدر رسید کجایی ای غریب کاش توی بزم‌ ما بیایی ای غریب تو مجلس عزای          پدر تو رو میخونم بیا نمون تو صحرا         ای صاحب الزّمونم فدای چشم خیست              کجای عالمی تو نبینم ای آقاجون            که غرق ماتمی تو یا رب عجّل ظهوره...... 🌸🌸🌸🌸🌸 غریب فاطمه بزم عزات کجاس شب شهادت  ِ جدّ تو مرتضاس حتما کنار بستر داری دو چشم دریا تو گوش تو یه عمره وصیتهای بابا حسن یه گوشه غمگین زینب قرار نداره چشم حسینه ابری که بی امون می باره یارب عجل ظهوره.... 🌸🌸🌸🌸🌸 فاطمه مادرت کنار بستره نگاه مضطرش به زخم حیدره مادر با زخم سینه بابا با فرق جدا میخوان تو این شب قدر ظهورتو از خدا میگن تا کی مهدیمون تو کوه و دشت اسیره کی میرسه زمونش که انتقام بگیره یارب عجل ظهوره.... 🌸🌸🌸🌸🌸 ببین عموجونت عبّاسه جون به لب بازم کنار در ایستاده با ادب از بابا توی بستر شنیده یک وصیّت مواظب حسین باش پهلوون باغیرت اون روزی که زینبم راهی کربلاشه ای غیرت الله نزار اسیر دشمنا شه یارب عجل ظهوره.... 🌸🌸🌸🌸🌸 رفته دلم بازم کنار علقمه اونجا که خورد زمین سوار علقمه ببین خدا ،ابالفضل دستی به تن نداره میخونه منتقم رو به حقّ مشک پاره میون هلهله ها ببین حسین رسیده میخونه منتقم‌ رو با قامت خمیده یارب عجل ظهوره.... ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.mp3
2.1M
سیِّدی أخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قَلْبی 💠 اى آقاى من محبت دنیا را از دلم بیرون کن ⬅️ واجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفىٰ وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ خاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💠 و میان من و بهترین برگزیدگان‏ از خلقت، محمد مصطفى(ص) خاتم پیامبران و خاندان او، جمع فرما ⛔️ مصادیق حب دنیا‼️ ❌طلب شهرت🚫 برگرفته از مسجد شهدا شب‌های ماه مبارک رمضان 🎤
17.mp3
2.1M
سیِّدی أخْرِجْ حُبَّ الدُّنْیا مِنْ قَلْبی 💠 اى آقاى من محبت دنیا را از دلم بیرون کن ⬅️ واجْمَعْ بَیْنی وَ بَیْنَ الْمُصْطَفىٰ وَ آلِهِ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ وَ خاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💠 و میان من و بهترین برگزیدگان‏ از خلقت، محمد مصطفى(ص) خاتم پیامبران و خاندان او، جمع فرما ⛔️ مصادیق حب دنیا‼️ ❌طلب شهرت🚫 برگرفته از مسجد شهدا شب‌های ماه مبارک رمضان 🎤
. تقدیرم و رقم بزن سینه زنی تقدیرم و رقم بزن حال بکا هر چی برام نمی نویسی ، بنویس شبای جمعه رو فقط کرببلا به همونیکه دوسش داری به همونیکه دوسش دارم جونمم براش بدم بازم بیشتر از اینا بدهکارم ای جانم به کربلا ای جانم به حسین هیچ وقت کم نمیشه از ایمانم به حسین ✍ .👇
Shab21_Razaman1402_Mirzamohamadi_a.mp3
19.39M
🏴 السَّلامُ عَلیکَ یا أَمِير الْمُؤْمِنِين 🔊 روضه علیه السلام 🎤 حجت الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ▪️السلامُ علیکَ یا اولَ مَظلوم▪️ *تا قیامت براش گریه کنی بازم اول مظلومِ وا ...* و یا مَن اولَ غصبَ حقُه ... حیف مولا مردم عالم تو را نشناختند دم زدند از تو ولی یک دم تو را نشناختند *شام غریبانه وا،باورت میشه امشب کسی نیامد شام غریبان برای علی بگیره؟!* رهبر افلاکی و از خاکیان خاکی تری هم ملائک هم بنی آدم تو را نشناختند انبیا بودند از آدم همه در سایه ات لیک جز پیغمبر خاتم تو را نشناختند در کنار خانه ات بر همسرت سیلی زدند ای فدای غربتت گردم تو را نشناختند بادو دسته بسته می بردند *عجب شامِ غریبانی شد خونۀ علی،یه بستر غرق خون بچه ها دورش حلقه زدند،اما هر چی باشه همه محرمند کسی به اینا جسارت نکرد ... کسی دیگه گوشواره هاشونو نکشید ... کسی دیگه به اینا ناسزا نگفت ... خونشونو کسی آتیش نزد ... این یه شام غریبانه اما من دلم جای دیگه ست،این شام غریبان کجا؟!! امام مجتبی دونه دونشون رو داره ساکت میکنه،هم زینب،هم قمربنی هاشم،هم ابی عبدالله ... اما دلا بسوزه برای ابی عبدالله و شام غریبانش ... فقط من شعرشُ میخونم ببینم حالت شام غریبانی هست یا نه ...* غروب بود ُ زنی بی قرار تنها بود ... *هنوز که نگفتم این زن کیه ...* زنی زداغ برادر ، فکار ، تنها بود ... غروب بود و علمدار خفته و زینب ... میان خیمه ی بی پاسدار تنها بود ... غروب بود و به مقتل برادرو زینب ... هزار و نهصدو پنجاه بار تنها بود ... *میترسم این یه بیتو بگم ، اماسفره ، سفرۀ علی ، کربلا هم اگر میرید همین سفره پهن باشه ...* غروب بود و رباب و صدای لالایی 2 کنار تربت یک شیرخوار ، تنها بود ... حسین ... حسین غروب بود و طناب و اسیری و زینب ... * نه نه بذار از این روضه دربیام ...* خلاصه این همه غم بود و زینب کبری ... میان لشگری از نیزه دار تنها بود ... محمل درست در وسط نیزه دارها یک ذره رحم در دل خود ساربان نداشت ... *این یه شام غریبان تو خیمۀ نیم سوخته،یه شام غریبانم کنار گودال برپاشد،پیغمبر و انبیا و اولوالعزم آمدن؛فاطمه و چهار زن بهشتی هم آمدند بماند؛چون قصۀ ربودن انگشترِ ...اما شام غریبانِ سوم رو بگم زن خولی میگه نیمۀ دل شب دیدم تنور خونم روشنه یا للعجب!! من که تنورو اول شب خاموش کردم،وارد اتاق شدم دیدم بانوان مجلله ای کنار تنورند،همه زیر بغل یه خانمی رو گرفتن،خدایا این ها کین کنار تنور خانه ی من؟! دیدم این بانو خم شد یه چیزی رو از تنور خونم بیرون آورد؛اول شروع کرد این خاکسترا رو از سر او پاک کردن، اینها کین؟اونی که دست اون بانو هست چیه؟! با یه سلام این بانو جوابمو گرفتم،من تا حالا تو روضه هیچ جا ندیدم فاطمه به حسینش این جوری خطاب کنه ... فقط مال تنور خولیِ ... یه لحظه تصور کن این تنور خونه ها که روشن بود تا صبح خاکسترش داغ میموند ... اون رگ هایِ بریدهُ محاسن رو این خاکسترا .... بانو سر رو به سینه چسباند یه جمله گفت و غش کرد ... صدا زد : حجت الاسلام .
. امشب که حتی آسمان هم دل غمین است شام غریبان امیرالمومنین است چشم یتیمان و فقیران چشم بر راه پیچیده در چاه صبوری آه در آه در خانه ی حیدر چه حالی بود امشب امشب در آن ماتم چه حالی بود زینب از گریه روی خاک می افتاد عباس بر شانه ی دیوار تکیه داد عباس در گوشِ خانه ناله های زینبین است چشمِ همه گریان و گریان تر حسین است این داغ هم بارَش به دوش مجتبی بود این بار هم تشییع در خوف و خفا بود امشب شبِ ویرانیِ ارکانِ دین بود زینب سرش بر شانه ی ام البنین بود محمد بختیاری✍ لسلام .
. به خاک تربتت بابا نهادم تا سر خود را شنیدم نالۀ جانسوز زهرا مادر خود را نگه بر دیدۀ گریان مادر کردم و دیدم که می شوید زاشک دیده زخم شوهر خود را امامی مهربان بودی که کردی در شب قتلت به آب و دانۀ مرغان سفارش دختر خود را به یاد غربت مادر فتادم پای تابوتت چو دیدم گریه های بی صدای خواهر خود را ملاقات خدا رفتن عذار لاله گون خواهد از آن شستی به خون، در سجده روی انور خود را زتو پوشید دائم روی سیلی خورده را مادر تو هم امشب نشان او مده زخم سر خود را به گلزار جنان محسن در آغوشت چو بنشیند ببوس از جانب من روی تنها یاور خود را تو پیشانی سپر کردی به شمشیر عدو، من هم نهم با کام عطشان زیر خنجر حنجر خود را بود در خاطرم زخم جبینت خاصه آن ساعت که گیرم در بغل نعش علّی اکبر خود را یتیمان بر تو آوردند شیر و یاد من آمد که باید پیش تیر ، از شیر گیرم اصغر خود را زبان طبع (میثم) را به محفل ها دُر افشان کن که ریزد بر قدوم خاندانت گوهر خود را ....................................................... .
. نمی گویم دو تا فرقش به محراب عبادت شد علی (ع) از استخوان مانده در حلقوم راحت شد شب وصل است و او را خوش ترین ساعات و اوقات است طبیب عالمی مجروح و ممنوع الملاقات است علی (ع) ساعت به ساعت میرود تا مرز بیهوشی چراغ عشق و ایمان می گذارد رو به خاموشی صدای واعلیا تا به گردون می رود امشب ز چشم زینب و فرق علی (ع) خون میرود امشب دگر بر دیده ی محراب و منبر پای مولا نیست دگر در سفره ی ایتام کوفه نان و خرما نیست ز فرقش خون دل هایی که مولا خورده بود آمد زمانی را که عمری انتظارش برده بود آمد تو کافر، زاده ی ملجم، جهان زیر و زبر کردی که بعد از مصطفی با تیغ خود شق القمر کردی تو ای دنیا به زیر گِل علی را با چه دل بردی؟ تنی را، نی که دنیای فضیلت را به گِل بردی غم امشب از در و دیوار های کوفه می بارَد زمین را خاک بر سر شد، زمان گم کرده ای دارد ز بس درد دلش را چاه های کوفه بشنیدند به آهش اشک باریدند تا آنجا که خشکیدند کمر از بهر جور او مبند ای آسمان دیگر مبند آن آسمان را دست ها در ریسمان دیگر علی دست خدا امشب به جنت می نهد پا را پیمبر آورد با خود، به استقبال زهرا را ملاقات علی و فاطمه باشد تماشایی ز مظلومی کند مظلومه ی دیگر پذیرایی به محراب نماز امشب عجب شق القمر گشته ببین مولای مظلومان به خونش غوطه ور گشته .
. 🎤 إنَّ یومَ الحُسَین، أقرَحَ جُفُونَنا، أسبَلَ دُمُوعَنا روز حسین (ع) پلک های ما را زخم کرده است و اشک‌های ما را جاری کرده است ای وای از روز حسین... إنَّ یومَ الحُسَین، أقرَحَ جُفُونَنا، أسبَلَ دُمُوعَنا ای وای از روز حسین... عجیب روزگاریه، یومٌ علی صدرِ النّبی، یومٌ علی وَجهِ الثّری روزی روی سینه پیامبر (ع) بودی، اکنون روی خاک صحرا قرار داری ای وای از روز حسین... قُتِلَ الحسین مَحزوناً مَکروبا، قُتِلَ الحسین شَعِثاً مُغَبَّرا حسین (ع) را اندوهگین و غصه‌دار کشتند، حسین (ع) را پریشان و خاک آلوده کشتند قُتِلَ الحسین جائِعاً عَطشانا حسین (ع) را گرسنه و تشنه کشتند قُتِلَ الحسین فرداً وحیدا، قُتِلَ الحسین مَسموماً مظلموما حسین (ع) را تک و تنها کشتند، حسین (ع) را مسموم و مظلوم کستند قُتِلَ الحسین مسلوباً عُریانا حسین (ع) را غارت زده و عریان کشتند وای حسین، خون می‌باره مادر وای حسین، بر رگهای حنجر وای حسین، وای حسین «وای حسین» می‌ری از خیمه‌ها، این غروب بلا، بین نامحرما تنها می‌ذاری منو آسمون تیره شد، چشمشون خیره شد، سمت خیمه چرا تنها می‌ذاری منو؟ به کی می‌سپری، حرم زهرا رو؟ به کی می‌سپری، خواهر تنها رو؟ به کی می‌سپری، خیمه‌ی زن‌ها رو؟ تا نفس دارم، پای کارت هستم نگران نباش، من کنارت هستم پای نیزه‌ها، بی‌قرارت هستم پای تو، می‌مونم تا آخر رفتی و، موندم با یک لشکر وای حسین، وای حسین «وای حسین» دوره‌ت کردن حسین، فرقة بالسیوف، فرقة بالرماح با صورت خوردی زمین پیرمردا تو رو، رو خاک قتلگاه، می‌زدن با عصا، کار دنیا رو ببین تو رو می‌زنن، همگی با نیت واسه‌ی ثواب، یا به قصد قربت انقدر زدن، بدنت شد تربت تو رو می‌زنن، جلوی چشم من طول کشید ولی، تو رو آخر کشتن بمیرم برا غارت پیراهن وای حسین، پیش چشم خواهر ناگهان، روی نیزه یک سر «وای حسین» شاعر: محمد رضا رضایی✍ نغمه‌پرداز و شاعر بند ابتدایی: سید مهدی سرخان 👇
Shab18Ramazan1402[05].mp3
21.03M
🎙إنَّ یَومَ الحُسَین... () 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی
. امشب سر و کار ما با کیه؟ رسید خدمت پیامبر پرسید یا رسول‌الله، ته تهش تو قیامت کار ما با کیه؟ بعد از همه پل صراط رد شدنا، همه توبیخ شدنا، همه خجالت کشیدنا، همه حسرت خوردنا؛ آخرش کار ما با کیه؟ پیامبر فرمود با خدای کریم لبخند زد، لبخند کشدار زد ، خیالش راحت شد، پاشد بره، پیامبر پرسید چی شد؟ گفت: کریم کسیه که وقتی بتونه میبخشه! از خدا که توانا تر نداریم؛ میبخشه! اینطوری یقین داری به بخشش خدا؟ خدا انقد دوست داره بنده‌ای که حسن ظن داره بهش! گفت حساب کتاب های قیامت رو بستن، پرونده آخرین جهنمی رو دادن زیر بغلش فرستادنش بره، راه افتاد بره سمت جهنم، همچین که دو تا ملک عذاب زیر بغلش رو گرفته بودن، چند قدم میرفت ، یه سر بر میگردوند عقب رو نگاه میکرد، دوباره میرفت. دوباره سر برمیگردند عقب رو نگاه میکرد! خدا گفت چیه؟ کاری داری نگاه نگاه می‌کنی؟ گفت خدایا من بد، قبول، ولی فکرش رو نمی‌کردم منو جهنم بفرستی، من رو بخششت حساب کرده بودم خدا گفت برش گردونید ازش گذشتم! امشب باید بریم در خونه خدا نگاه نگاه کنیم، انقد نگاه کنیم خدا بگه چیه؟ چی‌کار داری؟ یه عبارت داره تو دعای جوشن کبیر : يا سَيِّدَ السّاداتِ یعنی ای آقای همه آقا ها ! سیادت ینی مردونگی ، سه تا خاصیت از یه مرد میگم ، بعد تو خودت حساب کن آقای همه آقا ها ، مرد همه مرد ها چطوری رفتار می‌کنه . یک . قبل از اینکه گدا گدایی کنه، رو بزنه بهش عطا می‌کنه دو. از هیچ کسی هیچ کینه ای به دل نمیگیره سه . وقتی کسی مهمونش بشه از جان براش مایه می‌ذاره امشب با مرد طرفیم . از یه جایی به بعد اصرار بر اینکه : «نه ، گناه من فرق می‌کنه ، بخشیده نمیشه» دیگه توبه نیست ، توهینه . همین که نشستی سر سجاده یقین بدون بخشیده شدی . از اینجا به بعد ، اینطور دعا کن که : مهربون ! دیگه هیچ وقت نذار ازت جدا بشم ، هیچ وقتِ هیچ‌وقتِ هیچ وقت .
. . 🟢 حکایات مناجاتی 0⃣1⃣ شکستن کوزه ها بعد از طوفان و بالا آمدن آب و غرق شدن خلائق، جبرئیل نزد حضرت نوح(ع) آمد و گفت چندی پیش شغل تو نجاری بوده است حالا کوزه بساز. آن حضرت کوزه های زیادی ساخت. جبرئیل گفت خدا می فرماید کوزه ها را بشکن او هم چند عدد از کوزه ها را بر زمین زد و شکست بعضی ها را آهسته و بعضی ها را با اکراه شکست. جبرئیل دید او دیگر نمی شکند. گفت چرا نمی شکنی؟ فرمود دلم راضی نمی شود، من زحمت کشیده ام اینها را ساخته ام. جبرئیل گفت ای نوح مگر این کوزه ها هیچ کدام جان دارند؟!پدر و مادر دارند؟ آب و گل آن که از خداست، همین قدر تو زحمت کشیده‌ای و ساخته ای، چطور به شکستن آنها راضی نمی شوی؟ پس چگونه راضی شدی خلقی را که خالق آنها خدا بود و جان و پدر و مادر داشتند نفرین کردی و همه را به هلاکت رساندی؟ از اینجا آن پیامبر خدا گریه بسیار کرد و لقبش نوح شد. 📚منبع: داستان‌هایی از لطف خدا، ج ۲، ص ۳۶ ✍ .