.
#حضرت_زهرا
#بستر_بیماری
🔹🔷《اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْبَتُولِ الطَّاهِرَةِ الصِّدِّيقَةِ الْمَعْصُومَةِ التَّقِيَّةِ النَّقِيَّةِ الرَّضِيَّةِ الْمَرْضِيَّةِ الزَّكِيَّةِ الرَّشِيدَةِ الْمَظْلُومَةِ الْمَقْهُورَةِ الْمَغْصُوبَةِ حَقُّهَا الْمَمْنُوعَةِ إِرْثُهَا الْمَكْسُورَة ضِلْعُهَا الْمَظْلُومِ بَعْلُهَا الْمَقْتُولِ وَلَدُهَا》🔷🔹
✅در مورد اواخر عمر شریف حضرت فاطمه زهرا(س) روایت شده که ؛
📋《أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِيهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّكْنِ بَاكِيَةَ الْعَيْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ يُغْشَى عَلَيْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةِِ》
♦️حضرت فاطمه زهرا(س) پس از رسول اکرم(ص) پیوسته سری بسته از شدت درد و جسمی نحیف و در خود فرو شکسته و چشمی گریان و قلبی سوخته داشت که ساعت به ساعت از خود می رفت و بی هوش می شد.(۱)
در روایتی دیگر آمده است که؛
📋《فَلَمَّا قُبِضَ وَ نَالَهَا مِنَ الْقَوْمِ مَا نَالَهَا لَزِمَتِ الْفِرَاشَ وَ نَحَلَ جِسْمُهَا وَ ذَابَ لَحْمُهَا وَ صَارَتْ كَالْخَيَالِ》
♦️وقتی حضرت رسول اکرم(ص) رحلت فرمودند و از طرف جماعت به حضرت زهرای مرضیه(س) آسيب ها رسيد، ایشان در بستر افتاد و جسمش ضعيف گشت و گوشت بدن ایشان آب شد و به تدريج لاغر شد و مانند شبحی گرديد.(۲)
در تکمله ی روایت، قاضی نعمان از امام صادق(ع) روایت کرده که ایشان در پایان این روایت فرمودند :
📋《صَارَت عَظمَاً لَیسَ عَلَیهِ إِلَّا جَلدَةً》
♦️فاطمه زهرا(س) پوستی بر استخوان شده بود.(۳)
{وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ}
📝شعر :
به بستر فاطمه افتاده و مولا پرستارش
ببین حال پرستار و مپرس احوال بیمارش
کسی از آشنایان هم به دیدارش نمی آید
بُوَد چشمش به در، تا کی اجل آید به دیدارش؟
علی از چشم زهرا چشم خود را بر نمی دارد
مجسم می کند عشق وفداکاری و ایثارش
کند اشک علی را پاک، با دستی که بشکسته
نخواهد اشک مظلومی فرو ریزدبه رخسارش
علی گه دربغل زانو، گهی سر بر سر زانوست
تو گویی از جدایی می کند زهرا خبردارش
به زحمت واکند چشم و،به سختی می نهد برهم
رمق رفته دگر ازدیده ی تا صبح بیدارش
👤 #علی_انسانی
📚منابع :
۱)مناقب ابن شهر آشوب، ج۳، ص۳۶۲
۲)بحار الأنوار مجلسی، ج۷۸، ص۲۸۲
۳)دعائم الإسلام قاضی نعمان، ج۱، ص۲۳۲
.
AUD-20220812-WA0104.mp3
4.42M
#زمزمه
#امام_زمان
#سبک_چو_گیسوی_تومن_درپیچ_وتابم
ای گمشده مردم عالم
به کجایی
ما ریزه خوریم و
تو ولی نعمت مایی
هر جمعه که آید
به امیدم که بیایی
➖ ای گمشده ی مردم عالم به کجایی
هر جمعه که آید به امیدم که بیایی
دانم که تو از منتظرانت گله داری
سوگند به اشکی که تو از نافله داری
دلدار منی یابن الزهرا
سالار منی یابن الزهرا
تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله زلف، دو صد سلسله داری
با آنکه خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری
با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن
ای گمشده مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره خود پرده گشایی؟
ما ریزهخوریم و تو ولینعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی
یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...
بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، واماندهتر از ما
ما بیخبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما
ما شبزدهایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی
عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بینالمللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید
عمریست که در بوته عشقت بگدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم
هرچند که ما بهرهور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیک تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده آلوده چه بینیم؟ که کوریم
در کوه و بیابان ز چه رو دربهدری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو...
حاج #علی_انسانی✍
منه دربه در چه دری زنم-واحد.mp3
3.14M
#واحد( #دمام_زنی)
منه دربه در، چه دری زنم؟
بانوای
#حاج_عباس_طهماسب_پور
من ِدربه در چه دری زنم زدرت اگرتوبرانی ام؟
تواگربه خانه نخوانی ام چه ثمرزمرثیه خوانی ام
منم و به گوشۀ مأمنت من وتوشه خوشه زخرمنت
چوغبارم و روی دامنت تونشاندی ام نتکانی ام
به حضور وخلوت من تویی همه فخر و عزت من تویی
تو ولیّ نعمت من تویی پی این و آن ندوانی ام
به ره وفا بنشان مرا زمِی وَلا بچشان مرا
سوی باوری بکشان مرا که به داورت برسانی ام
به نمازم اشک غمت وضو نبرم نیاز به هیچ سو
که مرا تو بوده ای آبرو چه به پیری ام چه جوانی ام
توصدا وسوز وگدازمن تونوا وشور وحجازمن
تو بزن تو زخمه به سازمن بکشان به جامه درانی ام
به یقین مرا ز گمان رسان زخطر مرابه امان رسان
نه مرا به نان که به آن رسان مگر از خودی برهانی ام
نبود مرا به جز ازتوکس همه عزتم زتو هست وبس
زشما زدم همه دم نفس تو مگو که من ز شما نی ام!
به فدای خشکی حنجرت سربی تنت تن بی سرت
به نگاه آخر خواهرت نگهی به سوز نهانی ام
من وبیدلی چه تمتعی چه ردیف وبحر وتنازعی
زکسی چومن چه توقعی چه به لفظ ها چه معانی ام
📚« کتاب "گلاب وگل " -حاج #علی_انسانی – ص399 »
.
#حضرت_رقیه
#نوحه_سنتی
#پنجم_صفر
بیا عمه که امشب، خرابه شده گلشن
پدر آمد و برگو، که چشم همه روشن
کنم جان به فدایش ، برای رونمایش
واویلا
بگوعمه که دیشب،پدرپیش که بودهست؟
چرا سرش شکسته، چرا لبش کبودست؟
کنم جان به فدایش ، برای رونمایش
واویلا
اگر بپا نخیزم، مگو ادب ندارد
که بهر عذرخواهی، رمق به لب ندارم
کنم جان به فدایت ، برای رونمایت
واویلا
پدر عمه به هرجا، سپر به کودکان شد
زبس سینه سپر کرد، قدش مثل کمان شد
کنم جان به فدایت ، برای رونمایت
واویلا
حاج #علی_انسانی ✍
#شب_سوم_محرم
.👇
.
#امام_جواد
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا میزد
شرار زهر ز یکسو، لهیب غم یکسوی
به جان و پیکرش آتش، جدا جدا میزد...
صدای نالۀ وِی هی ضعیفتر میشد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا میزد
برون حجره همه پایکوب و دستافشان
درون حجره یکی بود و دست و پا میزد
ستاده بود و جواد الائمّه جان میداد
از او بپرس که زخم زبان چرا میزد
#علی_انسانی
#شهادت_امام_جواد
#امام_جواد_علیه_السلام
🩸 به مادرِ پسرت علی «علیهالسلام» بگو برایت آب بیاورد !
در نقلی آمده است:
🥀 از آن زمان که کنیز امام جواد علیهالسلام، (حضرت «سمانه» علیهاالسلام) امام هادی علیهالسلام را به دنیا آورد و از آن طرف هم «امّالفضل» ملعونه، از امام جواد علیهالسلام باردار نشد، کینهها و حسادتهای او روز به روز نسبت به امام جواد علیهالسلام و حضرت سمانه علیهاالسلام، شعلهور تر میشد.
🥀 تا اینکه با نقشه معتصم عباسی ملعون، دست به مسموم کردن امام جواد علیهالسلام زد. وقتی که زهر را به إمام علیهالسلام خوراند و مطمئن شد که دیگر حضرت به شهادت میرسد، در را بر روی امام علیهالسلام بست و او را تنها در حجره قرار داد و خود پشت در نشست.
📋 و هو یُنادِی وا عَطَشَاه اُسقینی ماءً فَتَقولُ لَهُ نادِ اُمّ عَلِیّ إبنِکَ تَسقیکَ ماءً
▪️در حالی که امام علیهالسلام ندای «واعطشاه» سر میداد و آب طلب مینمود، آن زن ملعونه از پشت در به إمام علیهالسلام میگفت: مادر پسرت علی (مادر إمام هادی علیهالسلام) را صدا بزن تا به تو آب برساند!
📚ناعی الطفّ،ص۵۶۸
.
.
غمانگيزترين غروب كربلا
شترها را نگه داشتند تا زينب، بانوان حرم را سوار كند. زينب كمك مىكرد و بانوان بر محمل مىنشستند. مردان دشمن، دورتر ايستاده بودند و نگاه مىكردند. وقتى عمر سعد فرياد زده بود: «اسرا را بر شتران سوار كنيد» اول آنها دويده بودند تا بانوان حرم را بر شتران بنشانند؛ اما فرياد زينب نگذاشته بود. بانوان حرم، حرمت داشتند. دستهاى بيگانه، روسياه بودند و نبايد حريم بانوان حرم را مىآلودند. با فرياد زينب،
156دستها عقب رفتند.
بانوان حرم كه سوار شدند، زينب به اطرافش نگاه كرد؛ كسى نبود به او كمك كند. پيشانى بر محمل شتر گذاشت؛ چشمهايش را بست و به روزهاى خوش مدينه فكر مىكرد. روزهايى كه تنها نبود. روزهايى كه وقتى مىخواست سوار شتر شود، على اكبر طناب شتر را مىگرفت و عباس و حسين با گرفتن دستها و كمر خواهر، كمك مىكردند تا او بر محمل بنشيند.
مردان دشمن ساكت ايستاده بودند و زينب را نگاه مىكردند. از هوا، غم و تنهايى مىباريد. زينب سر از محمل برداشت؛ برگشت و رو به مقتل كرد و يك مرتبه فرياد زد:
«برادر جان عباس! عمه جان، على اكبر! بياييد؛ مىخواهم سوار محمل شوم؛ تنها هستم؛ بياييد كمكم كنيد. حسينم! موقع اسيرى رسيده است؛ برخيز! تنهايىام را ببين...»
تنهايى بيداد مىكرد. مردان دشمن سر به زير داشتند. بچهها بىتاب بودند. تنها بر شتر سوار شدن، سخت بود؛ ولى زينب، اهل سختىها بود و سوار شد.
آن روز غروب، دلگيرترين غروب تاريخ بود. دلها ساز غم را كوك كرده بودند و حتى مردان دشمن ساكت بودند. نيزههاى بى رحم در جلو كاروان، سرها را بر نوك خود حمل مىكردند.
ماه، شرمش مىآمد كه نگاه كند.
157شترى كه زينب سوارش بود، كوه غم را حمل مىكرد. زينبى كه شب دهم محرم، همه چيز و همه كس داشت، برادر و برادرزاده و فرزند و طائفه داشت، اكنون هيچ ندارد.
سرش را از كجاوه بيرون آورد و ابتداى كاروان را نگاهكرد. سرِ حسين بر نيزه بود وآن دورها را مىنگريست. سرِ خود را محكم به ستون كجاوه زد. خون مثل جويى روان از پيشانىاش راه كشيد. زينب آهى از دل كشيد و تكهاى پارچه كند و بر زخم سرش گذاشت. مانده بود زخم دلش را چه كند. اشك ازگوشۀ چشمش جوشيد و مرهمى بر زخمهايش شد. شعرها و دردها باهم آميخته بودند. هلال ماه، وقتى كامل وزيبا شد، خسوف روى تو را گرفت و غروب از راه آمد.
.
زبانحال حضرت زینب (سلام الله علیها):
#اسارت
نمی گویم ز نوکّ نیزه با خواهر تکلم کن
نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحم کن
اگر چه غنچه ی بی آب، هرگز نشکفد اما
در فردوس را بگشا، به روی من تبسم کن
به چشم خارجی ما را تماشا می کند، کوفی
به نی قرآن بخوان و رفع این سوء تفاهم کن
اگر بهر نماز شُکر می خواهی وضو سازی
ندارم آب با خاک سر زینب، تیمم کن
تو قلب عالم امکانی و آگاهی از قلبم
به دریا با نگاه خود بگو، کم تر تلاطم کن
نگه با اختیار و اشکِ من بی اختیار آید
ز برج نی، نظر، ای ماه من! امشب به انجم کن
اگرچه کاسه ی صبر مرا هم کرده ای لبریز
ز بهر حفظ جان کودکت با او تکلم کن
#علی_انسانی
#شب_سیزدهم_محرم