〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_187
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-پس این دفعه هم میخوای بزنی زیر همه چی آره؟
_اگه نقشه درست و حسابی بود چرا باید میزدم زیر همه چی!؟ هنوزم وقت واسه یه نقشه چیدن هست...
-برو باابااا...
چنددقیقهای سکوت میکنه و روش و ازم برمیگردونه، سرم و سمت پنجره میچرخونم، روی قلههای کوهها برف دیده میشه، جاده خلوت و خالی از هرگونه انسان، ماشین و پرندهاس...
سکوت جاده رو فقط صدای مزخرف کیان میشکنه، نمیذاره دو دقیقه تو حال خودمون باشیم. دست میبرم سمت کیفم و دنبال هنزفری میگردم، میخوام هنزفری بزارم که آهنگ شادی توی اتوبوس پلی میشه، بیخیال هنزفری گذاشتن میشم و همراه با آهنگ با دستام روی کوله و با پاهام روی زمین ضرب میگیرم.
دوباره سرم و به سمت پنجره برمیگردونم، گیسو سرش و نزدیک میآره و میگه:
-یاسمن!
_بله!
-خیلی پررویی!
نگاهم و میدوزم به چشماش، میخنده و میگه:
-یه دقیقه چشم از اون جاده بردار! ببین... با یه تیر دو نشون میزنیم، هم اذیتشون میکنیم و بهشون میخندیم، هم من کاری میکنم پسره بیفته دنبالم و موس موس کنه...
_اِیی.. این بدک نیست... حالا برسیم اونجا یه فکری میکنیم...
بالاخره گیسو دست از سرم برمیداره و تا رسیدنمون دیگه هیچی نمیگه و همش به کیان میخنده... از توی آینهش به جای اینکه خودش و نگاه کنه، همش نگاهش به مهیاره، خیر سرش میخواد پسره بیفته دنبالش، با این رفتارایی که این میکنه من که چشمم آب نمیخوره.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲
وی آی پی #برندهی_عشق زده شده.
1.اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅
2.کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈🔥
3.هیچ پیام اضافهای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍
4.عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست و رمان تا انتها به طور رایگان همینجا پارتگذاری میشه❌
کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن، میتونن تهیه کنن✅
5.جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒
💳:
6037998204063779" دلیر" و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
میلاد باسعادت امام سجاد(ع) مبارك🌱✨
.
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_188
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-مارکو و دوستانش بعد از ساعتها مشقت به کوه رسیدن، بفرمایید پایین خواهش میکنم...
حتی حالا هم که رسیدیم دست از نمک ریختن برنمیداره.
کولم و میندازم روی دوشم، خودمم نمیدونم چی توش جاساز کردم که بیست کیلو وزنش شده، از صف طویلی که توی اتوبوس تشکیل دادن، رد میشم.
یکی از کوههای تفریحی تهران بود که تلهکابین هم داشت، من عاشق تلهکابین بودم. نمیدونستم اینجا داره و الآن درحد لالیگا ذوق زدم.
اینجا خیلیی قشنگتر از چیزیه که تصور میکردم باشه، اینجا فقط یه کوه خالی نیست که ما قراره ازش بریم بالا، یا بهتره بگم کوهنوردی کنیم، اینجا دورش پر از درهس، درختای سر به فلک کشیده و زیادی چشم آدم رو خیره میکنن، تله کابین، قهوهخونه و رستورانی که اون گوشه زیر کوه هست... همه و همه یه ترکیب جذاب رو ارائه میدن.
از سوپرمارکتی چندتا خرت و پرت میخرم به علاوه یه شیشه آب معدنی اضافه، که یه وقت اون بالا از گرسنگی و تشنگی نمیریم.
تله کابین و میذاریم برای بعد از برگشتن از کوهنوردی.
استاد جهانی استاد پرانرژی و ورزشکارمون، میوفته جلو و ما همگی پشت سرش راه میوفتیم؛ پیش به سوی کوهنوردی...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_189
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
چنددقیقهای از موقعی که شروع کردیم به کوهنوردی گذشته، یه محوطهای اینجا بود که تونستیم قشنگ قرقش کنیم، بعضیا روی سنگها نشستن و دارن از منظره روبروشون لذت میبرن، بعضیای دیگهام دارن تا میتونن عکس میگیرن و استوری میکنن...
گیسو میآد جلو و از نقشهی دوبارش واسم حرف میزنه، یعنی هرکی ببینه ما رو، متوجه این رفتارمون میشه، مگر اینکه خیلی آیکیوش پایین باشه! اینجور که گیسو با من پچ پچ میکنه از صدکیلومتری داد میزنه داره واسه یه بدبختی نقشه میکشه...
مهیار و کیان و پیمان هم جوری چفت همن و هرازگاهی یه نگاهی به ما میکنن، که کم کم میفهمم اونا هم رفتارشون کم از ما نداره، حتمـــــا اونا هم دارن واسه ما نقشه میکشن، عجب اردوی پرباری شه این اردو! پر از نقشه کشی!
بعد از ده بیست دقیقهای که گذشت تصمیم گرفتیم عزممون و جزم کنیم تا ادامهی راه و یه نفس بریم!
هوا خیلی سردتر شده و بادهایی که میآد کم مونده همهمون و شترق... پرت کنه پایین کوه!
اینجوری که نمیشه... یکنواخت و خشک، آدم خسته میشه... هنزفری و میذارم تو گوشم و آهنگ و تا تهش زیاد میکنم.
میخواستم هوا رو با تمام وجودم به درون ریههام بکشم، تاحالا همچین ترکیبی و امتحان نکرده بودم.
اونقدر یه آهنگ و گوش دادم که ازش زده شدم، هنزفری و از گوشم درمیآرم، نگاهی به دور و برم میکنم، هیچکس نیست!
آب دهانم و با استرس قورت میدم، ای خدا لعنت کنه هرچی آهنگه!
چجوری از دور و اطرافم غافل شدم، پس بقیه کجان؟ یه کم دیگه مونده برسم روی قلهی کوه! یااا پیغمبر!
من میترسم! نه از ارتفاع، بلکه از این همه بادی که اینجا میآد و اکسیژنی که کمتر شده... از تنهایی، بیشتر از همه اینا میترسم.
پس گیسو کجا موند؟ حتما بخاطر اون هنزفری لعنتی، صداهای همشون و نشنیده گرفتم. نقشمون چی میشه پس؟
میخوام برگردم، نگاهی به جادهای که ازش اومدم بالا میکنم.
از تعجب دهانم باز میمونه، من این همه راه اومدم؟ یه نفس؟ باورش واسم خیلی عجیبه... حتی یک نفر هم تو جادهای که میخوام ازش برگردم نیست.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_190
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-باز که نزدیکه از ترس پس بیوفتی!
هین بلندی میکشم و از ترس جیغ بنفشی میزنم! نفسم به خاطر کمبود اکسیژن یه در میون میآد و میره... حالا ترس هم بهش اضافه شده.
سعی میکنم به خودم مسلط شم تا بتونم دوکلمه حرف بزنم:
_تو... اینجا... چیکار میکنی؟
-همون کاری که تو اینجا میکنی!
آب معدنی رو از تو کیفم درمیآرم و چندقلپی ازش میخورم، حالم بهتر میشه، هرچی باشه بالاخره یکی که هست که باهم برگردیم، اصلا هم مهم نیست کیه، مهم اینه تنها نیستم، حالا برای چنددقیقه دشمنی و میذارم کنار.
-خب...یاسمن خانمم... حالت بهتر شد؟
سری به علامت تائید تکون میدم و چینی به ابروهام میدم که ادامهی حرفش و بزنه، بعد بلافاصله سوالهایی که تو ذهنم میومدن و می، رفتن و میپرسم:
_راستی... چرا... چرا اینجا هیچکی نیست؟ بقیه کجان؟
-شما تو عالم هپروت یه سر میبردی، بقیه پایین درحال استراحتن! دوساعته بیوقفه داری کوه و میآی بالا!
_چیییی؟ دو ساعتتت؟
با خودم میگم بیخود نبود از اون آهنگ زده شدم... الآن گیسو حتما پوستم و میکنه!
_من تو عالم هپروت بودم، خودت چجوری سر از اینجا در آوردی؟
کلافه چشم میبنده و جوابم و نمیده، بهتر! الآن نفس واسه کلکل ندارم.
با مظلوم ترین لحن ممکن به مهیار میگم:
_خب پس... دیگه برگردیم؟ حتما تا الآن نگران شدن!
میخنده:
-کجا؟ حالا وقتشه جواب پس بدی!
عصبی و بدون تعلل میگم:
_جوابِ چی و؟
من من میکنه، از جایی که نشسته بود بلند میشه و میآد سمت منی که ایستادم.
-جوابِ... همهی اون بلاهایی که طی این چندوقت سر من آوردی، اون بلبل زبونیایی که میکردی، اون خطی که روی عروسک قشنگم کشیدی!
بالاخره فهمید من رو عروسکش خط کشیدم، همهی گندکاریام و میخواد تسویه کنه...
هر جملهای که میگفت یه قدم بهم نزدیکتر میشد و من از اون یه قدم دورتر!
-اون خسارتی که به ماشینم زدی و قسر در رفتی! و... الی ماشاالله! بازم بگم یا خودت بهتر میدونی دسته گلایی که آب دادی و؟
قفسه سینهام از استرس بالا و پایین میره.
هنوز داره میآد نزدیکتر... سنگی زیر پام میلغزه و باعث میشه من لعنتی تعادلم و از دست بدم؛ زیرپام خالی میشه و جیغ بلندی میکشم... زندگی تمومه دیگه! من مردم! نهههههه! من نمیخوام بمیرم...
همراه با جیغی که میکشیدم گریه میکردم و اشک میریختم! دیگه اون احساس سقوط و ندارم، دیگه باد شدیدی باعث سوزش استخونام نمیشه، انگار جایی متوقف شدم، یه جای خیلی گرم و نرم...
بوم بوم صدای چیه؟
چشمام و یه لحظه هم باز نکردم ببینم چه اتفاقی برام افتاده... میترسم، از عواقب این چشم باز کردن میترسم...
گوشام سنگین شده و هیچی نمیشنوه، زمزمهی کسی و کنار گوشم احساس میکنم که اسمم و صدا میزنه:
-یاسمن... یاسمن... چیزی نیست بیدار شو! یاسمن جانِ من...
نکنه مردم و این امواتن که دارن جونشون و قسم میدن تا بیدار شم؟مگه اونجا هم جون داریم؟ از اونجایی که حوصله حل معما نداشتم بالاخره به باز کردن چشمام راضی میشم.
به خاطر اشکهایی که جلوی دیدم و گرفتن تصویر و واضح نمیبینم، چندبار چشمام و بهم فشار میدم و دوباره باز میکنم تا ببینم.... این... این واقعا مهیاره؟
خدایا... این تصویر از هر دوراهی بهشت و جهنمی برای من عذاب آورتره!
من تو بغل این دیو دو سر چی میخوام!؟ نکنه این مانع افتادنم از کوه شد؟ خدایاا! گریههام شدت میگیره، میمردم بهتر از این خفت بود!
-یاسمن... نترس! بلند شو، ببین سالمی...
صداش رنگ بغض واقعی داره یا از روی ترحم نمیدونم!
مثل چی از تو آغوشش میآم بیرون و چندمتر ازش فاصله میگیرم.
نفسام به شماره افتاده و گریههام تبدیل به هق هق شده... اشکهایی که روی صورتمه با وزیدن باد باعث یخ کردن صورتم میشه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
سلام عزیزان شب بهشت🌱
پارت امشب معادل دوپارته درواقع👌🏻
نوش نگاهتون 🌸
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲
وی آی پی #برندهی_عشق زده شده.
1.اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅
2.کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈🔥
3.هیچ پیام اضافهای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍
4.عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست و رمان تا انتها به طور رایگان همینجا پارتگذاری میشه❌
کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن، میتونن تهیه کنن✅
5.جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒
💳:
6037998204063779" دلیر" و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_191
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
تندتند با پشت دستم اشکام و پاک میکنم.
-یاسمن... آروم باش...
آب معدنی خودش و از توی کولهش درمیآره و درش و باز میکنه و میگیره سمتم.
دستش و پس میزنم.
_برا... ی... چی... بهم... دست... زدی!
نگاهش رنگ تعجب میگیره، چیز عجیبی نپرسیدم...
اونی که الآن باعث به هق هق درآوردن من شده جلوم وایساده و میگه آروم باشم...
دستی به موهای پریشونش میکشه و میگه:
-الآن وقت این حرفا نیست... تو... داشتی میافتادی... هزار تکه میشدی اگه میوفتادی! تو که اینو نمیخواستی... نه؟
حس و حالم رو خودمم نمیتونم درک کنم چه برسه به یه غریبه!
چنددقیقهای و به آبغوره گرفتن میگذرونم، مهیار بدون اینکه کاری به کارم داشته باشه تو لاک خودش رفته و دورتر از من روی یه سنگ بزرگ نشسته.
این چرا از این رو به اون رو شده؟
گولههای ریز ریز سفیدی به پوستم برخورد میکنه، سرم و رو به آسمون میگیرم بالا... با دیدن برفهای ریز و درشتی که روی کوه میشینن چشمام از ذوق برق میزنه اما وقتی میفهمم قراره تو این جاده برفی... از اینجا عبور کنم... دوباره برقی که توی چشمام بود تبدیل به اشک میشه...
خدای من! چرا امروز انقدر بلاا نازل میشد روی سرم...
نگاهم به مهیار میافته که با حالتی مثل درموندگی بهم خیره شده، بزرگترین بلایی که سرم نازل شد، همین حضورش اینجاعه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_192
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
با خودم میگم اونجوری که اون به من خیره شده انگار به یه دیوونه زنجیرهای داره نگاه میکنه، یه دقیقه میخندم ده دقیقه گریه میکنم، بسه یاسمن خودت و جمع کن.
از جام بلند میشم و مهیار هم به تبعیت از من از جاش بلند میشه.
_کجا؟
گیج میگه:
-یعنی چی کجا؟
_یعنی اینکه دنبال من نیا!
-یاسمن این کارا چیه؟ نمیفهممت! مثل اینکه راه منم از همین طرفه!
عه راست میگه بدبخت بیچاره، کییی؟ این بدبخت بیچارس؟ پسرهی پررو! به چه حقی من و گرفته بود بغلش؟ هیچ وقت این کارش و یادم نمیره!
بدون هیچ حرفی راه میوفتم، مهیار برای اینکه دوباره به پر و پاش نپیچم عقبتر از من راه میآد.
زمین لیز شده و راه رفتن اینجا فوقالعاده سخته، ای خاک بر سر من که انقدر بیعرضم!
سنگلاخ و سنگ ریزه ها رو به سختی رد میکنم، دیگه واقعا نمیتونم، همه جونم داره منجمد میشه، دیگه نمیتونم...
انگار توی فریزر منفی پونزده درجه نشستم، دندونام بهم میخوره از سرما، با اینکه تو خودم مچاله شدم، با اینکه تو دستام، هااا میکنم اما هیچکدوم افاقه نمیکنه.
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/hadis_eshghe
☁️💖☁️💖☁️💖☁️