eitaa logo
حدیث اشک
7.4هزار دنبال‌کننده
51 عکس
97 ویدیو
8 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
خسته‌ام خسته در این شهرِ مسلمان کُشها میهمانم به مهمانیِ مهمان کُشها من دعا کرده‌ام اما به اجابت نرسید هِی نوشتم که نیا  حیف جوابت نرسید فکرِ آوارگی‌ات بُرده توانم  چه‌کنم آه ؛ شرمنده‌ترین مردِ جهانم  چه‌کنم یک نفر نیست که گیرد پَرِ طفلانِ مرا روی دامان بگذارد سرِ طفلانِ مرا هیچ‌کس نیست که بر این سه نفر جا بدهد لااقل کاسه‌ی آبی به لبِ ما بدهد خواب دیدم نفَسِ خواهرشان خواهد رفت بعدِ من بر لبِ آبی سرشان خواهد رفت کاش از دور نبینند  به  دام اُفتادم دست بسته  پُرِ خون از لبِ بام اُفتادم کاش با باد در این لحظه که سرگردانم رویِ دروازه نبینند که آویزانم همه‌ی اهل و عیالم به فدایت برگرد بچه‌هایم شود آواره به جایت برگرد آنقدر فکرِ تو هستم که بهم ریخته‌ام پای قنّاره ببین زیر قدم ریخته‌ام خواستم نامه نویسم که بمان حیف نشد یا صدایم برسد  گریه‌کنان حیف نشد نامه با اشک نوشتم  بفرستم   دیدم بِینِ راهی و تو را نیست نشان  حیف نشد رفته‌ام خانه به خانه زده‌ام رو ، شاید که بمانند سرِ بیعتشان حیف نشد آمدم داد زنم حرمله با شمر رسید خنجری آمده با تیر و کمان حیف نشد کاش می‌گفتم از اول که در این حلقه‌ی چشم دخترانِ تو ندارند امان حیف نشد نفَسم بُرد  زمین خوردم و گفتم  گویم می‌زند از نفَسَت خون فوران حیف نشد تیغ را بر لبِ من زد که نگویم برگرد چکمه‌ای بر لبم آمد که نگویم برگرد به دهانم زد و دندان مرا ریخت بهم یادِ طفلِ تو گریبانِ مرا  ریخت بهم شعله از بام سرم ریخت سرم را سوزاند ناسزا گفت حرامی  جگرم را سوزند ناسزا گفت و دلم  گفت امان از زینب مُسلم‌ات زیرِ قدم  گفت امان از زینب وای از زینب اگر شهر به حالت خندد آنکه خندید به حالم به عیالت خندد ای پریشانِ غمت مویِ سرِ دخترکم جای من دست بکش رویِ سرِ دخترکم @hadithashk
ای گرفتاران عالم اسم اعظم ، مسلم است آن که از دل های مردم می برد غم مسلم است ذکر بسم الله ِ ما در هر محرم،  مسلم است اولین قربانی سلطان عالم مسلم است چون ابوفاضل حسابش از همه یاران جداست اجر گریه در عزایش با عمویش مرتضاست آن که یاد عاشقان داده هنرها مسلم است آن که تنها رو به رو شد با نفرها مسلم است آنکه بوده مَحرم خیرالبشرها مسلم است آنکه نذر دین حق کرده پسرها مسلم است اولیاء الله را شان رفیعش آرزوست خوش به حالش اولین گریه کنش ارباب اوست نایب ارباب ما دارد تماشا هیبتش کوفه را یاد علی انداخت کوه غیرتش یک تنه یک شهر را انداخت از پا همتش کم نشد با کوچه گردی ذره ای از عزتش مانده تنها باز اما از حسین دم می زند عشق او آتش به مکر کل عالم می زند کرد سنگ حیله از هر سو نشانش ، آه آه مثل بیدی گشت لرزان ، سرو ِ جانش آه آه کشت او را کوفه و آهنگرانش آه آه کرد تیر حرمله قامت ،کمانش آه آه قدّ ِ یک کوفه مصیبت در دل او جا گرفت قبل اصغر ، این سه شعبه جان مسلم را گرفت کوفه شد بازار تیر و نیزه و شمشیرها کرد در یک شب به قدّ ِ سالها ، تغییرها می کند شیطان از آیات خدا تفسیرها گرگ ها را مست گردانده طمع بر شیرها دین شده قربانی دینارهای بی شمار پیر مردی گفت می آید عصای من به کار حرف دنیا ، حرف کینه ، حرف خشم از حیدر است آنچه مانده بهر مسلم ، خستگی بر پیکر است روز و شب نُقل محافل ،قیمت هجده سر است آه ،معجر آخرین قول پدر بر دختر است کوفه در فکر اسارت بردن آزاده هاست کعب نی ها تشنه ی دیدار کعبه زاده هاست باغبان، نخل امیدش گشت ، قربانی ِ سیل کوفه ظلمت خواه شد ، جای قمر ،جای سهیل راه باطل را به حق ترجیح داد از روی میل چه عمودی هست در دست حکیم بن طفیل تسلیت عباس جان ، بی سر شده هم سنگرت کار شد دشوارتر ، جان تو ،جان خواهرت @hadithashk
حسین جان از زخم ها اصلا خیالی در سرم نیست اما تو و تنهایی ات در باورم نیست در کوچه ی تنهایی ام با دست بسته با قلب خونین غیر ذکر حیدرم نیست این آخرین لحظه فقط یاد تو هستم تا ساعتی دیگر سری در پیکرم نیست دارم برایت اشک می ریزم که اینجا از آن همه، امروز یک تن یاورم نیست شکر خدا در کوفه ی نامرد، تنهام از خانواده هیچ کس دور و برم نیست شکر خدا وقتی که دندانم شکسته شاهد به دندان شکسته خواهرم نیست شکر خدا امروز چشم ساربانی تا آخرین لحظه پی انگشترم نیست اینجا اگر چه زخم ها خوردم ولیکن دست سیاهی در کمین دخترم نیست  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا مسلم ابن عقیل(ع) هر طرف هر کوچه رفتم پشتِ پا انداختند مُسلمت را گیرِ مشتی بی حیا انداختند صبح با من گرچه هر یک دستِ بیعت داده اند عصر شد یک یک نقاب از چهره ها انداختند آنچنان زد بر دهانم بی حیا دندان شکست این لبانم را حسین جان از نوا انداختند غیرِ شرمنده شدن حرفی برای من نماند کرده اند کاری که من را از صدا انداختند خاطرم را یادِ غربت های زهرا مادرت یادِ غم های علیِّ مرتضی انداختند عده ای دنبالِ صیقل دادنِ شمشیرها عده ای هم روی بامِ خانه جا انداختند کوفیان در فکرِ غارت کردنِ انگشترند چشم هاشان را به دنبالِ طلا انداختند دخترت را لااقل از این جماعت دور کن در دلِ آشفته ام هول و ولا انداختند استخوانهایم صدا می زد حسین کوفه میا از روی دارالاماره تا مرا انداختند. مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من با اینکه گفتم از عشق ، از عشق بی نصیبم از آشنام گفتم ، اما خودم غریبم عشق حسین من را تنها نمیگذارد در بین نخلها هم سرمست عطر سیبم آمد من الحسینت ، سوی حبیب اما خط الی‌الحسینم ، راهی نشد حبیبم یک موسفید آمد ، از تو حنا بگیرد دیدم محاسنم را ،کز خون خود خضیبم در نامه ام نوشتم ، برگرد ای مسیحا من که شدم سفیرت ، در کوفه بر صلیبم تو مصطفای طفّی ، من هم اویس کوفه دندان من فدای ، دندانت ای حبیبم اسب فقیر کوفه ، نعل جدید کوبید حیرت زده میان ، این قوم نانجیبم پیراهن تو یوسف ، درمان چشم من بود صد تکه میشود حیف ، پیراهن طبیبم  وحید عظیم پور لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غروب شد غروب شد پرم از این قفس رها نمیشود کبوترت دگر از این زمین جدا نمیشود شکست بغض من به دست سنگهای مردمش تو را خدا نیا که کوفه با وفا نمیشود صدا زدم که بشنوی از آمدن حذر کنی ولی میان این همه سر و صدا نمیشود اگر از آمدن به سمت کوفه منصرف شوی قد سه ساله ات میان کوچه تا نمیشود بگو که روسری اضافه با خودش بیاورد بگو به خواهرت که کوفه با حیا نمیشود اگر که جسم اکبرت اسیر نیزه ها شود دگر کسی برای پیریت عصا نمیشود یکی به تیر سازهای کوفه آخرش نگفت سه شعبه در گلوی شیرخواره جا نمیشود نیا که روی نیزه ها سر تو سنگ میخورد نصیب تو کفن به غیر بوریا نمیشود  محمد نجاری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عزیزم حسین با قطره قطره خون هوادار تو هستم تا آخرین لحظه گرفتار تو هستم این زندگانی را بدهکار تو هستم در کربلا باشم ، علمدار تو هستم من نخلم و ترسی ز داسم نیست هرگز از فتنه کوفه هراسم نیست هرگز از پا نیفتم ، گرچه غرق دردم آقا جان سپاهی را به لب آوردم آقا هر کار از دستم برآمد کردم آقا بر هم نریزم کوفه را نامردم آقا سینه سپر ، مرد نبرد هر بلایم من از برادر زاده های مرتضایم کوفه بجای عهد و پیمان جنگ دارد کوفه هزاران خدعه و نیرنگ دارد ساز و دف و تنبور و ساز و چنگ دارد قد تمام کاروانت سنگ دارد خونم به جوش آمد ولی دستم به بند است دیشب شنیدم قیمت خلخال چند است تنها بیا بی ماه و خورشید و ستاره تنها بیا بی اکبر و بی شیرخواره آقا زبانم لال ... دختر! گوشواره! ظهر دهم ، چادر! لباس پاره پاره! از من که گفتن بود ، تیغ و نیزه دارند شرمنده ام ! الوات های هرزه دارند از خیر اهل کوفه بگذر جان زهرا یا رحم کن بر حال خواهر جان زهرا آقا قسم دادم تو را بر جان زهرا انگشترت را در بیاور جان زهرا ای وای بر انگشتر و ای وای انگشت خنجر نبرد از جلو ، ای وای از پشت علیرضا وفایی خیال لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کوفه نیا نامه نوشتم که بیا امّا، نیایی جان منِ غم دیده ای مولا، نیایی کوفه پر از نامردی و بُخل و حسد شد دریای رنگارنگ خوبی ها، نیایی غیرت، وفا، مردانگی از بین رفته شد کوفه در بند بَدِ دنیا، نیایی دِرهم گرفتن تا تو را دَرهم نمایند آدم فروشی میکنند اینجا، نیایی بازار تیر و نیزه اینجا پا گرفته رسم است بر نیزه زنند سر را، نیایی شمشیر هاشان را زِ رو بستند اینها از پشت خنجر میزنند آقا، نیایی آخر تو را رو سوی صحرا می کشانند غوغای محشر می شود برپا، نیایی دنبال تو مادر هم از جنّت بیآید ای یوسف آشفته ی زهرا، نیایی تا که نگردد ارباً اربا جسم یارت با آن علیِ اکبر رعنا، نیایی آقا عجیب است، از حسن هم کینه دارند با نوجوانِ مجتبی سیما، نیایی شش ماهه ات را با خودت آوردی آیا؟ او کودک است، با کودک نوپا، نیایی گرچه امان نامه برایش داده امّا دارد عنادی شمر با سقّا، نیایی حالا که میآیی نیاور دخترت را حق همان دردانه ی بابا، نیایی یک حرف مانده در دلم، آهسته گویم ناموس تو اینجا شود تنها، نیایی یک روز بعدِ کربلا کوفه میآید با دستِ بسته زینب کبری، نیایی بالای دار و با زبان بی زبانی شد التماس مسلمت یارا، نیایی  مجتبی دسترنج ملتمس لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حنای عید میبندم حنای عید میبندم به شوق روی دلدارم حنای سرخ میبندم به روی دار میبارم به آیینی که پایانش سرافرازیست پابندم به لعل پاره و دستان بسته بین بازارم در این بازار دیدم رونق سنگ و سنان و تیر از این بازار آقا ، جان زینب سخت بیزارم به روی دار رفتم با لب پاره ملالی نیست ولی پیکی که دادم شد دلیل چشم خونبارم میا کوفه برو سوی دگر جان علی ، مولا که من هم از قرابت با علی اینجا گرفتارم بر آن زلفی که زهرا شانه میزد گر چه دلتنگم برو راه دگر بگذشته ام از شوق دیدارم تو هرگز بر سر پایت نخواهی دید اینجا را خیال راس بر نی میدهد بسیار آزارم میا جان سه ساله جان زینب جان عباست میا تا از سر نیزه نبینی بر سر دارم از این بالا فضای شهر را هر بار میبینم به یاد زینبت ذکر میا کوفه به لب دارم داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غریبم یا حسین شد خمیده ساقه ام برگ و بری باقی نماند شد امیدم ناامید و باوری باقی نماند غرق در اندوه و غم هستم برای مسلمت جز خجالت ، غیرِ چشمانِ تری باقی نماند هیچ کس اینجا محلّی به سفیرِ تو نداد خانه ها را یک به یک رفتم، دری باقی نماند پشتِ من خالی شده خیلی غریبم یا حسین غیر طوعه هیچ یار و یاوری باقی نماند آنقَدَر شمشیر های نو سفارش داده اند دستِ خالی بینشان آهنگری باقی نماند با لبِ خونی سلامت می دهم مولای من کن حذر از کوفه حرفِ دیگری باقی نماند از بلندی آنچنان محکم مرا انداختند خُرد شد هر استخوانم پیکری باقی نماند کوچه به کوچه حسین جان پیکرم روی زمین شد کشیده آنقَدَر برگ و بری باقی نماند سخت باشد پیش تو مسلم سرافکنده شود خوب شد که روی این پیکر سری باقی نماند... مهدی شریف زاده لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
کوفه نیا حسین جان محمل صبرم ز اشک دیده در گل مانده است از که جویم نسخه درمان که دل درمانده است خانه بر دوشم هر آن کس که مرا در کوفه دید یا که در بسته به رویم یا که از خود رانده است آنقدر شور پذیرایی از تو داشتند هر کسی شمشیر خود را در نمک خوابانده است سوختم از نیشخند مردم اما بیشتر خنده های حرمله قلب مرا سوزانده است از سه شعبه دایه می سازند و از نی گاهوار وای از آن طفلی که مادر در بغل خوابانده است تیر و نیزه هر کدامش قبله گاهی یافته کوفه سوی اکبر ت هر نیزه را چرخانده است قول سوغاتی به دخترها پدرها می دهند گوشواره خواستن هاشان مرا ترسانده است بس که مشتاق تماشای اسیری منند کوچه کوچه پیکرم را دشمنت گردانده است تا که راه زینبت در کوفه گل باران شود خون سرخم کوچه های کوفه را پوشانده است سهم من چندین اگر سنگ است از این بام ها باقی اش آقا برای کودکانت مانده است موسی علیمرادی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
حسین من آن روزهای خوب کنار حبیب بود این روزهای آخر عمرش غریب بود از آن جماعتی که به پابوسش آمدند یک تن نمانده بود خدایا عجیب بود در روضه‌اش برای علی گریه می‌کنم در مرکز خلافت مولا غریب بود مضطر شد آنقدر که به دیوار سر گذاشت “آقا میا”ی او دم اَمَّن یُجیب بود گاهی زنان غیورتر از مرد می‌شوند چون طوعه‌ای که بین لئيمان نجیب بود سر روی بام و تن پی مرکب به کوچه‌ها این هم حکایتی ز فراز و نشیب بود دیدند روی خاک، سری غلط می‌خورد این اولین سر است که خَدُّالتَّريب بود آویزه‌ی قناره‌ی قصاب‌ها تنش عیسای کوفه آخر کارش صلیب بود  سید میلاد حسنی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹