eitaa logo
حدیث اشک
7.4هزار دنبال‌کننده
49 عکس
97 ویدیو
8 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر چه چند خشکیده نهال از گلشن آوردم ولی از شام غم سوغات صبح روشن آوردم حسین جان نیمه جانی دارم و آن هم به صد زحمت به سوی تربت پاکت به صد جان کندن آوردم خمیدم در غمت اما ، علی گونه حسین جانم به غارت رفته ها را در مقام یک زن آوردم چهل منزل حماسه در چهل منزل غم و غربت چهل منزل سرافرازی برای تو من آوردم اگر چه تشنه ای برخیز و بنگر ای برادر جان ز چشمم چشمه ای سوی تو دامن دامن آوردم اگر انگشتر و انگشت تو اینجا به غارت رفت گرفتم خاتم و گهواره را با شیون آوردم نرفت از خاطرم عریان به روی خاک افتادی سری بردار که از بهر تنت پیراهن آوردم @hadithashk
مَن لَم یَشکُرِالمَخلوقَ، لَم یَشکُرِ الخالقَ به رسم ادب و معرفت از همه دوستان و عزیزان شاعر که لطف کردن منت سر ما گذاشتن و اشعارشونو برای انتشار در اختیار مجموعه قرار دادن تقدیر، تشکر و قدردانی میکنیم 🙏🙏🙏🙏
دلم مست و گرفتار محمد دلم مست و گرفتار محمد سرم سرگرم بازار محمد ندارم سایه ای بر سر به غیر از صفای مهر سرشار محمد تمام هستی عالم خدا گفت بود رهن و بدهکار محمد به محشر میرود با توشه ای پر کسی که شد خریدار محمد امیرالمومنین مشکل گشا شد ز سوداهای بازار محمد یداللهی به حیدر داد الله که شد دست علی یار محمد اگر چه گشت زهرا کوثر ناب شد از احسان سرشار محمد نشد سلمان مسلمان تا زمانی که از جان شد خریدار محمد علی فرمود منّا را به سلمان که باشد گنج اسرار محمد نه هر میثم که اشهد گفت بر لب رود با سر سرِ دار محمد محمد گفت از فرمایش رب علی گفتا ز گفتار محمد سلامت بگذرد از راه محشر هر آنکس گشت بیمار محمد صراط مستقیم اهل تقوی نباشد غیر افکار محمد خدا قرآن شریعت دین و مذهب همه پندار و کردار محمد به روز حشر خالی نیست دستی که زد دستی به دستار محمد  داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
غم عشقت اگر چه عالمی را از غم عشقت خبر کردم ز خاک کربلا بی تو به صد ماتم گذر کردم تنت بر روی خاک و سر به روی نیزه ها میرفت پس از این در وفا نیت به ترک جان و سر کردم به یاد لعل خشکت تا دم مردن حسین جانم به هر جا پا نهادم خاک را با اشک ، تر کردم نبودی تا ببینی سنگباران تن من را شکستم لیک خاک شام را زیر و زبر کردم به هر عضوم نشان از کوچه های شام غم دارم ولی از کودکانت هر چه میشد دفع شر کردم گذشت از روز عاشورای تو یکسال و نیم اما به زیر آفتاب از آب تا میشد حذر کردم هنوزم نیست در باور که زنده مانده ام بی تو اگر چه محتضر ، ماندم چگونه بی تو سر کردم به هر جا بوده ای زیر لوایت بوده ام اما ز مقتل بی تو ، اینجا هم به سوی تو سفر کردم  داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمه ی سادات قمری باز رسید و به دلم نور افتاد ناخودآگاه مسیرم به رهِ طور افتاد بیخبر بودم از آن حال و دلم شور افتاد قافیه بر ورقم جفت شد و جور افتاد گفت بنْویس که آن روح عبادات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد دست بردم به قلم قافیه ام نام گرفت نام زینب به لبم خورد و لبم جام گرفت و از این حالت خوش سینه ام آرام گرفت مهر او از دل من غصه ی ایام گرفت ازقدومش به دلم شوق مناجات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد عرض تبریک که یا فاطمه دختر زادی دختری با جَنَم و هیبت حیدر زادی کوثری بر نبی و کوثر دیگر زادی بهرِ دین نبوی خودْ تو پیمبر زادی دختر شیر خدا قبله ی حاجات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد گفت در حالت بیداری و در خواب حسین جان نثار توام ای حضرت ارباب حسین شده از داغ تو جسمم به تب و تاب حسین کوفه و شام شدم بهر تو نوّاب حسین تبرِ بت شکن کوفه وشامات آمد صلواتی بفرست عمه ی سادات آمد  داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خانه ای که فرش از بال ملک برداشته دل گرو بر اهل این خانه پیمبر داشته مخزن گنج زمین و آسمان این خانه بود بس که در خود دُر نشانده بس که گوهر داشته فاطمه حیدر حسن کلثوم و زینب با حسین قدر وسع یک جهان این خانه زیور داشته از مقام خانه ای دم میزنم که بر سرش حامل وحی الهی سایه از پر داشته آتش آوردند با بغض علی در پشت در بغض حیدر را به دل هم میخ هم در داشته میخ شد نقش آفرین پهلوی زهرا را شکافت میخ نقش نیزه بر پهلوی مادر داشته این که زد پهلوی ام الآب را مجروح کرد خنجری گردید که بوسه به حنجر داشته بوسه بر حنجر که زد بعد از طلوع نیزه ها تازه فهمیدند خنجر نیت سر داشته @hadithashk
گرفت از من توان راه رفتن را غم ات زهرا تنم در آتش افتاده ز روی مبهم ات زهرا خمیدی و خمیدم هر دو مثل هم شدیم اما تو از پهلوی مجروح و من از قد خم ات زهرا تو روی از من گرفتی نشکنم از دیدن رویت شکستم در خودم با آه و اشک نم نم ات زهرا دو دستی که در خیبر ز جا کنده است میبینی ؟ ندارد تاب ، گیرد اشک چشم همدم ات زهرا ستون خانه ام بودی تو ، لرزیدی و افتادی ببین لرزه به سر تا پایم از عمر کم ات زهرا همه رفع امور طفل هايت با خودم اما بیا بر یاری ام  بر جسم طفل درهم ات زهرا @hadithashk
یا جوادالائمه(ع) امشب از بیت رضا نور به دامان داریم موج شادی به دل و روح و تن و جان داریم چه مبارک سحری از دم سلطان داریم هر چه داریم هم از شاه خراسان داریم حیدری زاده گلی نیک نهاد آمده است از عنایات خداوند جواد آمده است خبر آورده که شب را سحری پیدا شد قمر برج ولا را قمری پیدا شد به نهال رضوی برگ و بری پیدا شد ثمر آل علی را ثمری پیدا شد گوش کن زمزمه ی دادرس از عرش رسید مژده ای دل که مسیحا نفس از عرش رسید شیعهء ناب ز بود تو شد اثنی عشری روز چون شمسی و شب برج ولا را قمری وقت میلاد تو سر داد خروس سحری (چه مبارک پدری و چه مبارک پسری) جود و احسان تو از شاه خراسان داریم قدم خیر تو از حضرت سلطان داریم ساقی و باده و جام و می و پیمانه تویی به گل روی رضا شمعی و پروانه تویی جسمی و جانی و هم حضرت جانانه تویی خانه را نوری اگر هست در آن خانه تویی باید این پای بر این خوان و بر این خانه کشید دست سوی تو و دست از می و پیمانه کشید قدمت معنی جود است همین را عشق است به رضا بود و نبود است همین را عشق است هم قیام است و قعود است همین را عشق است بعد حقّ حقِّ سجود است همین را عشق است بر ملامتگر کج فکر جواب آمده است هم جواد آمده هم ابن رباب آمده است خیز و تبریک بگو هم به رضا هم به حسین هم به ما رحمت حق گشته عطا هم به حسین فخر دارد پدرت بر تو خدا هم به حسین هدیه ی حضرت حقی تو به ما هم به حسین پسر شیر خدا شیر به دامان دارد ثمر از باغ جنان نخل خراسان دارد مژده ای دل که عروس علوی مادرشد پسر آورده و ششماهه علی مظهرشد با که گویم که گل از باد خزان پرپر شد اصغری بود و به نی رفت و علی اکبر شد پای نی باقی باغ و به سر نی سر او لاله سان سوخت ز داغ رخ او مادر او داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
سلام ای با مقام و رتبه ی زن آشنا زینب سلام ای عفت و صبر و وفا را محتوا زینب سلام ای خورده نان از سفره ی ایمان پیغمبر سلام ای قبله ی ایمان کل انبیا زینب سلام ای زینت نام علیِ عالیِ اعلا سلام ای افتخار حضرت خیرالنسا زینب سلام ای زینبیون را پناه روز وانفسا سلام ای بر غمت هر پاکزادی مبتلا زینب نباشد گر چه نامت در حدیث عشق اما تو شدی معنای ستر و کرده ای کار کساء زینب تمام انبیا خدمتگزاران سر کویت که هستی بضعه ی آزاده ی آل عبا زینب تمام حسنها را در تو دیدم اینچنین گفتم حیا زینب وفا زینب به عالم کیمیا زینب به فرمان خدا فرمانبرت میشد ملک وقتی که می‌خواندی دعا با بارالها ، ربنا زینب اگر دارالشفا ذکر حسین ابن علی باشد یقین دارم تویی داروی این دارالشفا زینب هزاران مرحبا گفتی به یاران روز عاشورا خدا هم گفت در هر دم هزاران مرحبا زینب از آن ساعت که غرق خون حسین افتاد در گودال هدایت تا چهل منزل به راه افتاد با زینب تو شیر عرصه ی حق محوری بودی نبودی تو یقین میمرد نام کربلا در کربلا زینب نه تنها روی دوشت پرچم حلم و حیا داری که تو هستی سفیر مکتب خون خدا زینب تو تفسیر تمام آیه ها بودی که از یک سر به گوش خلق می آمد ز روی نیزه ها زینب ز نطق آتشینت شام را شام بلا کردی کلامت کرد کار ذوالفقار مرتضی زینب به تیغ در زبان ویرانه کردی کاخ ظلمت را گلستان کرده ای با مقدمت ویرانه را زینب سنان و ساربان وجسم عریان را جدا دیدی سه ساله طشت زر راس جدا دیدی جدا زینب به هر جا دید زین العابدین بزم عزایی را میان گریه بر داغ پدر میگفت یا زینب جدا از کربلا با زخمهای شام در غربت فقط می‌خواند از گودال و آخر شد فدا زینب قیام سرخ عاشوراست با نام حسین اما یود حسن ختام دفتر این ماجرا زینب @hadirhashk
اگر چه مضطرم گر چه نحیف و زار و بیمارم ببر من را به زیر هرم این خورشید ، بگذارم چو زیر آفتاب گرم جسم دلبرم افتاد کنون خواهم که جان را تشنه بر جانانه بسپارم نخوردم آب خوش یک جرعه بعد از روز عاشورا نمیدانی چه داغی بر دلم از کربلا دارم تمام دلخوشی هایم شده یک جامه خونین فقط با مرگ شاید دست از این جامه بردارم نبودی تا ببینی زیر تیغ و نیزه یارم را نبودی تا ببینی بر زمین جسم کس و کارم یکی میبرد انگشتر یکی سر دیگری معجر یکی هم مشک پاره برد از دست علمدارم به قدر بغض کوفی اربا اربا شد علی اکبر نشد تا جسم او را بی عبا از خاک بردارم دلم تنگ و گله دارم ز تکرار نفسهایم اجل از چه معطل میکتد در کار دیدارم همین که دیدی و نشناختی من را ، بخوان با من دعای رفتن و پیوستنم بر نازنین یارم @hadithashk
حضرت ماه بگو باز مسیرت به کجاست پسر شاه بگو باز مسیرت به کجاست نکند در دل خود میل بلا را داری شور عشق و هوس کرببلا را داری لیلیِ حضرت لیلا سوی صحرا نروی زلف آشفته سوی حضرت لیلا نروی خبرت هست که در قافله دختر داری؟ خبرت هست رباب و علی اصغر داری؟ قیمت آب در آن بادیه چون جان باشد چه کنی گر لب طفلان تو عطشان باشد نکند زینب تو بی کس و تنها گردد نکند معجر او خاکی صحرا گردد نکند قاری قرآن به سرِ نیزه شوی سرِ فارغ ز تن و همسفر نیزه شوی کوفی آداب بدی نسبتِ مهمان دارد کربلا خاک بلا...خار مغیلان دارد مکتب شام ریا...مذهبشان نیرنگ است رسم مهمانی شان نیزه و چوب و سنگ است میروی کاش رباب و علی اصغر نبری میروی کاش در این قافله دختر نبری میروی کفش فزون از حدِ طفلان بردار شانه از بهر سر و زلف پریشان بردار به زنان،معجرشان،فکر و حواست باشد نظرت بر سر و انگشت و لباست باشد کیستم من که بگویم به کجا خواهی رفت یا چرا بر سفر کرببلا خواهی رفت تو خودت عالم غیبی و خودت آگاهی پور عین الَلهی و حضرت ثاراللهی ولی ای خون خدا بگذر از این کربلا تا نگردد سرِ زینب هدف سنگ بلا دیدن داغ تو با جمله ی یاران سخت است دیدن راس تو در طشت زرافشان سخت است مپسند اینکه سرت زینت نی ها باشد بعد تو زینب تو بی کس و تنها باشد @hadithashk
یا ولی الله دلم افتاده در دامی که هجران است تاوانش نه دارم پای در راهش نه دستی بر گریبانش همان که طلعتش امشب نمایان گشت بر عالم همان که شد زمین آباد از بوی بهارانش همان که چشمه می‌جوشد به اذن برق چشمانش همان که موج می آید به رقص از حکم طوفانش همان که آخرین مرد زمان است و ملک روزی به بالا می‌برد از سفره ی پر فیض احسانش غلام حلقه در گوشم به درگاه همان شاهی که بهجت ها چو موری خوانده اند او را سلیمانش سلیمان می‌برد حسرت مگر روزی رسد یک دم در آن چادر که جا دارد شود با فخر دربانش تفاخر میکنم بر آسمان با این غلامی چون سلاطین رشک می‌ورزند بر جاه غلامانش فضای روز روشن می‌شود از روی رخشانش به زلف تیره اش شب میشود هر شام حیرانش ز حسن جلوه اش این بس که مه مانده است حیرانش چه گویم از کمالاتش که خورشید است سوزانش سمن سوسن شقایق یاس نرگس نسترن هر گل گرفت از باد عطر و باد از طرف گلستانش نمیدانم که عنبر یا که مشک و یا گلاب است این ولی دانم همه ذرات گردیدند خواهانش غریب و سائلانه پر گرفتم تا سر کویش خرید و مهربانانه نشاندم بر سر خوانش نمک گیر عطایش گشتم و غافل که یک عمری شکستم حرمت هم نان او را هم نمکدانش رسیدم تا به جایی که به پاس مهر او باید هزاران جان ناقابل کنم یکجا به قربانش گرفتم در کف خود دل که می‌گوید تپش هایش خداوندا رسان بر من هزاران تیر مژگانش فقط تنها همین که سایه دارد بر سر دنیا اگر عالم فدا گردد نشاید کرد جبرانش چنان خورشید می‌تابد به ذره ذره ی عالم وَ می‌گردد به گِردش آسمان با کل کیهانش اگر با جوهر دریا نویسم از مقاماتش نه تفسیرش توان کردن نشاید بود امکانش هزاران دفتر و دیوان نوشتند از ازل شاید بگویند این همه شاعر یکی از جمع عنوانش نمیدانم چه خواهد کرد با دل جلوه ی رویش کسی که کرده مجنون عالمی را روی پنهانش هزاران نسخه دارد زخم دل اما یقین دارم به غیر از او ندارد کس توان از بهر درمانش نشسته کنجی و دست دعا دارد برای ما جهان هم این دعا دارد رسد این هجر پایانش الا ای منتقم ای وارث تیغ دو دم ،آقا قسم بر اضطرار زینب و حال پریشانش بیا و انتقام سینه ی مجروح را بستان که تا جان در بدن داریم ما ، هستیم گریانش بیا تفسیر کن آیات قرآنی که از نیزه به گوش آمد ولی خواندند دونان نامسلمانش خدایا کن مهیا تا که زهرا آید و گیرد به دست ساقی بی دست خون از پای چشمانش داریوش جعفری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹