eitaa logo
🕊🎋 فاتح_خرمشهر🎋🕊
42 دنبال‌کننده
519 عکس
165 ویدیو
0 فایل
#به_یاد_سردار_سرلشگر #شهید_حاج_احمد_کاظمی🌷 #خاطرات_شهدا 📚 #دلنوشته_ها 📩 #فیلم 🎬 #عکس 📸 ارتباط با ما 👈 @Kazemi_58 💢کپی و نشر مطالب کانال جایز و بلامانع است💢 💚 با ذکر صلوات 💚
مشاهده در ایتا
دانلود
پاکسازی کردستان كردستان دوباره داشت ناامن مي‌شد. ضد انقلاب هر روز تلفات جديدي از نيروهاي ما مي‌گرفت. احمد كه شد فرمانده‌ي قرارگاه حمزه سيدا الشهدا (عليه السلام)، دو سه ماه، دقيق همه چيز را زير نظر گرفت. بعدش با چند تا راهكار ضربتي آمد توي ميدان؛ تمام پايگاه‌هاي ثابت نيروي انتظامي را جمع كرد؛ تعداد قابل توجهی نيرو توي آنها بودند. سر اين كار، داد بعضي از نماينده‌هاي مجلس هم درآمد. حاج احمد جلوي همه ايستاد. گفت: مسئوليتش با خودم. قبل از آن، يك نيروي قوي اطلاعاتي راه انداخت. چند تا گروه واكنش سريع و كارآمد هم تشكيل داد. با همين روش‌ها، كم‌كم احمد به اوضاع و احوال كردستان كاملاً مسلط شد. كافي بود يكي از نيروهاي ضد انقلاب وارد خاك ايران بشود. خبرش سريع به او مي‌رسيد. با كمك گرفتن از حافظه‌ي قوي و منحصر به فردش، نيروهاي آن قسمت را فعال مي‌كرد. گراي طرف را دقيق بهشان مي‌داد و مي‌گفت: زنده يا مرده‌اش رو برام بيارين. كار بعدي‌اش انسداد مرز بود و كار بعدي‌اش رفتن به داخل خاك عراق. با چند گردان نيرو، مثل صاعقه روي سر نيروهاي ضد انقلاب خراب شد. همان جا باهاشان اتمام حجت كرد كه ديگر پا توي خاك ايران نگذارند. همين هم شد؛ كردستاني كه توي روزش نمي‌شد بدون تأمين امنیت بين جاده‌ها حركت كني، ديگر يك آدم تنها هم مي‌توانست در دل شب‌، بين شهرها سفر كند. https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
⭕️ عکس زیرخاکی از که به احتمال زیاد، طی سال ۵۸ و در زمان حضور او در (مقابله با تجزیه طلبان گرفته شده است. https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
  از صحبتش فهميدم راننده‌ي تانكر نفتكش است. داشت براي صاحب مغازه درددل مي‌كرد. گفت: اگر اين احمد كاظمي رو پيدا كنم، مي‌رم بهش التماس مي‌كنم كه يه مدتي هم بياد طرف و ! بي‌اختيار برگشتم به صورت طرف دقيق شدم. من يكي از نيروهاي تحت امر سردار كاظمي بودم. گفتم: شما رو مي‌شناسي؟ گفت: از نزديك كه نه، ولي مي‌دونم آدم خيلي با حاليه! پرسيدم: چطور؟ گفت: من يه مدت كارم توي بود، با اين كه هيچ وقت شب‌ها توي كردستان رانندگي نمي‌كردم، ولي نشده بود كه هر چند وقت يكبار گرفتار گروهك‌هاي ضد انقلاب نشم؛ ماشينم رو مي‌بردن توي بيراهه‌ها، سوختش رو خالي مي‌كردن و بعد هم ولم مي‌كردن. مكث كرد. ادامه داد: ولي اين احمد كاظمي كه اومد اون‌جا، خدا خيرش بده، طوري به وجود آورد كه ديگه نصف شب‌ها هم توي جاده‌ها رانندگي مي‌كردم و هيچ اتفاقي برام نمي‌افتاد. آخر صحبتش گفت: حالا كارم افتاده ، همون بدبختي‌ها رو از دست اشرار اون جا هم داريم مي‌كشيم و هيچ كي هم نيست كه جلوي اون نامردا قد علم كنه .   راوی همرزم شهید کاظمی https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
سال ۷۰ ، قائله پیش آمد و احمد فرمانده قرارگاه حمزه در آنجا بود . قصد سفر به این قرارگاه را کردند . پیش از سفر ، گروهی برای ارزیابی اوضاع به منطقه رفته بودند . آن ها آن جا را را ناامن دیدند و نظرشان منفی بود . تنها کسی که موافق این سفر بود احمد کاظمی بود . نظر مرا خواستند پیگیر نظر احمد شدم. می گفت : با من ، من مسولیت سفر آقا را بر عهده می گیرم! بلافاصله موافقت خود را به مسول سفرهای آقا اعلام کردم و گفتم هر چه احمد کاظمی تایید کند بدون عیب و نقص خواهد بود . آن سفر با موفقیت به شکر خدا انجام شد . سفری موثر و بسیار بابرکت . به روایت محسن رضایی https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi
وقتی امنیت را بر قرار کرده بود . قرار بود درسال ۷۴  رییس جمهور وقت در بعضی از شهرهای کردستان سخنرانی کند . سردار برای اعتماد به امنیت منطقه گفتند زمینی به شهرها میرویم . در استیشن ، سردار شهید حاج احمد کاظمی و سردار شهید حاج سعید مهتدی و سردار شهید حنیف بودند که سردار کاظمی گفتند : بچه ها دعا کنید در این سرزمین شهید شویم که اگر شهید نشویم و به دوستان شهیدمان نپیوندیم ضرر کرده ایم و ده سال بعد در حوالی همان منطقه (شمالغرب) به آرزویشان رسیدند. به روایت سرهنگ پاسدار غلامرضا شفیعی https://eitaa.com/haj_ahmad_kazemi