eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️▪️ —عیدالله‌الاکبر • ☀️ 6 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 🔰از امام رضا از پدرانش علیهم السلام روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای علی! خداوند در روز قیامت تو و فرزندانت را در حالی که بر اسبان سفیدِ مزین به مروارید و یاقوت، سوار هستید به طرف بهشت فرمان می‌دهد، این در حالی است که مردم به شما نگاه می‌کنند 📚عیون الأخبار: ۱۹۹ بحارالانوار ج ۴۰ ص ۲۶ ح ۵۱ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
💡توجه: از غروب سه شنبه، ایام البیض در ماه ذی الحجه آغاز می شود و در غروب روز جمعه پایان می رسد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال) حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى ‏خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش می‌کردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى ‏كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايام‌البيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5837072911332017852.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 استرس و دلهره ی تلخ و شیرینی افتاد تو جونم هم ترس داشتم هم شوق هم ترس نبودن امیرحیدر هم شوق دیدنش اینجا اقای ایزدی کت شلوار قهوه ای و برازنده ای پوشیده بود نفر اول وارد شد بعد خانم ایزدی درحالیکه چادرشو با دندون گرفته بود و جعبه ای شیرینی دستش بود شروع کرد به احوال پرسی حواسم به در بود چرا کسی که میخواستم وارد نمیشد فاطمه خانم هم دست دختر بچه ای رو گرفته بود با شلوغ بازی وارد شد با بقیه سلام علیک کرد و رسید به من که مات درگاه ورودی در بودم _ماتت برده چرا ماهورا بانو؟ وای خدا نکنه لو داده باشم احوال دلمو دستی به گونه ام کشیدم چادرمو مرتب کردم _نه عزیزم بفرمایید بشینید چشمکی زد و کنار مادرش نشست صدای یا الله مردونه ای قلبمو ویرون کرد امیرحیدر با هیبت پرجذبه ای که تو اون کت و شلوار مشکی زیباتر و با وقار تر شده بود دسته گل به دست وارد شد جمعی سلام کرد و مستقیم رفت سمت بابا مردونه و محکم دست بابا رو گرفت بعد رو به روی مامان گردن خم کرد و سلام داد مارال پیش دستی کرد در سلام دادن _سلام اقای ایزدی کوچک خوش امدید چه دسته گل زیبایی بدین به من امیرحیدر که پیش بینی چنین حرفایی رو از طرف مارال نکرده بود دستپاچه گل رو داد دستش و جواب داد _بفرمایید خدمت شما قلبم داشت از جا کنده میشد یا زهرا نکنه اومده باشه خواستگاری برای مارال من چجوری کنار بیام برای نبض دلی که برای امیرحیدر؛ تند تند میزد و خواهری که خبر نداشت یا زهرا خودت توانی بده که سرجام محکم بایستم و قد خم نکنم جلوی ابروم مارال گل رو برداشت رفت سمت اشپزخونه امیرحیدر با مکث و طمانینه قدم برداشت سمت من چرا احساس میکردم تمام نگاه ها سمت ماست وجود عرق کف دستم رو به وضوح احساس میکردم رو به روم ایستاد سرشو خم کرد _سلام اخ که چقدر صداش گرم و گیرا بود من با بغض ته گلوم چجوری جواب میدادم به مردی که از روز اول طعم شیرین عشقش به دلم ننشسته؛ از دستم رفت _سلام،،، خوش امدید انقدر با مکث و فاصله جواب دادم که خودش هم تعجب کرده بود _اقای ایزدی بفرمایید کنار من بشینید مازیار نجاتم داد و امیرحیدر رو راهنمایی کرد سمت خودش بالاخره تونستم بشینم تا استرسم کم بشه مارال بیخیال تر از این حرفا شاد و شنگول اومد نشست کنارم و زیر گوشم پچ زد _امیرحسین گفت داریم میایم آه خدایا خوشبخت باشی خواهر خوبم امیرحسین یا امیرحیدر هردو برازنده هستن برای تو اشک تا مرز چکیدن به چشمم هجوم آوورد تحمل این مجلس برام سخت بود از جا بلند شدم و پناه بردم به آشپزخونه پشت سینک ظرفشویی ایستادم و بیصدا ناله زدم خدایا خودت کمکم کن صدای اقای ایزدی از تو هال شنیده میشد با شادابی رو به بابا گفت _خب اقا رضا ما وعده ی هییت هم داریم برای همین زود میرم سر اصل مطلب تا چند ثانیه ی دیگه مارال از پدر خواستگاری میشد برای امیرحیدر _خانم و دختر خانم ما چند وقتیه مشتری پروپاقرص کار دست دختر خانمتون هستن چندباری هم از خواست خدا امیرحیدر پسر کوچکتر خانواده رو فرستادن دنبال سفارشات تا شبی که به لطف حضرت زهرا خانم ایزدی اومده بود برای لباس هییت و مثل قبل امیرحیدر اومده تا تحویل بگیره بابا تایید میکرد حرفش رو _خلاصه ی کلام اینکه امیرحیدر ما یه شبیه دختر شما به دلش نشسته و برخلاف تصمیماتی که داشته برای خودش؛ اجازه خواستگاری خواسته از شما که ظاهرا اجازه دادین و ما الان از این باب در خدمتیم الان هم ریش و قیچی دست شما و دختر خانمتون با کف دست صورتمو پوشوندم لبامو گاز گرفتم که مبادا صدای هق هقم بلند بشه پس مامان و مارال میدونستن فقط من خبر نداشتم پس اگه مارال منتظر خانواده ایزدی بود چرا از اومدن امیرحسین هم خوشحال بود _والا اقای ایزدی من ماهورا جان رو در جریان نگذاشتم تا اقا امیرحیدر خودشون باهاش حرف بزنن شاید اینجوری بهتر باشه چی میگفت مامان چه ربطی به من داشت مارال باید تصمیم میگرفت _پس صداشون بزنید تشریف بیارین انگاری حدس زده بود که فرار کردن رفتن پستوی خونه اقای ایزدی مزاح کرد و بقیه خندیدن بیخبر از حال دل من تا بالاخره مامان صدام زد _ماهورا خانم مادر تشریف نمیاری؟ از حضرت زهرا مدد خواستم و دستی به چشمام کشیدم سر به زیر رفتم تو هال 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 انقدر نگاهم پایین بود که فقط پاهامو میدیدم با ورودم مامان از شر نگاه های خیره نجاتم داد _ماهورا جان اقای ایزدی با زبونی شیرین گفت _خوش اومدی دخترم حرفای مارو که شنیدی بسم الله پاسخت چیه؟ _به این سرعت پاسخ میخواین؟ _بهت حق میدیم شوکه باشی و تو عمل انجام شده قرار گرفته باشی ولی بالاغیرتا هوای امیرحیدر مارو داشته باش نمیدونست که دلم داره پر میکشه برای حضور امیرحیدرشون _بابا جان اگه مشکلی نداری برید اتاق با همدیگه حرفاتونو بزنید نگاهی سمت امیرحیدر و مازیار انداختم مازیار با اخم نگاهم میکرد امیرحیدر ولی آروم بود _مشکلی ندارم با این حرفم امیرحیدر روی پا ایستاد رو به بابا و اقای ایزدی گفت _اجازه هست؟ اقای ایزدی پاس داد به بابا _بفرمایید امیرحیدر با اقتدار قدم برداشت سمت من خانم ایزدی زیر لب دعایی خوند و فوت کرد سمت پسرش صلواتی فرستادم و در اتاق مارالو باز کردم با دیدن صحنه ی رو به روم یا زهرایی گفتم و عجله کردم برای جمع کردنشون لاکها و رژلب های مارال پخش بود وسط اتاق معلوم بود لحظه اخر مردد شده برای رنگ رژ لبش برگشته عوضش کرده نشسته بودم تند تند جمع میکردم که صدای امیر حیدر متوقفم کرد _ندیدشون نیستم ماهورا خانم چه چشمایی داره دید همه رو ولی از خق نگذریم چقدر زیبا گفت ماهورا خانم دلم رفت _شرمنده مارال علاقه اش به این چیزا زیاده همچنان سرش پایین بود با ارامش پرسید _اجازه هست بشینم؟ دستپاچه گفتم _بله بفرمایید دو زانو نشست روی زمین خواستم اصرار کنم روی تخت بشینه مانع شد _روی زمین راحتترم ممنون میشم شما هم بفرمایید زیر لب چشمی گفتم و رو به روش دو زانو نشستم چادرمو مرتب کردم زیرلب ذکرهای عربی که قرائت میکرد نا واضح شنیدم منتظر موندم تا خودش شروع کنه بسم الله اش رو شنیدم و گفت _من امیرحیدر ایزدی هستم فرزند کوچکتر خانواده ی ایزدی که دیدین شغلم نوکریه خدا ازم قبول کنه عضو سپاه پاسدارانم درجه ی کمتری دارم و ناحیه ی شاهچراغ مشغول هستم از خودم هیچی ندارم و هرچه دارم از برکت وجود نام خانم فاطمه زهراست اینجا هستم نه به اراده ی خودم و صحبتهایی که پدرم به زبون اووردن بلکه اینجا هستم چون شما معرفی شده ی حضرت زهرا هستین به من نپرسید چجوری که نمیگم چجوری ... تو شوک بودم از حرفایی که میشنیدم مستقیم نگاهش میکردم سرشو اوورد با زل زد به چشمهام _ فقط بدونید که جواب شما جواب به حضرت زهراست نه منه بی مقدار از جاش بلند شد _اجازه میدم فکر کنید عجله ندارم ولی ... ادامه نداد _اگه اجازه بدین بریم بیرون سرمو تکون دادم منتظر نموند زودتر از من رفت بیرون بهت زده و شوکه کف اتاق نشسته بودم و نای بلند شدن نداشتم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 حضرت زهرا اوورده بودش در خونه ی ما حضرت زهرا منو نمیپسنده برای اولاد خَلَفش من آدم ازدواج با امیرحیدر نبودم میترسیدم ترس از گذشته اجازه نمیداد خوش بین باشم به اینده من سایه ی سنگین غیاث رو روی سرم داشتم چجوری میتونستم ادم پاکی شبیه امیرحیدر رو بپذیرم نرفتنم بیرون انقدر طولانی شد که مارالو فرستادن دنبالم _اجی چرا نمیای؟ مردمک چشمم رو کشوندم سمت مارال اولین قطره ی اشکم چکید نگران اومد سمتم بغلم گرفت _چیشده دورت بگردم؟ صدای زنگ خونه خبر از اومدن امیرحسین اینا میداد مارال پر استرس بلند شد _وای آجی اومدن سعی کردم بخندم و بهش روحیه بدم از جا بلند شدم چادرمو مرتب کردم _بریم بیرون این امیرحسینتو ببینم بعد اینهمه سال لبخند زد _اجی امیرحسین مهربونه _خدا کنه با خنده رفتیم بیرون امیرحیدر و بقیه ایستاده بودن به انتظار مهمانهای جدید فاطمه با استرس نگاهم کرد خانم ایزدی پر استرس لبخند زد _ماهورا جون امیدوار باشیم به جوابت امیرحیدر میشکنه جواب منفی بشنوه سرمو انداختم پایین و از خدا خواستم بهم قوت بده تا شرمنده ی این خانواده ی مهربون و مومن نشم عمه رویا عصا زنون وارد شد کت و دامن مجلسی ساتن زرد رنگ پوشیده بود روسری سورمه ای با ابروهایی که یکیش پایین و بود و دیگری بالا با لبهایی که ابراز چندش بودن شرایط داشت براش خودشو نشون داد با تکبر سلام دسته جمعی داد و گوشه ای از مبل نشست پسری که پشت سرش وارد شد کوهی از مهربونی بود با لبخند و پرانرژی اومد تو اتاق دسته جمعی سلام داد و تک تک با مردا دست داد تا رسید به مامان _سلام زن دایی احوال شما خیلی نوکرم پسر شوخ و پر انرژی قد بلند و ورزشکاری چشم و ابرویی که ب خلاف مارال که بور بود؛ مشکی مشکی مینمود و بامزه بود _خوش اومدی پسرم رو به مارال خودشو خجالتی نشون داد و با صدایی که معلوم بود مصلحتی میلرزه سلام کرد و مارال هم بدون خجالت جوابشو داد _ماهورا خانم که میگن شمایین؟ تو همون چند لحظه همه اخلاقشو فهمیده بود الا امیرحیدر که با اخم نظاره گر بود و انگار امید بسته بود به جوابی که من خواهم داد 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 نگاهمو دوختم سمت زمین و با صدای آرومی جواب دادم _سلام خوش امدید خندید و گفت _من خیلی چاکر شما هستم لبخند زدم رفت و رو به خانم ایزدی سلام کرد و بعد مردونه با امیرحیدر دست داد و کنار مازیار نشست _مثل اینکه ما بد موقع مزاحم شدیم اقای سعادت؟ بابا جواب داد _مهمان حبیب خداست اقای ایزدی قدمتون به چشم ماست عمه ترشرویی کرد _مجلس خواستگاری داشتین خبر میدادین ما نیایم؟ مامان خانومی به خرج داد _قدمت روی چشم رویا جون عمه بازهم ترشرویی کرد اینبار امیرحسین با مهارت خاصی نبض مجلس رو به دست گرفت _من پدری ندارم تا جای اقای ایزدی بشینه و نقش پدر رو برام اجرا کنه ولی برخلاف اقا حیدر .. امیرحیدر اجازه نداد حرفای امیرحسین تموم بشه زیر لب گفت _اسمو نشکون امیرحسین تعجب کرد خانم ایزدی و فاطمه خندیدن فاطمه اروم در گوشم گفت _امیرحیدر حساسه به شکوندن اسما حتما باید کامل ادا بشه بیچاره پسر عمتون هنگ کرد از قیافه ی امیرحسین خندم گرفته بود ولی سعی کرد خودشو جمع و جور کنه _بله بر خلاف اقا امیرحیدر که انقدر ساکتن من باید از پس خودم بر بیام اینجا هم غریبه نداریم رو کرد سمت بابا و گفت _دایی جون من خاطرخواه دخترتونم بهاشم هرچی باشه به روی چشمام عمه همچنان با اخمی در هم امیرحسین رو نگاه میکرد و تکیه اش رو داده بود به عصاش _من خودتو میشناسم امیرحسین جان و مادرتو که خواهرمه نیازی نداری به کسی که نقش بابا برات بازی کنه هرطور مارال تمایل داشته باشه من حرفی ندارم همزمان نگاها برگشت سمت مارال که هولزده گفت _خب خب چی بگم باباجون قبل از اینکه بابا بخواد حرفی بزنه اقای ایزدی با مهربانی گفت _مبارکه خوشبخت باشید بابا جان به همین سادگی مارال امیرحسین رو پذیرفت و رسمی نامزد شدند امیرحیدر هر از گاهی نگاهشو میاوورد بالا و کارامو زیر نظر میگرفت قلبم به تپش میوفتاد از دیدن نگاهش بعد از کمی صحبتهای عادی اقا ایزدی قیام کرد برای رفتن تا جلوی در همراهیشون کردیم خانم ایزدی قبل از اینکه بره بیرون اروم توی گوشم گفت _ماهورا جان حیدرمو ناامید نکنی مادر دخیل بستم به مزار بی نشونِ حضرت زهرا که دل پسرم شاد بشه لبخند زدم سرد و نامطمئن نمیدونستم چه جوابی بدم خودش فهمید هنوز جوابی ندارم خداحافظی کرد و رفت بیرون لحظه اخری که ماشین اقای ایزدی از جلوی در رفت کنار زیر نور نارنجی رنگ تیرچراغ برق تو کوچه سایه ای دیدم که شک نداشتم غیاث هست و تمام وقایع امشب رو از پشت دیوار هم رصد کرده سیاه بخت و بیچاره ماهورا که باید از ترس برملا نشدن گذشته اش بگذره از اسطوره ای مثل امیرحیدر که حتی حضرت زهرا هم نمیتونه واسطه ی این بی آبرویی بشه 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
4_5827822840266624394.mp3
4.49M
💠 : 🌀علت چربی پوست سر و صورت به خاطر غلبه گرمی میباشد... 👌سردی سنگین ، پایین نشین و گرمی بالا نشین میباشد... 🤔چرا بخاری در پایین و کلر در بالای منزل قرار دارد❓ 🧴شامپو های شیمیایی هیچ تاثیری در دفع چربی ندارد... 🔰راه درمان چیست❓ 🎤 🍃🌺 کانال شهر نوره ( تولید و پخش و مشاوره نوره ) @shahrenore https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 ارتباط با ادمین و سفارشات @meshkat120 تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه با هم به عشق مولا علی علیه السلام، حتی با اسباب بازی ❤️ 🔶 زیبای « هدیه اسباب بازی » کربلایی محمدحسین و حاج عبدالرضا تقدیم نگاهتان
✴️چهارشنبه 👈 22 تیر/سرطان 1401 👈13 ذی الحجه 1443👈 13 ژوئیه 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ✴️ روز اول ماه تموز سال رومی این ماه سی و یک روز است گرمای هوا شدید تر و آب کم میشود.آب خنک ناشتا نوشیده و چیزهای سرد و تر خورده شود.غذاهای مورد استفاده در این ماه باید سریع الهضم باشند از گلها و شکوفه های خشک، مرطوب و خوشبو‌ استفاده شود. 🌙معجزه شق القمر رسول خدا صلی الله علیه واله . 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل پنجم وادی صفراء. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. 📛تقارن نحسین،صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛برای نوشتن ادعیه و احراز و استفاده آن نیز خوب نیست. 👶 زایمان خوب نیست. 🚘مسافرت :سفر خوب نیست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد. 🔭 احکام نجوم. 🌗 امروز قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️شکار و صید و دام گذاری ✳️نو پوشیدن و دوختن. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️جراحی و شروع به درمان ✳️امور زراعی و کشاورزی ✳️و درو غلات نیک است. 📛ولی عقد و ازدواج. 📛و دیدارها خوب نیست 💉💉 حجامت خون دادن فصد سلامت آفرین است 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت خوب نیست 👩‍❤️‍💋‍👨مباشرت: فرزند چنین شبی (شب پنجشنبه) یکی از علما گردد.ان شاءالله 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم علیه السلام" است. ولنسکننکم الارض من بعدهم.... و مفهوم آن این است که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد .و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد. 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
📢عبادتی بزرگ و عجیب ✍در مجالس صدوق از امام صادق علیه السلام روایت شده است که شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد : شخصی با سفر کردن به چین مال زیادی به دست آورده لذا مورد حسادت دوستان و خویشان واقع شده است پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم فرمودند : مال دنیا هر چه زیادتر باشد زحمت صاحبش بیشتر می شود،،،، غبطه به حال ایشان نخورید مگر کسی که مالش را در راه خدا بذل کند، سپس فرمودند : آیا می خواهید به شما خبر دهم از کسی که مال او کم، ولی غنیمت او از همه بیشتر است و آنچه او مهیا کرده از خیرات، در خانه ی عرش رحمان محفوظ است؟ اصحاب عرض کردند : بلی یا رسول الله فرمودند : پس نظر کنید به این مردی که می آید، اصحاب چون نظر کردند ؛ دیدند مردی از انصار است با لباسی کهنه، آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : در این روز آنقدر طاعات و خیرات از این مرد بالا رفته است که اگر بر همه ی اهل آسمانها تقسیم شود نصیب آن که از هم کمتر باشد، آن است که جمیع گناهان او آمرزیده شود و بهشت به او واجب شود عرض کردند : او به واسطه ی چه عملی به این همه درجات و ثواب ها نایل گشته است، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند : از خود او سؤال کنید، پس اصحاب جملگی متوجه او شدند و فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سلم را به او خبر دادند و به او مرحبا گفتند : و آن گاه از عمل او پرسیدند : او در پاسخ گفت : امروز از خانه بیرون آمدم چون دیر شد گفتم : به حاجت امروز نمی رسم با خود گفتم، امروز از پی آن خواسته نمی روم و در عوض آن به روی و چهره حضرت آقا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام نظر می کنم تا اینکه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام را پیدا کرده و به او نگریستم، زیرا من از پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم شنیدم که فرموده بود : نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام عبادت است قال رسول الله صلى الله عليه وسلم : النظر علی وجه علی ٍ عبادة و ای عبادة، در اینجا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم به آن مرد انصاری فرمودند : ای مرد انصاری به جهت تهیه ی غذای عیال خود اقدام کردی و چون میسر نشد آن را بدل کردی به نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام در حالتی که دوستی او در دل تو جا داشت و اعتقاد به فضل او نموده ای،،، آن گاه حضرت فرمودند : این نظر کردن به روی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بهتر است از برای تو از این که به اندازه دنیا زر سرخ داشته باشی و همه از آن تو باشد و همه آن را در راه خدا انفاق کرده باشی و بدان که به عدد هر نفسی که در رفتن بسوی امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام کشیده ای شفاعت هزار نفر را در قیامت خواهی کرد، پس به شفاعت تو حق تعالی چندین هزار هزار نفر را از آتش جهنم آزاد خواهد کرد. 📚 غاية المرام علامه بحرانی، باب 91، حدیث اول. 1001 نور از فضایل امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام ص 306 📚 🌹الحمد لله الذي اجعلنا من المتمسکین بولاية مولانا امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و الأئمة المعصومين علیهم السلام 🌹 🍃🍂 ولاية علی بن ابی طالب علیه السلام حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی 🍃🍂 🌟ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌟 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
کانال حرم @haram110 https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 ارتباط با ادمین @haram1
◾️▪️ —عیدالله‌الاکبر • ☀️ 5 🔖 روز مانده تا عید سعید غدیر خم🍂 📚امام حسن بن علی علیهما السلام فرمودند: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انس! سرور عرب را برایم فرا خوان، گفت: ای رسول خدا مگر شما سرور عرب نیستی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: من سرور نسل آدم و علی سرور عرب است. آنگاه انس حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را فرا خواند. هنگامی که نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمدند، پیامبر صلی الله علیه و آله این بار خطاب به انس فرمودند: ای انس انصار را فرا خوان، هنگامی که انصار آمدند، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: ای انصار! علی سرور عرب است، پس به خاطر محبت به من او را دوست بدارید و به خاطر گرامیداشت من او را گرامی بدارید، که جبرئیل مرا به آنچه که به شما می‌گویم خبر داد 📚امالی مفید: ۲۷و۲۸ بحارالانوار ج ۴۰ ص ۳۲ ح ۶۳ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ▪️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج▪️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️اعتراف وقیحانه حامیان بی‌حجابی 🔻حجاب بهانه است ما دنبال بی‌ناموسی هستیم! 🆔 @haram110 🔜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 سلانه و با قدمهایی خسته رفتم تو هال امیرحسبن همچنان صدر مجلس بود و با خوش زبونی توجه همه رو به خودش جلب کرده بود خدایاشکرت مارال هم خوشبخت بشه برای خانواده ی غمزده ی ما غنیمت بود یخ عمه هم باز شده بود و هرازگاهی با طعنه حرف میزد ولی مامان بزرگواری میکرد و جوابشو با خوشرویی میداد _ماهورا چرا اونجا وایسادی؟ با گیجی گفتم _چی؟ امیرحسین برای اینکه جو خوبی که ایجاد کرده بود خراب نشه پرسید _اجی ماهورا پس شما زودتر از مارال خانم عروس میشین؟ لبخند کم جونی زدم و جواب دادم _هرچی خدا بخواد _وااا مادر یعنی از جوابت مطمئن نیستی؟ _کدوم جواب مامان منکه هنوز جوابی ندادم مامان خیلی دلش میخواست جوابم مثبت باشه _یعنی میخوای فکر کنی ماهورا؟ اونم برای همچین پسر آقایی؟ لگد بزنی به بخت خودت؟ با قدمهای آروم رفتم کنار مازیار نشستم امشب چقدر آروم بود _ها ماهورا جوابت چیه مادر؟ _مامان اجازه بدین فکر کنه چرا عجله دارین؟ از مازیار عجیب بود طرفداری کنه از من _اخه مادر پسر به این خوبی مگه فکر کردن میخواد اخه؟ امیرحسین مستقیم زل زده بود به چشمام _زن دایی به ماهورا فرصت بدین اجازه بدین فکر کنه مامان دست به زانو گرفت بلند شد _چی بگم از دست شما جوونا ادم نمیدونه چی درسته چی غلط بعد از رفتن مامان عذرخواهی کردم و بلند شدم رفتم تو اتاق بوی امیرحیدر پیچیده بود تو اتاق بوی خنکی که روح آدم رو جلا میداد رفتم جاوی اینه ایستادم چقدر بی روح بنظر میرسیدم قد بلند و پوستی سبزه اندامی لاغر چشمهایی که تنها نقطه ی مثبت صورتم بود چشمهایی به رنگ سبز و یشمی چادر رو از دورم باز کردم نشستم سر جای امیرحیدر دلم میخواست تا قیامت اینجا بشینم بوی عطرشو بکشم به مشامم اعتراف میکنم عاشق شده بودم عاشق دوتا چشم مشکی عاشق پسر قد بلندی که ریش پر و منظمش زیباترش کرده بود پسری که اسمش نشان از ابهت و جذابیتش بود _فقط بدونید جواب شما جواب به حضرت زهراست نه منه بی مقدار .. هربار جمله اش توی ذهنم اِکو میشد قلبم میلرزید جواب من به حضرت زهرا بود چرا نگفت چیشده که اومده خواستگاری من چرا من؟ صفحه گوشیم روی تخت خاموش و روشن میشد دلم خبر داد که غیاثه چهار دست و پا رفتم سمت تخت تا گوشیو بردارم خودش بود زنگ میزد پشت سرهم اگه جواب نمیدادم در خونه رو میکوبید و ازش بعید نبود _اَ .. الو؟ _بح ماهی خانم احوالات شریف؟ _بگو غیاث _مجلستون بهم خورد یا خسته ای؟ _کدوم مجلس؟ _شازده دوماد از برادرای بسیجی بود که ترس برم داشت میدونستم تیز تر از این حرفاست _خب که چی؟ _نگفته بودم مال منی؟ جوابی ندادم فقط هر لحظه ریتم نفسهام تند تر میشد _د لعنتی نگفتم مال منی؟ _نمیخوامت غیاث سکوتش طولانی شد _من میخوامت و دنبالتم تا قیامت حیف که خبر دادن بابام تو ترکیه سنکوپ کرده باید برم وگرنه همین الان در خونتونو کوبیده بودم منتظرم باش ماهور دستم میرسه بهت بوق بوق ممتد تلفن خبر از قطع شدن ارتباط میداد 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 دو روزی بود کلافه و سرگردون خونه و پشت پرده بودم دو روزی میشد مامان میگفت جواب، میگفتم نمیدونم دو روزی بود تلفن خونه از زنگ زدنای خانم ایزدی قطع نمیشد آه خدایا دو روز بود که ذهن من درگیر اون جمله ی اخر امیرحیدر بود _ماهورا، خانم ایزدی جواب خواسته مادر بگو چی بگم چرا حرف نمیزنی خون به دل شدم این دو روز چرا روزه سکوت گرفتی اخه دست از کار کشیدم _مامان جواب من .. منف .. منفیه اگه اجازه بدین زمان لازم دارم برای اینکه بتونم به ازدواج فکر کنم انتظار شنیدن این جواب رو نداشت کنار دیوار نشست _چرا ماهورا حیفم میاد به این پسر جواب رد بدم مادر چرا اخه؟ اشک چشمم جوشید _نمیتونم مامان دوست ندارم به این زودیا ازدواج کنم _مارال از تو کوچکتره میخواد ازدواج کنه دو روز بعد مردم برات حرف در میارن مادر _اهمیتی نمیدم مامان دست به میز چرخ خیاطیم گرفتم و بلند شدم _نماز ظهر میرم شاهچراغ مامان سرشو تکون داد و آروم لب زد برو وضو گرفتم چادر مشکیمو برداشتم بسم اللهی گفتم و انداختم روی سرم پامو که گذاشتم بیرون صدای الله اکبر اذان بلند شد زیر چادرمو سفت گرفتم و باشونه هایی افتاده رفتم سمت حرم از ورودی بازار روح الله که خلوت تر بود وارد شدم و مستقیم رفتم صحن اصلی زیر ایوون نشستم زانوهامو بغل کردم ادم خوبی نبودم خبط کردم خطا کردم ولی مستحق نبودم امیرحیدر جلوی روم قرار بگیره و نتونم بگم اره میخوامش از جون و دل میخوامش مستحق نبودم با اشک چشم بلند شدم نماز ظهرمو تنهایی خوندم سر به سجده گذاشتم تا دعا کنم ولی هرچی زور زدم نتونستم از خدا طلب بخشش کنم مثل همیشه برای رفع گرفتاریم فاتحه ای هدیه دادم به روح حضرت ام البنین و بلند شدم _امیرحیدر فقط یه دونه است تو کل دنیا ماهورا جان خانم ایزدی اینجا چیکار میکرد. با کمی مکث برگشتم سمتشون و سلام کردم _سلام عزیزدلم لبخندی زد _دم اذان زنگ زدم خونتون مامانت جوابتو گفت راستش دلم شکسن اومدم حرم دعا کنم چونه اش لرزید _دلم نیومد جوابتو به امیرحیدر بگم بچم دو روزه عین مرغ سرکنده شده اشکم افتادی روی دست خانم ایزدی که نمیدونم کی دستمو تو دستش گرفته بود _امیرحیدر یه دونه است ماهورا نذر حضرت زهراست، نمیدونم چجوری حضرت زهرا به دلش انداخته بیاد سمت خونتون التماس نگاهش اشکار بود _ناامیدش نکن مادر ناامیدش نکن بلند شد فکر کردم میخواد نماز بخونه ولی قدم برداشت و رفت سمت ضریح قربونت برم آقا؛ اینه رسمش که دلم کف دستم باشه اسیر باشم و راهی نشونم ندی؟ نمیبینی هرروز میام التماس که گره کور زندگی منو بازکن؟ باز یکی مثل امیرحیدر میذاری جلوی پام؟ دورت بگردم خودت کمکم کن نذار کم بیارم خودت یه راهی جلوی پام بذار بلند شدم نماز بعدیمو خوندم با احساس بهتری رفتم سمت خونه ناراحتی از چهره ی همه میبارید تو این مدت کم چجوری شیفته ی امیرحیدر شده بودن آخه 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 سر سفره که نشستم مازیار دوتا قاشق نخورده بلند شد نگاهی انداختم سمت مارال با چشم و ابرو پرسیدم چیشده شونه ای بالا انداخت و دوباره مشغول شد _ماهورا طرز صدا زدن بابا جوری بود که تا ته ماجرا رو بخونم این ماهورا یعنی خوب گوشاتو واکن ببین چی میگم _نمیخوام نصیحت کنم دخترمی تاج سرمی مایه ی افتخارمم بودی تا اخر عمر هم بمونی اینجا نوکرتم مامان لا اله الا اللهی گفت بابا ادامه داد _ولی میخوام دلیل جواب منفی رو بدونم بابا، امیرحیدر و خانواده اش به دل ما نشستن سخته جواب تلفنهاشونو ندیم بغضم گرفت از حرفایی که میدونستم تک تکشون حقیقته محضه؛ چه کرده بودی با دل ما که اینچنین خواهانت بودن _بابا _جانم _فکر میکنم امادگی ازدواج ندارم من مامان مثل همیشه کم طاقت بود _میگیم صبر کنن مادر ها؟ لبخند تلخی زدم _نه مامان بهشون جواب دیگه ای ندید پیگیر نمیشن حرفم تموم نشده بود که تلفن خونه زنگ خورد نبض دلم خبر داد که از طرف امیرحیدره این زنگ‌خوردن تلفن مامان با صدای مرتعشی جواب داد _بفرمایید چشماشو بست آه کشید _درخدمتیم خانم ایزدی قدمتون به چشم هرچند تفاوتی در جواب ماهورا نداره _منتظریم خدانگهدار مامان گوشی تلفنو گذاشت و برگشت سمت ما با گوشه روسریش بازی کرد و گفت _دلم نیومد بگم نیان _مامااان _ببخشید قاشق رو گذاشتم و از پای سفره بلند شدم _ماهورا پدر بود نمیتونستم به حرفش گوش ندم _مهمون حبیب خداست چشمامو روی هم فشردم و رفتم تو اتاق خودمو پرت کردم روی تخت چشمامو بستم فکر کردم خدایا خودت راهی پیش روم بذار بدونم چیکار کنم تا ساعت پنج پهلو به پهلو شدم تا وقتی اومدن پهلو به پهلو شدم نفهمیدم چیکار کنم تا وقتی مامان اومد گفت _توروخدا بلند شو نذار از انتخابشون پشیمون بشن پاشو ماهورا نذار بی اعتبار بشن بازهم پهلو به پهلو شد مارال التماس کرد _اجی بلند شو دلم برای امیرحیدر میسوزه دلم لبریز از حس بیچارگی شد و اشکم ریخت سرمو از بالشت برداشتم و بیحوصله اماده شدم تیره ترین لباسامو پوشیدم رفتم بیرون بازهم اقای ایزدی و خانم ایزدی و بازهم امیرحیدر با همون ابهت همیشگی اینبار بدون کت شلوار پیراهن سفید یقه گرد و شلوار مشکی مردونه موهایی که مرتب نشده بود ریشی که بلند تر بنظر میرسید _سلام بجز اقای ایزدی که سعی میکرد جوری نشون بده که انگار اتفاقی نیوفتاده؛ بقیه ناراحت بودن رفتم کنار مامان نشستم خانم ایزدی خواست حرفی بزنه که امیرحیدر مانع شد _اقای سعادت؛ پدرجان اگه اجازه بدین من صحبت کوتاهی با ماهورا خانم داشته باشم؟ بابا ممتنع سرشو تکون داد و قلب تو سینه ام جایی برای تپیدن نداشت _فقط قبلش محرم باشیم محرم باشیم!! چرا نمیتونستم حرفشو‌ معنا کنم 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
💜📎💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜 📎💜 💜 اقای ایزدی از بابا اجازه گرفت بابا سرشو تکون داد برگشت نگاهم کرد _یه ساعته است بابا برای اینکه اقا امیرحیدر بتونن راحتتر حرفاشونو بزنن جوابی ندادم با راهنمایی مامان روی زمین با فاصله از امیرحیدر نشستم اقای ایزدی شروع کرد به بیان کلمات عربی که متن صیغه ی محرمیت بود تموم شد ازم اجازه خواست سرمو تکون دادم و آروم جوری که فقط من بشنوم و امیرحیدر قبلت رو گفتم بر عکس من امیرحیدر با صدای محکم ولی نامیزون جواب داد و اقای ایزدی قرآن رو بوسید و مامان و خانم ایزدی صلوات فرستادن _اقای ایزدی اگه اجازه بدین ما تنهایی حرفامونو بزنیم _راحت باشید ماهورا بابا راهنماییشون کن اتاق مازیار گفت اتاق مازیار چون میدونست تو اتاق مارال چه اشفته بازاریه و وسط اون هرت و مرتا هم مارال خوابه نیمچه لبخندی زدم و با دست اشاره کردم سمت اتاق مازیار خودم زودتر وارد شدم تا اگه چیزی افتاده جمع کنم که خداروشکر خبری نبود و همه چیز خیلی مرتب سرجای خودش بود _بفرمایید لطفا اشاره کردم به تخت مازیار خیلی زود پذیرفت و نشست خودمم روی زمین دو زانو نشستم وقتی دید نشستم روی زمین ببخشیدی و گفت و مقابلم نشست _میخوام جواب منفی رو از خودتون بشنوم که از ظهر التماس کردم به مادرم که مجدد قرار بذاره با شما، میخوام جواب رو از خودتون بشنوم که با هزار تا کلنجار رفتن با خودم، از پدرتون در خواست کردم اجازه محرمیت یک ساعته بده نگاهم پایین بود جایی نزدیک به زانوهای بهم چسبیده اش _نگاهتونو ندزدین جواب دادن به من باور کنید واجبتر از شرم و خجالته نگاهمو کشیدم بالا دوست داشتم الان که گناه نبود و ثواب هم بود نگاه کنم به چشمای مشکی رنگش _من نمیتونم ازدواج کنم؟ رنگ باخت _چرا؟؟ _من اونی نیستم که شما بخواین به عنوان همسرتون بپذیرید من نمیتونم برای شما شخص مد نظرتون باشم چون شما از گذشته من خبر ندارید کلافه پرسید _گذشته ی شما مربوط به خود شماست ماهورا خانم من میخوام با شما اینده بسازم دل زدم به دریا و تیر خلاص زدم به دل مردی که داشت خودشو میکوبید به در و دیوار تا جواب مثبت بگیره از من _من دختر نیستم صدای شکسته شدن و رگ به رگ شدن رگهای گردنش تمام قلبمو آتیش زد وقتی ناباور نگاهم کرد، زیر سنگینی نگاهش تمام وجودم خجالت شد چند بار تلاش کرد تا حرف بزنه نتونست اخر هم بلند شد خمیده تر از اول پشت کرد بهم رفت بیرون بدون اینکه حتی کلامی حرف بزنه و چند دقیقه بعد صدای در خونه میگفت که امیر حیدر برای همیشه رفت 💜 📎💜 💜📎💜 📎💜📎💜 💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜 📎💜📎💜📎💜📎💜 💜📎💜📎💜📎💜📎💜
4_5845875193402101006.mp3
6.09M
🔅 🌀علت بیماری زونا چیست❓ 👌زونا آبله مرغان بزرگسالان‌ است... 🤔چرا باید یبوست در بیماریهای پوستی درمان شود... ♦️مشخصات‌ معده سالم چیست❓ ⚡️آب خوردن بعد از غذاهای خشک موردی ندارد... ⚜چگونه معده سالمی داشته باشیم❓ 🔆روزی دو الی سه بار باید اجابت‌ مزاج انجام شود... 🔹راه درمان‌ چیست❓ 🎤 🍃🌺 کانال شهر نوره ( تولید و پخش و مشاوره نوره ) @shahrenore https://eitaa.com/joinchat/1605894251C50975e86a3 ارتباط با ادمین و سفارشات @meshkat120 تلفن ۰۹۱۰۰۱۰۰۹۰۸
✴️ پنجشنبه 👈 23 تیر/ سرطان 1401 👈14 ذی الحجه 1443 👈14 ژوئیه 2021 🕋 مناسبت های دینی و اسلامی . 🐪 امام حسین علیه السلام در مسیر کربلا منزل 6 " ذات عراق " . 🔘 بخشیدن فدک به فاطمه زهرا سلام الله علیها توسط رسول خدا صلی الله علیه واله " 7 هجری " 🎇 امور دینی و اسلامی . ❇️امروز برای امور زیر مناسب است: ✅شراکت و امور مشارکتی. ✅تجارت و داد و ستد. ✅و خرید زمین خوب است. 🤒 مریض امروز زود خوب می شود . 👶 زایمان خوب و نوزادش خوشبخت خواهد شد.ان شاءالله. 🚘 مسافرت :مسافرت خوب است. 👩‍❤️‍👩 مباشرت و مجامعت : 👩‍❤️‍👩 امروز : مباشرت امروز هنگام زوال ظهر مستحب و فرزند حاصل از آن هیچ گونه انحراف و نادرستی نخواهد داشت.ان شاءالله 🔭احکام نجوم . 🌗 امروز تا ظهر قمر در برج جدی و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️از شیر گرفتن کودک ✳️وام و قرض دادن و گرفتن. ✳️شکار و دام و صید گذاری ✳️کندن چاه و کانال ✳️نو بریدن و نو پوشیدن. ✳️جراحی چشم. ✳️شروع به درمان و معالجه. ✳️درو غلات و محصولات کشاورزی ✳️و امور زراعی و کشاورزی نیک است. ✳️ برای دریافت تقویم نجومی هر روز کافی است کلمه "تقویم همسران"را در تلگرام و ایتا جستجو و به ما بپیوندید. ❇️و بعد از ظهر: ✳️اسباب کشی. ✳️رفتن به خانه نو. ✳️ختنه نوزاد. ✳️و خرید خانه و اپارتمان نیک است. 💑 امشب و فردا :(شب جمعه) امشب و فردا ،فرزند همیشه حقیر و خوار دیگران است 💇‍♂💇 اصلاح سر و صورت : طبق روایات، (سر و صورت) در این روز ماه قمری ، باعث شادی میشود. 💉💉حجامت فصد خون دادن . یا و فصد سلامتی در پی دارد 🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب جمعه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 15 سوره مبارکه "حجر" است. لقالوا انما سکرت ابصارنا بل نحن قوم ... و مفهوم آن این است که شخصی بی حد و حساب با خواب بیننده گفتگوی باطل کند ولی بجای نرسد و کار خواب بیننده روبراه شود.ان شاءالله و شما مطلب خود را دراین مضامین قیاس کنید . 💅 ناخن گرفتن: 🔵 پنجشنبه برای ، روز خیلی خوبیست و موجب رفع درد چشم، صحت جسم و شفای درد است. 👕👚 دوخت و دوز: پنجشنبه برای بریدن و دوختن روز خوبیست و باعث میشود ، شخص، عالم و اهل دانش و علم گردد . ✴️️ وقت استخاره : در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن) ❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه موجب رزق فراوان میگردد . 💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
هدایت شده از حرم
حرم: 👌دوستان و سروران گرامی! شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم. زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام: http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/ زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: http://alkafeel.net/zyara/ توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است... 🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ... 🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ... 🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ... 🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند 🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸 🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁 ✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨ السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟 🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام) اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
14 ذی الحجّه 1 ـ بخشیدن فدک به حضرت زهرا علیها السلام